درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «taleghan» ثبت شده است

اهالی طالقان در روستای بازارسر کلاردشت

يكشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۵۷ ب.ظ

عباس شهیدی، معروف به مشتی شهیدی، متولد طالقان، به لحاظ اعتقادی، فردی معنوی و مورد احترام بازارسریها بود. او هرسال برای داد و ستد و تبادل و تهاتر کالا و آذوقه، از طالقان کشمش، توت و نمک طالقان را به بازارسر می آورد و در عوض، گندم و سایر محصولات کشاورزی مایحتاجش را به طالقان می‌برد. نقل می‌کنند که همین مراودات و آشنایی با بازارسری‌ها در پی داد و ستد، باعث شد که فکر اقامت دائم در این روستا به سر او بیفتد.

از اونجایی که وی فردی معتقد و اهل نماز و دعا بود، خیلی زود روحش با فضا و مردم روستا انس گرفت. شبهای جمعه صدای قرائت قرآن مشتی شهیدی، را همسایه‌هایش می‌شنیدند. شهیدی منزل زیگالی و کاهگلی مرحوم شکراله سلیمانپور رو برای سکونت انتخاب کرد و تا آخرین روزهای اقامتش  توی بازارسر در همین  خانه سکنی داشت .
همسر مرحوم مشتی شهیدی هم طالقانی بود و تنها فرزند اونها منوچهر نام داشت که در تهران بود. شهیدی پس از نزدیک به سی سال زندگی در بازارسر، اواخر عمرش رو در تهران سپری کرد و گویا پس از دو سال در همون تهران فوت میکنه و همونجا دفن میشه. خدا ایشونو بیامرزه .
شهیدی گربه‌ای داشت که زن وشوهر خیلی به اون علاقمند بودند و وقتی یه روز دماغ گربه رو کسی  ناآشنا بریده بود و به همین خاطر گربه بعداً مرد، خیلی ناراحت شدند و حتی گریه هم می‌کردند.

شهیدی الاغی داشت که یک روز وقتی برای چریدن داخل زمین سفر خان مرحوم بسته بود، بر اثر حمله و نیش زنبورها، حیوان زبان بسته میمیره .
 
شهیدی اولین خواربار فروش روستامون بود. اون با الاغش از حسن کیف (مرکز کلاردشت) لوازم مورد نیاز محلی‌ها رو از قبیل فیتیله، فانوس، گردسوز، قند، چای، بیسکویت، نفت و غیره به روستا می آورد و میفروخت. البته روش تهاتر و تبادل پایاپای بیشتر مرسوم بود .
دومین نفر که  اون هم در اواخر کار مشتی شهیدی خواربار فروشی راه انداخت و تنها دو سه سالی بیشتر ادامه نداشت، به نام هبت اله جعفری فرزند مرحوم میرزا رضی جعفری بود.  هبت اله جعفری تا همین چند سال پیش  ایام دهه اول محرم به روستامون میامد و از کتابچه دست نویس شده  با جلد سبزی که داشت مرثیه ثرایی میکرد. از معروف ترین مرثیه هاش التوبه التوبه  بود که تا مدت ها روز زبان جوانها و بچه ها باقی میموند .
پدر هبت اله جعفری، مرحوم میرزا رضی هم اصالتاً طالقانی و از افراد متدین بود که منبر میگرفت و روضه میخوند. از احوال وی هم اینکه ایام محرم اون سالهای دور با عدم امکانات نقلیه، چه در زمستان و سرما و باران و چه در تابستان و گرما، در یک روز و به نوبت، به روستاهای وک چال، واحد، مکارود، طائب کلا، بازارسر و بعد پیشنبور میرفت و روضه میگرفت.

خدا همه شون بیامرزد و رحمت کنه

متن برگرفته از پایگاه بازارسر، زادگاه من

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۷
درجی طالقانی

خانِ ساز

دوشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۴۹ ق.ظ

 

می‌گویند درویش خان طالقانی، نوازنده‌ی معروف تار، اگر وقتی حال و حوصله‌ی نواختن نداشت، حریفان مجلس تعبیه‌ای می‌کردند، یک ساز زن دیگر، سازی به دست می‌گرفت و ناخوش می‌نواخت. آنقدر خارج میزد و بد میزد و ساز را بد می‌گرفت که درویش تحریک شده و با خشونت ساز را از او می‌قاپید. مرد هنر، در حقیقت دلش برای ساز می‌سوخت که به چنگ نااهل افتاده بود، آنگاه خود به نواختن می‌پرداخت.

