عشق یک رازه!
دوست بُوداشتُون یه رازه! که مَردی قلبی میان دَره و زُنی خندهای میان...! هِمینی واستان، آبّا به گَته ننه میگوت: تو گو مینی رازه میدانی، خا بَخَند جان... عکس از: مهدی ویسانیان طالقانی درجی
دوست بُوداشتُون یه رازه! که مَردی قلبی میان دَره و زُنی خندهای میان...! هِمینی واستان، آبّا به گَته ننه میگوت: تو گو مینی رازه میدانی، خا بَخَند جان... عکس از: مهدی ویسانیان طالقانی درجی
در زادروز شاعر برجسته معاصر، احمد شاملو، یکی از شعرهای او را که به زیبایی هرچه تمامتر، توسط آقای محمود رضایی، به طالقانی برگردان و دکلمه شده است را تقدیمتان می کنیم.
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
🍃❤️ شعر از زنده یاد احمد شاملو
یاد و خاطره ی او در سالروز وفاتش گرامی باد
🎤 برگردان بی نظیر این شعر به طالقانی را که توسط آقای محمود رضاییِ سنگبُنی، اجرا شده است تقدیمتان می کنیم
دستانته منو هادین...
من 'شاملو' بلد نیم ولی تی یی دستکانی همراه، تا همیشه ی خدا، آشنایم...