درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانال طالقانیها» ثبت شده است

تصاویر تعزیه بیست و هشتم ماه صفر 1396

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ب.ظ

تعزیه بیست و هشتم ماه صفر سال 1396 در امامزاده زکریا

واقع در روستای میراش طالقان


شبیه خوانان: آقایان کربلایی سهراب خلیلی، محسن یزدانی، غفور صابری، مهدی یزدانی، حسن قربانی، مسعود مهرگان، علی رمضانی

«مکتب طالقان»



🔻 دورنمایی از مراسم شبیه خوانی 🔻



🔻 زره پوشی مخالف خوان 🔻


🔻 جمعی از شبیه خوانان 🔻




🔻 اجرای تعزیه 🔻


📸 عکسهای ارسالی از آقایان: مهدی یزدانی و محمد غلامی

با سپاس از کانال طالقانیها


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۵۶
درجی طالقانی

آیت الله طالقانی و امداد رسانی به زلزله زدگان

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ق.ظ

زلزله غرب کشور و جان باختن جمعی از هموطنان عزیزمان، دلها را اندوهگین و داغدار نمود.

تصاویر و فیلم های منتشر شده از این مناطق و به خصوص (دیدن رنج و آلام) بازماندگان مصیبت دیده، انسانیت هر انسانی را به درد می آورد.

باید همگان از این درد انسانی، نهایت همت مان را برای کمک رسانی به زلزله زدگان به کار بگیریم.

در این حال و روز، به یاد یک عالم مجاهد انسان دوست افتادم. ذهنم به سوی ابوذر زمان؛ مرحوم آیت الله طالقانی و خاطره ای از ایشان در امداد رسانی به زلزله زدگان رفت. خوب و لازم است به این خاطره معنادار اشاره کنم:

حدود ساعت ۱۱ شامگاه ۱۰ شهریور ۱۳۴۱ زمین‌لرزه‌ای به بزرگی ۷/۲ ریشتر شهرستان بوئین زهرا را لرزاند.

این زلزله به کشته شدن حدود بیست هزار نفر و بی خانمان شدن عده زیادی منجر گردید.

زلزله بوئین زهرا، زلزله ای در وجود سید محمود طالقانی انداخت و آرامش را از او گرفت. ایشان به همراه جمعی از دوستانش به یاری زلزله زدگان شتافت. آیت الله طالقانی مسجدش؛ مسجد هدایت را تبدیل به ستاد امداد رسانی به زلزله زدگان نمود.

این عالم مجاهد دفتری را برای جمع آوری کمک های مردمی در مسجد هدایت آماده کرد و اعلام کرد که در روستای حسین آباد (که کامل تخریب شده بود) با کمک های مردمی و با یاری دانشجویان و دوستانش برای زلزله زدگان، خانه سازی خواهند کرد.

ایشان مدتی بعد با جمعی از دانشجویان و همراهانش برای تحویل خانه ها به حسین آباد بوئین زهرا رفتند و مرهمی بر دل زخم خورده مردم آنجا شدند.

اسم و رسم این مرد بزرگ همیشه زنده باد.

محسن طهماسبی
حوزه علمیه قم


این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۹:۵۳
درجی طالقانی

نقش ماندگار روستا

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ق.ظ

گاهی تصویری قدیمی، چون شولایی پشمین به دوشم می افتد، تا خستگی دویدن های رزومره و سردی ایام را به یاد دوران زلال کودکی التیام بخشد.

عطر مادربزرگ آن دمی که از سر سجاده برخواسته و بوی مشک ناب بنشسته بر پیراهن اش؛ رایحه ای بود که به روانم، طعم آرامش می بخشید.

 بوسه ی گرم او بر صورت یخ گرفته ام، از تشویش  تمام شدن تابستان را خوب به یاد دارم.. اوئی که دامن امنیت اش به گستردگی دامنه ی دماوند جولانگه خیالم بود...

شاخ و بال آرزوها کوتاه بود و سقف دلخوشی ها  بلند بلند؛ انقدر بلند که هیچوقت گمان نمی کردم، که سرم از سایش سقفی آزرده شود!

 رفته رفته بدنبال هویت اجتماعی؛  سایه ها گسترده شدند و وزن گرفتند، سایه هایی ساختگی از تعاریف اجتماعی؛ انقدر بدوشم سنگینی کرد که سالهاست در دخمه ی ذهن، دولا دولا قدم بر میدارم..

با گذر عمر در جایگاه بزرگترها قرار گرفتم و حال و هوای کوچه پس کوچه های خیال، سرد و تاریک و ترسناک شد..

 نگران باید بود در جامعه ای که، نامرئی های درون انسان همچو صداقت و نجابت و مهربانی، از برایمان ارزش گذاری نمی شود و همه با اشیاء بی جان طبقه بندی و قیاس میآبیم.. در چنین محیطی سخن از عشق ، محبت ، آزادگی و تعالی انسانی هذیانی محض است و شعاری بیش نیست!!

زندگی میدان مسابقه ای نیست که بی امان بدویم و وسواسانه قدم هایمان را بشماریم ..

باید بال بگشود و همزمان با موسیقی منظم هستی رقص موزن رفت و پرواز نمود..

 

این نقش ماندگار که در دل وطن نمود                       شولای خاطرات چو حریری به تن نمود

آن سوتک خیال که قرار از دلم ربود                           آوای کودکی چه غریبانه می سرود

این کاروان عمر به رهم ساربان نداشت                       افسوس که رهروی بجز آن اشتران نداشت

معنای زندگی ز حقیقت کناره کرد                              آنکس که جای جهد به دعا استخاره کرد

رونق گرفت نقاب به بازار پر فروش                            برلب چه های وهوی و زدل سینه ها خموش

هر کس به بند خویش گرفتار و درهم است                  در بند بی حصار در افکار مبهم است

پیغام رستگار به منادی نهان رسید                              از گوش جان شنو که چه ها درخفا شنید

بیهوده سر مپیچ به گریبان روزگار                               در خود فرو کشان تب بی تاب انحصار

از سینه پر گشا به فرا سوی آسمان                            حیف از مقام دل که نشیند در آشیان

 

متن و شعر از: آقای قاسم رستگاری (روستای هرنج)

عکس از:  زنده یاد مسعود رستگاری

 

این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۸
درجی طالقانی

روستای سوهان

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ب.ظ


روستای سوهان در 25 کیلومتری غرب شهرک طالقان واقع است. غار معروف سوهان نیز در شمال این روستا پذیرای علاقمندان خویش است.

چُره در نزد مردم روستای سوهان طالقان، به معنی آبشار است. البته اگر ارتفاع آب کم باشد به آن چُرنا می گویند. با توجه به ارتفاعات صخره ای در شمال روستای سوهان، حداقل شش آبشار بلند (شش متر و بیشتر) در نهر های دائمی یا فصلی کوهستان های این منطقه، قابل مشاهده است، که مشهورترین آنها، آبشار چُره و آبشار سوهان، بعنوان یکی از جاذبه های مهم منطقه هستند.

در نهرها و رودخانه های فصلی این منطقه، به خصوص در فصل بهار، آبشارها پرآب بوده و به تدریج با کم شدن آب نهرها، آنها نیز کم آب و در تابستان خشک خواهند شد. بعلاوه در فصل زمستان، با هجوم سرما و یخ بستن آبشارها، جلوه دیگری، از طبیعت زیبای این منطقه، قابل مشاهده است. درختان مثمر که در باغات مورد استفاده است، مثل: گردو (جوز)، سیب (سیف)، زرد آلو (شُلانک)، گوجه سبز(الوک)، آلو ، آلوسیاه، انگور، گلابی، بادام، ذال ذالک (کهری)، گیلاس، سنجد، فندوق و نظایر آنها و درختان غیر مثمر نظیر: چنار (که درخت هفت چنار وسط روستا، کاملا مشهور است)، تبریزی، زبان گنجشک، شال، نارون، بید و برخی دیگر.

در مرکز روستای سوهان، محوطه پارکینگ مانندی (موسوم به عسلی سر) در پایان جاده اصلی منتهی به روستا قرار دارد که در شمال آن، درخت چنار کهنسالی (چنار دار) سوهان با 7 شاخه و تنه اصلی و قطری در حدود 14 متر، قرار دارد. گفته میشود قدمت این درخت، به بیش از 1000 سال می رسد. این درخت نزد اهالی تقدس زیادی دارد.


