درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خنده» ثبت شده است

کرسی یِی بیخ، باخُتُن

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

📌 کرسی پایه ی داستانان
این قسمت: کرسی یِی بیخ، باخُتُن


این داستان، از مایی عمو  هست. خدا رحمتش کنه، نازنین بَ. مهربان... پاک...
آقام میگُت زمستانان شوکی در طالقان میشی یَن شب نشینی. وقتی عمو میومی، همینکه میشی کرسی یی بیخ، چوشمانش دَبَست میگِردی و میخُت. 😴
او ر میگوتیم: عمو هووووی عمو..... اگه خِو میخا کنی، خُب چِب میای شب نشینی؟
همانطور با چُشمان بسته میگُت: پُسر جان! مُنی چوشمان دَبَسته. دُل دِ هُشیاروم پسرررر 😄

خلاصه مواظب باشید از این دل هشیاریها، موقع رانندگی نداشته باشید که یَک راهه میبو آدوم! 😱😁

خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و روحشون شاد باشه. مایی چشم و دل دی هُشیار 🌹🌾


✍ نقل خاطره از: آقای حامد نجاری - گوران

➖➖➖☆☆☆☆➖➖➖
کرسی پایه ی داستانان، ان شاءالله، ادامه دارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۸
درجی طالقانی

چپاک ۱۷: پشمله کُت

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ

اون شب همه فامیل جمع درومبی بی یَن دایی عزیزی خانه و چهل پنجاه نفری یال و قالی همرا قیامتی گردیبه.
سالی یکبار دایی عزیز همه رو دعوت میکورد و یه ولیمه راه سولامتی میدا. اون سال امبا دایی عزیزی تازه غریبه زوما و خویشانش دی دِبی ین و یه اُزگه همچین مجلس سونگین گردیبه.
آقا جان دی نمدی کلاه بر سر و کت بر تن و تسبیح به دست صدر مجلس بنشتی و هرچی کوردیم اون کُت رو دروره در نیورد که نیورد.اویی گوشان سونگین گردیبه و گب نیمیزی و بیشتر مستمع اصواتی بود که هر از گاهی گوشش میشنوعوس و چشم از تسبیح ومیت و به سمت صدا وِمیگِردی.
ولی تا اخر مجلس اون پشمله کُته در نیورد که نیورد.
یه قدی بگذشت و مجلس به گروههای سه یا چهار نفری تقسیم گردی که هر گُله رَ یه چَکُن رهبری میکورد و این میانان دی کیشکه یالان بمبوروک میزی ین و کوله دکتی بی ین و خلاصه گب به گب وانیمیکت.
پدر و مادرانی وظیفه  دی جز کینی سر سرکلاب بزی ین و به غیظی تصنعی یالی اسمو صدا بزی ین هیچی نبه، اون دی اینه یی واسان که نگن این یال بی پدر مادر کتیه.گاهی دی یک دست انگله به این گَله چموش.
اِبـــی مایی خاله پسر دی موبال به دست  یک کُنار دوره بیگیتیبه و  عسکانی که طی اخرین سفر به انتالیا گرفته بود نشان میدا، تو بَگو همیشه هر خانواده یی دل یه نُنگ خلق خدا هسه و ابی مظهر تجلی اون بَ .مایی گته خالک دی یواشکی اورو میگُت :
.-----خاکان سرت، این سرو کین لوختان کی یون؟ این شیاطینی ور بشی ی ی چو خاک سرت کنی؟ همه پای پیاده میشون زیارت ای اُزاروکی خاک تویی سر دکنن این جهندوم دره کجه یه تو بشی ی ی این یاجوج ماجوجانی ور؟
---- مگه چیه خاله جان؟ بدن انسان جزوی از طبیعته ، هرچی دی طبیعی باشه قشنگه
-----خاک جمیع عالوم تی ی ی سر ، بی تکلیف بی غی ریت
ابی دی با شیطنت میخندی و خاله فاطی دی با اون چهره فربه و مهربانش هم فاحشش میدا و هم هوزوم کوردیبه همه عسکانه بِینه .
اون دست مجلس دی دهوا دبه که مردکان و زنکان  این محاسن و معایب رو دارند و مایی خاله دتر که تازه یک جلد کتاب ژان پل سارتر بخوانسیبه به طرزی مضحک پاراگرافانه حفظ کوردیبه و {هودار پی} یَگ چی بولغور میکورد و با یه تیک عصبی فرفری کفت بیگیته گیسشی همرا که از چارقدش بیرون بزیبه به دور انگشت اشاره هی پیت واپیت میدا
یه چند سالی بَ  دانشگاه آزاد نیمیدانوم کدام کند و کومال درس میخوانس و اندی اویی خیک خانم مهنُّس خانم مهنس دبسا بی ین که خال میکورد این آسمانی کین سوراخ گردیه و او فقط جیرکتیه و از زورِ بار دی گب میزی ی ی اظهار فضل میکورد که زورانه میخوا اینطو گوآله یی دل بنگنی.
حال مون نمیدانوم چهارتا کتاب تربیت بدنی بخوانسون چطو اندی اعتماد به نفس میوره!
به قولی تفاوت و توفیر اوشانی گو تحصیلات آکادمیک دارند با انهایی که تحصیلات و مطالعات مستقل مینون نه در اگاهی و سواد که در همین اعتماد به نفس هسه.
مونی نظر همه این گپان به نوعی واتوره میمانُس، چون زن گردی ین یا مرد گردی ین چیزی نیه که انتخاب باشه و اونچه انتخاب نیه نه میشا اویی سر افتخار کورد و نه بر علیه اون عصیان ورزید
اون سمت مجلس که تازه سرکتان و تازه خویشان دِبی ین اندکی مباحث مُندل بالاتر بَ.
مایی دایی در حال تحلیل فیلم پرنده های آلفُرُد هیچکاک بَ و مستمعین دی الکی سر تِکِیم میدان که یعنی تویی گپانه تایید مینیم و حالی یمان میگرده تو چی میگوی .اگه خود هیچکاک دی مایی دایی یی کُتاری بیخ مینشت حالی یش نمیگردی، مایی دایی منتقد سینما بَ و اویی رشته تحصیلی در مذاق خلق الله به اندازه اَرشته در میان  کشکی ارشته اش موزه نیمیکورد.
مایی دایی زُن دی اچینی زیر نویس تیلویزیون هی این دست اون دست میشی و پدر مارو درورد اندی الکی تعارف کورد و یه بایر موز مایی پس رجه د جیر شی اندی بَشه بی یِیمی.
اصل داستان مایی اقا جان دی طفلک تُک بوداشتیبه و هـــــورت بیست و دومین چایی رو میکشی و بعد از هر هورت یه نفس چاق میکورد و با عینک ته استکانی ، ته استکان رو نگاه دبه که تمان گردی یا نه.
مجلس، تازه کرسی ی ی جور گرم گردیبه که
یهو آقاجان جاشی سر د تِلو تِلو خوران راس گردی و با صدای خش دار و رسا انگار لاتی دل یکی اویی ولگه رو وگردانسیه داد بزی :
-- مون بشوم یَک کُـــــش دکنم وگردوم
اعلام خبر مستراح بشی ین یکی از خصوصیات لاینفک مایی اقاجان بَ
آقاجانی همه چی یِ ی قوه بکتیبه ایلا اویی حنجره
شش دانگ کامل موذن زاده تبریزی جور صدا داشت. اندی نود سال این لاتانی دل شول بکشیبه که کدام پدسوخته مونی زمینی عو رو بیگیتیه با حضرت اسرافیل همزاد پنداری میکورد
تازه زوما دی از همه جا بیخبر مَثَل بی ی یمی بَگه مون دی دروم ، بیلانسبت خودشه چُس کورد و وره کولی جور بپرس اویی پیش و بگت:
__پدر جان کجا میخواید تشریف ببرید من ببرمتون!!!!

