درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۵۰ مطلب با موضوع «خاطرات و داستانها» ثبت شده است

وداع با یار و برگشتن از دیار

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ



طالقانی بشین کو قبلا بگوتم، حالا طالقانی وگردیَنِ بگم.

چون ما همین دهاتِ سمت شهرک دریم، بالاهانه نمیدانم، حتما حس و حال وَگردنشان با ما فرق مینه، جراهان مناظر بکر و نابی داره، در مسیر، مُن که جراهان میشم، وگرد سر، اندی مینم تا جوستان خودمه برسانم. دی جوستان به بعدش ضدحاله. چپ و راست از صبح، هرکی زنگ  بزی و جواب هاندای، باید جواب هادی و تک تک توضیح که آنتن نداشتم و غیره...
بگذریم... مُن خسبان دِ که بار و بنه ره دمینم صندوق عقب، قبل بنیشتن ماشینی میان، چند تا نفس عمیق میکشم و بعد مینشم ماشین میان. در که دمیونده، میدانم قشنگِ خسبانمان حالا نه منه، بلکه همه همشهریانِ پشت، دعای خیر مینه و میگو: خداجان لیله کانمه توره بسپردم.. به سلامت برسان خانه شان.
این حس دو طرفه یه. مادی ماشین استارت میزنیم، یه مقدار که دِهِ رد مینیم و دور میبیم، پس وگرد مینیم و میگیم: بمان سلامت و سرسبز چون سرو سهی.
اونجه به بعد دی باز حواسمان به جلو و رانندگی نی، هی آینه ای میان، پشت سر و ده و باغان و قشنگِ کوهش مِینیم تا برسیم شهرک. شهرک دی یه آمپر بنزین نگاه مینیم که نیاز به شارژ داره یا نه. اگر وک وچه همرامان باشه، این بستنی نحمتی ور میداریم و دست مینیم به جیب مبارک و یه بستنی میخریم و میگیم این بستنی ره هامیدیم، فقط بشرط اینکه راهی میان گب گب نکنین و بیلین در سکوت برسیم خانه.
برعکس طالقان بشین که خیلی شور و اشتیاق داریم و همش خوبی و خوشی و بگو بخند و حس مثبت هسته، وگردیَن مصیبتیه خودشیب. لب و لوچه جیرکته و سگرمه هان تو هم و کافیه یکی شروع کنه حرف بزین. آدم سَریع ترش مینه و با پرخاش میگو: خا وسه اندی ور ور نکن، مغزمانُ پوت کردی...
القصه همون بستنی فروشی ور دِ که راه میکویی، دیگه زیبایی ره نمینی و هرچه بدی هسته و ضعف و کمبود تو طالقان به چشمت میا و اصلاً انگاری دوربینت روشنه که فقط زشتی ره بینی. خیلی غریضیِه، دست خودت نی.
همون شهرک دی پینگ پونگ بزینِ مخ شروع میبو. ای بابا اینان دی بکوشتن ماره با این پل بساتنشان! محیط زیستی بغلی دست اندازان و چاله چوله هانه مینی باز غر میزنی این دی بی صحب جاده شان! چندی بی عرضه هستن که یه جاده ره نمیتانن تعمیر و نگه داری کنن. سدی نزدیکیان که میرسی دیگه نمیتانی خودته کنترل کنی و دلتی میان میگی ای کله پدر ....... چیه بی صحب اصلا چه نفعی مردمی به داره و داشت که اینه بساتن!
یاد حرفای یکی از فعالان محیط زیست دمیکوی که هفته ای چند تُن زباله، اطراف سد دِ جمع مینین و کلاً دیگه زباله دستشان دِ خارج گردیه و نمیتانن جمعش کنن و این یعنی تخریب محیط زیست...
دلتی میان میگی: کاش دفعه بعد که میام، یه حادثه پیش بیا و این دریاچه و نینُم و طالقان مثل همون قدیمان باشه....کاش کاش بگوتنی که میدانی هیچ موقع نمیگرده و یه آرزوی محاله.
خلاصه دی تا ایست بازرسی ره که برسی همش دری تو ذهنت مسولانی سر غر میزنی...
ایست بازرسی به بعد یه کمی افکارت آرام میبو. شیشه ماشین جیر هامیدی و میلی بادی به احساس باخوره. تا میرسی آخرین پیچ گردنه رِ و امیدت طالقان دِ قطع میبو. آینه ای میان، طالقانِ نگاه مینی و میگی خداجان یعنی مینی عمرم به زندگی میبو تا باز هفته دیگه بیام طالقان؟؟؟
گردنه دِ که جیر میشی، افکار اینچنینی میا سراغت: چبه من خودمه اون وَران آواره کردُم؟ چبه بشیم غریبی و غربتی میان زندگی مینم؟ ای کُفت گرده اون پول و نانی که اونوران دِ درمیارم. مگه مردمی که بماندن طالقانی میان، بد زندگی مینن؟
اگر کارمند باشی میشی تو این فکر که انتقالی هاگیری. اگر شغلت آزاد باشه، میگی میام همون کسب و کار طالقان راه مینگنم...
اگر کارگر باشی میگی بازخرید مینم و میام طالقان دوتا بز میخرم و میدارم..
خل خلی فکر و خل خلی تصمیم میگری. تصمیم هایی که میدانی هیچ وقت نمیتانی جامعه عمل بپوشانی و سر آخر عصبانی میبی..
بعد خودته گول میزنی و میگی عیبی نُداره، بازنشست میگردم میام طالقان میمانم..
و یه لبخند رضایت زیر لبت میا و دوباره میشی تو رویا و آرزو که اگر بعد بازنشستگی وگردیم طالقان اِل مینم و بِل مینُم....
خلاصه میرسی به زیاران و یه کوچیک ترافیک دوباره افکار زیباته مخدوش مینه. زیاران دِ که در میشی، باز به یاد کار و وام و قسط و چک و خانه سازی و همکار و رییس و مرئوس و غیره دِمیکوئی....
اتوبانی میان که میرسی حالا به سمت تهران یا قزوینش فرق نمیگردی، دیگه غرق در زندگی خسته کننده شهری گردیِی
تا یک تهطیلی دیه و دوباره پر بکشین به سمت یار و دیار

