درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمستان» ثبت شده است

زمستانی در اورازانِ دهه‌ی پنجاه

 

- اللهُ اکبر، استغفرالله رَبی و اتوبَ الیه،،،، اللهُ اکبر!

با صدای نماز بابا از خواب بیدار شدم. کرسی پَ‌یِی زیر لحاف، این پهلو آن پهلو می‌کردم، حالِ بلند شدن را نداشتم. الله اکبرِ بابا، کمی تندتر بود برای بیدارباش ما.

- السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

بابام نمازش تمام شد، منم بیدار، زیر لحاف، منتظر بیرون رفتن بابا بودم که یک‌دفعه با صدای بلند گفت: «صغیران میخان راست گَردُن دو رَکعت نُماز بُخوانن، فالوجه باد بیگیتیَن!»

اینو گفت و فانوس را از روی کرسی برداشت و فتیله آن را کمی بالا کشید و به مادرم، که تکیه به گهواره داده بود و به بچه شیر می‌داد گفت: «یالانَ بَگو بیان طِبله، مالَ بَدوشتُم، وَرکولی رَ سَرادیَن!»

چند روز بعد از زایمان گوسفندان، مقداری از شیر آن را می‌دوشیدند و قسمتی را برای وَرکولی (بچه‌ گوسفند و بز) نگه می‌داشتند (از جهتِ تغذیه آنها.)

از پنجره چوبی خانه به بیرون نگاه کردم، کمی روشنایی بعد از گرگ و میش هوا و سفیدی برف حیاط، اندکی فضا را روشن کرده بود. مادرم داشت گهواره را تکان می‌داد و برای بچه لالایی می‌خواند. با صدای ملایم گفت: «احمد، بَبُم، راست گَرد بَشو طِبله، آقات منتظره»

من هم یک کِش و قوسی به خود دادم، ویاس بَکُشیَم، بلند شده، لباس پوشیدم و رفتم به طویله. بابا داشت گوسفندان را می‌دوشید. رفتم کنارش ایستادم. بابا همانطور که در حال دوشیدن میش و بزها بود، به من گفت: «آن سَقَرکُرَ گوش میشَ بییور بَدوشُم، بیصّاحاب چینگ هانی‌می‌دیه»

آخر بعضی از گوسفندان موقع دوشیدن، جفتک می‌زنند. رفتم گردن میش را گرفتم و آوردم جلوی بابا. در حالی که آخرین میش را می‌دوشید، به من گفت: «وَرکولی رَ سَرادین، بعد از اینکه بُچّویَن، داکُن کُرُس، یِکَّم وُلدی اوشانیبه بریز»

بابام ظرف شیر را برداشت و راهی خانه شد. من هم رفتم درب کُرُس را باز کردم. وَرکولی بع‌بع کنان مثل فشنگ آمدند بیرون، هرکدام دنبال مادر خود می‌گشتند. من هم به آنها کمک می‌کردم تا زودتر به مادرشان برسند.

وَرکولی‌ها حسابی بُن کتی‌بیَن و میچّوییَن.

بعد از اتمام شیر خوردن ورکولی، آنها را بردم داخل کُرُس و درب آن را بستم. رفتم انباری، مقداری وُل توی آخورشان ریختم، درب انباری را هم بستم و از طویله بیرون آمدم. آفتاب با نور ضعیف صبحگاهی روی برف‌های کوچه می‌تابید و چشم را می‌زد.

رفتم خانه و نشستم زیر کرسی. بابام داشت نون خشک پنجه کش را از گوشه و کنار سفره جمع و توی بادیه، شیر تریت می‌کرد و با قاشق روحی بهم می‌زد. مادرم به من گفت: «بَبه راست گَرد یِ بادیه بیور تییبه شیر داکُنُم»

توی سفره دنبال نون خشک می‌گشتم که صبحانه بابا تمام شد و به من گفت: «بیو میخَیم یکّم واش بینجنیم» این علف خُردکردن هم از آن کارهای سخت بود.

شیرتریتم را خوردم و یکی دو لقمه نون با پنیر خیکی هم روش، این دو لقمه نون و پنیر به خاطر این بود که چایِ بعد از آن، بچسبد!