از: کتاب نای هفت بند، ابراهیم باستانی پاریزی
عکس: روزنامه اطلاعات در سال هزار و سیصد و پنج و خبر درگذشت درویش خان (از سایت گفتگوی هارمونیک)
منبع: کانال ژانر/کانال طالقانی‌ها

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۱ ، ۰۷:۴۹
درجی طالقانی

خاطره دعوا سر زمین

سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۲:۰۱ ب.ظ

یکی از بیشترین و فراگیرترین اختلافات روستایی، دعوا سر زمین یا آب است. چند روز پیش، خاطره‌ای در این موضوع، شنیدم که بد نیست شما هم آن را بشنوید و بخوانید. در روزگار غریبی که ما داریم، تلنگر جالب و خوبی در این خاطره، نهفته است.

 


عکس از؟؟؟ (ناشناس)

 

یه دهی میان، دو تا هم‌ولایتی، سر سامانِ مشترک‌، دَعواشان گِردی بَ. اوشان که دو تیکاک زیمین، کنار هم داشتُن، انگاری تَه زیمینانشان می‌رسی به یه کف دستِ جا، که اونی سر جِنگ می‌کُردُن. یکی میگوت مینی شین و آن یکی میگوت: نخیر! خودمی شین! هیچ‌کُدامشان دی کُتاه نمی‌یامی‌یَن. 

خلاصه به نتیجه نرسی‌یَن و یکی پیشنهاد کُرد بَشُن بزرگِ مَح‌له‌ای وَر تا او قضاوت کنه این زیمین به کی تعلق داره.

بزرگِ ده، بگوت: چی گردیه؟

اون دوتا دُوواره شُروع کُردُن به داد و قال. بزرگِ ده بگوت: مُن که اینجوری نمی‌تانُم قضاوت کنُم، شما دی هیچکدام هیچ سند و مدرکی نُدارین و جُز خودتانی گَپ، هیچی رِ قبول نمی‌نین. پس بُدا بِشیم زیمینی سر، تا آنجه بگوئم چو کُنین.

مرداکان قبول کُردُن و همراهی بشی‌یَن زیمینی سر و آن کفِ دستِ دعوایی ر نُشان بُدان و باز داد و قالشان درومی.

بزرگ ده بگوت: آقایان.. آقایان.. مُهل کنین، اینجو دوتاکی همزمان گپ میزنین که هیشکی ر حالی نمیبو. اصلُن بُدا مُن این زیمین دِ سوال کُنُم بَلکَم او بُدانه صاحبُش کیه.

بعد در کمال تعجبِ هم‌ولایتیان، بزرگ ده، بَنُشت زیمینی سر و گوشُشِ بنگی خاکی رو و با صدای بلند بگوت: ای جانِ زیمینِ خدا، این دوتا تی‌یِی سر دَعوا دارُن. تو خودُت بگو کی‌یِی شینه‌ای؟!

چند لحظه سکوت برقرار گردی. صدایی نیامه. اما جناب بزرگِ ده، در حالیکه با دقت گوش میدا، کله‌شِ چندباری تُوکان بُدا و بگوت: خا.. خا.. بُفَهمُستُم.

بعد راست گِردی و مردُکانِ بگوت: زیمین جواب بُدا.

بگوتُن: خا چی بگوت؟

بگوت: میگو مُن نه به این مردا تعلق دارُم و نه به آن یکین. بلکه در حقیقت، این اوشانُن که جفتشان به مُن تعلق دارُن! خودشان دی حالیشان نی که به زودی هرچه دارُن و نُدارُن، باست بنگنن و دستِ خالی، بیان مینی سینه‌ای میان، باخوسُن. سر همین هیچ و پوچی واستان، داد و قال و دهوا دی مینُن!

هم‌ولایتیان این گپانِ که بُشنوئوستُن، بِشی‌یَن فکری میان و بعد، صُلح کوردُن که آن تیکاک زیمین به طور مساوی میانشان تقسیم گَرده. چون یادشان بیامه، همه‌چیِ این دنیا، عاریتی و امانتیه. دیر یا زود مینگنی و میشی دیارِ باقی.