✍ نوشته: ابوالفضل یزدانی طالقانی خُسبانی
📝 ویرایش، تنظیم و انتخاب عکس:
      سیده مریم قادری طالقانی اورازانی
گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۰
درجی طالقانی

سقوط طیاره

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ق.ظ

🔰🔰 طنز طالقانی 🔰🔰

یه طالقانی مَردا طیاره ای همرا بَش سفر. ✈️ 
از قضا طیاره سوقوط کُرد و همین یه نفر زنده بُماند اما دَکَت یه جزیره ای میان که فقط زناکان آنجه زندگی میکُردُن و از همه ی مردان دی بیزار بیَن.

رئیس جزیره بگوت: ما باید اینه رِ اعدام کنیم. همه دی موافقت کُردُن.

قبلِ اعدام او دِ بپرسین: آخرین خواسته ات چی هسته؟

مردُک بگوت: خواهش مینُم کسی مُنه اعدام کُنه که زشت ترین زُن این جزیره باشه و خودُش دی قبول کنه که زشت ترینه.


ایسه چند سال بعد خبر بیوردُن که مردا زنده هسته و جزیره ای میان، دوکانی واکُرده و خدا رو شکر دی، اوضاعش روبراهه.😄😄😄😂😂😂




🔰 ارسالی از: بانو سهیلا

طراح عکس: سیده مریم قادری     

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۹
درجی طالقانی

ایلیاتی ببره

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ



قدیمات مای ده، دستفروش دوره گرد و کولی وار میامین. انبر و خاک انداز و سیخ کباب و گاز انبر و انبر قند و خیلی چیزان میاردن.
جنوبی بین، همه زناکان سیا توئه و قد بلند. ما میگوتیم: ایلاتان بیامین.
چون وچه بی یم، خیلی دی اوشان د میترسی یم.
اخه اون وقتان هرکی ننه باباشی حرف گوش نمیکرد میخواستن وچه ره بترسانن میگوتن: ایندفه ایلاتان بیامین تو را هامیدیم ایلاتان ببرن😉😂

یادومه یه روز همین ایلیاتیان بیامین حسنجون. خو اون موقان شهرک یه قهوه خانه دبه و دهانی میان گو به اون صورت چیزی دنبه. حالا این بندگان خدا دی گرسنه و تشنه.
آنروز بیامین ما دری گل، بساط پهن کردن. ظهری موقع گردی، گرسناشان ب هیچی نداشتن ناهار بخورن. مادی اون روز دبیم نان دبندیم.
نان دبندانی روز دی یه دیگ آش بار میکردیم تنوری سر.
ننه دلش اوشانیب بسوت و بوگوت: چنتا تازه نان و گته کاسه آشه ببر این بندگان خدا بخورن.
بوگوتم من میترسن نمیشم.
خلاصه هر کاری کورد مون نشیم. آخر سر خودش ببرد. اندی دعا کردن و یه قند انبر دی اورو هادان.

