درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روستا» ثبت شده است

مروری بر دامداری در طالقان

سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ق.ظ

امروزه دامداری در طالقان، رونق گذشته را ندارد. در طالقان قدیم، در هر خانه روستایی، آغل گوسفندان را در جوار خانه می‌ساختند تا بتوانند دام را به سهولت، نگهداری و تر و خشک کنند. این امر باعث می‌شد در زمستان هم با وجود برف سنگین، مانع حمله گرگها به روستا شوند.

شیردوشی در ساعات اولیه صبح و غروب انجام می‌گرفت. هنگامی که چوپان، گله‌ی دام را از صحرا به روستا باز می‌گرداند، پسر یا دختر خانواده تعداد دام خودشان را جدا و بسوی طویله هدایت می نمود. در بعضی روستاها و بعضی وقتها مراتع روستا را  به گوسفندان داران بزرگ اجاره می‌دادند.

 

 

برخی واژه‌های دامداری:

مال = دام، اعم از گاو و گوسفند.         مالدار = دامدار.           شیر بدوشتن = شیردوشیدن.              

آغُل = طویله زمستانی.                    مال‌حیاط = طویله روباز برای فصول بهار و تابستان.                

طِوله = محل نگهداری چارپایان شامل قاطر، گاو، اسب و الاغ.  

کررس = محل نگهداری بزغاله، بره و گوساله

ورکولی = بزغاله                  وَره = بره

 

 

مال‌نوبه = نوبت چوپانی. در قدیم در طول هفته کسانی که دام داشتند، یکبار در هفته چوپانی می‌کردند. خانواده‌ای که توان چوپانی را نداشت، مبلغی به چوپانی داوطلب پرداخت می‌نمود تا جور او را بکشد. چوپانی که دام (مالان) را به چرا می‌برد، مالوان و چوپانی که بزغاله و بره‌ها را به چرا میبرد، وُرکولی‌وان و چوپانی که گاوان و خران (گوگَل) را به چرا می‌برد، گوگَلوان صدا می‌زدند.

گوگَل خوسان: هنگام برداشت محصول و خرمن کوبی، گاوهای نر را به زمین‌های نزدیک خرمن می‌برند و در طول روز می‌خوابانند تا به نوبت، چَپَر کنند.

 

 

دامداری، روستا را زنده نگه می‌داشت و پویایی و حیات روستا را به دنبال داشت، چراکه اقتصاد روستا، به واسطه دام کاملاً خودکفا بود. حتی اگر هم شده با یک گاو، تمام مایحتاج زندگی خودشان را  تولید می‌کردند و نیازهای دیگر را به صورت معامله پایاپای محصولات خود با دیگران تأمین می‌نمودند. آن زمانیکه دلار و ریال معنی نداشت اما حالا باید گفت: روستاهای خودکفا خداحافظ.

 

ارسالی از: آقای مسعود علیشیری، روستای تکیه ناوه طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۳۴
درجی طالقانی

اُستُقامتِ داهول

سه شنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۰۲ ق.ظ

هر وقت مشکلات دِ کلافه می‌گردیَم می‌شی‌یَم نَنجانمی وَر.

غُرغُرانُم که تُمام می‌گردی، ننجان می‌گوت:

بَبه جان، هیچ سَرزُنده‌ای زندگانی، بی سختی و مشکل نی. امبا آدمی باید اُستُقامت داشته باشه. مشکلاتی پیش، سر خم ناکُنه. این مُزرُعایی داهولِ بِین! تنها کار‌ی که مینه اینه کو اُستایه! اُستُقامتِ نُمایش بُدایه و همینی واستان، یه گَلّه غُراب کو سَرصُداشان گوشِ فلکِ کَر کُردیه، جُرهَت نمی‌نُن اویی وَر نِزدیک گَردُون.

