درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات طالقان» ثبت شده است

ملیحه در چاله کرسی

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ق.ظ

📌 کرسی پایه ی داستانان
این قسمت: ملیحه در چاله کرسی


گَته ننه تَهریف میکُورد، آن قِدیمان، میانِ یکی از اتاقانِ خانه، چاله کرسی دُرُست میکوردُن تا زُمستانان، اونِی میان، تَش کُنُن و سَرش، کرسی بِنگَـنُن.

یه شو، همه یِ اهل خانه، که دوازده سیزده نفر بیَن، کرسی یی بیخ میخوسُن و صبح که پامیَستُن، یکیشان کم بیه!
ننه وَچانشه میشمُره، مِینه کیشکین دُترش دِنی.. خلاصه شُرو مینه خودشه بَتکاندُن و شول شیوَن کُردُن که یالُم دستُم دِ بَش...
آخه میدانین، خدا دور کنه، سابقه داشت، کیچیک یالُکان، بَکتی بیَن این چاله کرسی یی میان و دَس و بال و پَر و پاهانشان جُزِلاغ گِردی بَ.

خلاصه که ننه شول میکُورد و ما دی او ر دوره کورده بی یِیم تا خدابیامرز نَنآقا بیومی بگوت: زُن... وَسه چُبَه داد قال مینی و خودته صَدمه میزنی، اگه یالُت بَکتی بَ چاله کرسی یی میان، ایسه الان جُزه بو میامه... ولی هیچ بَر و بو دِنی!

خلاصه ننه با این گپ ننآقا یه کم آرام بیگیت و بگوت: پَ کُجیه این صغیر ننه بَمُرد؟

ننآقا ما رجمع کورد و همگی بسیج گردی یِیم، پیِ ملیحه!

تمام دَگ دوجانه سَرَک بکشی یِیم... یِگهو ننآقا که بیخ کرسی بَنشتی بَ و همانجا دِ (ستاد فرماندهی جور) عملیات جستجو و نجاته! 😜 مدیریت میکورد، چِنگ داکُورد لحاف کرسی یی میان و.... چند لحظه بعد...
ملیحه قنداق پیچه، جوعَر بیورد و ننه ر بگوت: بوفَرما... این دی تی یی آدُم کُته! صحیح و سالم و وِرِنگه چُوشم!

تو نگو کرسی لحافی ملافه، پاره گردی بَ، یالُک دَکتی بَ میانش، تا صُحب گرمِه جا باخُوتی و صداش در نیامی بَ...

ننه حرص و خوشحالیش دِ ، او رِ یه کیشکه ویسگیل بیگیت و همه مان هرهر خنده کوردیم و دادِ ملیحه هوا بَش...

◀️ نقل خاطره از: بانو منیر. میم
✍🏻بازنویسی و خوانش: بانو مریم قادری

🎤 دریافت فایل صوتی  🎤

📸 عکس از: بانو نادیا یگانه

➖➖➖☆☆☆☆➖➖➖
کرسی پایه ی داستانان، ان شاءالله، ادامه دارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۱۹
درجی طالقانی

هنران نهفته ی اهل و عیال دایی جان!

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ب.ظ

📌 کرسی پایه ی داستانان
این قسمت: هنران نهفته ی اهل و عیال دایی جان!


پیشاپیش از برخی واژگان که در متن زیر آمده، از محضر عزیزان، عذرخواهی مینیم. 🙏🍃

اوایل بُهار بَ، دایی با اهل و عیالش بیامی بیَن طالقان عید دیدنی، مون دی کو همیشه خدا، گت آقامی خانه پُلاس بی یَم. اینم بگوم که زن دایی، غریبه بَ و خیلی با فامیل، بُر نمی خورد. دُترش دی خودشی پِی بِشی بَ.

بعد چند روز دایی وَگردی کارشی سر ولی زُن و وَچه اش همانجه بماندون، به شان خوش بگذشتی بَ.

اصلاً چبه خوش نگذره؟
طفلک گته ننه، صبح پا میستا، بهترین صبحانه با تازه نان و شیر و قیماق و محلی کره و پندیر میورد. بعد باخوردونشان جمع میکورد، میبرد میشورد و ناهاره دوروست میکورد.
بعد ناهار، همه میخوتون کرسی یی بیخ (هوا سرد بَ و هنوز کرسی داشتون) او ظرفانه میشورد و شامه تدارک میدا.

خلاصه این وضع تا یک هفته ادامه داشت و زن دایی دی اصلون به روی مبارک نمیورد که گته ننه ر کمک کنه و همانجور تیریپ میهمان داشت و هیچ، جاش د توکان نمیخورد.