نمایی از روستای سوهان  عکس از: توحید مجد فریدی



معانی لغوی و علت نام گذاری روستا
کلمه سوهان در زبان فارسی، دارای چند معنی است:

❌ 1- اسم یک نوع شیرینی که سوهان قم آن، معروف است.
❌ 2- ابزار فلزی که با داشتن سطح ناصاف و دندانه دار، برای ساییدن سطوح اجسام فلزی، چوبی، لاستیکی و غیره به کار می رود.
❌ 3- به معنی سایش برای تمیز کردن، سوهان کاری یا سوهان زدن، یعنی استفاده از ابزار سوهان برای ساییدن اجسام مختلف، جهت رفع آلودگی ها و زنگ زدگی ها و صیقلی کردن سطح.
✅ 4- نام روستائی در پائین طالقان استان البرز، در فاصله 4 کیلومتری شمال ساختمان تاج سد طالقان.

در خصوص علت نام گذاری روستای سوهان، دو نظریه، مطرح شده است:

🌀 گمانه اول :
مرحوم حسن قدسی طالقانی، مشهور به  اعظام الوزارده، کتاب خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، جلد اول، ص 566، در این خصوص میگوید:
«... نام قریه سوهان را میگویند چند نفر ترک زبان از سوارهای چنگیز که برای شکار از ساخلوی قزوین بکوهستان طالقان میآیند، میرسند بمحوطه سوهان، چون عطش بر آنها غلبه کرده و چند شکاریهم زده بودند از شدت تشنگی جویای آب میشوند و بخود میگویند (سوهانی؟) یعنی آب کجاست؟ بطوریکه ذکر شده دشت های مانند: بوردشت، مرگ دشت، آندست، سوهان چال، میان راه، باغ پشت، اراضی زیاد ولی آب ندارند. باین جهت سئو (سوهانی) که فارسی آن آب کجاست؟ نام این ده میشود، سوهان و تمامی اسامی دهستانها به این نحو نامگذای شده است.»

🌀 گمانه دوم :
طبق گفته برخی بزرگان سوهان، که این نظر، دارای اعتبار بیشتری است، ریشه لغوی کلمه سوهان از «سو»، به معنی نور در زبان فارسی قدیم میباشد. شاهد مثال، مصدر «سوسو زدن»، به معنی کم و زیاد شدن شدت نور، و چون سوهان در ارتفاع بالا واقع شده است، به خصوص در شب، به عنوان محل تجمع نورها و سوسو زدن آن بوده است. لذا با اضافه شدن علامت جمع «ان» فارسی، به صورت «سوان» و  اضافه شدن حرف «هاء» جهت سهولت آوائی، به صورت «سوهان» شهرت یافته است. البته می توان گفت که در صورت استفاده از علامت جمع «ها» در زبان فارسی، به صورت «سوها» و جهت سهولت آوائی، با حرف «ن» در آخر آن، به صورت «سوهان» مورد استفاده قرار گرفته است.


↩️ ارسالی از : حسین زینعلی - منتشر شده در کانال طالقانیها




کوه خشکچال،  گردنه گوپیشانی، روستای سوهان طالقان   عکس از: شهرام الهویی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۴
درجی طالقانی

نمایش تنبل مردا

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ق.ظ


📖 داستان تنبل مردا 📖

📝 بازنویسی اثر: فاطمه مومنی

🎤 گویندگی ,مونتاژ, صداگذاری: مهدی علاالدینی

🎤 صداپیشگان: پژمان شیخ حسنی ,مریم قادری و مسلم گرشاسبی

📻 #رادیو_طالقان 📻

دریافت کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۹
درجی طالقانی

داستان باران سیزده - قسمت سوم

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۴ ق.ظ

عیدِ آن سال، یه لشکر میهمان داشتیم... با یه عالم کار از چند روز قبلتر...
اسفندماهش دی پرکار ترین روزهامان بَ.

گتین خوآرومی عقدکنانی واستان، بذار وَردار و برو بیا داشتیم.
آنقدر که میان گُلکار و خانه تکانی و تدارک سور و سات عید، خرید عقدکنان و بساط جشن عقد دی اضافه گردی بَ.

یک بار دی وسط آن گِل و شُل و وَرف و بوران، آقام و ننه و خوآرجان، تا شهر بشی بیَن خریدی واستان. آنجه یک ناهار دی میهمان پوران خانومشان بیَن و حکماً اوشانه برای عقد دعوت کورده و وعده بیگیته بیَن.

مینی دل اما... چُشم انتظاری دیه ای داشت..

ظهرِ یک روز بمانده تا عقدکنان، ننه فرمان هادا: سفره بنگنین!  
چندتا از جوانان فامیل، قُزان آبگوشتی که ننه از صبح علی الطلوع بار کوردی بَ ر تشی سر دِ جیر اوردون. هرچی مسی، روحی و گلی کاسه داشتیم، قطار بچی بیَن مجمعانی میان و عمزُن و ننه جانم، اونانی میانه از اوگوشت پر میکُردُن...

__ مُرواریجان.. قشنگه دُترکم.. نِینُم اینجور دمغ باشی باباجان...

آقاجانُم بَ که مُنه دیماگیت و کله مه ماچ کُرد...

به خیالش، از بابت عروسی خوآرُم اینطور یه گوشاک کِز کُرده بیَم... اما دمغی، کم حرفی و گوشه گیریهای این چند وقت اخیر مُن، دلیل دیه ای داشت که اوشان نمیدانستُن.

هرچقد خوآرُم خوشحال بَ و پراگیتی بَ،  مُن اغلب بوک کُرده بیَم و کم حرف... فقط در حد لزوم گپی و حرکتی مُن د سر میزی...
نمیدانُم چیب دلُم میخواست فقط یه گوشاک بنیشُم و به «او» فکر کُنُم...
امبا مگه میَشتُن...
هِی چپ و راست صدات میکُردُن و تو دِ کار میکشیَن..
بالاخره تنها  خوآر بیَم و عروسی کار داشتیم!


با گُر گُر ماشینی که از سر ده تا مایی خانه که وسطای آبادی بَ به گوش میامه، جام دِ راست گردیَم...
تندی بیامیَم ایوانی سر و در آن همهمه مرداکانی که گوشت و نخودانه با گوشت کوب میتُکوندُن و زناکانی که بادیه های پُره سفره ای سر میوردُن، مُن فقط گوش اُستا بیَم تا آن صدایی که مینی دلخواه بَ، مینی جان و دله بلرزانه...


__ یاالله یاالله... آقا مبارکا باشه...
حاج مرتضی دلا مه و پشت سرش پوران خانوم جان و بعد ماه منیر و پری گل.

ننه بدو بش پیشواز و ماچ و روبوسی و آقام دی همینطور کو پیجارانشی پی میگردی، منه بگوت: چُبه خشکت بزیه دتر؟ بدون بیا رفیقانت بیامین!

چند لحظه بعد... همانطور کو صحنه پیشواز از میهمانانه یه چیکه اشک، مینی چُشمی پیش تار میکُرد، یگ بغل گل از در بیامه حیاطی میان و پشت بندش، اویی که این همه ماه چُشم انتظارش بیَم، با یه گردن دولا و قامتی خم کورد، دلامه...
آخه میدانی، حیاطمانی دروازه به اندازه اویی قد و رعنایی نبه...

درجا زانوانم سست گردی و تکیه بزیم به نرده هان ایوان...

ننه داد بزی: مُرواری!   چی مینی آنجه؟   بیو بِین عزیزه میهمانانمان برسیَن...

با صدای ننه، سرشه بلند کُرد و باز چوشمان سیاهش اسیر نگاهی شرمو گردی...

دی تأخیر جایز نبه...
تا پایین پلکانه بی دمپایی و پیجار، جیرامیَم و آنی در آغوش پوران خانوم جان و دترکانش جا گیتُم...

                          ***
سیزده به در بیامی و دُواره لشکر آدُم از سر و کولِ مایی خانه جوعَر میشه آنقدر که خانمان جا نوداشت پا بنگنی و راه بشی.

امبا مُن دیه لنگانُم زیمینی سر نَبَه.. ابرانی میان سِیر میکُردُم...
همان ابرَکان سیاهی که یه روزی آسمانِ طالقانه پُر کُرد و بعد، شُرشُر باریدنشان بیگیت تا آقاجانِ میهمان نواز و مردم دارُم، شهری آدومانی که بیامی بیَن تفریح، با خودُوش بیوره خانه مان و ما با اوشان آشنا گردیم..

آشنایی و دوستی و رفت و آمد... تا دل از کف بشیَن و قوم و خویش گردیَن....