به این ترتیب، با درایتِ بزرگِ ده، که همانا جناب مرحوم آقای علامه حسن‌زاده آملی بَه، این داد و قال، به خیر و خوش، تُمام گردی.

 

نقل خاطره از سلوک و زندگی حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی (ره) توسط یکی از آشنایان ایشان

تهیه و تنظیم و برگردان: گروه طالقانی درجی

برای اینکه مدیون نگردین، به منبع این مطلب: درجی اشاره کنین. جانتانی قربان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۱ ، ۱۴:۰۱
درجی طالقانی

 

درخصوص وجه تسمیه «طالقان» جانمان به این مطلب رسیدیم:

مرحوم دهخدا، طالقان را مُعرب «تالکان» یا «تَلّکان» می‌دانست. Tall در انگلیسی به معنی بلند و بلندی است و در پارسی نیز تال، بلند معنی می‌دهد. اعراب، واژه تال را مُبدل به طول کرده، به معنای درازا و بلند، استفاده می‌کنند.

اگر تال را تَل، در نظر بگیریم، آنگاه معنی تپه، کوهِ پَست و پُشته بلند و گونه‌ای از تپه‌ی باستانی معنی می‌دهد.

کانِ جزء دوم به معنی سکونتگاه است.

بدین ترتیب تالکان یعنی: سرزمین بلندی‌ها.

شاید هم تالکان، تالمان بوده است. در زبان پارسی پهلوی، تال و در پارسی نوین، دال به معنی عقاب است.

جزء دوم هم، مان، پسوند مکان است.

پس تالمان اینگونه معنی می‌دهد: سرزمین یا جایگاه عقاب‌ها.

جالب اینجاست که تالمان (طالقان) همسایه دیرینه‌رود، سرزمین الموت (به معنای آشیانه عقاب یا عقاب‌آموخت) است.

 

برگرفتی از کتاب «ارنگ‌رود تا شاه‌رود» نوشته آقای جعفر کوه زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۱ ، ۰۹:۴۵
درجی طالقانی

دلنوشته‌ای برای روستای تکیه ناوه

شنبه, ۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۰۸ ق.ظ

 

روستایم: نازنین عُلقه‌ام، عجیب دلتنگتم!

دلتنگ کوچه‌های اردیبهشت... برای پونه‌ها و بابونه‌ها... برای بوته‌ی آویشنی که کنار غرفه‌ی خاربن‌ها، عطر به حراج می‌گذارد.

دلتنگ قطعه‌ی عاشقانه‌ی مرغ شباهنگ که از دور می‌نوازد.

دلم برای زمزمه‌ی شعری که بلبل برای گلبرگ‌های محمدی می‌خواند تنگ است، تنگ.

چشمانم برای گیسوان پریشان آبشارانت در امواج باد تنگ، است تنگ.

در جولان است مرکب نسیم صبحگاهانت در خاطرم، آنگاه که سبب رقص زیبای شقایق‌های دشت‌هایت می‌شود.

دلم برای ترنم هر قطره باران اردیبهشت تو می‌میرد. برای بوی رنگ‌های رنگین کمانت،

برای صدای رنگ آبی آسمانت با گُله گله ابرهای اینجا و آنجایت به فغان است.

خدایا...

دلم هنوز در تب و تاب نوای سِحرانگیز نی‌لبک چوپان است،

و رقص خیال‌انگیز قاصدک‌ها و پروانه‌ها...

کاش این فاصله‌ها فقط خواب و خیال باشد.

کاش چوپان دوباره در نی‌لبکش گریه کند.

و صدای گریه‌ی دخترکی که کوزه‌ی آب را شکسته و کلوش‌هایش را آب برده است، از گلوی تاریخت بزند بیرون.

کاش رخت رویا را از تن بکنم و و تو را در گذشته‌هایت، دست نخورده و بِکر بازیابم.

کاش...

 به قلم: بانو فاطمه علیشیری، روستای تکیه ناوه‌ طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۱ ، ۰۸:۰۸
درجی طالقانی

ابوذری چنین خوب...

شنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۵۸ ق.ظ

 

هیچ فکری، هیچ فرهنگی، هیچ فضیلتی اصیل و ارجمندتر از فکر و فرهنگ و فضیلت خوب بودن نیست. مرحوم آیت الله طالقانی چنین انسانی بود.