داهول: مترسک

عکس از بانو سمیه سلطانی

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۰۲
درجی طالقانی

چایخانه سنتی لمبران

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۳۰ ق.ظ

در پست قبلی «نوستالژی جاده و چای» از قهوه‌خانه‌ای قدیمی یاد شده که امروزه جای خود را به چایخانه‌ای سنتی به نام لمبران داده است.

آقای روزبه اجلالی، درخصوص چایخانه سنتی لمبران طالقان نوشتند:

«خودم و خانواده ماهی یک بار اینجا میریم و دورهمی‌های خانوادگی را اینجا برگزار می‌کنیم. هم محیط زیبایی داره، هم خانواده شریف کاظمی مدیریت خوبی دارند، انگار مشتری نیستیم و مهمان این خانواده ایم.

دو تا سوئیت سنتی هم برای اقامت داره. با قیمت مناسب. جاده هم آسفالت نسبتاً خوبی داره.

تلفن آقای شریف کاظمی: 09126672203

آدرس: طالقان، جاده جوستان به گته ده، ٩ کیلومتر بعد از روستای جوستان.»

 

 

ادمین درجی: خلاصه که یالانی دستِ هاگیرین و بِشین اوشانی بِ یه نوستالجی بُسازین. اگه بِشی‌یِین یه اُستُکان چایی دی از طرف ما باخورین... فقط یادُتان نشو چاییتانِ هُـورت بَکشینا J

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۳۰
درجی طالقانی

نوستالژی جاده و چای

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۳۹ ق.ظ

جاده‌ها مثل امروز نبود، پیچ‌ها تند و نامهربان بودند و گردنه‌ها گردن‌کش و رام نشدنی.

باران و برف که می‌بارید، دیگر خوش رکابان در گِل می‌ماندند و مسافران در راه.

آن روزها کمتر کسی صاحب مَرکب شخصی بود. جانِ روستا بَند بود به یکی دو مینی بوس جان سخت، از همانها که بوی خاک و بنزین می‌دادند و همه ازشان کم و بیش خاطره داریم. خوش رکابان جان سخت و مردان خوش غیرت، جاده های ناهموار و رانندگی تمام عیار جاده سالاران. جانهای باارزشی که امروز دیگر نیستند اما یادشان در دل تک تک ما زنده می‌ماند.

همان مردان سخت، صبور و بیخوابی که نگذاشتند دلی در دل جاده‌ها بلرزد و مسافری راهش را گم کند.

شادروان حاج فردوس کیان و شادروان حاج زین العابدین گرشاسبی: جاده سالاران فراموش نشدنی طالقان، روانشان شاد.

 

enlightened-------------- خاطره بازی:

راننده سپیدموی دستی مینی بوس را بالا می‌کشد. این را از صدایی که در گوشم پیچید و تکانی که ماشین خورد فهمیدم. سرم روی پای مادر بود که در میانه راه خوابم برد. از پشت پلکهایم، نور جانبخش سپیده‌دمان را احساس می‌کنم.

قافله سالارِ کهنه‌کار پیاده می‌شود. چند نفر از مسافران هم در تکاپوی پیاده شدن هستند. آرام و بی سر و صدا از بین انبوه وسایل و باری که وسط مینی بوس روی هم چیده شده، خود را به در خروجی ماشین می‌رسانند.

مادر اما تکانی نمی‌خورد. گویا خیال پیاده شدن ندارد. دلم نمی‌آید چشمهایم را باز کنم، می‌ترسم طعم شیرین خواب پا به فرار بگذارد.

صدای خروشان رودخانه در گوشم طنین افکنده. نسیم خنک صبحگاهی تنم را به لرزه می‌اندازد. دلم می‌خواهد قافله سالار زودتر برگردد تا زودتر هم برسیم.

تلاش‌هایم برای دوباره خوابیدن بی‌فایده است. ذوقی که در زیر پوستم پای می‌کوبد و غزل می‌خواند، دیگر مجالی برای خواب نمی‌گذارد. ذوق رسیدن به زادگاه سِحرانگیزم...