به انگوشترِ پر نگینی که دستمی میان دَره نگاه مینُم...
همان کو فردایِ عقد آبجیم، پوران خانوم جان، با اجازه آقا ننه ام دستم کُورد و بگوت: یک دوسالی هست که میخواییم بیاییم مُروارید جانو نشون کنیم برای عباس، ولی منتظر بودیم دختر بزرگتون اول عروسی کنه.

نُگام از نگینانی که درخشش مینه، میرسه به چوشمان سیاهی که روبروم دَره و با یه حالِ خوشی تماشام مینه...

 سرخه دیمانُم سرختر میبو...

لبخندی میزنُم و عباس تُنگ دوغه هامدیه دستم و میگو: مادرجون گفتند یکم توش پوتینه! بریز...

لبخندم، گت تر میگرده و جواب هامیدیم: پوتینه نه... پوتینُک... همان پونه شما عزیزجان!!!

 آهان.. همونی که شما میگی عزیزجان!

همان موقع آسُمان گُرُمپی صدا مینه و بعد دیندیرَکِ خوشِ واران، شیروانی سر، ضرباهنگ میره...

سرمه جوعَر میوروم و دلمی میان میگُم: خداجان... چه خوبه که سیزده به دران واران میا...
چه خوبه که آقاجانُم همیشاک میهمان میوره خانه مان...
چه خوبه که عزیزجانمه به مُن هادای تا دی همه سیزده به دران ما دوتاکی کنار هم باشیم...

بعد دی، تازه واشان باغمانی صدا ر میشنوعوم که یک صدا میگن:  آها والا... ما دی از دست تی یی سبزه گره بزینها خلاص گردی ییم... 😂😂😂


🔙  غرض از نوشتن این داستان، یاد کردن از پدری است زلال و بی ریا چون آسمان که باران مهربانیهایش را بیدریغ بر دوست و آشنا و خودی و غریبه می باراند..

روحت شاد آبا جان سیدصدرالدین میرزکی 🌷🌷🌷

🔚 پایان
      شاد و پر خیر، چون باران باشید 🔺

به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۴
درجی طالقانی

داستان باران سیزده - قسمت دوم

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ

از آن به بعد، دوستی میان ما و این تهرانی میهمانان پایه گذاری و رفت و آمدها شروع گردی...

هرچند ویشتر اوشان مایی خانه میامیَن و ما شاید دو سه سالی یه بار، حتی کمتر، اگه گذارمان به تهران میرسی، اوشانی خدمت میرسی یِیم...

مُن البت هیچ اوشانی خانه نشی بیَم. درست تر بگوئم، از زمان آشُنایی که مُن نُه سالُم بَ تا هفت سال بعدش.

اولین بار شانزده سالُم بَ که بشیَم خانه شان.
برارم دانشگاه افسری قبول گردی بَ و ننه آقام اوییب، پی یه اتاق اجاره ای بیَن که از قضا پوران خانومشان، دو تا اتاق خالی داشتُن و همانه ر برارمیب اجاره کُردیم.
بعد دی مُن، تابستان، یک ماه بیامیَم برارمی وَر.

خانه شان، خیابان شاپور بَ.

تا اونجه دبیَم پوران خانوم نمیَشت آشپزی کُنُم و تمام آن یک ماه، با ماه منیر و پری گل (پوران خانومی دُتران) به وازی و خوشی و خرید و گشت و گذار و گپ و گفت بگذشت.

یک دو باری دی بشی ییم امامزاده سیدنصرالدین، که الحق زیارتش جانه صفا هامیدا.

خوبیش این بَ که بعدِ زیارت، میشی یِیم خرید و بازار بزرگی حجره هانه تا قِرانِ آخر جیفمان خالی میکوردیم و آخر سر دی، در غذاخانه مُسلم، با باقالی پلو یا کُباب، اُشکُممانه از عزا در میوردیم.

اما میمَل غروب دمانمان، معجون فروشی شاپور نزدیک خانشان بَ..

یادوش بخیر...
چه روزان خوشی داشتیمَ...

آن یگ ماهی که مُن تهران دبیَم، اصلاً عباس، گتین پسر پوران خانومشانه نِیدیَم.
بگوتن با گته آبا و گته ننه بشیَه زیارت مشهد و پوران خانوم هی دعا دعا میکُرد تا مُن اونجه درُم، عباس دی وَگرده.
اما مشهد، به عباس خوش بگذشتی بَ و تا مُن اونجه دبیَم، او دی تهران نیامه.

بالاخره آخرین روزهای شهریور ماه بَرسی و مُن دی می بایست راهی طالقان میگردیَم.

دلُم میخواست ویشتر بمانُم..
آن یک ماه، خوشترین روزهایی بَ که تا آن زمان تجربه کورده بیَم.

الحق خانواده ی میزبان، در مهربانی و پذیرایی و صفا و صمیمیت، هیچ از ما طالقانیان کم نوداشتُن.

مُن دی با دُترکانشان، عَیاق گردی بیَم و اگرچه دلتنگِ ننه آقام و طالقان بیَم اما اوشان دِ جدا گردین دی منیب سخت بَ.


دمِ رفتن، ماه منیر اسفند دود بیارد...
 بِرارم، سنگینه چمدانانمه که دِراغوز میانُشان لباسها و کفشها و پارچه هایی که از تهران بخری بیَم دَبَه ر سگ کَش میکُرد
و یه کاسه گِلی کبودِ رنگ، با چندتا گل محمدی میانُش، پری گلی دستی میان دَبه.

پوران خانوم دی درحالیکه چادر نمازشه سر کُردی بَ، قرآن بیورد و منه از بیخ آن رد کُرد...

تا پری گل بیامه که کاسه ای اُو ر مینی پِی سر دپاشه، در وا گِردی و یه جوانک رعنا و خوش قد و بالا، چارچوب دِری میان، نمایان گِردی.

اولین نُگاهش، مینی چُشمانی میان گیر کُرد...
از قضا مُن یه کیشکه خنده لبانمی سر دَبَه که آن دی همزمان، مینی تُوکی سر، خُشک گردی!

میان این گیجی و دنیایی که دَوّار مُنی کله ای دور میچرخی، ماه منیر هوار کُرد: داددداششش   خوش اومدی...

و پوران خانوم در حالیکه نگاهش به مُن لبخند میزه، جوانکه بغل گیت و بگوت: بالاخره اومدی، مشهدی عباسم، زیارتا قبول مادر...

عباس، یه قشنگه خنده کُرد و بگوت: اما مثل اینکه بی موقع اومدم... فکر نمی کنم این اسفند و گل محمدی، واسه پیشواز من باشه...

پری گل، زیر زیرکی بخندی و بگوت: برای بدرقه مُروارید جانه... یک ماه اینجا بود، ولی تو که نبودی!   الانم داره برمیگرده طالقان..

عباسی چُشمان ریز گردی و بعد آرام بگوت: چرا اینقدر زود؟! نکنه پا قدم ما سنگین بوده!

مِن مِن کنان بگوتم: نه... داداشم ماشین گرفته.. دی باس برگردیم، هفته دیگه مدرسه مان وا میشه!

پوران خانوم گلایه وار گفت: هی بهتون میگم زودتر بیایین.. گوش نمیدین که... حالا مروارید جان یه دقیقه بشین ببینیم این پسر واسه مون سوغاتی چی آورده؟

همان موقع برارُم کلافه حیاطی میان دِ صدا کُرد: مُرواری... بدو بیا دیرمان گردی... پوران خانوم کلیدِ اُتاقمو گذاشتم زیر جاکفشی. بیزحمت گلدونامو آب بدید، منم سه چهار روزه بر میگردم... عباس جان، دخترخانوما خدانگهدار. از طرف منم از حاج مرتضی خداحافظی کنید.

و با یه دلی که میانِ دگ دوجه آن، نقش چُشمان سیاهی لانه کوردی بَ وگردیَم طالقان...


🔻ان شاء الله ادامه دارد 🔜


به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۰
درجی طالقانی

داستان باران سیزده - قسمت اول

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ق.ظ

از وَختی یادُم میا، یک ظهر نَبَه که بتانیم ناهاری بَ یه اُشکُم سیر، غذا باخوریم.
نه اینکه دستمان تنگ باشه یا خدای نکرده، غذا کم بار کنیم.
نه اتفاقاً برعکس،
گِتین خوآرُم همیشاک، دو سه برابر خودمانی اَندا، غذا تدارک میدی، اما اِخلاق آقام خدا بیامُرز اینطور بَ که هر روز که کاری سر دِ ومیگردی خانه، چند نفری میهمان خودشی همراه میورد.