مایی دایی که به ضرب و زور تا اون موقع آبرو داری کوردیبه انگاری کارد بنگتی اویی قُرتی بیخ.
با صدایی لرزان زومایی دسته ویگیت و بگت:
_هیچی نیست اقا داماد ، شما بفرمایید ، آقاجون یک مقدار ناراحتی مثانه دارند و سپس با صدای آهسته و محجوب
--- باید برن دستشویی
آقاجان آلفرد هیچکاکی گپو کُشاشی کورد و مایی ننه بزرگ زیر لب از عصبانیت فاهش میدا که مــَــرد... کُفته باخوری... بیستا چایی باخوردی... ای کارد باخوره تویی دَله گنداله خیکه.
روی به یالان کورد و مَثَل یواشکی بگت : مون نیمیدانوم این کدام گدا خانه د فورار کوردیه
اون سر دی صغیران همه سر به جیر میخِندی ین و مایی دایی زُن که قفلک بزی بَ بپروس آبرو داری ، آقاجانه یه دست انگله بزی و کریش بکشی بَبَرد.
فلسفه و دلیل اعلام مستراح بشی ین در جمع در هاله یی از ابهام است. حالا  این هیچی،  آقاجان وقتی اعلام کـــُش میکورد همانجا دست به کمربند و قَزَن شولوار میبرد تا ایکه بَرِسه مستراحی دری دم دیگه وقت تالان نگِردی باشه.اگر مملکت دی اچینی مدیریت وقت میکوردون تو بگو گلستان میگردی.
همه ما خوف کوردیم نکنه این تایمر آقاجان خوراب گرده، اخه دایی عزیزی خانه خیلی بزرگ بَ و احتمال این میشی که آقاجان به تایمر خودوشی کیشکه خانه عمل کنه و نرسیده به مستراح خلاصه شولواره جیر کشه.
تازه زوما دی فقط نگاه دبه و کاملا این صحنه ها و خنده ها براش حایز فهم نبود و به تقلید از خنده و تعجب او دی میخندی و تقلید حالات جمع میکورد.
سن تازه زوما و مایی دایی دتر خیلی زیاد بَ. هر جفتشان دی به یک بلوغ فکری برسی بی یَن و همین امر فهم مشترک اوشانه از پدیده های پیش رو پایین میورد.
آدومیزاد تایی وختی که در حال تکوین و شناخت دور و اطراف و زندگی هسه و سنش هله جوعَر نِشیه میتانه به اتفاق دیگران یک آهنگ زندگی قابل فهم با اون سر محالانش بسازه امبا وقتی دو انسان به کمال برسیه همدیگری دیم دِمیکوعون هر شیئ یا امری واحد معنای متفاوتی براشان داره.
یک جوز دار آقاجانیب یک معنی تداعی مینه و دایی و دایی دتریب یک معنی و تازه زوماییب یک معنی ، ولی معنای مشترک برای تازه زوما بیشترین تفاوته داره تا اوشانه.
کُش و اعلام خبری اون دی هم اَچان.
فردای اون شِو آقاجان حکم کورد اورو ویگیرون ببرن طالقان. طالقانی که اوییب هویت معنایی از خاطرات و حس و حال خودش رو داشت و گاها این انجذاب شدید مایه تمسخر و غرولند یالان دی میگردی که اون خرابه خانه یی دل چی چال کوردی این خُنُکی دل میخوا بشی!!!
اقاجانی طالقان با مایی دایی دتری طالقان خیلی توفیر معنا داشت که بواسطه نبود این اشتراک معنا دیگه پاش طالقان د قطع گردی و میشی ین باغ ساوه که اون کُل زومایی تخم و تبار اونجه د میومی.
آقاجان اون خرابه خانه یی دل  معانی تلخ و شیرین خودشه از مفهوم زندگی در قالب خاطرات چال کوردیبه و بیدون اون اچینی شیر بی یال و دم رو میمانُس.
اون خانه یی دیفالان اورو میبَرد به دورانی که ننه اش ذغالی سُماوره اوییب روشون میکورد تا چایی باخوره و بشوعه دمه جاران گندم چینی کنه و یالانیب اون دیفالان فقط دیفالی قدیمی و کهنه بَ که هرچی سنشان جوعر میشی دستاویز خاطره میگردی .خاطراتی که نسل بعد دی درک معنایی از آن نداشتند
آقاجانی پشمله کُته اویی مرحوم کیشکه برارش از چالوس اوییب بیوردیبه.
پایان