سر بلند می‌کنم. چشمان نیمه بازم را به ساختمانی می‌دوزم که دقیقاً در سمت چپ من قرار دارد. فقط می‌توانم در ورودی‌اش را ببینم. یک قدم بعد از در را انبوه تاریکی در بر گرفته است. صداهای بم مردانه‌ای از داخل ساختمان به گوش می‌رسد و هر از چند گاهی صدای کشیده شدن کفش آدمی روی زمین... این باید صدای پای مش شعبان باشد. درست حدس زدم. او با چای هزارجوش دلچسبش دارد از مسافران خسته و خواب آلود پذیرایی می‌کند.

 

 

هنوز چشمانم به ساختمان محقر قهوه خانه زل زده و من در این فکرم که چرا همیشه فقط مردان برای نوشیدن چای به قهوه خانه می‌روند .علیرغم کنجکاوی‌های مکررم برای دیدن فضای داخل ساختمان پررمز و راز قهوه خانه، هیچ وقت جرات آن را نداشتم که به آنجا قدم بگذارم. انگار چیزی در وجودم مانعم می‌شد

با دلزدگی چشم از قهوه خانه می‌دزدم. قافله سالار زودتر از دیگران برگشته و قلب ماشین را دوباره به ضریان انداخته است. مسافران با عجله سوار می‌شوند و دوباره حرکت آغاز می‌شود. ذوق و شوق در دلم جوانه می‌زند..

و حالا افسوس، نه قافله سالاری مانده و نه مرکبی... نه مش شعبان و نه بعضی از آن مسافران...

سالها از کنار ساختمان غبار گرفته قهوه خانه می‌گذشتم. دلم می‌گرفت از غربتش. دلم می‌خواست سماورش دوباره به قل بنشیند. در دلم آرزو می‌کردم مش شعبانِ بلند همت، دوباره برای مسافران خسته و از گرد راه رسیده، چایِ کهنه دمِ هزارجوش بریزد. چشمانم به اشک می‌نشست... نفسم می‌گرفت از بی وفایی دنیا...

 

 

و اما پس از سالها

ظاهر قهوه خانه با نمایی زیبا و سنتی، جانی دوباره گرفته و گلدان‌های شمعدانی که از سقف ورودی آویخته شده، هم به دل می‌نشیند. فضای داخل قهوه خانه بسیار روشن شده اما به نظر می‌رسد مدل قدیمی خودش را حفظ کرده. چشمه‌ای که در کنار قهوه خانه روان است و لطافت خاصی به آنجا بخشیده، حتما‌ً خاطرات آن روزها را به یاد دارد که پیرمردی چشم انتظار بود تا میهمانان ویژه‌اش از راه برسند و او با لبخندی بر لب، به چای قندپهلو میهمانشان کند.

در فضای بیرونی ساختمان چند آلاچیق ساده اما راحت برای نشستن مسافران پیش‌بینی شده است. چای آتیشی و املت مخصوص سرآشپز، در صدر منوی این قهوه خانه قرار دارد. اسمش را گذاشته‌اند: «چای‌خانه سنتی لمبران»
اما من می‌خوانمش: «قهوه‌خانه‌ی مش شعبان»

می‌خوانمش: «نوستالژی ماندگار بایزرودی‌ها»

می‌خوانمش: «خاطرات سبز کودکی»

درختان کهنسال آنجا می‌دانند و به یاد دارند مسافرانش را... مسافرانش را... ]مسافران به سفر آخرت رفته‌اش را[

و من دوباره روییدم و جوانه زدم از زنده شدنش... از سرپا شدنش... از اینکه دوباره شده خانه‌ی امید رهگذران... از اینکه دوباره جان گرفته و نفس می‌کشد... گویی همین خاطره‌ی کوچک دوران کودکی‌ام هم با او جانی دوباره گرفته است.

امروز می‌بالم به شکوهش و آرزو دارم  از عمق جانم که روزهای درخشانی را پیش رو داشته باشد و دوباره خاطره‌سازی کند برای فرزندانی چون من.!