ننه، صبور بَ ولی گته آقا دیگه طاقت نیورد و یه روز ننه ر بگوت: ایمروز عروس باس غذا بَپُچه و ظرفانه بشوره، تو استراحت کن.

گته ننه بگوت نه گناه داره، خودوم دوروست کوردی یَم، گت آقا بگوت: لااقل ظرفانه بشوره و تندی نهیب بزی: های عاروس خانوم! ایمروزی ظرفانی بشوردون با شما هسته.

خلاصه آن روز ناهاره باخوردیم و مون و گت آقا و گته ننه باخوتیم کرسی یی بیخ و زن دایی و دختر دایی، مجبوری بِشی یَن حیاطی دُل تا ظرفانه بشورون.

اما اَندی سرصدا میکوردون و کاسه به کوزه میخورد و تَق توق میکوردون، هیشکَس نتانست باخوسه.
گته ننه آخُر طاقت نیورد بگوت: خودوم میشُم میشوروم، اینان نمیتانُن!
گت آقا نهیب کورد: بُمان جاتی سر 😡 بلد دی نباشون یاد مِیرون.
گته ننه، بَنُشت.

تا صدای بُشکستن بیومی... ننه پایستا بگوت: ای امان الان تمام بشقابانمه میشکنون!
آبا بگوت: زُن! تو ر میگوئم بنیش😡 بدا بشکنون، خودوم بهترشه تیب میخروم.

سرصدا ادامه داشت و گته ننه با نگرانی ذکر میگوت و گت آقا هیع با غیظ، لا اله الا الله😁

تا اینکه یگهو یه گُرومپی صدا بیومی! و بعد سکوت... با عرض پوزش، دختر دایی یی تِلِنگ، درشی بَ 😅
زن دایی بیکار نماند و او دی پشت بندش یه گته ذورت کورد! 💨😆

مون چند لحظه هنگ بی یم و بعد شروع کوردوم به هیر هیر کوردون. آن یکین کرسی پایه دی که گته ننه باخوتی بَ، لحافش میلرزی... ننه دی بیصدا میخندی😂😂😂

گته آقا دیه طاقت نیورد و کرسی لحافه پس بِزی و با غیظ و خنده ی تواَمان بگوت: زُن! پایَست بوشو خودوت به کارانت برس!
این ننه و بَبه، گوزیدن د ویشتر نیَن 😂😂😂😂


✍ نقل خاطره از: همراه درجی
📸 عکس از: مهدی ویسانیان

➖➖➖☆☆☆☆➖➖➖
کرسی پایه ی داستانان، ان شاءالله، ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۵
درجی طالقانی

کرسی یِی بیخ، باخُتُن

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

📌 کرسی پایه ی داستانان
این قسمت: کرسی یِی بیخ، باخُتُن


این داستان، از مایی عمو  هست. خدا رحمتش کنه، نازنین بَ. مهربان... پاک...
آقام میگُت زمستانان شوکی در طالقان میشی یَن شب نشینی. وقتی عمو میومی، همینکه میشی کرسی یی بیخ، چوشمانش دَبَست میگِردی و میخُت. 😴
او ر میگوتیم: عمو هووووی عمو..... اگه خِو میخا کنی، خُب چِب میای شب نشینی؟
همانطور با چُشمان بسته میگُت: پُسر جان! مُنی چوشمان دَبَسته. دُل دِ هُشیاروم پسرررر 😄

خلاصه مواظب باشید از این دل هشیاریها، موقع رانندگی نداشته باشید که یَک راهه میبو آدوم! 😱😁

خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و روحشون شاد باشه. مایی چشم و دل دی هُشیار 🌹🌾


✍ نقل خاطره از: آقای حامد نجاری - گوران

➖➖➖☆☆☆☆➖➖➖
کرسی پایه ی داستانان، ان شاءالله، ادامه دارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۸
درجی طالقانی

خاطره ای از روزهای جشن انقلاب در طالقان

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۰۹ ب.ظ

در آن زمان روزهای انقلاب و دهه فجر، ما دانش آموزان در مدرسه محل جمع میشدیم. بعضی از دانش آموزان از روستاهای همجوار، از دنبلید و هرنج به مدرسه حسنجون می آمدند.
آقای مدیر به همراه ناظم و معلمان، بلندگو به دست، دانش آموزان را آماده میگردند برای راهپیمایی به مرکز طالقان شهرک.
بلندگو به دست، شعار می دادیم. مسافت دو و سه کیلومتری را طی میکردیم و به  شهرک می رسیدیم.
آنجا جمعیت زیادی به ما ملحق میشدند و به مسجد شهرک برای اقامه نماز میرفتیم یا اینکه روزی از دهه فجر را مسئولین مدرسه هماهنگ کردند که به مدرسه روستای هرنج برویم.

