قربانت آقا
همیشاک آقا ننه مایی قربان میشُن اما یه ایمروزه مُن میخوام اوشانی قربان بشم
اِی تَن و پَرتی قربان آقاجان
ورف پارو کُردُنتی قربان آقاجان
جانتی چراغ همیشه روشُن
روزُت مُباروک آقاجان
همیشاک آقا ننه مایی قربان میشُن اما یه ایمروزه مُن میخوام اوشانی قربان بشم
اِی تَن و پَرتی قربان آقاجان
ورف پارو کُردُنتی قربان آقاجان
جانتی چراغ همیشه روشُن
روزُت مُباروک آقاجان
با زبان مادری اولین بار مادر را صدا کردم وقتی عاشقانه به سویم می نگریست. وقتی تاتی کردن و راه رفتن را به من آموزش میداد.
زبانی را دوست دارم که با عشوه های کودکانه ام با آن توانستم قند در دل مادر آب کنم و در خستگی ها و هیاهوی روزمره گی های پدر، تسکینی بر قلب مهربان و دلسوزش باشم.
زبان مادری را دوست دارم چون مادرم را در اوج دلتنگی ها و نا امیدی ها با آن زبان صدایش میکنم.
مادر وقتی با لحن دل انگیز صدایش و لهجه مواج و شکسته مادرانه اش، به زبان دل و مادری اش
برایم مرهمی عاشقانه در قالب جملات میفرستند،
زبان مادری آنجا خاصیت معجزه انگیزش را به رخ میکشد.
زبان مادری عشق گمشده ای در الفاظ و بیان حیرت انگیز جملات بر قلبهای عاشقی است که هویت و اصل و نسب خود را فراموش نکرده اند.
«بلات سَرم ببیم» یک بیمارستان دارو و درمان برای فرزندی است که مادر با تمام وجود برایش عشق ارزانی می کند
دورت بِگردم ننه، چشمانتی قربان دَده
با سپاس از آقای سعید اکبری، روستای چاله
#زبان_مادری #عشق_وطن #زبان_اول
نیاکان ما آنقدر سَخیدل و مهربان بودند که به هنگام کاشت بذر میگفتند:
خدایا این بذرِ میپاشیم
غُرابان باخورُن، کشکریتان باخورُن، مورچان باخورُن، ملیجکان باخورُن، چوچُکان باخورُن
تو برکت هادین، ما دی باخوریم.
بعد با دلی پر امید، بذر را به سینه خاک امانت میدادند
و چه خوب امانتداری بود خاک که نعمت خدا را پر برکت باز میداد.
روز به نام نازنینانی هست
که به دعای «ایشالا پیر گردی» بَرسیَن
انشاءالله شما دی با تنِ سالم و دلِ خوش و سَرِ عزتمند، پیر گردین
#روز_جهانی_سالمندان_گرامی
عکس از: مهدی ویسانیان
چند وقت پیشها بود که به خودم گفتم: اگر در دوره گذشته به دنیا آمده بودم و در روستا زندگی میکردم، دوست داشتم چه شغلی داشته باشم؟
البته به عنوان یک زنِ روستایی، آن هم در حداقل پنجاه شصت سال گذشته، مشاغل زیادی برای انتخاب، پیشِ پایم نبود. احتمالاً مانند 99 درصد زنان و دختران دیگر، یک کشاورزِ دامدارِ خانهدار میشدم که همزمان قالیبافی، گلیم و جاجیم و چادرشب بافی و خیاطی میکردم. اگر خیلی هنر داشتم، میتوانستم روضهخوانِ مجالس زنانه یا ملاباجی مکتب باشم. اگر دمِ دست شوهر یا پدری عطار، قد میکشیدم و از گل و گیاه و علفهای صحرایی سر در میآوردم، یک نیمچه طبیبی اَزَم در میآمد، شاید هم یک قابله میشدم... آهان.. این یکی رو خیلی دوست دارم.
قابله یا ماما... از نظرم این بهترین شغلی است که یک زنِ روستاییِ قدیمی میتوانست داشته باشد. آن روزها که خبری از بیمارستانهایِ مدرن و زایشگاههایِ شیک و پیک و کلینیکهایِ تخصصی زایمان، نبود، این قابلهها بودند که خود را به بالینِ زنانِ در حالِ درد کشیدن میرساندند و با تبحر دستان و تنفذ کلامشان، در عرض مدتی کوتاه، درد و دلهره و انتظار را با گریهیِ شادی بخشِ یک نوزاد، به پایانی خوش میرساندند.