نوستالژی فراموش نشدنی‌ام

یادم نمی‌رود شبی را که در آلاچیقت نشستیم و چای نوشیدیم و با هم خاطره بازی کردیم و تو دوباره خاطره ساز شدی... این بار برای مهدی... پسرک با ذوقی که دوست داشت شبی را در قلب فراخ و مهربان تو کودکی کند.

درود بر مردانی که با همت خود خاطرات سبز کودکی‌مان را رنگ و بویی تازه بخشیدند. دست مریزاد.

به قلم: دشت گلها کیان

با سپاس از کانال طالقانی‌ها

منبع عکس‌های دوم و سوم: مجله خبری تصویری نودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۳۹
درجی طالقانی

خاطرات سربودوت

شنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۲۹ ق.ظ


                                                                                                                                                                   عکس از مالک کایا

شعری محلی به گویش طالقانی، همراه با برگردان به زبان روان فارسی

مُن همان دِهِ قدیمُم

که زمینُم همیدا گندم و جو                          خَانه‌می تو داشتُم، سه چهار تا گِو

طاقِ نُصرت دیمِبستُم، کُلی بَ                      جو پِی اُم معدنِ هر جور، گلی بَ

گر چه چند سالَ سَرُم، کُلا دَرَه                      تو بوگو بَدتَر از این، بُلا دَرَه

مُن همان دِهِ قدیمُم

که دَبَه بِومِمی سَر، پُشتِه یِ واش                  ولی امروز تو دِنَای، شیروانی جاش

گِبُن و هیمه و تالی، که دیمیچّین سَر هم         که زمستان و نبودِ هیمه‌ای بَ مَرهم

کُرسِیِ که گاهی وقتان، تنوری سَر میزّی‌یَن      بعضیان با منقل و سِیَه زُغال وَر میشّی‌یَن

مُن همان دِهِ قدیمُم

که هزار تا وُ هزار، جِوز میارد جِوز دارُم            گر چه امروزی نُداری دَ، مِیَامَه عارُم

که چی گردی سُنجَه وُ توت دارُم

 

برگردان فارسی:

من همان روستای قدیم هستم، که زمینهام گندم و جو میداد و توی هر خونه‌ام، سه، چهار تا رأس گاو داشتم.

برای شاخه‌های درخت انگورم طاق نصرت می‌بستم و کنار جوی‌های آبم، معدن هر گونه گُلی بود.

اگرچه چند سال است که سرم کلاه رفته و دیگه از اینها خبری نیست، به من بگو بلایی بدتر از این بلا هست؟

من همان روستای قدیم هستم، که روی بام‌هایم پشته‌های علف بود، اما امروز، تو همه را، شیروانی کرده‌ای

گَوَن و هیزم و فضولات حیوانی سوختنی که روی هم می‌چیدند، که برای کمبود هیزم در زمستان مرهمی بود

کُرسی که گاهی اوقات روی تنورِ خانه برپا می‌شد و عده‌ای با منقل و زغال، برای گرم کردن منزل مشغول می‌شدند.

من همان روستای قدیم هستم، که درختانم هزار هزار گردو می آوردند، اگرچه امروز از نداری (بی‌حاصلی درختانم) عار و ننگم می‌آید. راستی درختهای توت و سنجدم چه شدند؟

شعر از: استاد تیمور توکلی سوهانی (خسته)

با سپاس از پایگاه خبری تکیه ناوه و عالیسر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۲۹
درجی طالقانی

وسایُل و قُسمت‌هایِ طالُقانی قدیمی طیویلان

چهارشنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۳۱ ق.ظ

وسایُل و قُسمت‌هایِ طالُقانی قدیمی طیویلان

  • اجزای مِهماری شامل: دالان، آخور، انبار، کُروس، درجی، کوت چال، اُشکور.