✍ نویسنده : حامد نجاری - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۰
درجی طالقانی

چپاک 16: شوروک پلو

دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ق.ظ

خیر سرمان بَتیم بِشیم یک روز کوه گلان به قولی تفریح...
خودومانیب تیپ بِزی یِ یم و قشنگه لباسانَ تُن کُردیم که اگه خدا بخوایه یه چهارتا عکس بَنگَنیم و فیس بوک و وایبر و لاین و واتساپو و تلگرام و این بیصصحابانی عکسانَ وَگِردانیم و چهارتا عکس بهاری پِروفایل بَنگَنیم......

خیلی شیک دِری دَم هُسا بی یَم و مینو پَد (مُنُو پَد) دی دست گیتی بی یَم عکس سلفی واسِتان و منتظر که راه کِوعیم.....

یعنی آداش منصوری خر اگه منو میدی خنده ش میگیت....

همیشه گیله داس و بیل و فرقان و کپسول گاز دست گیتی بی یَم ...

این قُرتی وازیان آخه به ما نیمیا و خیلی ذُق کُردُم که یک روز میشیم آدُمی جور تَفریح مینیم

اما تو در چه خیال و فلک در چه خیال بِدی یَم مایی ننه و مایی مهربان همسر بیست تا گونی و مشمع و کُله کارد بیورد ی یَن که پسر جان اینانو دست گیر راهی سر اگه سبزی دَبَ بچینیم....حیفَ.... یک کیلو بایره شوروک بخوا بَخَری پنج هزار تومونه

حالا مایی قیافَ رَ تصور کن

هرچی بَتُم آخه مادر من یک روز بیخیال گرد بی یَل بِشیم خیر سرمان تَرفیح ، آخه این شُلوار و کفش و قشنگه پیرهن و گیسان اُتو بِزیه یی همرا کی میشو سبزی چینی؟؟؟

میخوا مارو یه واشی واسِتان دَکُنی گُل و شُل و بوته پَرَسانی دل که حالا کُفتی بَ یه آش و شوروک پلو باخُریم یا ناخُریم....
.مادر : خفه گرد این مشمعانو هاگیر...
من: چشم
چشمتان روز بد نینه
ماچه کول و بُزی جور مارو دَکُردُن این سُنگ و لاخی میان یه دو پر والک و شوروک و بایره قازیقایی واسِتان.... حاموت جان اونجه ریواس دَرَ بَشو بَکَن..... کجا؟؟ عوهااااا اونجه...... قربانت گردوم اون گو دو کیلومتر فاصله یه.... اصن تو چِطو بِدی یِ ی اون بیصحابو؟؟؟
.یعنی یه جاهایی مارو بَبَردُن شوروک چینی که خُرس و گراز دی اونجاران نیمیشون....
.بعد از دو ساعت مایی تیپ و قیافه گِردی بَ این کارگران معدنی جور که تلویزیون نشان میدیه.... .عرق کُرده و دَشَرُست و ویران.... تمام مایی پاهان اُوُل بِزیو و داغان..... القصه که دو هزار هُکتار از مراتع گوران چنان پاکسازی گِردی که گُمان نیمینوم یه گوسفند اونجاران بخوا رد گرده چیزی دَباشه باخوره..... به یه مکافات و بدبختی اوشانو ویتوم و بیوردوم و همین خانه یی دل بَنِشتوم کُرسی بیخ خِوم بیگیت و وقتی خِو دَ راست گِردی یَم بِدی یَم این شوروک پلو کُرسی سر مُنَ میگو عیسه بیو کُفت کن.
شاد باشید

نوشته: حامد نجاری - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۷
درجی طالقانی

چپاک 14: طالقان یا کارقان؟!

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۹ ق.ظ

چپاک تعریف میکورد :
نگردی ما بشیم طالقان و وَگردیم و مایی پــــدر و آبّـــا در نیا.
اصلاً طالقان بشی ینی اسم که میایه مونی اعضا و دست و پا فوریاد مینه که تورو اوراح رفتگانت بیخیال گرد.به زبان حال مونه میگو بیا پیاده بشیم خراسان یا چیمیدانوم بشیم معدن ذغال سنگی دل کار کنیم ولی تورو خدا مارو طالقان کیریش نکش.
از لحظه یی که فوکر و خیال بشی ین در سر میا مونی قولنجه رگان سمت کتف چپم ذُق ذُق مینه. حالا هیچ کار دی نکوردی یمه... فقط دروم برنامه ریزی مینوم مَثَل.
اما چه نیم؟؟ عشـــــــقی پیشو مگه میشا بوداشتون؟؟
به چپاک خنده یی کردم و گفتم : چرا؟؟تو که چند روز پیش طالقان بودی و شروع کرد به تعریف رنج نامه آخرین سفرش به طالقان
مونه بگُت : پیشی پنجشُمبه  بشی یم ننه می خانه که راه کوعیم به سمت طالقان. از همون اول شروع گردی.
همین خانه یی درِ واز کوردوم بدی یم ننه یه لاحاف دوشک و سه تا سطل مرغ و گوشت یخ بزیه و میوه و هشتاد مدل پلاستیک و آبکش و مشمع و دبه خالی و بپوسیه پِوجار شش سالی پیش و دوتا وله دیمه میل پرده یو یه منقل زنگ بزیه شکسته روت
بُنه کوردیه دِری دم.
همان اول تا بیومی مونی دهن واز گرده بگت : خفـــه گرد، ور ور دی نکن اینانو دوش گیر دکن ماشینی صوندوقی میان
.
بگتم ننه جان اینانه سطل آشغالی دل دی دکنی بازیافتی دی اینانه وِنیمیگره ببره.در ضمن مونی ماشین پرایده. هواپیما ۳۳۰  نیه گو،  اینانه خاوری میان دی نیمیشا جا بُدا بُ خدا ننه.