همین خوشخبریها بود که قابله را در میانِ روستا محبوب میکرد. از گذر که رد میشدند، همه با احترام به او سلام میکردند. هیچ زنی درد زایمان و تیمارِ قابله یادش نمیرفت، هیچ مردی، هم آن نویدِ تولد فرزندش را. بچهها هم که همگی خود را مدیون قابله و او را مادر دوم خود میدانستند و چه برازنده است نامِ ماما برایِ او. پس احترام و علاقهای که اهالی روستا برای قابله قائل بودند، اولین دلیلم بود که یک قابله باشم.
از سویِ دیگر، با توجه به نرخِ بالایِ زاد و ولد در قدیم، کار و کاسبیاَم به عنوان یک قابله، سکه بود. همچنین در خیلی از مراسمها بایستی حضور داشتم و هدایایِ درخوری دریافت میکردم. مثلاً در جشنِ نامگذاری و آشِ شیشه، حمام زایمان، گاهره بندان و گل غلتان.
در نهایت، حظِ کامل و لذت معنویِ حضور در حلقهی زیباترین جریانِ خلقت، بهترین پاداش و دلیلی بود که میتوانستم برای قابله شدن داشته باشم. شروعِ یک زندگی در دستانم، اولین ملاقات با یک موجودِ از بهشت آمده و بریدن بندِ نافی که همچون بریدن روبانِ مادری است، مرا لبریز از شوقِ اصیلِ بارها به دنیا آمدن و زیستن میکرد.
تقدیم به تمامی قابلههای قدیمی و ماماهایِ کنونی سرزمینم خصوصاً عزیزانی که در روستاهایِ طالقان، به یاری مادرها میشتابند، تا جریانِ تولد و زندگی با کمترین مشکل ادامه داشته باشد.
روزتان مبارک و تلاشتان مقبولِ حضرت حق
به قلم: سیده مریم قادری از طالقان جان - اورازانِ زیبا
________________________پیامِ آشنایی – نظر دوستان________________________
بانو فریبا سوداگری از میراش نوشتند:
من افتخار دارم که با دستان زُمُخت و پُرتوانِ یک شیـرزنِ قابله، در میراش به دنیا آمدم. شیرزنی که دوشادوش مردان، کشاورزی میکرد و در خانه، بچههایش را بزرگ کرده و میپروراند. او به هنگام دردِ یک زن باردار، به دادش میرسید و نوزادش را به دنیا میآورد.
روح خاتون باجی و همهی قابلههای سفر کرده، شـاد و قرینِ رحمت الهی
_____________ پاسخ درجی:
سپاس از بانو سوداگری عزیز
داستان «برکت نان» که قصهی تولد این بانوی خوش ذوق و نازنینِ طالقانی است را در پست بعدی برایتان گذاشتهایم. بخوانید و لذتش را ببرید.
قیامت کردهای با آتش و آب
و آن گندم که چیده دستِ بابا
اگر چه سوخته انگشتِ دستت
میانِ کوچه پیچید عطرِ خوشِ نان
های کودکان
بنویسید در دفترهای مشقتان:
تنورِ زندگی با آتشِ وجودِ مادر، نان دارد!
روزِ تمامی مادران و مهر بانوانی که تنورِ زندگی از محبتشان گرم است مبارک
از سیمرغ
تقویم نجومی یی میان بنوشته، ایمروز یه خجیره روزه برای:
خواستگاری و عقد و عروسی، آغاز بنایی و خشت بنا نهادن، تجارت و داد و ستد، شروع به کسب و کار، نقل و انتقالات دی خُجیره!
زایمان مناسب و نوزادش صبور و فاضل خواهد شد ان شاء الله
️ مسافرت خوب و سودمند و خیر دارد.
️ خرید حیوان
️ آغاز معالجه
️ عهد نامه نوشتن با رقیب
️ خرید جواهرات
️ ختنه نوزاد نیک است
️ اصلاح مو موجب ایمنی از بلا است
️ حجامت و فصد و زالو موجب صحت بدن است.