✍ متن از: شهناز فلاحی از حسنجون
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۴
درجی طالقانی

سیف و نیوتن

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ق.ظ



وقتی یه سیف، داری سر دَ جیر کَت، نیوتن جاذبهٔ رو به زمینِ کشف کُرد

کَسایی دَرُن که جدا از هر کششی، جوَر شیَن، اوج بیتُن و پروازِه کشف کُردُن.

بلی جاذبهٔ اصلی، رو به خدا بشیَنَه.

سلام خجیر دوستان
قشنگِ صبحتان بخیر
روزتانَ به امیدِ جوَر شیَن رو به خدا شروع کنین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۴
درجی طالقانی

مصائب اددمینان: اعتراف

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۶ ب.ظ


چند وقت پیشان بَ، یکی از همشهریان در درجی، مدام پیغام میدا که اگه کاری منی دَس دِ بر میا، هادین تا کمکی کنُم. مُن دی یه متن برساندیم و بگوتم بخوانه تا بنگنیم کانال.
چند روزی بُگذشت و خبری نگردی. او دِ پیگیری کُردُم که پس صوت چی گردی؟!
جواب هادا که ببخشید شرمنده، جایی دَرُم که کامپیوتر نُدارُم، گوشیم یه دانه دارُم، نمیتانُم هم اونه ای میان، متنه نگاه کُنُم و هم بُخوانم صدا رِ ضبط کنه.

( چون ما تاکید مینیم که برای سهولت حتی الامکان از وویس تلگرام استفاده نکنن. بنابراین نمیشا با یه گوشی صوت ضبط کُرد و هم آنه ای میان، تلگرامی متنه بُخواند.)

خلاصه او رِ بگوتم: خا با گوشی خانُمت ضبط میکُردی!
جواب هادا: نوداره!
بگوتُم: خا یکی اوییب بَخر.

😁 (نمیدانم چرا مُن که همیشاک سعی مینُم، گپ شخصی و مسایل مربوط به خانواده ی افراد ر قاطی گپ کاری نُکنُم، اینه ر بگوتم!)

او دی جواب هادا: آخه خانم، کدام زنی رِ میشناسین این دوره زمانه گوشی نُداشته باشه؟ منظورم خودُم بیَم که زُن ندارم! 😤
باز دهانم دِ بَپری: خا به آقات بگو یکی تییب بَخره، شرط دی بنگن، عاروسی گوشی، از این خُجیران باشه ک صوته خوب ضبط مینُن 😝
 😂😂😂
هیچی دیه... گمانم همان سره خور بَ ک بیزی مُنو اسپم و ریپورت کُرد خیر ندی 😂😂😂😂

ایسه مُن گو اِحتراف (اعتراف) کُردُم، تو اما بُشنو و باوُر نُکن 😜

✍ متن، تنظیم و تهیه عکس:
      سیده مریم قادری، اورازانی یال
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۶
درجی طالقانی

نقلک: غلام و خواجه

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۶ ب.ظ

یه روز یه خواجه ای، خودشی غلامَ میفرستَ بازار، تا انگور، انار و انجیر بَخَره و زود وَگَردَه.
غلام بَش بازار ولی دیر وَگردی و فقط دی انگور بَخَرُست.
خواجه او رَ خلی بَزّی و بگوت: وقتی تُو رَ کاری دُمّال میفرستُم، باید چند تا کار انجام بُدیِی زود وَگردی، نه اینکه چندتا کاری دُمّال میشی، دیر وَگردیُ و یه کارکنی.
غلام بگوت: چشم، مِمبعد همین کارُ مینُم.

یه چند روز بُگذشت، خواجه مریض گردی، غلامَ بَرُستا دکتر بیارَه.
غلام بَش خلی زود چند نفری همراه وَگردی.
خواجه بگوت: اینان دی کیَن؟
غلام بگوت: خودُت منه بگوتی تُو رَ بَرُستام کاری دُمّال، چند تا کارکن و زود وَگرد. مُن دی تیِی گپِ گوش کُردم. این دکتر هسته بیاردم، تُو رَ درمان کنه، این دی غسّال هسته اگه بَمُردی تُو رَ غسل هادی، این آخوندَ که تیِی نمازَ بخوانه، این دی تلقین خوان هسته، این قبرکَن، این دی قرآن خوان.