ننه : دهنتو هم گیر. هموش نیازه.
بگتم : ای نیازی بابایی کله ر سگ بِری ین. این منقل شکسته رو میخوا چه خاک سرم کنی؟ .این گند آلاشغالان چیه ننه؟
القصه که مایی قاطر کاری از همانجه شروع گردی و سه طبقه اینانه دوش گیتوم جیروردوم و خیس عرق و بیصحابه کمر همونجه بیگیت.
وقتی صوندوقی در رو دبسام این ماشینی کین خُتی زیمینی سر و ناموس خواب گردی.
تازه مونه میگو لیله جان یه کیشکه کمد دی هسه ، میتانی باربندی سر اون جراهی بنگنی ؟؟
بگتم چرا نمیشه؟... میخوای ماشینی موتور رو دی دروروم و اونجه دی یه کرسی پایه جا میبو. مونی جیفان دی خالیه، نخود لوبیا دی اگه داری دکن مونی جیف.
بنیش ننه، بنیش تا همان منقلی همرا سرم نزی یمه خودمه بکوشوم بنیش.
به چه مکافات و بدبختی راه کتی،ی یم و این ماشینی نالُش تا خود طالقان قطع نمیگردی.
برسی ی یم طالقان و حالا این بیصحابانه همه رو دوش گیتوم بَبِرم خانه ، سَرا دی یم
راهی سر،  کوچه یی دل دی عمو جعفری خر هوروک گردیبه و همچین گوشانشو پیش بُدا به و مونه نگاه دبه که خودومه بتوم خاک دو عالم تی ی ی سر گو خر به اون خر گری تورو بدیه قفلک بزیه.بِین چطو متعجب تورو نگاه دره که این جانور کیه اندی بار دوش گیتیه.

اون تمان گردی ، ایسه سه چهار ساعت مایی ننه مارو بیگیت به کار که خانه رو آب و جارو کنه و قسمت خر کاری یانش موکت و فرش بشوردونش دی مایی گردن به.
اون تمان گردی دو تا گته سطل بنگت مونی پیش. اینان چیه ننه ؟
راس گرد، راس گرد بشو خاله لیلایی زیمینی سر بگتیه آلبالوهان رو بچینین تا تالان نگردیه.
کدام زیمین؟
عمو نظامی زیمینی بیخ.
عوهااااا.... ننه جان اون زیمین گو دربندی تُک دره... دو ساعت راه هسه، خودوش هشت ساله نشیه اونجاران
راس گرد ، راس گرد تا نمازی وِمیگردی.
اونجا بود که خودومی پیش شک کوردوم نکنه مایی ننه منو پرورش گاه د بیوردیه. اما نه، مونی گته دوماق گو آقامی پی بشیه، مایی کُله قد دی گو ننه می پی بشیه، این طالقانی آب و هوا چی هسه که گردنه به این ور کلا احساسات تعطیل میبو؟
راه کتم و دو ساعت طول بکشی تا برسی یم. آلبالو کجه دبیه؟ هرچی چوشمه کله بزی،یم هموش دوجال و موندوس و پرچین و یه دوتا گرچ و ویه دار. آلبالو کجه دبیه؟؟
بدی یم عمو نظامی زیمینی پاواز درشیه ، یقین همینجاران دره، اویی پی بچرخی یم و خلاصه پیداش کوردوم و بتوم عمو مایی خالکی آلبالو داران کجه دره؟؟
بگت : عُووووووووووهاااااااا ،،، اشاره به دور ، اشاره یی با شیب نود درجه به راه شیری ، اول خیال کوردوم ماه در اسمانه مونه نشان میدیه.
اون کَــــــــندی تُـــــک.... یا خود خدا... دیگه ایمام و ایمامزاده یی توسلی کار نیه. یا خود خداااااا.
عمو جان اونجه بز و خوک دی میتانه رد گنه؟؟ حالا آدوم هیچی؟؟ مونه مسخره دری؟؟
صغیر مگه مون تی ی ی همسند و سالم؟؟ یتیم تورو میگم خاله تی آلبالو داران اونجه دره. جواننمرد
حتما باید یه تست ژنتیک میدادم.. عقل سلیم میگفت مونه پرورشگاه د بیوردی ینه
راه کتوم...حق انتخابی نداشتم... زمین سنگلاخی بود و چهار دست و پا بالا میرفتم... گاهی ده متر صعود و گاهی بیست متر خوزلیت میخوردم و پایین میومدم. مونی دست و پر خون خالی گردیبه. ریشه درختی رو دماسی یم و سر آخر برسی یم.. چهار عدد آلبالو دار.. فقط چهار تا بایره آلبالو دار ، دلم میخواست ریشه د بکنم این بیصحابانه... یک سطل آلبالو هانو بچی،یم و والسلام
.
وقتی خانه برسی یم دیگه دشروس و اچینی خورده نان.
نفهمسوم چطو بیهوش گردی یم
قرار به مایی ننه طالقان بمانه. فردا صحب دی فرقانی همرا یک کیسه آرد و دوتا کپسول گاز دی بیوردوم.سیزده بار دی بشی یم جیر محله تا دو کیلو شیر هاگیروم مایی ننه آرد میخواس تر کنه. مستراحی لوله دی از زمستان ترک باخوردیبه و بشی یم اورو دی عوض کوردوم.قبض برق رو دی بشی یم شهروک پرداخت کوردوم. تنوری کناران دی سیمان کاری میخواست و اورو دی بزی،یم. یه کیشکه زمین دی داشتیم و به چه مکافات دو ساعت عو بوداشتوم .در چشم برهم زدنی نفهمسوم چطو دو روز بگذشت و از کارِقان میخواست وگردوم تهران.
دو روز جان بکنسوم و مایی هالی دِی تومان گردی به.
خدا مایی گت ننه رو رحمت کنه... خدایی پیش دعا میکورد که خدایا اندی کار دارم وقت بموردون ندارم.
تمام بدنم درد میکرد.انگار مونه یِک فَس چویی همرا بکتانسون..اما جالب اینجاست که وقتی در افق اتوبان به تهران نزدیک میشدم حس یک زندانی بیگناهی رو داشتم که زمان مرخصیش تمام شده و باید به حبس برگرده.
ما به چه جهنمی خو کرده ایم که فرار از اینهمه کار و مکافات باز هم شیرین تر از ورود به این جهنم دره هست؟؟
جهنمی که تن در آن آسوده تر شده است و این آسوده گی به بهای گزافی ست و بهای آن عدم آرامش روح و روان است
بشر امروز تغییر ماهیت مکافات را به معنای نابودی آن ترجمه کرده است و تنها بالا رفتن سن میتواند فهم درستی از حقیقت به دست آورد.