 

 

  • یه طالُقانی طیویلَه‌ای میان باستی این چیزان دَباشه: خیوَه، اَرداس، کارد واش بنجَن، شانَه و شن‌کَش، واش چلک، سلط، اینگیلیسی (موشی).

با سپاس از آقای شهرام صادقیان، از روستایِ شهرک طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۱:۳۱
درجی طالقانی

ماست گَپ‌گَپویِ پُر چَنه‌یِ عاشق!

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۲۸ ق.ظ

بانو شهناز سلطانیان در مورد مطلب «ماست گَپ‌گَپویِ پُر چَنه» نوشتند:

این ماست وقتی پچ پچ می‌کنه، اونم نصف شب، وقتی همه خوابند، ما می‌گیم:

بیصاحاب ماست دَره نومزه بازی کنه...heartcheeky نوصفِ شو چطور پچ پچ کنه! laugh

خلاصه مواظب خوراکی‌هاتون باشید. یه وقت دیدید کار دستتون دادنا winklaugh

به قول یک لطیفه‌ی قدیمی، وقتی شیرینی و میرزاقاسمی تو یخچال هست، باید درِ یخچال باز باشه! :))))

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۱ ، ۰۸:۲۸
درجی طالقانی

ماست گَپ‌گَپویِ پُر چَنه

يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۵۹ ق.ظ

شما می‌دانستین خوراکیان نه فقط گپ گپ مینُن که حتی آواز دی می‌خوانُن؟

قدیما از طالقان برامان ماست بیوردی‌بیَن. حَلا از بی‌برقی و نبودِ امکاناتی چون یَخِچال بَه یا دوری راه و گرمای هوا، خلاصه که ماستِ سوغاتی، تُرش گِردی بَه و «جوز جوز» می‌کُرد.

یادمه دبّه‌ای دَر رِ که ویگیتیم، ننه بگوت: ای امان، این ماست «گپ گپ» مینه کو.

آبّا آن سر اتاق دِ بگوت: صدای آوازُش تا اینجه میا.

گَن‌ننه بگوت: دُتر جان، بِنگَن مطبخی میان تا فردا اونی همرا آش بَپوچیم.

و من چقدر این اصطلاح «گپ گپ مینه» دِ خوشوم بیومی.

خلاصه که ماستِ خجیر باید ساکت و تُک دَبُست باشه. اگه بخوا شیطانی کنه و آواز بُخوانه، دبّه‌شی سَرِ میربینُن و اونی همرا، آش می‌پَچُن wink و نوش جان مینُن.

 

 

دستور پخت آش ماست

حبوبات این آش، اصلش نخوده. ولی همراه نخود میتونین از لوبیا (چیتی، قرمز یا سفید) هم استفاده کنین. حبوبات رو جدا می‌پزیم و میذاریم کنار.

تو دیگ اصلی آش، یک پیمانه برنج (اگه برنج نیم دانه داشتید، نیم دانه بریزید) و یک پیمانه بلغور گندم رو ریخته و میگذارید بپزه. حدود نیم ساعت که پخت، سبزی آش رو اضافه کنید. اونم نیم ساعت پخت، ماست یا دوغ ترش شده رو اضافه کنید و نمک آش رو میزون کنید. یادتون باشه، ماست/دوغ، هرچی ترش‌تر بهتر.

نکته اصلی دیگه در خوشمزگی این آش، استفاده از سیرداغ نعناع داغِ فراوونه. به حد وفور و دست و دلبازانه سیرداغ نعناع داغ درست کنید و قسمت اعظمش رو داخل آش بریزید و یک کَمیش رو نگه دارید برای تزئین. پیاز داغ هم برای تزئین درست کنید.

آش که دو سه قُل زد و ماست و دوغش با بقیه مخلفات، یک دست شد، حبوبات رو هم اضافه کنید و با عشق، نوش جان نمایید.