گفتار: دکتر حکمت اله ملاصالحی        خوشنویس: امیر اصغری

به بهانه‌ی عروج و به بهای محبت او

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۵۸
درجی طالقانی

مروری بر دامداری در طالقان

سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ق.ظ

امروزه دامداری در طالقان، رونق گذشته را ندارد. در طالقان قدیم، در هر خانه روستایی، آغل گوسفندان را در جوار خانه می‌ساختند تا بتوانند دام را به سهولت، نگهداری و تر و خشک کنند. این امر باعث می‌شد در زمستان هم با وجود برف سنگین، مانع حمله گرگها به روستا شوند.

شیردوشی در ساعات اولیه صبح و غروب انجام می‌گرفت. هنگامی که چوپان، گله‌ی دام را از صحرا به روستا باز می‌گرداند، پسر یا دختر خانواده تعداد دام خودشان را جدا و بسوی طویله هدایت می نمود. در بعضی روستاها و بعضی وقتها مراتع روستا را  به گوسفندان داران بزرگ اجاره می‌دادند.

 

 

برخی واژه‌های دامداری:

مال = دام، اعم از گاو و گوسفند.         مالدار = دامدار.           شیر بدوشتن = شیردوشیدن.              

آغُل = طویله زمستانی.                    مال‌حیاط = طویله روباز برای فصول بهار و تابستان.                

طِوله = محل نگهداری چارپایان شامل قاطر، گاو، اسب و الاغ.  

کررس = محل نگهداری بزغاله، بره و گوساله

ورکولی = بزغاله                  وَره = بره

 

 

مال‌نوبه = نوبت چوپانی. در قدیم در طول هفته کسانی که دام داشتند، یکبار در هفته چوپانی می‌کردند. خانواده‌ای که توان چوپانی را نداشت، مبلغی به چوپانی داوطلب پرداخت می‌نمود تا جور او را بکشد. چوپانی که دام (مالان) را به چرا می‌برد، مالوان و چوپانی که بزغاله و بره‌ها را به چرا میبرد، وُرکولی‌وان و چوپانی که گاوان و خران (گوگَل) را به چرا می‌برد، گوگَلوان صدا می‌زدند.

گوگَل خوسان: هنگام برداشت محصول و خرمن کوبی، گاوهای نر را به زمین‌های نزدیک خرمن می‌برند و در طول روز می‌خوابانند تا به نوبت، چَپَر کنند.

 

 

دامداری، روستا را زنده نگه می‌داشت و پویایی و حیات روستا را به دنبال داشت، چراکه اقتصاد روستا، به واسطه دام کاملاً خودکفا بود. حتی اگر هم شده با یک گاو، تمام مایحتاج زندگی خودشان را  تولید می‌کردند و نیازهای دیگر را به صورت معامله پایاپای محصولات خود با دیگران تأمین می‌نمودند. آن زمانیکه دلار و ریال معنی نداشت اما حالا باید گفت: روستاهای خودکفا خداحافظ.

 

ارسالی از: آقای مسعود علیشیری، روستای تکیه ناوه طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۳۴
درجی طالقانی

اُستُقامتِ داهول

سه شنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۰۲ ق.ظ

هر وقت مشکلات دِ کلافه می‌گردیَم می‌شی‌یَم نَنجانمی وَر.

غُرغُرانُم که تُمام می‌گردی، ننجان می‌گوت:

بَبه جان، هیچ سَرزُنده‌ای زندگانی، بی سختی و مشکل نی. امبا آدمی باید اُستُقامت داشته باشه. مشکلاتی پیش، سر خم ناکُنه. این مُزرُعایی داهولِ بِین! تنها کار‌ی که مینه اینه کو اُستایه! اُستُقامتِ نُمایش بُدایه و همینی واستان، یه گَلّه غُراب کو سَرصُداشان گوشِ فلکِ کَر کُردیه، جُرهَت نمی‌نُن اویی وَر نِزدیک گَردُون.

داهول: مترسک

عکس از بانو سمیه سلطانی

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۰۲
درجی طالقانی

چایخانه سنتی لمبران

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۳۰ ق.ظ

در پست قبلی «نوستالژی جاده و چای» از قهوه‌خانه‌ای قدیمی یاد شده که امروزه جای خود را به چایخانه‌ای سنتی به نام لمبران داده است.