◀️🎤 برگردان و خواندن متن:
   سید مصطفی افتخاریِ طالقانیِ پراچانی

دریافت کنید 

📝 ویرایش، تنظیم و عکس:
   سیده مریم قادریِ طالقانیِ اُورازانی
    گروه تولید محتوای درجی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۶
درجی طالقانی

در سوگ پدر

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۹ ب.ظ

مصیبت با یه سر درد ساده شروع گردی.
همونجور که مبلی سر بنیشتی به بگوت: پسر سرم درد مینه.
ظرف یک دقیقه سرش بگیت. حول گردیم سریع ببردمش بیمارستان نزدیک خانه یه شو بماند بدتر گردی.آمبولانس بیتم و ببردم یه بیمارستان خصوصی خوب نگردی. فلان پرفسور بیمارستان شریعتی دبه ببردیم اونجه.بیمارستان جدید ده سه بار بش و وگردی سه بار ما یتیمی ره احساس کردیم.اما باور نکردیم.خیل دوست و آشنا اینور اونور ده بیامین بیمارستان و سفارسش کردن.قرار گردی داخل بخش دباشه تا آماده عمل گرده.هر روز راس ساعت یک محل کارم ده یه جایی بین اتوبان تهران قزوین میشیم تهرانی طرف.نمیدانم دنده یک و سرعت پایین د چطور میرسیم به سرعت 140 و 65 دقیقه سر چند تا اتوبان تمان میکردم و میرسیم بیمارستان شریعتی پیش و ماشین پارک میکردم.برارم میشه زن برارشی خانه و من دی از ساعت دو میماندم آقای ور .تا دوازده شب .که بخش ده در میکردن یه تیکه کارتن میتم و بیمارستانی حیاطی دم میخوتم.کارتن خواب تمام عیار .خواب که نه کابوس یتیمی دیدن.تا 6صبح فردا که برارم میامه و من میشیم کاری سر یکماه کارمان همین به.بعدازظهر پذیرایی از عیادت کنندگان و شو کارتن خوابی و صبح دی پیگیری حال پدر از اطبا.
بالاخره مجوز عمل صادر گردی.عملش کردن.تا یک روز قبل از ماه رمضان دو سال پیش که سه روز بعد عمل پرفسور بگوت درسته بیهوشه اما سطح هوشیاریش بالایه. به بودن شما احتیاجی نی بشین خانه تان.
نمیدانم چبه این حرفش ده خوشحال نگردیم.بیامیم خانه.اعلام گردی که فردا ماه رمضانه.
یادم بیامه هیئت مانی میان همیشه پدر محو دعای افتتاح میگردی.خودش نمیخواند.یه حالت خلسه میان دبه.اصلا انگار این دنیای میان دنبه.ساعت دوازده شب گوشیم زنگ بخورد.شماره تهران به که سیو نداشتم.دلم هری بریخت.هرچی زنگ بزین من جرات نکردم جواب هادیم اول عرق کردم اما نمیدانم چبه بدنم یخ کرد.لرزم بگیت بالای ده بار گوشیم زنگ بزین.جواب هاندام.
گوشی خانه زنگ بخورد ننه م گوشی ره وگیت.من ترسم ده بشیم حیاط خلوت.که بدیم ننه می شیون بلند گردی.
ای وای خداجان منی وچان بی مزد چوپان گردین.
به همین راحتی ما بی مزد چوپان گردیم.
بی پدر گردیم.یتیم گردیم.
دوسال بگذشت و سه رمضان.سه رمضان یتیمی.

✍ دلنوشته ای از ابوالفضل یزدانی در سوگ پدر بزرگوارشان

🌹شادی روح همه پدر مادران آسمانی صلوات🌹

عکس: آقای یزدانی در آغوش پدر بزرگ جنت نشین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۱۹
درجی طالقانی

تا توانی دلی به دست آور...

