زنی که آسمان را به زمین می دوخت...
#مردمان_طالقان
🔶 داستان زنی که آسمانه به زیمین میدوت..!
چند سال پیشا بَ.
دبیَن دیوار امامزاده ر تعمیر کنن. پی دیوارِ بَکَندن. همینطور کو کارگران کار میکُردُن، یگهو یه جنازه تر تمیز پیدا گردی. جنازه ی یک زُن بَ کو تمیزی و سالمی کفنش نشان میدا تازه دفنه.
تعجبی آن بَ کو تازگیان کسی رِ آنجه دفن نُکرده بیَن.
یعنی این زُن کی بَ و چیب مخفیانه دفن گردی بَ، آن دی بیخِ دیوار امامزاده؟...
🏹🍃☀️☁️💈🎈
سیده زهرا همینطور کو کُرگانیب چی دا میکُرد، گپ میزی:
مُن سیزده چارده سالُم ویشتر نَبه که گتین خوآرُم، سیده شهربانو، بیومی مایی خانه. همه ی خوآرانم شوهر داشتن و فقط مُنِ ته تغاری بمانسته بیَم. آن روز قرار بَ مشدعلی و تک و تیلش بیان مینی ب خواستگاری.
سیده شهربانو مینی ور نُشتی و با محبت خُوآرانه نُگام کُرد. مُن خجالتیم د سر جیر انگتم و زیمینه نگاه میکُردُم.
خوآرم بگوت: زهراجان تی یی سکنات نُشان میدیه به این جوانک بی میل نی یی. مُوارکت باشه خوآرجان. فقط مُن دِ این نصیحت همیشاک گوشتی بیخ، اُوزان باشه.
عزیزجان اگه به یه دیوانه از دین و دنیا وگرد کُرده بگویی: هی خُلِ تور، بیو این سوزنه ویگیر و آسمانه به زیمین بدوج!
تو رو خنده مینه و میگو: آسمانه نمیتانه کسی به زیمین بدوجه. محال ممکنه. مُن دی نمیتانُم..
اما عزیزکم.. اگه تی یی مردا، یه روز کاری سَر دِ بیامه و بگوت: هِی زُنا .. بیا این دَرزنه ویگیر و منیب آسمانه به زیمین بدوج، تو درزنه ویگیر و فقط بگو چــشـــم!
🏹🍃☀️☁️💈🎈
چند سال پیشا بَ.
دبیَن دیوار امامزاده ر تعمیر کنن. پی دیوارِ بَکَندن. همینطور کو کارگران کار میکُردُن یگهو یه جنازه تر تمیز پیدا گردی. جنازه ی یک زُن بَ کو تمیزی و سالمی کفنش نشان میدا که تازه دفنه.
کارگر افغانی بَش پیِ متولی امامزاده. جوانکِ متولی، جریانو که بُشنواُست خیلی تعجب کُرد. او میدانست که تازگیان کسیه دور و بَر امامزاده دفن نکردیَن. بدو بیامه جنازه رو بِیدی که اوییب ناآشنا بَ.
خبر دهی میان پخش گردی و چندتا از بزرگان و ریش سفیدان بیومیَن. یکی از پیرزنکان دنیا دیده بَش رویِ جنازه رو بِیدی و یگهو شروع کُرد به ناله و شیون. هِی خوآرُم هِی... هِی نَناکُم هِی...
هویت جنازه معلوم گِردی. زُنی حدود پنجاه ساله که ویشتر از سی سال از اویی بمردن و کفن دفن بگذشتی بَ.
زُنی عفیفه، مومنه و صبور که اویی گپان همیشاک برای نوعروسان ده، درس زنانگی و زندگی بَ.
همانی کو به سیده زهرا میگوت: تی یی مردا در جواب هر سوال و درخواستی ولو غیرممکن، فقط باید تو دِ چشم بشنوئَه.
همان زُنی که آسمانه به زیمین میدوت....
و وختی آسمانی گردی، زیمین به حرمت اویی صبوری و نجیبی، با جسمش، مهربانی کُرد...!
🏹🍃☀️☁️💈🎈
ننه سیده شهربانوی مُن، الآنا بیخ دیوار امامزاده ی اورازان راحت خُتی. از اویی شوهر ذلیلی... نه این کلمه قشنگ نی.. از اویی همسر تکریمی، این دوره زمانه ای میان، چیز زیادی دیده و شنیده نمیبو اما خجیره گپانش همیشاک راه نُمای زناکان جوان بوده و هست.
گپانی که شاید این روزان زیاد خریداری نداره اما طلا دِ باارزشتره عزیزجان.
گل صلوات یا فاتحه ای تقدیمش مینیم و نیز تقدیم همه عزیزان اسیر خاک.
📝 سیده مریم قادری #اورازان
این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.
عکس سمت راست: سیده شهربانو و همسرش سیدبشیر و دختر کوچکترش (پدربزرگ، مادربزرگ پدری)
عکس سمت چپ: سیده خاور و همسرش سیدصدرالدین (پدربزرگ، مادربزرگ مادری)
متن فارسی: "زنی که آسمون رو به زمین می دوخت"
چند سال پیش بود که اهالی تصمیم گرفتند بنای امامزاده رو سروسامونی بدند. اول از دیوارهای بیرونی شروع کردند که مرمت و بازسازیش ضروری تر از بقیه جاها بود. چندتا کارگر گرفتند و اونام شروع کردند به کار. یه ساعتی بیشتر از کارشون نگذشته بود که کارگری که مأمور کندن پی دیوار امامزاده بود، کلنگش رو پرت کرد و با ترس، از خندق تازه حفر شده بیرون اومد و بلند فریاد زد: یه جنازه... یه جنازه اینجاست!