بچه ها پرچم به دست و آقای رضا تاجدینی، بلندگو را میگرفت و شعار میدادیم. از سربالایی تپه های روستا عبور میگردیم از روی برفها و سربالایی مزرعه واشگ دره که میگذشتیم. کلی بچه ها داخل آن برف ها گلوله برف بازی میگردند و همگی شاد و سرحال به دشت هرنج که میرسیدیم، در آنجا منسجم تر حرکت می کردیم و شعار میدادیم تا اینکه به نزدیکی مدرسه هرنج رسیدیم. آنها هم همگی شعار میدادند و با دست پرچمها را حرکت می دادند و همین که به همدیگر نزدیک میشدیم، با طنزهایی که مردمان روستاها در طالقان داشتند با طنز و شوخی، با صدای بلند میگفتند و میخندیدند.  یعنی ما حسنجونی ها و هرنجیها با هم قاطی و میشدیم یک دسته بزرگ و بعد شعارهای دیگر را میدادیم.
 
این خاطره ای که از آن زمان به یاد دارم

✍ نقل خاطره از: خانم فاطمه پوررستگار
📸 عکس از: آقای شهاب گلچین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۰۹
درجی طالقانی

غول غولی

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۹ ق.ظ


📌 طالقانی خاطُرات:
           غول غولی

این روزان طالقان، خدایی وَرف اُنداز گِردیه و مُن دی شماییب یَک خاطره زمستانی تعریف مینُم که خنده کُنین و گرم دَکوعین.

 یال بی یَم.... پنج یا شُش سالُم ویشتر نَبَ..... زمستان بَ و ما دی بِشی یِ یم طالقان ... دِبی یِ یم وِمیگِشتیم که بِشی یِ یم قبرستان یه دعا فاتحه بخوانیم و راه کوعیم....
اِندی وَرف بِزی بَ که خدایا دور کن... دو مُتر ویشتر ورف بَ.... آفتاب دی بِزی بَ به این وَرفانُ اِندی قشنگ گِردی بَ که نگو و نپرس.....
یه نگاهی به این قشنگه وَرفان کُردُمُ و یه سوالی مُنی سر دَکَت...... که این وَرفی میان به این قَشنگی چه جورَ؟؟؟ یعنی این وَرفی بیخ چه دنیا و چه عالُمَ....؟؟؟

 خلاصه که چُشمتان روز بَد نِینه....... با سر بِشی یَم ورفی میان .... دو تا دستانُمُ زمین بِزی یَمو کَلَمو دَکُردُم ورفی میان..... کبکی جور 😅🙈
حالا میخواستم چُشمانُمُ واز کنم مگه میگِردی؟؟؟ .... واز نیمیگِردی.... به یه بدبختی چُشمانُمَ واز کُردُم و همه چی سیاه بَ... 😎

مسخره نکنین... آلبرت انیشتنی خاطرات رو دی میخوانستُم اون صِغیر دی مُنی جور بَ..... از این کاران زیاد میکُرد ... 😝
 گَل و گَردَن و گوش و دوماغمی میان پر از وَرف گِردی...... در همین اوضاع بِدی یَم که مُنی کینی بیخ یَک چی صدا کُرد.... ننه م بَ.... مُنی کینو ویگیتو از وَرف دَرورد ...... 😁😂

یَک کتک دِلانا باخُردُم.... 🤓
_ آخه تو مگه وحشی یی پسر؟؟... یه پس گردنی  👋🏻
_ تو کدام جنگل دلان دِ فُرار کُردی ؟؟. کدام خر سرشو دِمینه وَرفی میان؟؟؟..... یه پس گردنی 👋🏻
_ خدااااااااااااا منو مرگ بده اینه یی دست دَ راحت کن ..... یه پس گردنی 👋🏻
_ تو منو پیر کُردی... یه پس گردنی 👋🏻
_ بیچاره کُردی.... آخه تو مگه آدومی یال نی یِ ی؟؟.... یه لَگه کینی بیخ 👞 (نه.. ببخشید اشتباه گِردی این استیکر درسته: 👠 )😂😂😂😂

حالا خداییش دی بنگری مُن نَفَهمستُم چه خبطی کُردی یَمَ مگه ؟؟؟؟ ..... چیمیدانستوم کار اشتباهی کُردی یَمَ.......

