مرکَبِ دیروز و امروز
دیروزانی مَرکَب و
ایمروزانی مَرکَب
ایلاهی مَرکَبِ زندگیتان رَهوار
عکس از: مهرداد تاجدینی
دیروزانی مَرکَب و
ایمروزانی مَرکَب
ایلاهی مَرکَبِ زندگیتان رَهوار
عکس از: مهرداد تاجدینی
قِدیمان هِلِکی وسایلشانه دور
نمینگَتُن.
حتی اگه چینی بَه و میشکُت اونه ر بَست میگیتُن. از این رو چینی بند زَنی یکی از آن مشاغلی بَه که در قدیم وجود داشت.
قِدیمان، دُترکانی گوشِ سوراخ میکُردُن، اگه گوشوار نُداشتُن، اونی میان تا (نخ) دمیکُردُن یا سنجاق قوفلی!
ایسه الآن مُد گِردیه!! بالا شهری دُترکانی گوشواران این شکلیه!
ضرب المثلی دَره که میگو:
یکی به نَحل (نَعل) میزنه یکی به میـــخ!
که معنی و مفهومیش میبو:
دوپهلو و دور جور گَپ بِزیَن. کلامِ بینابین و ناواضح، مراعات هر دو طرف رو کردن و مقصود خود را در لفافه بیان نمودن.
طالقانی درجی
ننه جان تنور و تَش کن هیمه بارش پای مُن
تازه نان دَبِند میانش هادی وَچّان جای مُن
کوچه رو اوُ
بَزُن و دمی بِنیش سکویی سَر
سر و پَهلو دنی اَم به پیش تو زانویی سَر
چُشمان و
دَبَندُم و بُشُم خیالِ قَدیمان
اون روزان دلی میان صفایی داشتُن آدُمان
لنگه ی
دَروازُمان جُفت نیمیگِردی شُوُ روز
میجوُشی سُماوَرِت با شُعله های کورهِ سوز
همیشُک ایوانی
سَر صُدای میهمان میامی
عطری از محبَت و صفای خوبان میامی
ننه جان گاز
بیامه هیمه دِنی تنوری دُل
سماور دُکوشتیه مُن غصه دارُم، بی بی گُل
تِنوری خاکه
بِنیشت به چینه و ایوانی سَر
سوت و کورِ خانُمان چشمم بُماندی پی دَر
نیم عُمرُم
بِشیئه هیچی نُساتُم دُلی به
زندگی پیاخُتُم حلیم و دُل شَم حُولی به
رستگار
کجه دری نیمه ی عمرت بشیه
روزگار بگذشته و هوش و
حواست دنیه
رستگار چاره
ای نی گلویی سر بغض و بُدار
هر چه بود بگذشتیه تو بذر آبادی بُکار
شعر از: آقای قاسم رستگاری (روستای هرنج طالقان)
عکس از: علی خیری
کاری سر مایی رفیقان تعریف مینون که مثلاً بعد از بیست سال هنوز خواب شب امتحان و کنکور رو مینون و با وحشت خِو دِ راس میگردون. ولی بعد از بیست و پنج سال مُن خواب طالقانی قدیمی مستراحه مینوم و همینکه قلبم میخوا حلقم د درایه خو د راس میگردوم. ینی مونی خِو و کابوس دی آدمیزاده نمیمانه، ببین این طالقان چی مایی سر بیوردیه که از کابوس تا طاووس خاطراتمان طالقان دره.