 

نوشته: حامد نجاری - گوران                                      عکس از: عشقلی ایرانمنش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۵۹
درجی طالقانی

چپاک تعریف میکورد:
چند سال پیشان ما یه سرمحاله رفیق داشتیم که مایی همساده بَه
 اویی گت آقا دی اوشانی خانه زندگی میکورد و نیمیدانوم صد سالش به !! دویست سالش به! سیصد سالش به و اورو میگوتیم عمو حیدر
وقتی مینشت خودوشی پیش فوکر میکورد، به گمانم خاطرات دوران صفویه رو ورق میزی، ولی هیچ بُلا نداشت و مون د سالمتر بَه
چند روز گردیبه که یه صندلی مینگت حیاطی دل و یه گته سبدی دل انگور پر میکورد و دِ باخور
اون روز ما یه غلطه کار کوردیم و بگتیم عمو جان این انگور ساق آدوم هر روز باخوره قَبله میکوعه، قندت جر میشو، اندی این بیصحابه ناخور، آخه این چیه در عنفوان جوانی یاد گیتی پس فردا ششصد سالت گرده چی میخوا کنی؟
البته کر گوش گردیبه و مونی ناف جیر کت تا اورو حالی کنم
اما چه حالی گردی ینی؟
 مایی شانس دی اویی کر گوشان فقط جمله قَبله میکوعی رو بُشنوعس
یهو بدی یم غیضش بیگیت و لسه لمچی همرا شروع کورد فاهش بدان که چب مون بمیرم؟
خودوت بمیری، آقات بمیره، ننه ت بمیره پدسوخته یتیم
 بدی یم اوه اوه توراکت، حالا چطو اورو حالی کنم که مون چی بگتوم و اون چی بوشنوعوست؟
یعنی من یک ربع داد بزی،یم او فقط یه قبله بکتی،ین رو بوشنوعوس؟
چه کنم؟ مایی آبرو رو ببرد، نه میتانوم دهنشی پیش رو بدارم ، نه میتانوم حالی یش کنم، نه میتانوم نازشو بداروم ، نه میتانوم بکوشومش، چه خاک سر کنم؟
حالا یکی رد گنه نمیگه این پیر مردک رو چه بلا بکوشتی؟
بدی یم اینه یی دهنی پیش رو حضرت عزراییل دی نتانسه دبنده و فقط سرمو جیرانگتوم درشی یم
بشی،یم خانه یی دل و حالا همش از اون بالا پنجره یی پشته اورو نگاه دروم. خدایا دور کن، چطوری خیره
 مگــه وُل مینه؟
 حالا خدا رو شکر لَسه چکنه و هیچکس جز اهالی ساختمان که اویی دیم کتی ینه به بدبختی حالی یشان میگرده عمو حیدر چی میگو
یک ساعتی دبه فاهش میکشی که خلاصه خسته گردی و بنشت و کفتی به انگور رو دست گیت
کفته باخوری، اصن باخور، اندی باخور که انگور باد دکوعی، مایی جد و آباد رو قبری دل وله رو کورد اندی فاهش بُدا
آدومیزادی گوشان چب اچینه؟ فقط اون چیز رو میشنوعه که اویی دغدغه یه، اصلا گوش نمیداره طرف مقابل چی میگو
اون روز بگذشت و فرداش سر ظهر مونی شیفته کاری بَ
 بشی یم ماشین رو سوار گردم  بشوم کاری سر که عمو حیدر ، دژبان پادگانی جور صندلیشو بنگت دِری دم
ای خاکانِی.. چه خاک سر کنم حالا باز میخوا مارو بِینه و مونه فاهش بکشه
چاره یی نبه، این بار مونی دوش دبه و این سیخ دی مونی کین
زیر چوشمی نگاه کورد
اورو بگتوم عمو سلام
هیچی نگت
بدی یم سبدش خالیه و یه چهارتا بپوسیه انگور تهش بمانسیه.
لال گرده مونی دهن که بگتوم عمو ماشین رو سوار گرد بشیم آقا صمدی دوکان انگور تی ی یب هاگیرم
بدی یم راس گِردی. خیکه وِری گوشانش الحمدالله خوب میشنوعوس
در رو اوییب واز کوردوم و بتوم بنیش
بدی یم دو دستشو بنگت صندلی ی سر و با کله دلشی ماشینی میان و دوماقش دقیقا وسط فرمان ماشین برسی
حالا کینش رو هوا و کمر به جیر کلا بیرون و انگار میخوا آمپول بزنه
نه پیش میشو نه میتانه پیت باخوره نه عقب میا.
الان مون اینه چه کنم؟؟ تِکِیم دی نیمیخوره و منتظره ماشین راه کوعه.
به چه گیریفتاری و مکافات دروردومش و اوره یاد بدام که عمو جان دستت رو دری سر بدار و اول لنگانت رو دکن ماشینی میان و خجیر کینت بنگن صندلی ی ی سر.... یه چند باری اویی چوشمی پیش دی بصورت عملی یاد بدام
طفلک پیر آدوم دی به و مونی جور قوه نوداشت گو
بدی یم بصورت اسلوموشن در رو بداشت و پاش رو دکورد ماشینی دل.
بتوم خب الحمدالله، یادگیت. همین بشی یم از اون سر ماشینو سوار گردوم بدی یم  پاش درشی و کتلتی جور پخش زمین گردی...
یا ایمامزاده یوسف... یا ایمام رضای غریب... خدایا خودوت فوریاد برس... همه کار کرده بودیم بمانسی به عمو حیدری کین بشوردن
رنگم گردیبه اچین گچ
وحشت و ترس مونی اعضا رو دبه میکتانس، نفس بندومی..
خب پیر آدوم اچینی پوته داره میمانه
یک نذر گوسفند کوردوم و  راسّا کوردومش و بدی یم الحمدالله به خیر گذشته
چوشمتان روز بد نینه از دوران صفوی هرچی عمرشی دل فاهش و کتره یادگیتی به مونی نثار کورد
حالا از ترس مونی دست رو دی ول نیمینه.
بتوم ای قربان اون فاهش و نرفینت گردوم. تو فقط راه بشو مونی خیال آسوده گرده که سر و کین سالمی هرچی میخوای فاهش بکش
همه میشون صنم و دلبر و نوموزه شانیب در واز مینون مایی قوسمت دی عمو حیدری فاهشان گردیه ،،، یک فاهشانی میکشی که اصلا تا حال بشنوعوست نوداشتیمه... بیشتر به زبان اسپانیولی میمانست
خلاصه که یه نازنین گوسفند مایی گردن بار گردی و از اون ماجرا سالهاست که عمر گران میگذرد...
خدا عمو حیدر رو رحمت کنه، اقتضای پیری همینه.اما هر روز در این شهر عبوس چه پیری زود رسی بر تاک خوران میبینم گوشهایی سنگین و کر که نمیشنوند الا به دغدغه و میلی
پیری زود رسی که مجاری ارتباط و تعقل و ادراک را میبندد الا آنقدر که زنده بود را متضمن شود
و اگر جوانکی ز برنا دلی در این شهر عبوس و پیر پیکر بخواهد که دستی بگیرد یا چراغی بیافروزد ز تجدد یا تطور  پس نصیبش ترس است و وحشت است به قربانگاه تحجر
چه خوش گفتند پیران ولی که:کلْم الناس علی قدر عقولهم
این سنت بلاغت است که جان کلام تابع حال مستمع است و ظرف مکان خطیب را ادب آن است به ظرفیت و قابلیت و آگاهی مخاطب اگرنه مولود دو چیز است
حاصل برای راوی رنج است و مکافات فهماندن و بطلان وقت و عمر
حاصل برای مخاطب گمراهی است و عذاب
آری من هم عمو حیدر خیالی داستانم که پای بر رکاب نتواند زدن  به مراتبی که علی قدر بمراتبهم