خلاصه که تا تهران مُن عَــــــــــــــــــــر بِزی یَمو بُرمه کوردوم...
از یه طرف جای کتک درد میکُرد از یه طرف گوشانُم وَرف بِشی بَ و درد میکُرد...
خداییش خیلی شر بی یَم...هرجا میشی یِ یم مُنی دفترچه بیمه ننه می کیفی دُل دَبَ..... خدا از سر تقصیرات ما بگذره... حقیقتا خیلی او رو آزار کُردُم تا گَت گَردُم....هنوز که هنوزه شوک یه اتفاق بد در جانشه... ☺️☺️

🍃❄️  شـاد باشـیـد  ❄️🍃

✍ به قلم: آقای حامد نجاری - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹
درجی طالقانی

گلچهراکی دلنوشته

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ب.ظ

💘 گلچهراکی دلنوشته

برسیم که دیفالی سایه ای بیخ بنیشُم و خستگیِ این همه سال، خاکی میان باخُتُنه در کُنُم!

قشنگه عسکت، دیفالی سر دَبه♡
تا تو ر بیدیم، یادا کُردُم چُبه اینجه درُوم..
یه کَمُک قربان صدقه بِشیَم و همیشاکی جور، قل هو الله و وَ ان یَکاد بُخواندُم و فوت کُردُم تی یی وَر..♡

یگهو حالیم گردی، عسکت دَره اما خودُت دِنی یِی
بَهد دی حال و روز خانه...😔😔

اِوِه مَش رحمان جان
چُ به خانُمان اینجوری گِردی؟
تو گو خُجیره مِعمار بی یِی
مینی مُهندسی دی گو حرف نُداشت
پس چیِبه این خانه خُراب گِردی
ای امان.. یالانمان... آواری بیخ دنباشن؟؟؟

بیو مَش رحمان.. بیو حالا که این قشنگه خانه دی وِیران گِردی.. ما گو جاییه نُداریم! بیو دستته مُنه هادین، تا همراهی بِشیم آن دونیا...

آنجه قدِ این دونیا، بد و بی مَعرفت نی... مثل خودمانی قدیمانی روزان، همه چی آباد و با صفائه...
آها بیو..
ای ضُمُختِه تَرَک باخورده دستانتی قربان!

❤️💔🕸☔️

✍🏻 متن: سیده مریم قادری - اورازان






بیومیم خانُمان...
نه خانه دَبَه.. نه مَش رحمان!
گُلچهراکی خستگی
بُماند اویی تن و جان

منو بگوتی کو نپرس
چیان کُرد این روزگار
اما حالا بِیدیَم
خانُه مان گِردی آوار! 😔😔

✍🏻 سیمرغ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۶
درجی طالقانی

لـَـنـدَنی آجُر

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۰۱ ق.ظ

📌 طالقانی خاطُرات:لـَـنـدَنی آجُر


 تقریباً سال 60 بود و هنوز جاده یی که از میان گوران به سمت گیلیرد میگذشت آسفالت نشده بود.
پیرمرد کنار جاده ایستاده بود. کُت به دوش و سیگار بر لب به بیل خودش تکیه داده بود. زمین خودش رو که کنار جاده بود، آب انداخته بود و تمام جاده رو آب گرفته بود و گِل شده بود...
پیرمرد دایی فلانی بود. پیرمردی خشن با چهره اخمو، با کسی شوخی نداشت و کاملاً جدی بود. اما کارهاش نقل محافل بود و حرفهاش قابلیت اینو داشت که به صورت ضرب المثل های محلی دربیاد.

پیرمرد کنار جاده ایستاده بود و خیره به کامیونی شده بود که با داد و ناله داشت سربالایی رو بالا میومد.کامیونی با بار آجر ...
وقتی به دایی رسید، صدای ناله موتور کامیون بیشتر و بیشتر شد. زمین گِل بود و ماشین نمیتونست بالا بره. دایی هم مشغول نظاره بود.

راننده کامیون، ترمز دستی رو کشید و از کامیون پایین پرید و تا مچ پا در گِل فرو رفت. اعصابش خورد شده بود و دیوانه وار به چرخهای ماشینش نگاه میکرد که در گِل گیر کرده بود. ناگهان چشمش به دایی افتاد و فهمید این بدبختی زیر سر این پیرمرده!

به دایی گفت: حاج آقا این چه وضعشه؟؟؟ تمام جاده رو آب گرفته و این بدبختی رو درست کردی... این چه کاریه آخه؟؟
 اخمهای پیر مرد با هر کلمه راننده کامیون درهم تر میرفت.
سکوت برقرار شد و راننده کامیون منتظر جواب پیرمرد بود.... یک پیرمرد اصیل طالقانی...