 

عکس و متن و آشپزی از: سیمرغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۱ ، ۱۰:۵۹
درجی طالقانی

تیرماهی شلانک

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۷:۰۶ ق.ظ

مَثَل و اصطلاح «تیرماهی شلانک»

این مثل برای تأکید بر بُعد زمانی و یا بعید بودن یک امر، استفاده می‌شود و به دوری و دیری و عدم احتمال وقوع یک موقعیت اشاره دارد. در این خصوص دو تعبیر وجود دارد:

تعبیر اول: چون تیرماه فصل رسیدن زردآلو (شلانک) هست و فکر کن که در اوج یک زمستان سخت هستی، طالقان از جیر تا جواَر برف‌پوش و سفید.... قحطی میوه‌منه و وفور سرما... آنگاه که فرارسیدن گرمای دلچسب و شلانک خوشمزه برای تو بسیار دور و بعید می‌نماید، آن وقت برای هر چیز دوری این مثل کنایه آمیز را به کار می‌بری: تیرماهی شلانک.

اگر بخواهیم برای آن معادل فارسی بیابیم، چیزی شبیه مَثَل: بزک نمیر بهار میاد، کمپزه با خیار میاد است.

تعبیر دوم: در گاهشماری طبری که در روستاهای بالاطالقان نیز کاربرد دارد، تیرماه، در فصل تابستان نیست و به روزهایی از پاییز و معادل آبان ماه اطلاق می‌شود. (مثل رسم تیرماهی سینزده که در آبان برگزار می‌شود.) لذا با این رویکرد، اصطلاح «تیرماهی شلانک» به بعید بودن و ناممکنی یک امر دلالت دارد. چون در فصل پاییز، زردآلویی وجود ندارد و زردآلویِ پاییزی، امری محال است.

معادل فارسی آن هم: آب از آتیش درآوردن است.

 

با سپاس از آقای مسلم گرشاسبی، اهلِ آبادی کَش طالقان جان
            و آقای محمدرضا از بالاطالقانِ عزیز

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۱ ، ۰۷:۰۶
درجی طالقانی

دَربَسته و بِومی سر واش درآ

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۵ ق.ظ

در پست قبلی، (آش پُر جوش) از یک اصطلاح طالقانی صحبت کردیم و گفتیم که طالقانی‌های از درِ بسته خوششون نمیاد و «در بَسته» یک جور ناسزا و نفرینه.

در مورد این اصطلاح توضیحاتی از طرف عزیزانِ همراهِ درجی دریافت کردیم که به این شرح هستند:

آقای علی لطفی: ونیزی‌ها (با جنبه طنز یعنی همان اهالی روستایِ نویز طالقان) می‌گفتند: دَر نَسَه. یعنی درنبسته. یعنی به جای نفرین، دعا می‌کردند که الهی در خانه‌ات بسته نشود.

آقای مهراب عارفی: دَر دَوَست در جوستان، یک جور فاحشِ. یانی خانتانی دَر، دَوست بو. دیه بیوبشو نکنه کسی. همان بُمردنی معادل میبو. یکی دیَر دی دَره کو «ایلاهی بِومتی سر واش درآ» اینی مهنایه کو اندی زمینگیر گردی کو نتانی بومته سنگ یا گِل‌بِوم هاکنی و بِومتی سر دِ واش درآ. همینه کو اوشانی کو بمردینه، یا خانشان بی‌صاحاب کتیه اچین میبو بومانشان.

***

در آخر آرزو می‌نیم و خدا جان دِ می‌خواییم که ان‌شاءالله هیچ خانِ‌یِی در، دَبُست نگرده. خانُتان همیشاک آبدان بو. بِومِتانی سَر دی همیشاک ایزار پَهن بو. ایزارِ پَهن بو امبا خالی نبو. اونی سر نان و پنجه کَش و زنجبیلی دِچّین بو. یا قاشق قاشق کَشک و کاله، که اَفتویی میان خُشک گرده. مجمع بَلگه و لواشک، کوهی تره برای زُمُسّان یا ایزارِ ناهارِ سیزده بُدران.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۱ ، ۰۸:۵۵
درجی طالقانی