یه روز تُرکه مَردانی که مایی محل، کارگری میکُردُن و ناهاری بَ فقط یه مُشت انگور داشتُن و دو پاره نان و آقا دلش به حالشُان بسوتی بَ...

یه روز مَش مَمَد و دو تا چَقَره یالانُش که هفته ای یه بار میومیَن مایی محل و سیفیده خَرشانی همراه، سِیفی و سبزی میروتُن و میمَل همیشگیشان مایی خانه بَ...

یه روز فَک و فامیلِ همسادُمان که از ولایت غریب میومیَن و زُن همساده راشان نمیدا و اوشانه اخم و تَخم کُوردی بَ...

یه روز راه ماندگانی که جاده ای سَر، ماشین گیرشان نیامی بَ...

یه روز دسفروش دوره گرد...

یه روز مأمور بهداشت و دامپزشکی...

یه روز....

و خیلی روزان دی، خودمانی تَک و تیل که یا حالان والان و مریض بیَن و بیومی بیَن پی دوا درمان، یا عروسی کار و خرید داشتُن، یا بی وَهانه و سرزده میامیَن میهمانی...


هوا روزگار که گرم میگردی، بساط گشت و گذار شهری آدُمان دی، کنار شهرو و کوه کَتلان برپا بَ.
این جمعیت خسته و از شهر بریده، اگرچه تعدادشان به تعداد این روزانی توریستان نَبه، اما شمارشان برای همان موقعان دی چشمگیر بَ.
بعضی روزان که دیه حسابی شُلُغ میگردی و بُنِ دار و درختان، جای سوزن انداختن نمی ماند.

یِگ سال یادُمه سیزده به در بَ.

آقام، یکی دو روز قبلِ سیزده، یه وَره قربانی میکُرد که از گوشتش، کُباب سیزده مان، مهیا میگردی.

آن سال، هوا روزگار مثلِ همه بُهاره روزان، گاه اَفتو میگردی و گاه بیگیت و وارانی.

ننه جانُم وَقتی بِیدی سیاه اَبران، آسمانی میان دَرُن، تندی برارانمه صدا کُرد و بگوت: گوشتانه کباب کنین و بنگنین قابلامه ای میان، میترسم واران بگیره.
براران دی اجابت امر کُردُن.

آن وسطان، و درست نماز ظهری وقت، آسُمان وازیش بیگیت و میان آن همه مردمی گردش و خوشگُذرانی، یگهو شرشر واران بیگیت و مردمی بساطه به هم بِزی.

ظهر بَ و خُجیره کبابِ بو، خانه مانو پُر کُردی بَ که آقام، یاالله یاالله گویان، در دِ درامی و یه لشکر، خیس و خُساله آدُمان، اویی پِی دِ بیَن.


مُن اول اوقات تلخی کُردُم و غرغر کنان و زیر لبی بگوتُم:
ای بابا.. یه سیزده به در دی ما آسایش نُداریم..
آخه آقاجانو بگو این غریبه آدُمان، آن دی یه گَله ر کُجه د پیدا کُردیه و بیوردیه سر سفره ناهار!

آقاجان، انگار مینی اوقات تلی رو نگاهمی میان بُوخواند و بگوت:
ای قربانِ خُجیره دُترکم گَردُم...
آقاجان،،  این بنده خداهان، باغمانی دیفالی بیخ، بساط کُرده بیَن که واران اوشانی بساطه به هم بِزی..
میهمان حبیب خدایه..
اینان دی شهری آدومَن...
یه روز بیامیَن دَر و تپه ای میان، خودشانیب خوش گذرانی کُنُن...
درست نی اخم و تَخم کنی میهمانه دُتر جان.

بعد مینی دیمه، با زِبر و زُمُخته دستانُش که همیشاک اثر کار سخت کشاورزی و دامداری بر جانشان بَ، نوازش و پیشانیمه ماچ کُرد و بگوت:
ایسه یکی از آن قشنگه چارقدانته سر کُن و بشو ننه تی وَر کمک، تا سفره ناهاره بنگنین و خُجیر، میهمان نوازی کنین...

آن روز ما گت ترین سفره هانمانه سر هم کوردیم و هرچه مطبخ و دولابچه و پسینه ای میان داشتیم، از نان و پلو و کباب و ماست و پندیر و کُره و عسل و زیله و جوزِ مغز و چه و چه، سفره ای سر بیوردیم.
میهمانان دی هرچی برای ناهار آماده داشتُن بیوردُن.

یه شاهانه سفره گردی...

آن روز مُن دی برای اولین بار، دُلمه باخُوردُم،
دلمه دستپختِ پوران خانُوم جان...
آن قشنگه و خوش صحبته تهرانی زُن که با دو تا دُتر و یک گتین پسرش، به همراه چند خانواده دیه مهمانمان بیَن...


🔻ان شاء الله ادامه دارد 🔜


به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۱۰
درجی طالقانی

داستان رویای سفر طالقان - قسمت سوم

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۲۱ ب.ظ


بنیشتیم صندلی یی سر هنوز ما رِ پذیرایی نکوردی بییِن گو پییروم و اکبر آقا دی بیامییِن مایی نزدیکی بنیشتِن. سلام علیک کوردیم و بنیشتیم. پایسام بشیوم، بهمن عمو بیامه پییرو و اکبر آقایی همرا سلام علیک کورد و بگوت: میتانی یک نفر برسانی مایی کمک؟
فتحعلی ر بندام دری دم بگوتوم مرداکان و زناکانِ سرسایگری کن اشتباه نشِن ، اما الان دنی یه نفر برسان اوجه دَباشه مردمِ راهنمایی کنَ
پییروم تا بیامه گپ بزنَ، چپاک بگوت من بشوم من بلدوم؟ من میخا عروسی یی ب کمک کونوم.

گرمک چپاکی دستِ بَکَشی و بگووت: بنیش و آرام گوششی دَم بگووت: یک امشو افتخار هادین هیچ کاری نکن بییَس آرامش داشته باشیم
اینه که گرمِک بگووت انگار چپاک مصمم تر گردی
بگووت من میدانوم، من بلدوم هر کاری مِنِ بگین بَلَتوم
گرمک دی چیزی نگووت

بهمن عمو بگووت: کاری نِداره گو، هر کی بیامه راهنمایی کُنَ، زناکانِ برسان سمت راست مرداکان سمت چپ.
چپاک گرمکِ نگاه کورد و بگوت بفهمسی برار؟ کاری نِداره گو!

بعد بهمن عمو رِ بگوت بشیم
همدیگری همرا بشییِن ما دی بنیشتیم
هنوز چند دقیقه از رفتنشان نگذشتی بَ که زناکانی جیغ و فِریاد بلند گردی
همه پایسایم بشیییم صدایی دومال اوجه که برسی ییم
چند تا زناکان و چند تا مرداکان چپاکِ دوره کوردِن اونه دهوا مینن

مردُم د معذرت بخواستیم و چپاکِ بیاردیم کنار
گرمک بگوت: چی گردی برار؟

چپاک بگووت: هیچی من بهمن عمویی همرا بیامیوم. منِ بگووت اون صندلی سر میشینی زناکان برسان سمت راست مرداکان دی سمت چپ.

گرمِک بگوت خا حلا چه ب مردم ناراحتی کوردن؟
مگه تو مرداکان نرساندی دست چپ و زناکان سمت راست؟

چپاک بگووت: بهمن عمو که بش یادوم کت. من گو دست راست و چپِ تشخیص هانمیدیوم

همین گردی گو اشتباه گردی مرداکان بشییِن زناکانی میان
زناکان دی برساندم مرداکانی طروف

خاکان سروم!
گرمک جان به خدا هی بگوتوم خودومی همراه
من چپاکوم
اما امشو وشیلی نمینوم
من وشیلی نمینوم
اوهنا اونِک دی شاهد هسته

اونِک بگووت آها
هی خودشی همرا میگوت: من وشیلی نمینوم
اما گرمِک جان افاقه نکورد
وشیلی چپاکی خونی همراه هسته

گرمکِ کارد میزی یی خونِش درنمیامه
منکوف و عصبانی ب. با عصبانیت چپاکِ نگاه کورد

خداجانی قربان گردوم، تیی خلقتی حکمت چی بَ؟
اصلا وقتی بموردوم  اون دنیا
خداجان د ِخودوم سوال مینوم

میگوم خداجان
مِن گناه کم نداروم اما من د راضی باش بگو منِ برسانن بهشت
آخه من دنیایی میان چپاک تحمل کوردوم.
اطمینان داروم من دی نگوم خودش اینی واسان گناهانوم دِ میگذرَ

چپاک بگووت خب برار جان یاداکوردوم بهمن عمو رِ بَگوم
دست چپ و راستِمه بلد نیوم!