سکوت شکسته شد و پیرمرد با صدای مردانه و شمرده شمرده گفت: خیلی عُذرِ خواهی مینوم.... خیلی ببخشید..... هیچ نیمیدانستوم شما لَندُن دَ میخوا آجر بیوری...!!!

راننده دید که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و چند تا فرمون داد و رفت.

از اون به بعد، در روستا، هرکسی تُسِ دُماغ وازی در میورد یا خر کُلاس مینگت، همه او رو میگُتُن: ببخشید... عذرِخواهی مینوم.... هیچ نیمیدانستوم شما لَندُن دَ میخوا آجر بیوری! 😝😂😂😂


🍃💧  شـاد باشـیـد  💧🍃

✍ به قلم: آقای حامد نجاری - گوران
🎤 با صدای: خانم مریم قادری - اورازان  

دریافت فایل صوتی




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۰۱
درجی طالقانی

عام المنفعه

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۵۷ ب.ظ

📌 طالقانی خاطُرات:
           عام المنفعه


عزیزِ همراهان، سلام. برای تقویت زُبانِ شیرین طالقانی، این مَتنانِه بخوانین و خنده دی کنین.

قِدیم نِدیمان، یال بی یَم و ریفیقانُمی همرا، راهِ رضای خدا، بُزی جور ما رو وُل میکُردی، در و دیفال و داری سر بَپَرُک بَپَرُک میکُردیم. همچین این شاخه به اون شاخه بُمبُرک می زی یِیم، که میمونِ کین قُرمُزِ آفریقایی دی نیمیتانُست مایی جور داری سر جُفت بَزَنَه. سه تا توت دار، گورانی میان بَ   قِدیمی توت دار.
حتماً میدانین اولین میوه یی که بعد از زمستان میرسه، توت هست. ما دی نِدی بِدی یانی جور، وقتی توت میرسی، داری جان میکِتیم و نیمی یَشتیم بیصصحاب بَرِسّه و وِیران میکُردیم.
این سه تا توت دار، برای یه پیرمرد بنده خدایی بَ. صِغیر نیمی یَشت ما توت باخُریم. فاهش میدا و ما دی فُرار میکُردیم.
سر ظهر که میگِردی، پلنگی جور، هنگام شکار بُزقو بُزقو میکُردیم که بِشیم کُفتی بَ دوتا دانه توت باخُریم. نیمیدانُم چطو میگِردی که جن و پری عمو رو خبر میکُردُن و چویی همرا میومی و شروع میکُرد فاش دادن و ما دی الفُراررررررررر

یه سری که خانه یی دُل نِشتی بی یَم، مایی ننه با مایی خالُک اینان شروع کُردُن گَپ بِزی یَن. نیمیدانُم چُ گِردی که بَگُتُن قِدیمان، هیچ کس طالقانی میان توت دار رو نیمیزی. اعتقاد داشتُن که توت دار، عام المنفعه یَ . اگه از سرمایی زمستان هلاک میگِردی یَن، یک شاخه توت دار رو نیمیربی یَن.

بَگُتُم عام المنفعه یعنی چی؟  گفتند: یعنی چیزی که برای شخص نیه و همه میتانُن از اون استفاده کنن. گفتم پس عمو فلانی چِب نیمی یَله ما توت باخُریم؟؟؟ گفتند: غلط مینه نیمی یله!

آقا ما شیر گِردی یِ یم و ریفیقانُمُ جمع کُردُم که آره مایی ننه بَگُتیه توت عام المنفعه یَ. یعنی میتانیم بِشیم توت باخُریم و عمو فلانی غلط مینه!

آقا چُشمُتان روز بد نِی نه.... بِشی یِ یم داری سری، شروع کُردیم توت باخُردُن. یهو عمو فلانی یی صدا دَرومی که صِغیران بِشین گُم گَنین. تخته یی سر بَشورانتان پُدَسّوختان...
مُن دی داد بِزی یَم: عمو ما هیچ جا نیمی شیم... میخوایم توت باخُریم... توت عام المنفعه یَ... دوست داریم باخُریم... اصن به هیچ کس دی مربوط نیه...!

بِدی یَم عمو ساکُت گِردی. از پشت بوته هان داخل حیاطش درومی و با عینک ته استکانی مُنُ نگاه کُرد و گفت: چه غلط بفرمایستی؟؟؟؟؟
بَگُتُم: عام المنفعه یَ... میدانی یعنی چی؟؟؟ یعنی میتانیم ما دی باخُریم... تا حال نیمیدانستیم...