در دهه ۶۰ تعداد زیادی از خانان در طالقان خشت و گل بِه و مایی ۳۰۰ ساله خانه دی هم اَچّان قدیمی خانانی مستراح حیاطی دل و میدان دبه. ما دی تهرانی کیشکه یال بی یِ یم و شوکی مستراح بشی ین در حد مرگ وحشت آور بِه. انگار قبری دل میخوا بنگنون. مجاهدت میکوردیم که کُشی پیشو بداریم تا در اون تاریکی دل از میان سایه های ترسناک داران به زیر نور سرد مهتاب و صدای زوزه شغال و وهم شب مستراح نشیم. ولی دیگه مثانه پر میگردی و جُواب میکورد، کلیه هان پر میگردی ، کم کم حجم کُش که به طحال و کبد و شُش ها میزی دیگه چاره ایی نبه، توالت نگو ، تو بگو شب اول قبر
یه در چوبی داشت که از چهارتا لته چوب عمودی تشکیل گردیبه، میانانش دی همه درز داشت که مینشتی و قشنگ بیرون رو دید میزی ی ی. سقفش چغر و سیاه تیر چو دبه پر از اُشگر و نازک چو بین تیر ها که هر آن خیال میکوردی الان یا ماهر سرت میکوعه یا موش یا جن درمیا. اون چاچی کناران دی کارتن دبه و عنکبوت خانه بساتیبه. هر کدام از عنکبوتان دی بیصحاب ، نیم متر دست و پا داشتن. دیفالان همه کاهگل و ترک باخورد با نقش هایی دَشَند آگیت و ترس آلود.
همه اینان به درک، اصل ماجرا کاسه توالت بود. یه کاسه ذوزنقه ای که همه اش دیواره بود، دقیقاً دوتا لحدی همرا بساتی بی ین. نیم متر جیرتر یه چاله وسطش دبه. یه سیا چاله، این کهکشانی سیاه چاله هانی جور. انگار جاذبه داره و میخوا تورو جیرکشه میانوش. همه ش خیال میکوردوم الان یه اَژدَرها اون کاسه د درمیا و مونی کینه گاز میگیره. «البته در بهترین حالت»
ای قبر پدر طراح اولیه اون کاسه توالتان، آخه پدسوخته این چیبه تو طراحی کوردی؟ یتیم بوماند انگار اورو بگتن یه چی طراحی کن که علاوه بر قبض کُش ، قبض روح دی کنه. ای تَش بکشون روحته
اصلاً اون کاسه ای سر بنشتون انگار پرتگاهی سر دری، پات اگه در میشی کارت تمان گردیبه. جای پاش دی دوتا پنج سانت، روح چند نسل از یالان همین کاسه توالتانی سر آسیب بدی. حقیقتا ،اینهمه ناهنجاری های اجتماعی که الان جامعه ایی دل دره اگه ریشه یابی گرده به همین بیصحابه کاسه توالتان در دوران بچه گی میرسه.
کلاً اگه یالانی کُشه از اون مستراحان میبردی آزمایشگاه حدود سی درصد اوره دبه، هفتاد درصد آدرنالین. همه اینان یَگ طروف، مایی قدیمی مستراح یه بُنکیه دی داشت. اینو دیگه کجای دلم بنگنوم؟
بُنکیه یه حالت انباری و غار مانند بود که معمولا طویله ایی دل میساتُن که در سرمای زمستان وَره هانه اون میان جا کنن تا سرما د تالان نگردون. از بیخ دیوار مثل یک غار تنگ بود به ارتفاع پنجاه سانت، حالا سیصد سال پیش اون معمار پدسوخته مستراحی دل چب ، قبر آقاش بُنکیه درست کوردیبه مونیبه هنوز هم علامت سواله.
پس در یک نمای کلی فرض کنین، نصمه شو، یه کیشکه یال بنشتوم اون قبری سر ، جراهی و سقف که اونجور ، بیخ که اینجور ، تازه از پشت دی یه غار سیاه و تاریک هسه که هر آن ممکنه یه اژدرها درایه مونی کینه گاز گیره. اصلا پوزیشن توالت ایرانی بنشتون یک پوزیشنی هسه که به لحاظ دفاعی در نا امن ترین حالت ممکن هستی چون در حالت نشسته ،شولوار ، پاهانته قفل کوردیه. نفس مستراح دی طوری هسه که خیال آوره .