گرمِک بگووت: فقط یه خواهش داروم
دی گپ نزن پایس بشیم، میخا شامِ بیارِن

عروسی گته باغی میان دبَ
غذا رِ دی میزی سر بندان
جواکِ دلِ خیک و اکبر آقا همدیگری وَر بنیشتی بِن
همدیگری همرا گپ میزییِن

جواک بگووت: کوجه دِ باید شروع کنیم منِ گرسنه کوردیه
اکبر آقا بگووت:
ای جااان میدانوم مِن و تو همدردیم
من دی غذا رِ که مینوم دست و پام شل میگرده
تِ رِ درک مینوم

اما سرنگونِ وره رِ هنوز نیاردِن میزی سر
بییَس وره رِ که بیاردِن شروع میبو

جواک بگوت اکبر آقا شما منی استادی، منِ راهنمایی کن
میخا اصول دلِ خیکی  رِ امشو منِ یاد هادییی
اکبر آقا بگووت استاد چیه برار جان، چشم
فعلا حواست جمع کن وره ر که بیاردن شروع مینیم
جواک بگووت: خا من حواسوم بَ

وره رِ که بیاردن، لشگر اکبرآقا به سپهسالاریِ جواک
حمله کوردن چشمتان روز بد نِینَ
سفره رِ تالان کوردن
اندی باخوردن دی جا دِ نمیتانستِن راست گردِن

جواک اکبر آقا رِ بگووت:
اکبر آقا من نمیتانوم جا دِ پایسوم
اکبر آقا بگووت: این نشانه خوبی هسته
این یعنی سیر گردی یی من دی چن دقیقه پیش تاقاروم پرگردی
من دی نمیتانوم پایسوم.

گرمکی همرا بشیییم این دوتا خیکنِ رِ بلند کوردیم
گرمک جواکِ بگووت تو دنیا رِ دی باخوری گرسنه ای
سرنگون لُپت رگ به رگ نگردی اندی باخوردی؟
هنوز یه ربع نگذشتی بَ که جواک بگووت من دل فِریادی هسته
ای اماااان
دل درد داروم


بگوتیم جواکی به چایی و نبات بیاردن اما درست نگردی یه کم گو بگذشت اکبر آقا دی دل درد بِیت
پییروم بگوت اینجوری نمیبو این دوتایی دل خوب نمیبو باید بشیم دکتر
گرمک رو به جواک کورد و بگوت:
چندی آخه او بی صحب خیک پر مینی فکرش نمینی بعدش دی میخا
زندگی کنی
حالا پایس بشیم دکتر
این وچه تِ دِ بیشتر میفَهمَ
پایس بشیم
اکبر آقا و جواک ماشینی میان سوار کوردیم
گرمک دی سوار گردی چهارتایی بشییِن شهرک

من بماندوم و چپاک و اونک.
صندلی یی سر بنیشتی بیییم و مرداکان یالدی میکوردن ما دی نگاه میکوردیم گو اونک به چپاک یه چی بگوت.
چپاکِ بگوتوم اونک چی میگو؟
بگوت: اونک میگو مِنِ کِش دَرَ
بگوتوم کِش در؟
بگوت آها
بگوتوم خب مگه تی یی خاخور اونِکِ کهنه پیچ نمینَ؟
بگوت آها خاخوروم قدسی همین کارِ مینَ
بگوتوم خب بگو همونی میان کِش دکونَ
چپاک بگوت: آخه نمیبو یعنی نمینَ
بگوتوم چه بِ نمینَ؟
  بگوت خب نِمینه دی
بگوتوم عه کال گپ نزن  اصلا چه بِ اعلام مینِ میخا کِش دَکونه مگه میخا طلا جواهر کهنه ای میان دکونَ!
چپاک بگوت نه اما این وچه فرخ مینَ
اینی بِ تا آهِنگ پخش نکنی کِش دَنِمینَ
بگوتوم سرخور چه بِ واتوره میگوای
چی آهنگ؟
بگو سر نگونِ کهنه ای میان کِش دکونَ!

چپاک بگوت یه آهنگ و موسیقی اینی بِ پخش کنی کارِشِ مینَ
بگوتوم کی یی آهنگ باید اونِکی بِ پخش کنیم؟
بگوت قدسی این کاغذی میان منی بِ بنوشتی یه آهنگ، یا چایکوفسکی دَ یا بتهوون دَ یا باخ، یکی از اینان.
غیر از این باشه کِش دَنِمینَ


بگوتوم چپاک جان شوخی مینی آها ؟
بگوت نه به خدا درو نداروم تی یی بِ بگوم. بیا الان دوباره بگوت منِ کِش دَرَ
بگوتوم خا حلا بگو ماهارش چه مینه ما دی همونه کنیم؟
چپاک بگوت: ماهارش اینانی آهِنگِ آماده دار، یه دستگاهی همرا پخش مینَ بگوتوم خب نباید اون بیصحب دستگاهِ هامیدا؟ حلا این عروسی یی میان چوکونیم؟

چپاک بگوت هادا. بگوتوم قدتی قربان کوجه دَرَ؟
بگوت: یادا کوردوم یهنی، یادا نکوردوم!
اول بگو مِنِ دهوا نمینی تا بگوم؟

بگوتوم چپاک جان تو من دِ گت تری نه دهوا نمینوم بگو بینوم.
چپاک بگوت: عروسی که میخاس بیایم راهی میان اون دستگاه دستوم د بکت زمین.

من بگوتوم خب حتما وگردییی و دستگاه رِ وِیتی
چپاک بگوت: نه یهنی میخاسوم ویروم اما اون طروف دَ یک قاطر دبَ میامه
خودومی همرا فکر کوردوم یهنی اگه قاطر لنگش بنگنَ دستگاهی سر
چجوری صدا هامیدیَ
بنیشتم و نگاه کوردوم قاطر بیامه لنگشِ بنگت دستگاهی سر
دستگاه خُرد گردی
اما قشنگ صدا هادا
خیلی قشِنگ بَ

بگوتوم خاکان خری سر یهنی دستگاه تالان گردی؟
چپاک بگوت فدای سرمان گردی
عوضش ی قشنگِ صدا هادا
بگوتوم چپاک؛ هر چی گرمِک ت ر میگوت حقت هسه! یهنی چیزی به این مهمی رِ تالان کوردی؟

میگون سختترین کار دنیا کار معدن هسته اما تِ رِ تحمل کوردِن اون دِ  سخت تر هسته!

حلا چوکونیم
آهنگ کوجه دِ بیاریم


بگوتوم حلا پایس بشیم یه نفر پیدا کونیم شاید این آهنگ داشته باشن
بگوتوم کی یی آهنگ ب؟
بگوت: چایکوفسکی یا باخ یا بتهوون
بگوتوم خاخورزات خوش سلیقه دی هسته!

دکتیم مردومی میان

همه دِ سوال کوردیم
آقا آهنگ چایکوفسکی یا باخ یا بتهوون گوشیتی میان داری؟؟
افاقه نکورد یا نمیدانستن چی هسته یا نداشتن
همه شان  این کال گپانِ گوشیشانی میان داشتن
میگوتن اینان نوداریم اما هرچی بخوای تییی بِ آهنگ رپ مینگنیم

هر  چی بیشتر بگردی ییم کمتر پیدا کوردیم اونِک دی هر پنج دقیقه ی بار میگوت مِنِ کِش دَرَ

خسته و درمانده بنیشتیم صندلی یی سر بگوتوم حلا چو کونیم؟
من بگوتوم یکی هسته که اون حتما اینان گوشی شی میان میدارَ
بگوت کی؟
بگوتوم اسفندیار عمو جان
فقط یه ایرادی که هسته اینه که اگر بفهمَ اون آهنگَ چی یی ب میخوایم هانمیدیه!
چپاک بگوت میخوای مِن بشوم اونی همرا گپ بزنوم
بگووتوم نهههههههههههه
تو کار خُراب مینی بشیوم اسفندیار عمویی ور بنیشتوم.
بگوتوم سلام عمو چه مینی وچکانت خجیرن؟
بگوت آها
بگوتوم هنوز دی موسیقی همراه
زندگی مینی؟

بگوت آها موسیقی نباشَ مِنی دل میترکَ!
بگوتوم یهنی الان گوشیتی میان، خجیر آهِنگ دی داری
بگوت یهنی از کی؟
بگوتوم چایکوفسکی یا بتهوون د، یا باخ

بگوت آها
با خوشحالی بگوت اینانِ خوش میداری
میخوای تییی ب از تاریخه موسیقی گپ بزنوم
بگوتوم نههههههه!
وچه الان کِش بند میبو

بگوت ها چی بگووتی؟
بگوتوم هیچی منظور این هسته که وقت کم هسته عروسی دَرَ تمان میگردَ
این آهنگانِ بنگن گوش کونوم

چپاکِ اشاره هادام یهنی بیا وچه ای همراه منی ور بنیشت اسفندیار عمو بگوت این کیه معرفی نمینی؟
بگوتوم رفیقوم هسته

حلا آهنگ بنگن گوش کنیم
بگوت نمیشا!