عمو دی گفت: آبّاریکلا جانه پسر... آبّاریکلا نازنین پُسر... خوب شد بَگُتی... مُن دی نیمیدانستوم.... و همینطور که داشت ناز میدا، سَردی (نربان) رو ویگیت و بِزی داری سر... یه چو دی ویگیت که جَرایه و مارو بَکُتانه.... بِدی یَم این تو بمیری از اون تو بمیری یان نیه...
راست راستی کتک رو باخُردیم... راه فُرار دَبَست گِردی... مُنُ سه تا از ریفیقانُم بِدی یِ یم چاره یی نیه... هیچ راهی نَبَ جز اینکه از پشت دَرشیم... درختی بیخ بوته های پرچین بَ... یا عمویی چو یا پرچینی تیخ...

خلاصه که راه دوم رو انتخاب کُردیم... بَپَرِستیم بیصصحابه پرچینانی سر و الفُرار... تمام سر و کینمان خون خالی گِردی بَ...

بَنِشتیم و لوخت گِردی یِ یم و میمونانی جور گو از هم اسپج و رُشک (شِپِش)در میورون، ما دی پرچینه تیخ در میوردیم. صِغیران آی مُنُ فاش بُدان... مُن بُمانستی یَمَ که عمو هُمواره زیمینی سر نیمیتانست راه بَشوعه، با عصا مستانی جور طِو میخُرد راه بَشوعه، چطو بُزی جور دار رو جَرِومی نیمیدانوم!
و اینطور گِردی که ما با مفهومِ "عام المنفعه: آشُنا گِردی یِ یم 😄😄😄


🍃🍇  شـاد باشـیـد  🍇🍃

✍ به قلم: آقای حامد نجاری - گوران

با صدای: آقای مهدی یزدانی - خُسبان   دریافت فایل صوتی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۵۷
درجی طالقانی

داستان عامو رحمت

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ب.ظ

📌 داستان عامو رحمت - به گویش محلی روستای مهران طالقان


جَعدَه ی دِلِه اصلاً ماشین به هم نَرِسِمبیِه...
خیکّانی ترکتور، ماسه بار داشته، دیزون دِ اِمبیِه سمت مهران، بعد دی جوستان.
رانندَه ی ریش و گیس دی بلند و کورِ گَرد داشته.
یَی دفعه بَدیمِه، عامو رحمت، ساک و  بُقچِه به دست،  روخونِه ی دَم دِ تاخت کُنه و داد  زَنِه  :
-  دایی هایییییی،    ترکتوره بَدار تا  بَرِسِم ...

بالاخره عامو نَفَس، نفس زَنون بَرِسیِه
دو تا آهِنِه صندلی رانندَه ی دو طرف، گتِه چرخونی سَر دَبیِه .هر دو  جوعِر شیمی بَنیشتِمی اوشونی  سَر، مِن شِمبی مِه تهرون،  عامو رحمت دی دهه محرم، خواسته بَشِه «کوجور»  مُخالف خونِ قَهّاری  بیِه.
آهینِه صندلی و ترکتور دی هَمِش اَمارِه راستِه بِنِه کُوتِمبیِه!
هر چی چاشت و ناهار، پِلا خورِشت بَخوردِه بی می دِلِ و رودِه و اِشکِم دِ جوعِرِ مابیِه، دَبیِه اَمَی گَلی سَر  !!

خلاصه صَدتا بَلا  بَمَردِمی تا بَرِسّی می «جوستون»!
اِسا مَگَه جوستون دِلِه ماشین به هم رِسِم بیِه؟
 سیّد جومعلی، اَخم داشتِه و مَردِمِ نفت روشِم بیِه .صفّی دِلِه، خر و قاطر، دبّه و بُشکِه دی اِلا ماشاالله... یَی نیسان تیش دَبیِه سمت شهرک !
مِن و عامو بپِّرِستِمی باری پَشت.. اِسا ساک وی وَر و  بُقچه دی وی بَغَل دَرِه.

نِیسان، جادّه ی دِلِه چوطور زوزه کَشِن بیِه! ناغافل، جوستونی پِشت بَزا تُرمُزی سَر... چندتا ژیگولِ پِسِرَکِ ناز بَداشت. سُوار بَبینیه بیِه مانِه باری دِلِه اَمَی وَر....
 عامو رحمتی بُقچَه ی گوشه دِ شَیپُوری لوله دِرگامِه بیه. جوستونی پِسَرکُن، یَ قَدی اَمارِ اِشِن بینِه... یَ قَدی شیپوری لوله رِه، گاهی خودشونی همراه دی پِچ پِچ  هاکُن بینِه..
یکی شون که جَختی پُرّ روتَر بیِه بوتِه:  عمو جون، خیلی چاکریم، شرمنده، شما نوازنده اید؟
عامو رحمتی عَینَک دَبیِه وی فِنی تِک!  وچاکِ وَراَنداز کوردِه و جواب بَدا: نَخَیر پِسر جون!