✍حامد نجاری، گورانی یال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۳
درجی طالقانی

چپاک 12: نیچه و خریت

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ

اون روز هیچکس خانه دنه بَ.
حلاوت استقلال بیدون اینکه خودوم حالی یُم گرده در دوران جُوانی یا همان تازه سرکتی چوچوق بِزی بِه
کاناپه یی سر بنشتوم و کیف میکوردوم، حالا چی یِ ی سر کیف میکوردوم نمیدانم، غوله آدومانی جور این سر اون سر میشی یم و انگار حضرت سلیمان این هشتاد متر خانه گردی بی یَم.
گُسنُم کورد و کالا کِتی یَم و لکن اَندا حضرت سلیمانی جور نبی یم که خوان طعام یه هوشتک و مُجیکی پی مونی پیش حاضرایه ، کُفت ویگیرون این اُشکُمو گو اگه دنبو هیچ شری این عالومی دل از آدومیزاد دنبه.
اَص لا بهشت جاییکه که آدومان گسنه شان نگرده، البته آدومیزاده دیگه ، این دنباشه میگرده و یگ چی دیگر خلاصه پدسسوخته گری یِ یب پیدا مینه.
یَخه چالی دل مونی ننه یه چندتا کتلت مونیب بنگتیبه، اورو گرم کوردوم و باخوردوم، ده بار گاز رو نگاه دبی یم که خاموش کوردیمه یا نه، مایی ننه دنبه ولی آثارش و گپانش مونی گوشی دل اچینی زنگوله به گردن سیوس صدا میکورد.
حالا مون اص لا چایی خور نِبی،یم ولی اون روز به رسم عادت آقاجان که غذا گَلش د جیر نِشیه چایی میخواس اویی پیش حاضر باشه بشی یم و یه خرکُشه چایی دی خودومیب بریتوم، حس میکوردوم گت گردی یم و مرد گردی یم و اینکارانه میخوا کنم که زمانه بفهمه مون دی گت گردی یمه، تیلویزیونه خاموش کوردوم و کنترلانه همانجا شومینه یی رپی سر جا بدام که همیشه آقاجان جا میدا، حالا وقتی اوشان دبی ین هرجا تو بَگِی مینگتوم ایلا اونجه.
کم کمک مونی چوشمان خِو میکتانس و بشی یم یه متکا بیوردوم که لپاکوعوم و بَکوعوم. ولی ناغافل بدی یم به رسم سفارشات آقاجان که میگُت هروقت میخوا باخوسی یه شمد و نمد بنگن رواَت مون دی برای اولین بار در نبود آقاجان این کار رو کوردی بی یم، چوشمانوم گرم گردیبه و همچین قُزقُن خِو دبی یم که یه یتیم بماند زنگ خانه رو بزی و خو د بپرسوم.
در رو اوییب نیمیزقل دی نکوردوم چون خانه بریز بپاش به و ننه اینجور موقان آبرو داری میکورد و تا جمع و جور نیمیگردی در رو واز نیمیکورد، حالا کی حالشو داره، ول کن بابا ، یقین آقای مقدم مایی همساده یه و باز میخوا نک و نالش کنه که فلانی مونی پارکینگی جا ماشین پارک کوردیه و مایی آقا اون نفهمه مردکه نهیب کنه.
بِدی یم چندی قشنگ تربیت گردی یم و در نبود آقا ننه چندی اوشانی گپانو گوش بدام... گپانی که وقتی اوشان دباشون یا عمل نیمینوم یا یک کیل دوبور کار مینوم، خلاصه که مونی گوشت و خونی میان بشیبه.
به قول نیچه پدر و مادرها ناخواسته یالانشانه خودوشانی جور بار میورون و به اینکار تربیت نام مینهند
جوامع سنتی جوامعی هسته که کانون خانواده خیلی قوه داره، چون قوه داره پس عادات و خصایل و رذایل و نیک و بد همینطو سینه به سینه پیش میشو.
امیرالمومنین میفرمایند که یالانتانه با اخلاق خودتان تربیت نکنین چراکه اوشان برای نسل و دوره دیگری خلق گردی ینه.
قدیمان تا نود سالگی یالان در بیخ چنه ننه و آقا دبی ین و تاثیر و تاثر دبه.
امبا این دوره فرق کوردیه و جامعه میگرده مخاطب و از مدرسه  بشی ین این هجرت تربیتی آغاز میگرده.
همان تشابه ناخواسته که آقا ننه میکوردون یهو تبدیل به تشابه ناخواسته اجتماع میگرده، کلا مایی تربیت همان میزان ، تشابه ورزی هسه و میگردیم طوطی فرهنگی در توتیای تربیتی جامعه.
از همان اول تقلید کاری مایی گوشت و خونی میان دل میشو و همرنگی جماعت مایی میزان.
اوشانی گو تحقیق مینون نه تقلید
همانانی هستند که نه گفتن رو یادگیتی ینه..
آخه میدانی که آری گفتن  مطلق تنها چیزی هسه که فقط خر و موجودات شبیه خر اورو یادگیتی ینه
قبول اخلاقیات و عادات اگر مبنای عقلانی داشته بو متبرک هسه و خارج از این دایره خریت
شاد باشید🌺