رفتم پیش بابا برای خُرد کردن علف. هی او دَم هامیدا، مُن دی می‌کیشیَم. حدوداً بعد از دو ساعت کار، بالاخره تمام شد. داشتم بالای پشت بام طویله قدم می‌زدم که بابا رفت تا ناهار گوسفندان را بدهد.

با نزدیک شدن ظهر آمدم خانه. در هوای سرد زمستان، کرسی بهترین نعمت بود.

مادرم لحاف کرسی را بالا زد و از داخل تنور، دَبّه روحی دسته‌دار را آورد بیرون.

گفتم: «ننه نهار چی داریم؟» با لحن مادرانه گفت: «شورُک پلو»

از وصف این شورک پلو هر چی بگویم، حق مطلب ادا نشده:

شورک آن از کُمانگر،

سیب زمینی آن از جیر باغ،

قورمه آن از گوسفندی که گُرز و کما خورده،

برنج آن (آآه بند انگشت) از شمال،

آتش پخت آن از تنور،

آب آن از چال چشمه،

نمک آن از وشته،

مادرم سینی بیضی شکل را پر کرد از این شورک پلو (که کَته کرده بود) و آن را گذاشت توی سفره‌یِ‌ روی کرسی. ما هم قاشق به دست حمله کردیم به سینی. قورمه‌های توی پلو محدود بود. همانطور که مشغول خوردن بودیم، نیم نگاهی هم به قورمه‌ها داشتیم. اخویم، سید انبیا، گه گاهی شیطنت می‌کرد و توی سینی دنبال قورمه می‌گشت. در حال خوردن، با دیدن سیاهی لای پلو، قاشق من و انبیا، در حالِ حمله به قورمه به هم می‌خورد!

صدای بابا در آمد: «مگه غَذَی میان کُرم دَره، وامیجورین؟!»

با این تَشَر بابا ما هم سر به جیر انداخته، با مظلوم نمایی، به خوردن غذا ادامه دادیم...

 

یادِ همه‌ی روزهای سخت اما خوش بخیر... یاد تشرهای پدر و مهربانی مادر... یاد آن کارهای سخت و غذای خوشمزه و گرمایِ دلچسبِ کرسی... روحِ گذشتگانمان شاد

________________

کلمات طالقانی:

  • کرسی پَ‌یِی: پایه کرسی، یکی از چهار ضلع کرسی که محل نشستن و خوابیدن است.
  • کُرُس: محل مخصوص نگهداری ورکولی که همان بچه‌های گوسفندان هستند.
  • وَرکولی: بچه میش (وَره) و بچه بز (کولی).
  • وُل: قسمت انتهایی علف و یونجه، شامل برگ و گل بیشتر که ورکولی به علف خوردن عادت کنند.
  • ویاس: خمیازه.
  • بُچّویَن: میک زدن.
  • کُر گوش: گوسفندی که گوش کوچک دارد.
  • بادیه: کاسه روحی یا مسی برای آش و آبگوشت.
  • خیک: پوست گوسفند برای نگهداری پنیر.
  • سَرادین: رها کن،آزاد کن.
  • بُن کتیَن: خم شدن زیر پستان مادر.
  • فالوجِ باد: این از آن اصطلاحاتی است که معادل فارسی نداره، دردِ بادی در اعضای بدن، شبیه قولنج.

 

به قلمِ: آقای سیداحمد میرصادقی، به لهجه‌ی شیرین اورازانِ طالقان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۱۴:۵۷
درجی طالقانی

خاطره دعوا سر زمین

سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۲:۰۱ ب.ظ

یکی از بیشترین و فراگیرترین اختلافات روستایی، دعوا سر زمین یا آب است. چند روز پیش، خاطره‌ای در این موضوع، شنیدم که بد نیست شما هم آن را بشنوید و بخوانید. در روزگار غریبی که ما داریم، تلنگر جالب و خوبی در این خاطره، نهفته است.