بگوتوم چه ب؟ بگوت: تا وچه دباشه آهنگ نمینگنوم
بگوتوم چه ب؟ بگوت: وچه بی تکلیف هسته آهنگی میان وشیلی مینَ کال گپ میزنَ، من خوشوم نمییا.

بماندوم چی بگوم یه کمِکی فکر کوردوم و بگوتوم:
ما اصلا وچه ای دانی بیامییم
میخایم وچه از همین الان موسیقی یی همراه گته گردَ.

اسفندیار عمو خوشحال گردی بگوت خاجان
مرحبا به تو پسر قدتی قربان گردوم.
وچه ر جلوتر بیار تا خجیر بشنوه
بگوتوم خا

تا اسفندیار موبایلشی میان آهنگی دومال میگردی، چپاکی گوشی میان بگوتوم که آماده باش الان شروع مینَ.

اسفندیار عمو بگوت بتهوون مینگنوم گوش هادین

بنگت
تا اونک آهنگِ بشنووس شروع کورد
اینِ که میگوم، دیمشی رنگ دِ بفهمسوم
وچه راحت گردی، بمورد اندی بگوت من کِش داروم

اسفندیار عمو بگوت وسه یا باز موسیقی بنگنوم؟
 
چپاکِ اشاره هادام که یهنی تمان گردی؟ اونِک دی کِش نوداره؟
چپاک بگوت اونِک میگو
یه کمِک بماندیه چِ ب آهنگ قطع کورد؟

اسفندیار عمو ر بگوتوم یه کوچیک آهنگ دی بنگنی میشیم
هنوز تمان نگردیه!

اسفندیار عمو بگوت چی تمان نگردیه؟
دست پاچه بگوتوم هنوز این وچه ای منبع خالی نگردیه!
شور و احساسشی منبع!

اسفندیار عمو بگوت خا.
بگوت یه کوچیک آهنگ باخ دِ مینگنوم.

آهنگ تمان گردی چپاکِ اشاره هادام که یهنی تمان؟ بگوت آها، دی کِش نوداره.
پایسام اسفندیار عمو دِ تشکر کوردیم. عروسی دبَ تومان گردَ.

راه کتیم  بشیم خانه

صنومبر دی بیامه
خوشحال بَ
بگوت اندی یالدی کوردوم زنکانی میان
بگوتوم خدا ر شکر خوش بگذشت

صنومبر بگوت مگه شمایی ب خوش نگذشت؟
چپاک همه ر تعریف کورد
صنومبر بگوت ای خاکی
جواک الان کوجه در؟
این گپانِ میزییم که برسییم خانه شانی دری دم

در همیشه ای شارین نیم از گل ب
درِ واکوردن بشیین داخل. جواک و گرمک دی شهرک د بیامی بِن.
خداحافظی کوردوم بشیوم خانه.

اکبر آقا دراز بکشی بَ
خالکوم اونی سریندان بنیشتی ب
اکبر آقا همچنان ناله میکورد
پییروم بگوتوم چی گردی؟
بگوت دکتر سرم هادا و دارو، خجیر گردییِن
خالکوم اکبر آقایی بِ غرغر میکورد.
پییروم بگوت سعید بشو باخوس صبح ساهت ده میخا بشیم تهران.

بگوتوم چشم
صبح پایسام، صبحانه رِ هولی بِ باخوردوم.
بگوتوم من میشوم میدان عزت الله اداشی خانه ای دری دم بیاین مِنِ همرا گیرین بشیم.

بشیوم چپاک شانی دری دم.
درشان نیم ازگل ب
واکوردوم یاالله بگوتوم بشیوم داخل

همه شان ذوقِ واویلا داشتِن
سلام کوردوم، بگوتوم چه خبر هسه؟
چپاک بگوت قدسی یی خانه نهار دهوت گردی ییم دریم آماده گردیم تا بشیم، تو نمیای؟
عه یادوم نَبَ تو نمیتانی مایی شهری میان بیای!
بنیش ایجه تا آماده گردیم
ایسه آماده میبیم.

همه شان که آماده گردییِن، بشییِن اتاقی میان
همه شان منی همرا خداحافظی کوردِن.

گرمکِ بگوتوم: همیشه ایجه درین؟
منی دِل شمایی بِ تِنگ هامیره!
گرمک بگوت تا وقتی مردوم طالقانی گپ میزنِن ما دی دریم
هر وقت بیامی یی بیا درِ واکن
بِین ما دریم یا نه!
ان شاالله که دریم

گرمِک چادر شب کنار بزی
درِ واکورد همه بشییِن داخل
مِن دی سرمه جیر انگتوم بیامیوم بیرون.

یه کم که وایسام ماشینی همرا بیامییِن منی دومال
سوار گردیوم و به سمت تهران حرکت کوردیم.
هر چی طالقان د دور میگردیوم دلوم بیشتر اونانی بِ تنگ میگردی.
اونانی بِ و طالقانی بِ!
ایسه بیشتر از قبل طالقانی گپ خوش میداشتوم

خداجاااااان
طالقانی گپ 
این خجیرترین گپ دنیا رِ مایی بِ بدار

سرم ماشینی پنجره دِ بیرون کوردوم

ماهاروم باز بگوت:
سرنگون سرتِ بیرون نکن یه ماشین میا تِ رِ بی سر مینه و مِن بی پسر!
همینطورکه لبخند میزیوم سرِمه بیاردوم داخل.

ایسه بیشتر و بیشتر افتخار میکوردم به طالقانی گپ، بِ ماهاروم و خالکوم و هر کسی که طالقانی گپ میزنَ

پایان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۲۱
درجی طالقانی

داستان رویای سفر طالقان - قسمت دوم

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۱۴ ب.ظ


بگوتوم آها بشنُوِستوم، اما شما گو آدومین!
بگوووت: پس میخاس فرشته باشیم! چپاک مایی ب تهریف کورد دیروز چی گردی. بَدییِی چپاک ت د رد گردی، تعجب نکوردی؟؟؟
بگوتوم: آها تعجُبی دِ میخاس شاخ درآوروم
بگوت: همین دی هیچکس نمیتان ما ر بِینَ هیچکس، اما هر چند سال یک بار ، یکی میا تیی شارین که ما رِ مینَ. یهنی خداجان اونِ مامور مینه بیا مایی ور، ما دی اگر کاری داشتیم اونی بِ میگیم اون دی کمک مینَ.
مثلا آخرین بار پِنجاه سال پیش یه مردک بیامه ، اما چپاکِ خیرناخورد اونِ فراری هادا
هی بگوووت من بَگوم من بگوم، بگوتیم بگو اون دی همه چی رِ خُراب کورد
البت سعید جان من چپاکِ هر بار یه کاری بِ میرسانوم میدانوم اون کاری فاتحه رِ باید بوخانوم اون روز دی نمیدانوم چجور مِنِ خام کورد
بگذریم
بفهمسی چی گردی؟؟؟؟؟

بگوتوم: خودِت بگوتی مردِک پِنجاه سال پیش بیامه اما شما که کال جوانین چجور میبو؟!
بگوووت: ما همیشه کال جوانیم تا وقتی مردم طالقانی گپ بَزنن ما دی دریم.
بهت زده بیوم، نمیدانستوم چی بَگوم
گرِمک بگوووت: بفهمسی؟؟؟؟
میخاسوم گپ بزنوم اما زبانوم نمیچرخی
گرمِک گو انگار منی جواب دِ نا امید گردی بِ بگوت: جواک و چپاک پایسین دیر گردی.
چپاک پایس دی، پایس بشیم شاید اون سرنگونِ گوساله رِ گو دیروز رم هادای پیدا کنیم.
ای خاکِی
این لتازه ای بِ وقت میندام و تربیتش میکوردوم حلا درخت گردی بَ اما تو هیچی نگردیی!، پایس بشیم
چپاک بگوت: خا حلا پیدا مینیم گوساله رَ
بعد پایسا مِنِ بگوت خداحافظ ، مایی ور بیا خوشحال میبیم.