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

دیشِو یه وچه با سامانه ۱۹۴ اداره (امداد و حوادث گاز) تماس بِیت بگوت:
ببخشید میخواستم بدونم٬ موقع اذان مغرب به افق البرز چه زمانیه؟!!!☺️☺️😊

منَم برای اینکه دِل وچه نُشکی و احساساتُش دی همونطور قشنگ بمانه٬ اصلا نگتم که اشتباه گرفتید و بلافاصله بعد از سوالُش:
چون تازه دبی اذان مغربَ به افق تهران رو تلویزیون پخش میکُرد ٬ بگوتُم :
 ۲ دقیقه دیگه😄😊

کلّی خوشحال گردی ٬ تشکر کُرد و خداحافظی😊😊😊

به احساسات کودکانمان احترام بُگذاریم🌺🌺🌺




بعضی موقحان دی میبو...
طرف زنگ میزنه میگو : آقا ! کپسول دارین؟!!!!!😳😳

برای اینکه دلُش نُشکی😂 میگم ها داریم زودتر بیا الان که تموم شه😂😂😂😂

یه همچین دل رحمایی هستیم ما😄😄😄

التماس دعا

✍ سید عباس افتخاری پراچانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۸
درجی طالقانی

داستان گو و گوسفند

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ب.ظ

یه روز گِو یی پا میشکی دی نمی تانه راست گرده پاشی سر بیَسته
کشاوز دامپزشک میاره.
دامپزشک میگو: اگه تا ۳ روز دیگه گِو نتانست پاشی سر بیَسته گِو بَکوشین.

گوسفنداین گپه میشنوَ، میشو گِویی پیش میگو: راس گرد،راس گرد.
گِو هیچ حرکتی نمینه.

دومین روز، بُدِو بُدِو میشو گِویی پیش، میگو: راس گرد،راس گرد پاتی سربیَست.
بازم گِو هرکاری مینه نمی تانه بیَسته پاشی سر
سومین روز دوباره میشو میگو: سعی کن پایستی وگرنه اگه ایمروز نتانی پاتی سربیَستی دامپزشک بگوت باید بَکوشت گردی.

گِو تااین گپه میشنوَ باهزار زور و زحمت پا میَسته
فردا صبح کشاورز میشو مینه گِو پاشی سر اُستا،خوشحال میبو ومیگرده میگو:
گِوپاشی سر اُستا! باید جشن بِیریم...گوسفندَ قربانی کنین

خلاصه اینکه بد زمانه ای گردی، خودتانه نخود هر آشی نکنین

◀️ برگردان و ارسال متن: سیدمصطفی افتخاری طالقانی پراچانی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۶
درجی طالقانی

❇️ طالقانی خاطرات ❇️ 📼 نوار

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۹ ب.ظ

اوایل تابستان بَ که عموم با خانواده بیومین طالقان، ما وچان، سر از پا نمی شناختیم و کلی خوشحالی میکُردیم که عموزاده ها بیومین و میتانیم با هم وازی کنیم و تا دلمان میخوا، تَش بسوجانیم. اوشان دی به همین اندازه خوشحال بیَن.
یادُمه یک روز، عموپسرُم که آن زمانان پانزده شانزده ساله ب،َ به گتین برارُم که اویی همسن بَ بگوت: مُن واکمنمه بیوردیم، بهش بلندگو دی وصل کوردیم، یه قشنگه نوار دارُم، بیا همدیگه ای همراه گوش کنیم.
برارُم که میدانست ننه و آقام خیلی متعصبند و آن زمانان، آهنگ و ترانه گوش کُردُن یه گناه نابخشودنی بَ، بگوت: خا اما قبلش باید یه خلوته جا گیراُریم که کسی متوجه نگرده. خلاصه بشی یَن پسینه ای میان و مُنُو دی مأمور کُردن که نگهبانی هادیَم اگه کسی اون طرفا میشه، خبرشان کُنُم.
همان زمان، ننُم و عَم زُنُم، ایوانی میان نُشته بیَن و گپ میزیَن. تا آهنگ برسی به ترانه ی شادی که آن زمانان خیلی بورس بَ. اوشانه جو بیگیت و صدا رِ زیاد کُردُن و از شانس، ننوم و عم زُنُم متوجه گِردیَن. ننومی رنگ بَپری و عصبانی گِردی ولی بخاطر رعایت حرمت مهمان هیچ نگوت. عم زُنُم دی خنده ای کُرد و با دست به در بکوبی و بگوت: ای سره خوران، درین آهنگ گوش مینین؟ خا صداشه زیادتر کُنین لااقل ما دی بُشنویم😅😅😅

ایسه الان به این دوره ای یالان بگو: یه زمانی آهنگ کوش کُردُن جزء امورات ممنوعه بَ ... مگه باورشان میبو
اما خداییش عجب روزگار خوشی داشتیم😇

✍ نقل خاطُره از اورازانی یال
📝 ویرایش و تنظیم: مریم قادری
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۹
درجی طالقانی