 


عکس از؟؟؟ (ناشناس)

 

یه دهی میان، دو تا هم‌ولایتی، سر سامانِ مشترک‌، دَعواشان گِردی بَ. اوشان که دو تیکاک زیمین، کنار هم داشتُن، انگاری تَه زیمینانشان می‌رسی به یه کف دستِ جا، که اونی سر جِنگ می‌کُردُن. یکی میگوت مینی شین و آن یکی میگوت: نخیر! خودمی شین! هیچ‌کُدامشان دی کُتاه نمی‌یامی‌یَن. 

خلاصه به نتیجه نرسی‌یَن و یکی پیشنهاد کُرد بَشُن بزرگِ مَح‌له‌ای وَر تا او قضاوت کنه این زیمین به کی تعلق داره.

بزرگِ ده، بگوت: چی گردیه؟

اون دوتا دُوواره شُروع کُردُن به داد و قال. بزرگِ ده بگوت: مُن که اینجوری نمی‌تانُم قضاوت کنُم، شما دی هیچکدام هیچ سند و مدرکی نُدارین و جُز خودتانی گَپ، هیچی رِ قبول نمی‌نین. پس بُدا بِشیم زیمینی سر، تا آنجه بگوئم چو کُنین.

مرداکان قبول کُردُن و همراهی بشی‌یَن زیمینی سر و آن کفِ دستِ دعوایی ر نُشان بُدان و باز داد و قالشان درومی.

بزرگ ده بگوت: آقایان.. آقایان.. مُهل کنین، اینجو دوتاکی همزمان گپ میزنین که هیشکی ر حالی نمیبو. اصلُن بُدا مُن این زیمین دِ سوال کُنُم بَلکَم او بُدانه صاحبُش کیه.

بعد در کمال تعجبِ هم‌ولایتیان، بزرگ ده، بَنُشت زیمینی سر و گوشُشِ بنگی خاکی رو و با صدای بلند بگوت: ای جانِ زیمینِ خدا، این دوتا تی‌یِی سر دَعوا دارُن. تو خودُت بگو کی‌یِی شینه‌ای؟!

چند لحظه سکوت برقرار گردی. صدایی نیامه. اما جناب بزرگِ ده، در حالیکه با دقت گوش میدا، کله‌شِ چندباری تُوکان بُدا و بگوت: خا.. خا.. بُفَهمُستُم.

بعد راست گِردی و مردُکانِ بگوت: زیمین جواب بُدا.

بگوتُن: خا چی بگوت؟

بگوت: میگو مُن نه به این مردا تعلق دارُم و نه به آن یکین. بلکه در حقیقت، این اوشانُن که جفتشان به مُن تعلق دارُن! خودشان دی حالیشان نی که به زودی هرچه دارُن و نُدارُن، باست بنگنن و دستِ خالی، بیان مینی سینه‌ای میان، باخوسُن. سر همین هیچ و پوچی واستان، داد و قال و دهوا دی مینُن!

هم‌ولایتیان این گپانِ که بُشنوئوستُن، بِشی‌یَن فکری میان و بعد، صُلح کوردُن که آن تیکاک زیمین به طور مساوی میانشان تقسیم گَرده. چون یادشان بیامه، همه‌چیِ این دنیا، عاریتی و امانتیه. دیر یا زود مینگنی و میشی دیارِ باقی.

به این ترتیب، با درایتِ بزرگِ ده، که همانا جناب مرحوم آقای علامه حسن‌زاده آملی بَه، این داد و قال، به خیر و خوش، تُمام گردی.

 

نقل خاطره از سلوک و زندگی حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی (ره) توسط یکی از آشنایان ایشان

تهیه و تنظیم و برگردان: گروه طالقانی درجی

برای اینکه مدیون نگردین، به منبع این مطلب: درجی اشاره کنین. جانتانی قربان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۱ ، ۱۴:۰۱
درجی طالقانی

تیرماهی شلانک

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۷:۰۶ ق.ظ

مَثَل و اصطلاح «تیرماهی شلانک»

این مثل برای تأکید بر بُعد زمانی و یا بعید بودن یک امر، استفاده می‌شود و به دوری و دیری و عدم احتمال وقوع یک موقعیت اشاره دارد. در این خصوص دو تعبیر وجود دارد:

تعبیر اول: چون تیرماه فصل رسیدن زردآلو (شلانک) هست و فکر کن که در اوج یک زمستان سخت هستی، طالقان از جیر تا جواَر برف‌پوش و سفید.... قحطی میوه‌منه و وفور سرما... آنگاه که فرارسیدن گرمای دلچسب و شلانک خوشمزه برای تو بسیار دور و بعید می‌نماید، آن وقت برای هر چیز دوری این مثل کنایه آمیز را به کار می‌بری: تیرماهی شلانک.