سه تا براران خداحافظی کوردِن و بشییِن مِن بماندوم و صنومبر، صنومبر بگوت منی وچکان هر کدام اون یکینی همراه فَرْخ مینن، چپاک وِشیل هسته همِش خُرابی چال میارَ همِش اونی هوا ر باید بداریم! جواک دل خیک هسته همِش میخا کَفنِ خیکِشِ پر کنَه! اینانی میان گرمک عاقل هسته اینانی هوا رِ دی دار. تو ناهار میمانی یا میشی؟
اندی فکری بیوم نشنوستوم، فقط سرِمِ تکان هادام و پایسام، راهی میان همِش فکری بیوم.
برسیوم خانه ناهار گو  باخوردوم، نمازیر پایسام بشیوم اونانی سمت.
درِشان همیشه ای شارین نیم ازگل ب، در واکوردوم و بشیوم داخل، من که بدییِن تعارف کوردن بنیشتوم

گوساله رِ پیدا نکوردی بییِن ، گرمک دبَ چپاکی همراه دهوا میکورد
گرمک بگوت: چه ب اندی مست مستی مینی برار، اندی که مِن ت ر کار یاد هادام اگر یه داهولِ کار یاد هادا بیوم الان آدوم گردی بِ، چندی من تیی حرص باخوروم.
چپاک بگووت: خب من چوکونوم؟ شوکی ناخوتی بیوم اندی خو بکوتاندوم هلاک گردیوم.
چند دقیقه باخوتوم، اما سرنگون گوساله رِ بگوتوم جایی نشو اون اطاعت نکورد و دَرش من مقصروم؟
بگوتوم عزیز جان مِنِ خو دَرَ ، میخوسوم زودترکی دی پامیسوم، جایی نشیا ! قدتی قربان بشوم
خب گرمک جان حلا اون سرخور منی حرفِ اطاعت نکورد و دَرش مِن مقصروم؟؟؟؟

گرمک جاش دِ پایسا بش چپاکی روبرو چوشمانشی میان نگاه کورد و بگووت وقتی که بمیریم همه چیزمان ایجه مینگنیم میشیما. آخه این سرنگونِ عقلتِ استفاده کن! اینِ که نمیتانی خودتی همراه ببری اون دنیا یک کمِک اون دِ کار بَکش. آخه دربکت، گوساله مایی حرفِ میفَهمَ؟

چپاک خودِشِ جمع وری کورد و بگوت چه ب نمیفهمَ؟ من اونی بِ قصه دی میگوتوم، هیچ وخت دی اعتراض نمیکورد!

گرمکِ کارد میزییی خونِش در نمیامه
بگوت: همون روز ک گوساله رِ میبَردی، خودومی همرا بگوتوم یه خُرابی چال میاری. اما امیدوار بیوم اون بیصحبِ عقلتی پلاستیکِ واکن اون دِ کار بکشی اما اشتباه کوردوم. عقلتی کارگران همیشه ای شارین مرخصی درِن.

چپاک بگوت: ماهارجان بگو منی همراه این گپانِ نزنَ، مگه من اونی خجیر اداش نیوم؟

صنومبر بگوت: وسِ دی اندی همدیگری همرا دهوا نکنین. مهمان داریم نمیخا مهمان د پذیرایی کنین؟

جواک اسم پذیرایی که بیامه، فنری شارین جاش دِ پایسا
بگوووت: من میشوم خوراکی بیاروم و بش تا خوراکی بیارَ.

گرمِک یه نگاه ماهارشِ کورد و بگوت: حلا اگه میگوتن برارت اژدهایی دهنی میان دَرَ اینجور پانمیسا ! خیکشی پا وسط دباشَ زرنگ میبو. غیر از این باشَ یهنی خوراکی وسط دنباشَ تنبل میبو. صداش دی مینی و کارش دی داری، ت ر نگاه نمینَ!

ماهار بگوت: همه ر میدانوم ، اما حرص ناخور اینان تیی برارن دی، هواشانِ بدار.

جواک خودشی همراه میوه و کُلاس بیارد همینجور که میامه دهنش دی تکان میخورد. واقعا شکمو بَ بیامه بنیشت
صنومبر لور بیارد سفره ر دی پهن کورد هم میوه باخوردیم هم کلاس و لور اما جواک امان هانمیدااااااا
سرنگون تراکتوری شارین سفره رِ درو میکود. ما سفره دِ فاصله بیتی بییِم ، اما جواک کوتاه نمیامه!
گرمک دی بیچاره حرص می خورد. یه چی بگوت من دی خنده کوردوم
گرمک بگوت: جواک جان؛ اون دفه یادته اندی باخوردی نتانسی پایسی من و چپاک زیر بغلتو بیتیم و پایسای؟  ایندفعه ما دی نمیتانیم بشو دونفر پیداکن بیان جرثقیلی همرا ت ر جوعر کنن.
جواک همینجور که دهنش پر ب، یه نگاه کورد و بگوت من گو چیزی ناخوردوم!

گرمک بگوت: آها، فقط هشت تا  کلاس باخوردی
جواک بگوووت ای امااان منی لقمه ان میشموری
گرمک بگوت: شمردن نمیخا ، صنومبر ده تا کلاس دبست، ما چهار نفر دوتا باخوردیم بقیه ر دی تو باخوردی. باد تو رو بیوفته جواک...
غذایی که یه روز تو میخوری برابری مینه با جیره دو روز یه پادگان!
جواک همینطور دهانش پر ب بگووت خا تو منی گته براری، الان سفره رِجمع مینوم.
سفره که جمع گردی صنومبر مایی ب چایی بریخت و هادا جواک بیاره.

گرمک منِ بگوت خب حلا بگو بینوم مایی ب میخا چو کونی؟
بگوتوم خودتان کاری ندارین؟ خودتان بَگین
گرمک بگوت راستش ما فکرانمان کوردیم. بگوم چی میخایم؟
بگوتوم: آها
بگووت: ما ر ببر عروسی

- عروسی؟ ببرمتان عروسی مگه خودتان نمیتانین بَشین؟ مگه همه جا نمیشین؟ خب عروسی دی بشین!

گرمک بگوت: نه عروسی و عزا نمیتانیم بشیم. یعنی تنها نمیتانیم بشیم. اجازه نُداریم!

جواک بگوت: ما رِ ببر عروسی

یه کَمکی فکر کوردوم و بگوتوم: مشکلی پیش نمیا؟
همگی با هم بگوتن نه
صنومبر با خوشحالی بگووت: یعنی ما رِ میبری عروسی پسر جان؟
بگوتوم آها
صنومبر بگوت: حلا چی تُن کنوم
بگوتوم: یعنی شما که هر چن سال یه بار یکی شما ر مینِ و شمایی ور میا درخواستتان عروسی هسته؟
آها چون ما هیچکداممان تابحال عروسی نشیییم ، یعنی ایجه عروسی نشییم ، آخه ما گو ایجه کسی رِ نداریم. خودمانی شهری میان هم عروسی داریم هم یالدی داریم.

بگوتوم: خا، غروب میام شمایی دومال بَشیم، آماده گردین مِنِ معطل نکنین
بگوتن: خا ما غروبی بِ آماده ایم.

بَشیوم خانه، اکبر آقا و پییروم ماشین سرسایگری میکوردن. آخه فردا میخاس وگردیم من دی بشیوم خانه ای میان
ماهاروم بگووت معلوم هسته کوجه دری بگوتوم وازی میکوردوم
ماهاروم بگوت خا بشو استراحت کن، بعدش دی پایس لباسانتِ تُن کن بشیم عروسی
بگوتوم: خا

خوابوم نِمیت دوساعتی ک استراحت کوردوم پایسام آماده گردیوم
شِلوار جوراب کت یکی یکی تُن کوردوم و آماده عروسی گردیوم.

بَشیوم پییرومی وَر ، بگوتوم: من بشوم

پییروم بگوت کوجه بشی؟
بگوتوم: عروسی، بگوت: نه همدیگری همراه میشیم.

دنبال یه بهانه رفتنی بِ میگشتوم گو بهانه یادوم کَت بگووتوم: پییر جان میخا بشوم عروسی سرا کمک.
پییروم بگوت: این گردی، بشو خدا به همرات پسر جان.
 