کارگرا فوری دور جنازه که به نظر می رسید متعلق به یک زن باشه، جمع شدند. یکیشون گفت: جنازه سالمه و بو نگرفته، کفنشم که تمیز و خیسه، این زنو باید همین یکی دو روز گذشته اینجا دفن کرده باشند... اما خیلی عجیبه... متولی می گفت، چند ساله که نذاشتن نزدیک دیوار، کسی دفن بشه...
یعنی این زن کیه که اینجوری مخفیانه دفنش کردند، اونم پای دیوار امامزاده ای که همه می دونستند امروز فردا قراره کنده و بازسازی بشه!؟
سیده زهرا همینجور که داشت واسه مرغ و خروسا دونه می پاشید تعریف می کرد: من سیزده چارده سالم بیشتر نبود که یه روز، بزرگترین خواهرم، سیده شهربانو، اومد خونه ما. ما 4 تا خواهر بودیم و برادری نداشتیم. همه ازدواج کرده بودند، الا من که ته تغاری خونه بودم. اون شب قرار بود، مشدعلی و فک و فامیلاش بیان خونه مون خواستگاری.
سیده شهربانو کنارم نشست و با محبت خواهرانه اش، نگام کرد و با زبون محلی، قربون صدقه ام می رفت: ای قشنگه کیشکین خوآرُم قربان که دَره عروس گرده.
من از خجالت سرم رو پایین انداختم و زمینو نگاه می کردم. خواهرم گفت: زهرا جان، این سکوت و رنگ به رنگ شدنت، نشون میده که به این جوون بی علاقه نیستی. مبارکت باشه.. الهی که سفیدبخت و عاقبت به خیر باشی. فقط از من، یک نصیحتی همیشه بیخ گوشت آویزون باشه خواهرجان. اگه تو به یک دیوونه زنجیری از دین و دنیا آزاد، بگی: بیا آسمون رو به زمین بدوز، با همه دیوونگیهاش میفهمه که این کار نشدنیه و به تو میخنده و میگه: کسی نمیتونه زمینو به آسمون بدوزه، محال ممکنه، منم نمی تونم.
اما عزیز جان، اگه یه روز مرد زندگیت اومد خونه و دست تو یه سوزن داد و بهت گفت: زن! بیا اینو بگیر و برام، آسمونو به زمین بدوز، تو سوزنو از دستش بگیر و فقط بگو: چشم!
این چشم گفتن تو، به اندازه تموم دنیا، برای اون مرد، ارزش داره، حتی اگه کاری انجام ندی...
چندسال پیشا بود که اهالی تصمیم گرفتند بنای امامزاده رو سر و سامون بدند. همینطور که کارگرا، پی دیوار رو می کندند، جنازه یک زن، که سفیدی و تمیزی و سالمی کفنش نشون میداد، تازه دفنه، پیدا شد. کارگر افغانی رو پی متولی امامزاده فرستادند. متولی جوون، تا اینو شنید خیلی تعجب کرد. اون میدونست که تازگیها، کسی رو، اونم دور و بر دیوار امامزاده دفن نکردند. بزرگا و ریش سفیدای ده، خبردار شدند و خودشونو به امامزاده رسوندند. یکی از پیرزنهای دنیادیده، رفت و روی جنازه رو باز کرد و ناگهان شروع به ناله و شیون کرد... ای خواهرم.. ای خواهر صبور مظلومم...
هویت جنازه معلوم شد. زنی حدوداً پنجاه ساله که بیش از سی سال از مردن و دفن کردنش گذشته بود. یک زن مومن و صبور و باتدبیر که همیشه حرفاش، برای نوعروسای ده، درس زندگی بود. همون زنی که وقتی رفت، همسرش تا چهل سال بعد او، تنهایی زندگی کرد و در جواب هرکسی که بهش پیشنهاد تجدید فراش می داد می گفت: هی.. دیگه کجا عین سیده شهربانو پیدا میشه واسه من!
و اون زنی بود که، آسمونو به زمین می دوخت!و وقتی آسمونی شد، زمین، به حرمت اون روح بلندِ آزاده و صبور، با جسمش مهربونی کرد..
این روزا، احترام و محبت یک زن به همسرش رو، میگن: شوهر ذلیلی
اما مادربزرگ من، سیده شهربانو که من هیچوقت شانس دیدن و شنیدن مستقیم حرفاشو نداشتم، بهش میگفت: همسر تکریمی... بهش میگفت: بلندمنشی و تدبیر خانومانه واژگانی که امروزه، زیاد خریداری نداره اما همه مون خوب میدونیم، سنگ بنایی از جنس طلاست برای ساختن یک زندگی سعادتمند در دنیا و آخرت.
اگه از این خاطره خوشتون اومد، برای شادی روح همه مادرهای از دنیا رفته و جفت مادر بزرگهای من، صلواتی بفرستید.