اگر بخواهیم برای آن معادل فارسی بیابیم، چیزی شبیه مَثَل: بزک نمیر بهار میاد، کمپزه با خیار میاد است.

تعبیر دوم: در گاهشماری طبری که در روستاهای بالاطالقان نیز کاربرد دارد، تیرماه، در فصل تابستان نیست و به روزهایی از پاییز و معادل آبان ماه اطلاق می‌شود. (مثل رسم تیرماهی سینزده که در آبان برگزار می‌شود.) لذا با این رویکرد، اصطلاح «تیرماهی شلانک» به بعید بودن و ناممکنی یک امر دلالت دارد. چون در فصل پاییز، زردآلویی وجود ندارد و زردآلویِ پاییزی، امری محال است.

معادل فارسی آن هم: آب از آتیش درآوردن است.

 

با سپاس از آقای مسلم گرشاسبی، اهلِ آبادی کَش طالقان جان
            و آقای محمدرضا از بالاطالقانِ عزیز

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۱ ، ۰۷:۰۶
درجی طالقانی

چوچُکان و مالان... وَرفی میان

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۱۱ ب.ظ


 

شاعر (علی ناصری) بگوته:
وَرف بیامه و چوچُکان، لانُ‌شانِ گُم کُردُن!

 

عارف (گمنامی طلب) میگو:
اما مالی که چوپان داشته بُو، راهُشانِ وَرفی میان واز مینُن و میشُن تا خانُ‎شان
ما دی جانِ خدایی مالانیم، اینه رِ مسیح میگو!

 

عکسها از آقای مهدی ویسانیان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۳:۱۱
درجی طالقانی

تیراندازی پوس پُرتُقالی

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۸ ق.ظ

 

یه زمانی تفریحات لاکچری بَ

بُخصوص کرسی پایه‌ای بیــــخ

_____________________

کُلاً آن قِدیمان، همه چی دِ تا تَهُش استفاده میکُردُن

پُرتُقالِ می‌خوردُن، پوستُشی هَمرا شیرین کاری و وازی می‌کُردُن

مثلاً همین تیراندازی پوست پُرتقالی که مخصوص جوانان بَ

یالان دی با یه دانه مداد تراش و پوست پُرتُقال، کارتُنکی جور (عنکبوت) تار می‌تنیدُن (اینه‌ خیلی هنر بَ)

زُناکان دی، همین که گَپشانِ می‌زیَن، پوست پُرتقالانه ریز ریز میکُردُن (بس که دستشان به خُرد کُردُن عادت داشت)

یادُش بخیر... ما دی با پوست پرتقال، قصابی وازی می‌کُردیم. سیفیده پی‌یانُشِ جدا می‌کُردیم میگوتیم دُنبه‌یه!   نارنجی پوستُش دی مثلَنی گوشت بَ!  هَستانُش دی هَسته! (استخوان)

 

شما این چیان یادُتان میا؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۰ ، ۱۱:۳۸
درجی طالقانی

پایان این شب سیاه...

شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۴۸ ب.ظ

عزیزجان

این زُمُستان دی سر میبو

با تَش امیدواری خودمانِ گرم میداریم تا بُهار

یه چایی بیوروم تیب؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۲۰:۴۸
درجی طالقانی

در پناهِ دعایِ خیر آهوها

شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۵۴ ق.ظ

 

صُدایِ تیر و تُفِنگ، تیلیفُنی میان دِ میامه.