وقتی مینشتوم و از درزهای درب ، باد خنک میومی و رو ی پوستم مینشت ، بیش از پیش به عجز میرسی یم. هر باد خنکی روی مهره های انتهایی کمرم انگار اون اژدرهایی دوندانه، یا اون عنکبوتی دراز دستانه، و بیومیه مونه گاز گیره. حالا اینکه اصن چرا عنکبوت باید بیا مونی دیاره کینه گاز گیره چندان به ذهن هفت ساله ام متبادر نمیگردی. مگه بیکاره؟
البته قصص غیر استانداری که اون دوران یالانیب تعریف میکوردون میتوانست علت باشه. ایسه نسل جوان بدانن که یه کُش بزی ین مایی دوره چه مکافاتی داشت .سامانه موشکی اس سیصدی راداری جور سرم میچرخی تا از چاچی سر و کاسه توالت و ترک دیفال و پشتمی بنکیه چیزی در نیایه
وحشت روز دی کمتر از شوکی نبه، روز دی وقتی میشی ی ی، همین شولواره جیر میدای یا یک گُشک میومی مستراحی دل یا از این گته سیا زَنگوآن اون چاچی تیرانی سر دنبال سوراخ میگردی لان کنه. خب ترس داره دیگه ، سیا زنگویه، عقل نوداره گو ، هرچی سوراخ دباشه دل میشو..
چه کُشانی که نصمه و نیمه قطع نگردی از ترس نیش گُشک و چه دِفورار هایی با جیر کشیه شولوار...
ایسه حق بدین، که بعد از ۹۰ سال دی باشه کابوس اون قدیمی مستراحه بینوم
✍ به قلم: حامد نجاری #گوران طالقان
یه خُجیرِ روز... یه خُجیرِ حس... همه دی خاطُره دارُن
ای خداجانی که بی منّت، مایی روز رِ هامیدی یِی، ایمروز دی رحمت و فضل و هدایَتِته مایی روزی گَردان. قشنگه صُبحتان به خیر، عزیزانِ جان
تابُستانی آخرین روزان و سیاه دستان... یادُته؟
تِشی سَری مرغانه رِ بَزَن و یاعلی... بشو کارانِتی سُر... خدا به همراهت عزیزجان
ننه جااااااااان؟ های ننه جاااان؟ آقاجانی ایزارَ هادین، بَبُرم گُسنه نُمانه
بفرما عزیزجان، بُدا سفره بی ریامان، با لقمه محبتت تبرک گَرده. روزتان پر برکت
تَشت... رَخت... بَند... پاییزی خُنُکِ هوا... قِدیمانی یاد بخیر
تَشِ چایی و هُزار خاطُره... عکس از: حامد نجاری (روستای گوران طالقان)
لَک و لا نی که جَمع میبو.... لواشکه که پَهن میبو
#زندگی_هنو_خوشگلیاشه_داره
دَسانِته مُنو هادین... مُن شعر بلد نی یَم. ولی تی یِی دَسَکانی همراه، تا همیشه ی خدا آشُنایُم...
#زنده_باد_زبان_مادری
باز روزِ نو و روزیِ نو
خداجان تو دِ تشکر مینُم که یه روز دیگه به ما عمر هادای تا قشنگیانه بِینیم و تی یِبه بندگی کنیم
این چایی دودیِ دِبشِ قندپَلو، بعدِ یه ساعت علفچینی خِیلی می چسبه
عکس از: محمد آقابراری (روستای وشته طالقان)
کُو چَیی (چای کوهی)
تازه تازه بچینی و هامون کوهی میان دی دَم کنی... دی چی میبو
عکس از: محمد شهسواری
ویله مالان... اینانه ناخورین... زُمُستانی شین!
تازه واشانه ویل کوردین، دِریتیِین خُشکه واشی سرَ؟؟!
عکس از: خانم کاترین کمالی
«تو که ترجمان صبحی، به ترنّم و ترانه» درِ باغِ صبح بگشا «صفِ انتظار بشکن»
زمانی نه چندان
دور، در یکی از همین روستاهای طالقان، عالم با سواد و مهربانی زندگی میکرد.
او روزها در آموزش و پرورش خدمت میکرد. صبح و شب در مسجد و منبر و بعد از
تعطیلی از اداره، هم بر سر زمین به کار کشاورزی مشغول بود.