آقای روزبه اجلالی، درخصوص چایخانه سنتی لمبران طالقان نوشتند:

«خودم و خانواده ماهی یک بار اینجا میریم و دورهمی‌های خانوادگی را اینجا برگزار می‌کنیم. هم محیط زیبایی داره، هم خانواده شریف کاظمی مدیریت خوبی دارند، انگار مشتری نیستیم و مهمان این خانواده ایم.

دو تا سوئیت سنتی هم برای اقامت داره. با قیمت مناسب. جاده هم آسفالت نسبتاً خوبی داره.

تلفن آقای شریف کاظمی: 09126672203

آدرس: طالقان، جاده جوستان به گته ده، ٩ کیلومتر بعد از روستای جوستان.»

 

 

ادمین درجی: خلاصه که یالانی دستِ هاگیرین و بِشین اوشانی بِ یه نوستالجی بُسازین. اگه بِشی‌یِین یه اُستُکان چایی دی از طرف ما باخورین... فقط یادُتان نشو چاییتانِ هُـورت بَکشینا J

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۳۰
درجی طالقانی

نوستالژی جاده و چای

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۳۹ ق.ظ

جاده‌ها مثل امروز نبود، پیچ‌ها تند و نامهربان بودند و گردنه‌ها گردن‌کش و رام نشدنی.

باران و برف که می‌بارید، دیگر خوش رکابان در گِل می‌ماندند و مسافران در راه.

آن روزها کمتر کسی صاحب مَرکب شخصی بود. جانِ روستا بَند بود به یکی دو مینی بوس جان سخت، از همانها که بوی خاک و بنزین می‌دادند و همه ازشان کم و بیش خاطره داریم. خوش رکابان جان سخت و مردان خوش غیرت، جاده های ناهموار و رانندگی تمام عیار جاده سالاران. جانهای باارزشی که امروز دیگر نیستند اما یادشان در دل تک تک ما زنده می‌ماند.

همان مردان سخت، صبور و بیخوابی که نگذاشتند دلی در دل جاده‌ها بلرزد و مسافری راهش را گم کند.

شادروان حاج فردوس کیان و شادروان حاج زین العابدین گرشاسبی: جاده سالاران فراموش نشدنی طالقان، روانشان شاد.

 

enlightened-------------- خاطره بازی:

راننده سپیدموی دستی مینی بوس را بالا می‌کشد. این را از صدایی که در گوشم پیچید و تکانی که ماشین خورد فهمیدم. سرم روی پای مادر بود که در میانه راه خوابم برد. از پشت پلکهایم، نور جانبخش سپیده‌دمان را احساس می‌کنم.

قافله سالارِ کهنه‌کار پیاده می‌شود. چند نفر از مسافران هم در تکاپوی پیاده شدن هستند. آرام و بی سر و صدا از بین انبوه وسایل و باری که وسط مینی بوس روی هم چیده شده، خود را به در خروجی ماشین می‌رسانند.

مادر اما تکانی نمی‌خورد. گویا خیال پیاده شدن ندارد. دلم نمی‌آید چشمهایم را باز کنم، می‌ترسم طعم شیرین خواب پا به فرار بگذارد.

صدای خروشان رودخانه در گوشم طنین افکنده. نسیم خنک صبحگاهی تنم را به لرزه می‌اندازد. دلم می‌خواهد قافله سالار زودتر برگردد تا زودتر هم برسیم.

تلاش‌هایم برای دوباره خوابیدن بی‌فایده است. ذوقی که در زیر پوستم پای می‌کوبد و غزل می‌خواند، دیگر مجالی برای خواب نمی‌گذارد. ذوق رسیدن به زادگاه سِحرانگیزم...

سر بلند می‌کنم. چشمان نیمه بازم را به ساختمانی می‌دوزم که دقیقاً در سمت چپ من قرار دارد. فقط می‌توانم در ورودی‌اش را ببینم. یک قدم بعد از در را انبوه تاریکی در بر گرفته است. صداهای بم مردانه‌ای از داخل ساختمان به گوش می‌رسد و هر از چند گاهی صدای کشیده شدن کفش آدمی روی زمین... این باید صدای پای مش شعبان باشد. درست حدس زدم. او با چای هزارجوش دلچسبش دارد از مسافران خسته و خواب آلود پذیرایی می‌کند.