خداحافظی کوردوم و راه کتوم
بشوم چپاک شانی ور.

دری دم برسیوم در همیشه ای شارین نیمه باز بَ. درِ واکوردوم یه یاالله بگوتوم و بشیوم داخل تقریبا آماده بییِن
جواک دب جورابانش پا کُنَ
صنومبر حاضر و آماده بنیشتی ب
گرمک زُلفانِشِ شانه میکورد
چپاکِ فقط نمیدیوم
جلوتر بشیوم احوالپرسی میکوردوم که سر و کله چپاک دی پیدا گردی اما تنها نبه

یه وچه چپاکی همراه ب یه وچه یِ تقریبا یه ساله. خُشکوم بزی!
وچه کوجه د بیامه اینان گو کوچیک وچه نداشتِن
چپاک بگوت بیا، بیا سلام کن مهمان داریم وچه بیامه یه ساله وچکانی جور صدای نامفهمومی درآورد
چپاک دی بگوت سعید جان وچه سلام کورد

بگوتوم: علیک
گرمکِ نگاه کوردوم بفهمس سوال داروم بگوت منی همرا بیا
بگوت: وچه ر دی میبریم عروسی. بگوتوم: وچه کوجه د بیامه؟ ای اماااااان!!

منِ ببر اتاقشانی انتها یه چادر شب دیواری دم اوزان ب

بگوت: اول تو چادر شبِ کنار بَزن. کنار بزیوم پشتش دیوار بَ
بگوتوم: مِنِ مضحکه مینی؟!
اصلا این چادر شب دیواری سر، چه مین؟َ بگو بشو کنار حلا بییَس من چادر شب کنار بزَنوم.
چادر شبِ کنار بزی

وااااااااااای خداجااااااان

چیزی رِ که میدیوم باور نمیکوردوم

یه در خودشانی خانه ای دری شارین
اوجه دبَ همونجور نیمه باز
تعجبی دِ دبوم شاخ درآوردوم
صدام میلرزی بگوتوم ایجه کوجه هسته
گرمک بگوت درِ باز کن
به زور دستوم جوعر میامه
دستومه جوعر آوردوم همون لرزشی همرا درِ هُل هادام، واگردی
چیزی که میدیوم رِ باور نمیکوردوم
در به یه میدان وا میگردی

یه خجیر حوض اونی وسط دبَ و اطرافش خانه ب
آدومان دی رفت و آمد میکوردن
گرمِک بگوت این مایی شهر هسته
هر وقت دلمان تِنگ گرده میشیم
همشهریانمانی ور
اون وچه دی منی خاخورزا هسته
ماهارش همین شهری میان زندگی مینه
دلمان وچه ای ب تِنگ هایتی ب
بگوتیم وچه ر بیار مایی ور دباشه.

همینجور خیره اون دروازه و شهر نگاه میکوردوم گو گرمک درِ دَبَستا.
بگوتوم ای امااااان بییَس دروم نگاه مینوم
گرمِک بگوت وسَ
چادر شبِ بنگت. رو وگردییم ولی هنوز تعجب منی جانی میان دبَ.

بیامییم بقیه ای ور
وچه یه چیز مبهمی بگوت
چپاک بگووت ماهار جان وچه گرسنه هسته اون بپَتِ سیب زمینی رِ هادین باخورَ
چپاکِ بگوتوم تو وچه ای زبانِ میفهمی؟ بگوت من و جواک آها میفهمیم.
گرمک بگوت بشیم، راه کتیم همینجور که میشییم، گرمک چپاکِ بگوت وچه تییی و باشه تو وچه ای مسئول هستی وچه که بِشنووس یه چی بگوت جواکِ خنده بِیت
اندی بَخندی دبَ لاپ گرده.
بگوتیم چه ب میخندی؟ بگوت میدانید وچه چی بگوت؟ چپاک بگوت: نمیخا بگی من گو بفهمسوم حلا وچه یه چی بگوت! خب وچه هسته دی نمیفهمَ.
گرمک اشاره کورد که یعنی جواک بگو چی گردیَ
جواک که همینجور میخندی بگوت:
وچه میگو منِ اینی دست هاندین
این سرخور شِلوارشِ دی نمیتانه بدارَ!

یه دفعه همه بزییِن زیر خنده
خودِ چپاک دی بَخندی

گرمک بگوت:
حرف راستِ وچه دِ بشنو
وچه دی بفهمس تو وشیل هستی
خداجان دی از سر مرام و معرفتش تِ رِ روزی هامیدیه وگرنه خیلی وخته ت دِ ناامید گردیه!

صنومبر بگوت:
خا حلا ت دی شُلُخی نکن.
چپاک بگوت خودوم وچه ر میداروم قول هامیدیوم مست مستی نکُنُم، حواسومه جمع مینوم.
جواک بگوت: من دی هواش داروم

گرمک بگوت آها،
تو غذا ر بِینی همه چیز فراموش مینی.
ولی چپاک سرخور این یه بار دی اهتماد مینوم
وچه ر تیی ور دباشه اما هواش بدار، امانت هسته

هی خودتی همرا بگو:

من وشیلی نمینوم

من وشیلی نمینوم

خا؟؟؟؟

شاید اثر کنه!
برار جان وچه امانت هسته هواش بدار

چپاک بگوت: خاجان
خیالت راحت وچه ای هوار ر داروم

گرمک بگوت خیرناخورد این جمله ر نگو هر وقت منِ میگی خیالت راحت
میدانوم کارِ خُراب مینی!
ولی عیب نداره، چاره ای نی
خودوم دی هواتِ داروم.

بشیم راه کِتیم راهی میان گرمک د سوال کوردوم پییرتان کوجه در؟
اصلا دَرَ؟ یا موقوف گردیه؟ بگوت: در
کوهی میان مالانی وَر درَ

بگوتوم این وچه اسم نداره بگوت داره ولی عادت کوردیم بَگیم وچه.

اسمش اونک هسته
بگوتوم: خا

برسییم عروسیی سرایی دری دم.

گرمک بگوت تا مادامی که عاروسی تمان نگردی باشه، همه ما ر دی مینن.
بگوتوم: خا، توکِمِ ببردوم گوششی ور، بگوتوم قدتی قربان فقط این چپاکی هوا ر بدار خُرابی چال نیارَ.

گرمک چپاکِ بگوت:
برار جان یه لطفی کن،
میخا خاطره ساز گردی؟؟
چپاک بگوت: خاطره ساز؟؟؟؟

آها آها من میخام خاطره ساز گردوم
بگو بینوم

گرمک بگوت: بیا و امشو برای اولین بار زندگیتی میان خُرابی نکن
میدانوم تیی بِ سخت هسته
اما بیا و امشو وشیلی نکن!

همونی که بگوتوم، هی بگو

من وشیلی نمینوم

من وشیلی نمینوم

چپاک بگوت خا
حلا بشیم عروسی منی دل او گردی

گرمک بگوت خا، بشیم داخل، صنومبر بشی زناکانی میان.

من دی گرمک و چپاک و جواک و اونکی همرا بشییوم مرداکانی میان.

بهمن عمو عروسی پییر منی همرا ماچه و بوسه کورد و بگوت آقایانه معرفی  نمینی؟

ماندوم چی بگوم بگوتوم آقا چپاک منی رفیق هسته
باقی دی اونی خانواده طالقان بیامی بِن امروز بیامییِن منی ور
من دی با اجازه شما اوشانِ بیاردوم عروسی
بهمن عمو بگوت تی یی رفیقان منی رفیق دی هستِن خوب کاری کوردی

بفرمایین وچِکان شما دِ پذیرایی کُنِن
جواک بهمن عمو ر نگاه کورد و بگوت ما رِ میخا پذیرایی کنین؟
یهنی میخا ما ر خوراکی هادییِن؟؟

گرمِک یه سُقُلمه بزَی بِ جواک
بعد جواکی دستِ بکشی ببرد داخل

بگوت برار جان یه لطفی کُن اون کَفَنِ خیکتی هوا ر بدار
مایی آبرو رِ ببردی.
چندی شما دو تا براری حرصِ باخوروم
اونِک یه چی بگوت
گرمِک بگوت چپاک اونک چی بگوت
چپاک بگوت اونِک میگو گرمِک جان تی یی جا بهشت اون جوعرترانِ بهشت هسته
خداجان اینی واسان گو این دوتا  ر تحمل مینی
 دوتا بهشت دی ت رِ هادییه کم هسته

برار نییِن گو!

ادامه دارد...

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۱۴
درجی طالقانی