او نه تنها برای انجام وظیفه پیشنمازی و موعظه در مسجد و مدرسه پولی نمیگرفت که مرتب خمس و زکات و صدقه هم میداد.
پسر این روحانی
بزرگوار تعریف میکرد که در زمان جوانی که ما خام و جاهل بودیم، شبها بعد
از نماز و منبر، همراه پدرم به خانه میامدیم و میخوابیدیم. پدرم که به خواب
میرفت من دوباره بیدار میشدم و همراه دوستانم بیرون میرفتم و تا نیمه های
شب، بیرون بودم.
یکی از تفریحات ما در آن شبها، مرغ دزدی از مرغرانیهای ده بود. به این
ترتیب که هر شب نوبت یکی بود که چندتا مرغ بدزده و بیاره کباب کنیم و
بخوریم.
چون پدرم شبها برای نماز شب بیدار میشد، من سعی میکردم زودتر از دوستانم خداحافظی کنم و به خانه برگردم تا پدرم متوجه غیبتم نشود.
یکشب دوستانم گفتن امشب نوبت توست که مرغ بدزدی و بیاوری. من با تعجب
گفتم: من و دزدی؟ من پسر روحانی ده که همه ی مردم پشتش نماز میخوانند و
قبولش دارند بروم دزدی؟
دوستان گفتند: فعلا که در جمع مایی و هرشب از این مرغهای دزدی نوش جان میکنی.
دیدم دوستانم راست میگویند. گرچه من آن گوشتها را با اکراه میخوردم ولی میخوردم.!
هر چه فکر کردم دیدم من اهل دزدی نیستم. لذا اون شب به خانه خودمان رفتم و چندتا مرغ از مرغدانی خودمان بردم و خوردیم.
صبح که شد وقتی مادرم مرغها رو از لانه بیرون کرد، متوجه دزدی شد و شروع کرد که به فحش و ناسزا و ناله نفرین کردن.
منم که از شنیدن نفرینهای مادرم مو بر بدنم سیخ شده بود، پیش پدر رفتم و اعتراف کردم.
در کمال تعجب، او نه تنها من را تنبیه نکرد بلکه با من و دوستان بسیار
صحبت کرد و گفت هر وقت میخواهیم در جمع دوستانه بساط کباب بچینیم هزینه اش
را میپردازد به شرط اینکه دیگه به مرغدانیهای مردم کاری نداشته باشیم و
تفریح سالم رو انتخاب کنیم.
خدا رحمتش کنه ای کاش تو این روزا باز هم چنین انسانهای بزرگ و مهربان و دست به خیر پیدا شود.
◀️ نقل از: بانو شهناز فلاحی #کولج و #حسنجون
عکس از: آقای رامین راد
نامه ای قدیمی از سلطان طهماسب
که وقف نامه روستای اورازان طالقان را تایید می کند.
ارسالی از: سید مسعود محمدی نژاد
منبع: کانون فرهنگی اورازان 👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/owrazan_taleghan
با ما در یک سفر تصویری به خانه های تاریخی و پر خاطره طالقان همراه باشید.
علاوه بر اتاقها، خانه های طالقانی شامل موارد دیگری نظیر تندورستان (تنورستان)، هیمه لان (محل نگهداری هیزم)، کَله (اجاق هیزمی) و ... می شد.
تندورستان (لوله دودکش تنور نان پزی = لوکومبر و انبر فلزی نان گرفتن از تنور و سر تنور نان پزی را در عکس مشاهده می کنید.) - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
کَله طالقانی (اجاق دیواری) قدیمان در طالقان زمین ایوانی دیوار میانش کله داشت که با هیمه تَش میکردن و مرغانه، آرشو، حلوا، پیاز، برنج و بلغور و فسنجان و دیگر غذاها را در آن درست میکردند. - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
آخور (جایی برای ریختن خوراک گو و مالان که میان آن، واش، یونجه، کاه و جو همینان) - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
سقف قدیمی خانه و پسینه همراه با درجی که برای روشنایی بساتیبن - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