 

 

هنوز چشمانم به ساختمان محقر قهوه خانه زل زده و من در این فکرم که چرا همیشه فقط مردان برای نوشیدن چای به قهوه خانه می‌روند .علیرغم کنجکاوی‌های مکررم برای دیدن فضای داخل ساختمان پررمز و راز قهوه خانه، هیچ وقت جرات آن را نداشتم که به آنجا قدم بگذارم. انگار چیزی در وجودم مانعم می‌شد

با دلزدگی چشم از قهوه خانه می‌دزدم. قافله سالار زودتر از دیگران برگشته و قلب ماشین را دوباره به ضریان انداخته است. مسافران با عجله سوار می‌شوند و دوباره حرکت آغاز می‌شود. ذوق و شوق در دلم جوانه می‌زند..

و حالا افسوس، نه قافله سالاری مانده و نه مرکبی... نه مش شعبان و نه بعضی از آن مسافران...

سالها از کنار ساختمان غبار گرفته قهوه خانه می‌گذشتم. دلم می‌گرفت از غربتش. دلم می‌خواست سماورش دوباره به قل بنشیند. در دلم آرزو می‌کردم مش شعبانِ بلند همت، دوباره برای مسافران خسته و از گرد راه رسیده، چایِ کهنه دمِ هزارجوش بریزد. چشمانم به اشک می‌نشست... نفسم می‌گرفت از بی وفایی دنیا...

 

 

و اما پس از سالها

ظاهر قهوه خانه با نمایی زیبا و سنتی، جانی دوباره گرفته و گلدان‌های شمعدانی که از سقف ورودی آویخته شده، هم به دل می‌نشیند. فضای داخل قهوه خانه بسیار روشن شده اما به نظر می‌رسد مدل قدیمی خودش را حفظ کرده. چشمه‌ای که در کنار قهوه خانه روان است و لطافت خاصی به آنجا بخشیده، حتما‌ً خاطرات آن روزها را به یاد دارد که پیرمردی چشم انتظار بود تا میهمانان ویژه‌اش از راه برسند و او با لبخندی بر لب، به چای قندپهلو میهمانشان کند.

در فضای بیرونی ساختمان چند آلاچیق ساده اما راحت برای نشستن مسافران پیش‌بینی شده است. چای آتیشی و املت مخصوص سرآشپز، در صدر منوی این قهوه خانه قرار دارد. اسمش را گذاشته‌اند: «چای‌خانه سنتی لمبران»
اما من می‌خوانمش: «قهوه‌خانه‌ی مش شعبان»

می‌خوانمش: «نوستالژی ماندگار بایزرودی‌ها»

می‌خوانمش: «خاطرات سبز کودکی»

درختان کهنسال آنجا می‌دانند و به یاد دارند مسافرانش را... مسافرانش را... ]مسافران به سفر آخرت رفته‌اش را[

و من دوباره روییدم و جوانه زدم از زنده شدنش... از سرپا شدنش... از اینکه دوباره شده خانه‌ی امید رهگذران... از اینکه دوباره جان گرفته و نفس می‌کشد... گویی همین خاطره‌ی کوچک دوران کودکی‌ام هم با او جانی دوباره گرفته است.

امروز می‌بالم به شکوهش و آرزو دارم  از عمق جانم که روزهای درخشانی را پیش رو داشته باشد و دوباره خاطره‌سازی کند برای فرزندانی چون من.!

نوستالژی فراموش نشدنی‌ام

یادم نمی‌رود شبی را که در آلاچیقت نشستیم و چای نوشیدیم و با هم خاطره بازی کردیم و تو دوباره خاطره ساز شدی... این بار برای مهدی... پسرک با ذوقی که دوست داشت شبی را در قلب فراخ و مهربان تو کودکی کند.

درود بر مردانی که با همت خود خاطرات سبز کودکی‌مان را رنگ و بویی تازه بخشیدند. دست مریزاد.

به قلم: دشت گلها کیان

با سپاس از کانال طالقانی‌ها

منبع عکس‌های دوم و سوم: مجله خبری تصویری نودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۳۹
درجی طالقانی