بگوت: بُشنواُستی‌یَم تهران خیلی برف بیامیه. آهوآن این وقتان غذایی پِی کوه دِ جیر میان. یه کَمُک واش ویگیر بنِگَن پادگانی اطراف، تا حیوانکان گُسنِگی دِ تَلَف نَبُن!

از دوباره‌کی عصر دی تیلیفُن بِزی و سوال کُرد. بگوتُم: دستورتانِ انجام بُدام، ایسه چُبه این هاگیرواگیر جنگ و داعشی میان، اندی پیگیرِ خوراک آهوآن هستین؟

بگوت: بُ شدّت به دعای خیرشان اعتقاد دارُم..!

آها عِزیز جان

این بَ مرام و مَنُشِ حاج قاسُم جانمان

ایسه شما دی این سُوز و سرمایی میان، هوایِ حیوانکان بی‌غذا رِ بُدارین!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۰۹:۵۴
درجی طالقانی

چهار دوره زندگی

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۱۲ ق.ظ

کوچه د جَر می‌شی‌یَم که صُداشانِ بُشنواُستی‌یَم...

اُجتماعِ عصر گاهی پیرمردکانِ روستا، در میدان‌گاهی میان مَحله...

کَب رَحیم مثل همیشه مِنبر بشی بَ و میگوت:

آدومی‌زادی عمر، چاهار دوره داره:

اَوُّل دوره‌ی، به اُصطُلاحِ این شهریان، ژُسته!

جوانکانِ مِینی کو هَمُش قِر و فِری پِی دَرون و هرجا میشُن ژُست مِی‌رُن و فقط خودشان خودشانی‌ب نظر میا!

دویِّم دوره‌ی قُسطه! که با زُن بَبُردُن و شوعَر کُردُن شروع میبو و تا جان دَره جان‌کَنُش مینی، بَلکَم این قسطانه بُتانی هادی‌یِی. اینی دوره تا چُل، چلوپِنج اُدامه داره.

سُویُّم دوره‌ی تُسته! البت قِدیمان یه نیمچه دوره‌ی تُست یالان داشتُن و آن دی به خاطر کُنکوور بَ ولی دوره‌ی تُست اصلی از دهه پِنجاهِ عُمر شروع میبو. حُکماً بُشنواُستی‌یِین کو میگوئَن:

سُن که بَرسی به پِنجا.... فُشار میا بُ صَد جا

این هامون دوره‌ی تُسته که درد و مرضان شروع میبو و اسیر و اَبیر دستِ دُگتوران میبی و هُزارتا تُست و آزُمایش و عَسک و کُفت و زهرِ مار تو دِ هامیگیرُن و آخُرُش دی دوا درمانشان هیچ اُفاقه نمینه و مِینی کو فقط نازنین پولانته نار بُدایی و بس!

کَب رحیمی گَپان که به اینجه برسی، سُکوت اُختیار کُرد و نُگاهشه بَرُساند تا لوخته دار و درختانی که به اُنتظار مرگِ زُمُستانی اُستا بی‌یَن!

مَش صفر یه جَختی جاشی سَر تُکان باخورد و بگوت: خا میگوتی... بعدِ دورانِ ژُست و قُسط و تُست، دوره چاهارُم چی میبو؟

کَب رحیم آهی بَکشی بگوت: آن دی می‌گَرده دوره‌ی فُس! وقتی فُست در میشو و به فُس فُس میکوئی و فُس فُس کُنان این آخرین روزانِ عُمرِ سر مینی تا پیمانُت پُر گرده!

 

اینانه که بگوت، تازه چُشمش به مُن بَکَت و با یه نُگاهِ معنادار اُضافه کُرد: به هر حال، چرخُشِ دوران هرچی هسته... زُرنگِ آدُم اونیه کو منتظرِ این و آن نُمانه و از هِمین دَم و نفُسی که دَره لُذت بَبُره و خوش باشه!

 

آها عِزیزجان

دَمِ غِنیمت بُدار... ما بَقیش دستِ خدا و چرخُشِ روزگاره.