وَچاک وِل کن نَبیِه، هَی شیپورِ اِشِن بیِه، اَدی بَپُرسیِه :عمو جون، میشه اون ساکسیفون رو بدی بزنیم؟
عامو رحمت اوّل با تَعَجِب، کلّه رِه می سمت چرخ هادا، یواش بوته :چی گونه؟ ساکسی کُفت...!!؟
همونجور که تقلّا کُومبیِه شیپوری لوله رِ بُغچَه ی دِلِه جا بَدیِه ولی نَبومبیِه جواب بَدا :نَه خَیر پِسَر جون، این شَیپور مَذهبیه!
پایان قسمت اول


قسمت دوم

پسرکُن خند مبینِه. یکی شون شیپوری لوله رِ دَست کَشِنبیِه. یکی دی هَی اُصولِ دّین پُرسِن بیِه. عامو رحمت بَدیِه خَیر، ایشون وِل نَکُندِه، دست دَکُوردِه قَباشی جیفی دِلَه، یَی گَتِه کاغذِ دَراُردِه و بُوتِه: الله اکبر، الله اکبر،  شَیپورِ وِل کُنین، یَک چیزِ بهتری دارم، شعره!
بعد دی عَینَکِشِه فِنی سَر جابجا کورده .
اون پِسِرَک که پُرروتر بیِه، یَی چَک خودِشی دیمه بَزا و بوتِه: عمو جون این تن بمیره اینو بی خیال! شعر خوب نیست، ساکسیفون رو بده یه حالی کنیم!
 عامو رحمت دی اصلاً  چپاک اهمیت ندا و خودِشی کارِ هاکُن بیِه. درازِ کاغَذِ وا کورده و شروع کوردِه خونِستِن: ایران، محیط معتدل و خوبِ آسیاست، هر قریه اش، قشنگ و فرح بخش و دل گشاست...

پررو پِسِرَک، همون شعری وسط، هَی یواش نالِه کومبیِه: عموجون،  مرگ من بی خیال شو...
 عامو، عَینِکشِ بَیتِ و بوتِه: به خرجِتون نرفت اِهِه! خاب، پس حالا اینو گوش بدین:
ای که زد آب و هوای بَدِ تهران به سرت، خاکِ عالم  به سرت!
شُدی آواره، وطن کرد چنین در به درت، خاکِ عالم به سرت!
بُرو امروز صفِ سنگکی و داد  بِزن، جیغ و فریاد بزن
گوشتِ قلّابی زِ قصاب، خریده پسرت، خاک عالم به سرت!

چَپاکُن خَندَی دِ غَش کُن بینِه، شعری وسط، مَسَط بَپِّرِس ِنِه و بوتِنِه: عموجون خیلی حال دادی، دم شما گرم، ساکسیفونو که نمیدیش بزنیم، پس حداقل خودتون بزنید!

نَیسان، جادَه ی کورِ گَردِ راسّ  هاکوردِه بیِه، همه، دَکَتمی کُل کُل،  بَرِسّی بیمی اوانَک!
خُدای تِه بَی دور کُن، مِنُ و عامو، خَلی سال بیِه ایچینی چُمَک نَدی بیه می.
عامو رحمت، یواش یواش دَبیِه بی طاقَت بَبو و بوتِه: لا اِلهَ الا الله، باش! پِسر جون، دَست بَیر...
پّررو پِسِرَک تا دَهَنِشِ اِندَفِه وا کُوردِه،  عامو ناغافِل سَرِشِ می سَمت چَرخ هادا و خودِشِه دی خَلاص کُوردِه و اوشُونِه بوته: (اِشارِه بِه   مِن) این دایی رو ببینید! شَیپور زَنِ نُمرِه یَکِ  طالقُونه!!!
بعد عامو، حُولّی، بُقچَه ی کورِگِرِ هاچّیِه و  دِرازِ شَیپورِ هادا می دَست!
-  دایی..! اِهِه،  بَزِن بیِه شِم!

مِن تَمُومِ عُمرِم نَه شَیپور دَست گیته بیمِه نه بَزابیِه مِه!
عامو و پِسَرکُنی دَهَن، هَموچون وا بیِه و  مِنِ تماشا کُن بینِه... دُنِستِه مِه، این شَیپوری زَدَن، کارِ هرکسی نیِه. دِلِم، شُروع کوردِه به تَپ.. تَپ زَدَن. تَمُومِ جُونِ مِه جَمع هاکُوردِمِه تِکِ پَری دِلِه، شروع کوردمه زدن 
دُدّ...رو....دوووووووووووووووو د

خُدا مِنِه رحم کُوردِه و شَیپورِ صِدا دَپیتِه!
 عامو رحمتِ خَلی خُوشِ ما بیِه. و شَیپورِ هایته و اَدی دِلِه زا بُقچَه ی میون.