منبع: تقویم حبیب الله تقیان
اما مینی نظر باشه ایمروز بهترین روزه برای یه چایی باخوردون از تی یِی دستان زیر این نوایِ باران ️
سلام_عاقبتتان_بخیر
️ روز دانشجو مبارک
کوچه د جَر میشییَم که صُداشانِ بُشنواُستییَم...
اُجتماعِ عصر گاهی پیرمردکانِ روستا، در میدانگاهی میان مَحله...
کَب رَحیم مثل همیشه مِنبر بشی بَ و میگوت:
آدومیزادی عمر، چاهار دوره داره:
اَوُّل دورهی، به اُصطُلاحِ این شهریان، ژُسته!
جوانکانِ مِینی کو هَمُش قِر و فِری پِی دَرون و هرجا میشُن ژُست مِیرُن و فقط خودشان خودشانیب نظر میا!
دویِّم دورهی قُسطه! که با زُن بَبُردُن و شوعَر کُردُن شروع میبو و تا جان دَره جانکَنُش مینی، بَلکَم این قسطانه بُتانی هادییِی. اینی دوره تا چُل، چلوپِنج اُدامه داره.
سُویُّم دورهی تُسته! البت قِدیمان یه نیمچه دورهی تُست یالان داشتُن و آن دی به خاطر کُنکوور بَ ولی دورهی تُست اصلی از دهه پِنجاهِ عُمر شروع میبو. حُکماً بُشنواُستییِین کو میگوئَن:
سُن که بَرسی به پِنجا.... فُشار میا بُ صَد جا
این هامون دورهی تُسته که درد و مرضان شروع میبو و اسیر و اَبیر دستِ دُگتوران میبی و هُزارتا تُست و آزُمایش و عَسک و کُفت و زهرِ مار تو دِ هامیگیرُن و آخُرُش دی دوا درمانشان هیچ اُفاقه نمینه و مِینی کو فقط نازنین پولانته نار بُدایی و بس!
کَب رحیمی گَپان که به اینجه برسی، سُکوت اُختیار کُرد و نُگاهشه بَرُساند تا لوخته دار و درختانی که به اُنتظار مرگِ زُمُستانی اُستا بییَن!
مَش صفر یه جَختی جاشی سَر تُکان باخورد و بگوت: خا میگوتی... بعدِ دورانِ ژُست و قُسط و تُست، دوره چاهارُم چی میبو؟
کَب رحیم آهی بَکشی بگوت: آن دی میگَرده دورهی فُس! وقتی فُست در میشو و به فُس فُس میکوئی و فُس فُس کُنان این آخرین روزانِ عُمرِ سر مینی تا پیمانُت پُر گرده!
اینانه که بگوت، تازه چُشمش به مُن بَکَت و با یه نُگاهِ معنادار اُضافه کُرد: به هر حال، چرخُشِ دوران هرچی هسته... زُرنگِ آدُم اونیه کو منتظرِ این و آن نُمانه و از هِمین دَم و نفُسی که دَره لُذت بَبُره و خوش باشه!
آها عِزیزجان
دَمِ غِنیمت بُدار... ما بَقیش دستِ خدا و چرخُشِ روزگاره.
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی
عکس از: سید هادی عمادی
مخمل سبز چمن خوشرنگ چون چشمان تو جنگل و ابر است پُر چین و شکن دامان تو
عطر باران است و کاهگل کوچه باغ روستا بوی نان می داد گندمزارِ آن دستان تو
شعر از: آقای محمد طباطبایی عکس از: بانو منیژه کمانی
پانزده مهرماه#روز_روستا گرامی
روستایی ترین کانال و وبلاگ طالقانی همینجاست
TaleghaniDarji
سعدی جان بگوتیه:
اگه مُن تی یِی عشقی واستان، تور دیوانه گِردیَم، منی عیبِه شماتت ناکُن
چارده شویی ماه، هلال دی میگَرده، طُلا بی عیب نمیبو و گل دی بی خار نی
آها عزیزجان
این قشنگه بهار ما دی بی عیب نی، اما تو فقط قشنگیانشه اعتنا کن
اصل شعر:
گر دلم در عشق تو دیوانه شد، عیبش مکن بدر، بی نقصان و زر، بی عیب و گل، بی خار نیست
عکس از: داریوش ابراهیمی