✍ حامد نجاری، گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۹
درجی طالقانی

چپاک 9: ماست بندی

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ق.ظ

چپاک 9

قدیمان معمولا هر از گـــاهی ، خانه یی میان میدیدی کـــه یک پـُشته از پتو و لحاف و کهنه لباسان گوشه اتاق روی هم انباشته شده

این صحنه هفته یی چند بار مشاهده میگردی
روی تمام اون لحاف و پتو هم یک عدد بَپــــــوسیه کُت آقاجـــان که تاریخ دوختش به زمان احـــمد شاه قاجــار میرسی و هشتاد تا وصله و پینه اویی سر دبه کشیده شده بود

اونوقتی سر  هنگامیکه که این پُشته در گوشه اتاق سبز میگردی ، فضای خانــه کاملا امنیتی میگردی و کلیه عبور و مرور تحت نظارت شدید در میومه و یه دست به آب بشی ین دی مکافات میگردی


در قلب این پُشته و مرکز این راکتور یه سفید دبه ماست دبه

البته بصورت دقیق تر یک سفید دبه شیر بود که ننه مایه بِزی به که ایشالا جان ماست گرده و قاعدتا درب این دبه هم من تا به حال ندیدم که برای خود دبه بوده باشه و همیشه خدا درش بزرگتر از خود دبه بود

اینکه چرا درب دبه ها هیچوقت به خود دبه ها نمیخورد شایدا نکته یی هست که میشه در موردش ساعتها گپ و گفت صورت گیره
یه جورایی بعضی یانی جور که ادعاشان به اندازه دهنشان و وجودشان نیه

تو مگه جرهت داشتی شش متری اون پشته لحاف و دوشوک د رد گِنی؟؟

ننه یی جیغ بلند میشد که ننه ت بمیره اون بیصحابی طروف نشو تازه مایه بِزی یم و عِـــو دمیکوعه

حالا  نمیدونم که چرا اکثرا این بساط ماست بندی یا کنار توالت برپا میگردی یا در راه توالت
از ترس جیغ ننه خودمانی شاش رو میداشتیم و اینطور گردی که در خانواده ما سنگ کلیــــه شایع گردیبه

خدای دو جهان نمیکورد که این ماست عِـــو دکوعه و خــــُراب گرده

هرچی ماست سفید بود مایی روزگار سیاه میگردی که شما یتیمان یک کدامانتان اون کُفت بیگیته پاهانش وراگیته و ماست تکان باخوردیه و  عِـــو دکتیه

حالا هرچی آیه و قسم باخور ، چه فایـــده؟؟
بهـــانه دوم معمولا فاهش و کتره یی بود به آقای شیر فروش که آب بزیه و شیر خالص نفروخته

حتی اگر از خود پستان گاو دی میدوشی و ماست خراب میگردی اوراح روح پدر اون گاو هلندی در آمستردام رو تَش میکشی که گـاوش عیبوره و کیفیت شاشش از شیرش بهتره


صد البته که ارتباط طوفان های خورشیدی بر خراب شدن ماست وارد تر بود تا اشتباهات سهوی ننـــه که شیر مایه بزیبه
اگر یکی به ننه میگفت که شاید شیر رو گرم مایه زدی و به این دلیل آب افتاده ، اونوقت یک چی اورو جواب میدا که طرف پشیمان میگردی از زنده بودنش

میزان انتقاد پذیری در حد مدیران

البته خداییش دی بنگری اُستاد بود و اگر ماست خراب میگردی یا تخصیره مایی لگه بزی ین بود و یا کیفیت پایین شیر