غَریبِ چَپاکُونی گوش، دَبیِه کَر بَبو و کَلّه شُونِه دو دَستی داشتِنِه: داداش دَمِ شما گرم، جون مادرت بَسّه!
خُلاصِه بَرِسّیمی شهرک!

🔚  تــَــمـــوم  ☑️
ا______________ا

✍نویسنده و خوانش متن: ایوب مهرانی، مهران
دریافت فایل صوتی قسمت اول

دریافت فایل صوتی قسمت دوم

کاری از گروه طالقانی درجـی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۰۹
درجی طالقانی

خاطُره ننه جان و نقلک آدُمِ بی نماز

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۰۳ ب.ظ

نقلی بود، نقالی بود، زیرِ حمام، گودالی بود
ننه بزرگم، خدا بیامرز، هر وقت میخواست مای بَ قصه بوگو، اولش این جمله رِ میگوت. ما دی همین که این گپ میشنوُستیم، سر تا پا گوش میگردیم و جیکمان دَر نمیامه تا ننه جانم مای بَ هر شو یه نقلُک بوگو.
منی ننه جان، خدا بیامرز، مثل همه ی طالقانیان، خیلی با خدا و با نماز بَ. تا نمازشه نمیخواند، سفره ی غذا ر وسط نمیورد.
همیشه دی میگود: اول سجود، دوم وجود.
ما دی هرچی میگوتیم: ننه جان اول وجود، دوم سجود! 
اویی مرغ یه پا داشت.
خودش گو خدا بیامرز، نماز جعفر طیار میخواند و وَختی نماز وامیستا، ول کن نَبه. ما رِ دی امر میکُرد، نمازمانه اول وقت بخوانیم. گر چه ما هنوز به سن تکلیف نرسی بییم، ولی هر وقت میشی یِیم ننه جانمی خانه، باید نماز میخواندیم. نماز بخواندنه  دی خود خدا بیامرزش ماره یاد دا بَ.
هر وقت دی ما تنبلی میکردیم و سختمان بَ بیشیم خنک اوی همراه، وضو هاگیریم، این نقلک مای بَ تعریف میکُرد:
 
روزی مرد ثروتمندی میشو خدمت پیغمبر خدا صلوات الله علیه و میگو: یا رسول الله، من آدم ثروتمند و دینداری بیم ولی یه مدته، یواش یواش منی گله ی شتره و گوسفند بلا بیگیتی و روز نی گو چَنتا از منی گله ی مالان، حرام نگردن. اگه  به همین منوال پیش بشو، منی گله د چیزی نمیمانه و من فقیر و بیچاره میبُم. دست ب دامنت یا رسول الله، منی بَ فکری کن.

پیغمبر، قدری فکر مینه و او رِ میگو: بشو خانت و در محله ت خوب بگرد بین چی پیدا مینی!
 
این بنده خدا دی میشو میگرده و هیچی پیدا نمینه. دوباره خدمت حضرت میرسه.

 باز پیغمبر خدا میگو بشو خوب همه جا رِ بگرد...

و مرد دوباره میشو و همه جا رِ خوب میگرده. از پشت بامِ خانُش، یه دندان کرم خورده پیدا مینه و میاره خدمت رسول خدا و میگو: خوب همه جاره بگردیم و جز این کرم بخورده دندان چیزی پیدا نکردم.

اون حضرت دندانِ ومیگیره و میگو: مشکل همینه! این دندان یه آدُم بی نمازه و غُراب بیاردی تی بامی سر، بنگتی و بخاطر همین، خیر و برکت دَره از تی یی زندگی میشو...

و نتیجه اینکه آدم بی خدا و بی نماز، هر جا بشو اون خانه ی خیر و برکته میبره.
ما دی با همین نقلک ننه جانم، از وچگی و هنوز به سن تکلیف نرسیده، نماز خوان گردی یِیم.
قدیمیانی دل، خیلی پاک بَ و زندگیشان دی خیلی خیر و برکت داشت. خدا همه ی پدر بزرگان و مادر بزرگانِ رحمت کنه 🌸🌺🌸


✍ نقل خاطره: بانو شهناز فلاحی، کولج
عکس از: آقای محمد بلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۳
درجی طالقانی