 

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

عکس از: سید هادی عمادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۰:۱۲
درجی طالقانی

دلتنگی ماه بانو

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ق.ظ

 

ماه بانو، بُومی سَر دِ خیره بُوماندی بَ به جاده و مینی بوسِ آبی، که دود می‌کُورد و دور می‌شه رِ نُگاه می‌کُورد.

از نُگاه ماه بانو دِ میشا بُفَمُست از هِمین حالا چِندی دُل تِنگ گردیه.

کوچایی میان دِ سُلام هادام و او رِ بگوتُم: مِینی ماه بانو، پَییز چِندی شبیهِ ماست؟ تنها و غُصه دار و اِچینه اُجاقی خاموش!

یه کیشکه تُک‌خند بِزی و بگوت: نه بَبه جان، پَییز قَشنگه امبا منیب دِلتُنگی میاره! دِلتُنگی بابتِ یالانُم که هر سال مَجبورُن اول پَییز بَشوئَن شهر، کاری واستان و تا عید دی وِنمی‌گردُون.

 

کاشکی اشتغالِ جوانان روستایی در همان آبادی خودشان بَرقرار بَ

تا ماه بانوان روستا، شُش ماهِ آزُگار، دِلتنگ و چُشم به راهِ عِزیزانشان نمی‌ماندُن.

 

متن اصلی و عکس از: مهدی ویسانیان - برگردان به طالقانی: سیده مریم قادری

_______________________

 

یادداشت ادمین:

یادم میاد هر سالِ اولِ پاییز که خواهر و برادرم که دانشجویِ شهرستان بودند، بار سفر می‌بستند تا برای ترم جدید به دانشگاه برن، مادرم بعدِ رفتنشون این تک بیت رو حُزن آلود زمزمه می‌کرد: عزیز من رفت... خدا به همراش!

از همون موقع آرزو کردم، هیچوقت هیچ مادری، دچارِ غمِ جدایی و دلتنگیِ فرزند نشه.

الهی آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۰۹:۴۸
درجی طالقانی

هواشُناسی طالُقانیان

دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۱۴ ق.ظ

 

در طالقانی این اصطلاح هواشناسی وجود داره که میگو: بُهاری رو... پاییزی کو (کوه)

منظور از رو، سمتِ گردنه طالقان و کوه، سمتِ البرز است.

این اصطلاح، در مواقع بارش به کار می‌رود. به این صورت که در بهاران، اگر سمت گردنه، ابری می‌شد، می‌گفتند که باران می‌آید. اما در پاییز، ابری بودن کوه‌های البرز، نشانه باریدن باران خواهد بود.

تجربه ارزشمند دیگری که به ما رسیده حکایت از آن دارد: هر وقت تابستان به میانه می‌رسید، یعنی حدودایِ پانزده مرداد، قدیمی‌های می‌گفتند که در این روز، بادِ سرد می‌زند. و واقعاً هم در این روز، باد سرد می‌آمد و پس از این باد، رشد محصولات کشاورزی کم شده و طالقان به سمتِ پاییز می‌رود. از این روز به بعد، رویِ سبزه‌ها شبنم نشسته و کم کَمَک، پاییز از دور فرا می‌رسد.

همچنین اعتقاد داشتند بعد از اتمام بارش باران، چنانچه سمتِ قبله، بدون ابر باشد، به اصطلاح: اگه «آسُمانِ قبله صاف بو» بارش به اتمام رسیده و دیگر باران/برف نخواهد آمد. برعکس، قُرمُزی آسُمان، نشانه باریدن برف است.

از دیگر عقاید هواشناسی، پیش‌بینی وضع هوای تابستان و زمستان است، به این صورت که اگر زمستان خیلی سرد و سخت باشد، انتظارِ داشتنِ تابستانی گرم و داغ را خواهند داشت. «زُمُستانی که سَرد بو، تابُستانُش میبو گَرمو!»

yes

متن اصلی از: آقای شهرام صادقیان کانال اصیل طالقانیان

طرح اصلی کارتون از: آقای شهاب جعفرنژاد

عکسهای طالقان از: آقایان سهراب و جعفر احمدی

طراحی پوستر برای متن طالقانی: سیمرغ

تکمیل شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۴
درجی طالقانی