حالا همه اینها به کنار و برگردیم به اول داستان و اون بپـــوسیه کت مرحوم پدرِ گت آقای آقاجان که اگه تنوری دل دی مینگتی تَش اورو دا نیمیگیت

اینکه چه حکمتی داره که اون  بپوسیه کُت آبرو ببر رو اون لحافانی سر مینداخت ، نمیدانم
اینهمه لحاف و دوشک
 وجه وجود اون کت آخه چیه ننه جان؟

اقلکن نمیکرد اون بیخ بنگنه که دیده نشه و حتما میخواست اون لحاف دوشوکانی سر خیلی با اصول و دقت پهن گرده

حدود صد سال خاک و خاطرات در تار و پود اون کت نهفته بود و همینکه نگاهش میکوردی یا سرفه ت میگرفت یا بــــُــرمه ات

نمیدونم ، شاید بدین خاطر که چون کت مردانه بود و وقتی پهن میکورد حس امنیت و حفاظت از ماستی که اون زیر هست تداعی میگردی

قدیمی بپوسیه کت مردانه دی خودوشیب ابهت و صلابت داشت و این دوره یی جور نبه که نه زن و نه مردی مــُد گرده و مردکانی گپ یه لیوان آب جا به جا نکنه
عیسه میشا  یه ننه یی لچک و آقایی کت رو بُداروم که هر وقت زمانه یی لــــگه مایی دله عِـــو درنگت دوشوم بنگنوم قوام گیروم خداییش دی آدومه حس امنیت میدیه
حالا قدیمی مردانگی باخوره مونی سری میان
یکی اون بیصحابه قدیمی ماست رو مونیب گیروره
آخه ماست دیگه چیه که  قدیم  و جدید داشته بو؟
ینی ماست رو دی میخوا بَزُنجـــیم؟

نویسنده: حامد نجـــــاری

این داستان طنز با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۱
درجی طالقانی

چپاک 7: آقاجان

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ

 

چپاک تعریف میکرد: خدا آقاجان رو رحمت کنه. اون سال آقاجان از طــالقان تشریف بیوردیبه تهران و قرار بــود  سه روز مایی خانه رحل اقامت بنگنــه...
همــان تنها سه روزی که در کل زندگیم نخوابیدم و زوزه خواب میکشیدم.

شب اول آقاجان بَنـُشت و کلی گپ و خنده و خاطره و شام و میوه و چاییشو که باخورد و  همین نوبت به صحبت کردن ما بَـرِسی  یهو راس گِردی بِـشی اتاقی دل و یه متکا دست گیت بیورد بَنگت وسط پذیرایی و بگت :عروووووس مونی لک و لا رو بیور ... پایسین ...شما صغیران پدر شِو رو دروردین... عقربه های ساعت شهادت میداد ساعت  هشت نشده.
آقاجان  هَله ساعت هشت نگردیه ..
پایَس...پایَس کمتر ود ود کن ، شما هیچی یتان آدومی پی نشیه
دقیقا حس مرغی رو داشتم که شبانگاهان بهش میگن : جا جا جا و دِمینونش طویله یی دل
از اراده آقاجان برای باخوتون تا خاموشی کامل ، کلا سه دقیقه طول بکشی . خانه گردی بَه اچینی سرباز خانه و حالا مایی دوشوک رو دی بنگتون آقاجانی کُناره
آخه کی ساعت هشت میخوسه؟ یقین الان طالقانی کرگان دی هنوز ناخوتی ینه. اون زمانان موبال و این چیان دی دنِـبه آدوم سرش گرم گرده و جغدی جور بموردوم اندی سقف و در و دیفال رو ظلماتی دل ، ذل بِـزی یم.
هی پرپتی بزی یَم.. هی این لَپ اون لَپ کوردوم  ...هی جان بکنسوم .. خِو مگه میا؟
حالا آقاجان همین سرش برسی متکایی سر باخوت...
به چه مکافات و جانکنش همین چشمم گرم شده بود  که یهو آقایی خُر و پوووف درومه... نه از این سوسولی خُر و پووفان بلکم که زمین مونی کینی بیخ میلِـــرزی...
دست به دعا جَــروردوم  که ای خداوند رحمان و ممنان ، آخر چه گناه کبیره یی کردم که اینطور آزمون الهــی مونی سر نازل کوردی...
یه دو ساعتی اُپــرا بزی و یه تِکِیم باخورد و خر و پوف قطع شد.
خب الحمدالله
یک ربع بعد یهو  راس گردی به سمت مستــــراح
حالا نصف شب انگار خبرنگار واحد مرکزی خبر  او دِ سوال کوردیه لطفا دلیل دستشویی رفتنتون رو اعلام کنید
با صدای بلند  خودوشی پیش داد میزی : اِنـــــدی این بیصاحابه چایی رو هــادان ما باخوردیم حالا تا صحب راه دریـــم ...
انگار نه انگار ما آدومیم و اون کنار کَپــه مرگی گذاشتیم
حالا تاریکی دل خانه رو فُــرمان نیه و مختصات رو اشتباه کرد و  بجای مستراح در رو واز کورد بدی حمام هسه... داد بزی مرتضـــــــی....
جــــانم آقاجان... نوکرتم ، غلام پدرتم .. تورو خدا داد نزن نصفه شبه ، همه خِـــو درون آقاجان.. دوازده واحد آپارتمان بیدار گردی ین ،بلات مونــی سر بیو اینطروف بشی یم لامپ آنه روشون کوردوم و اسکورتش کردم تا عملیات تمان گرده...
تقریبا ساعت دو نیمه شب بود و خوابم برده بود که یگهو لوستر پذیرایی با هجده تا لامپ پنجاه وات روشن شد.
وحشت زده از خواب پریدم و قلب صنوبری چونان مرغی کین میتپید.
آقاجان با عینک ته استکانی به ساعت ذل زده بــود.
ساعتی که اعدادش به حروف یونانی بود و هرچی آقاجان تقلا میکورد حالی یُش نیمیگردی ساعت چنده!!!
داد بزی مرتــــــضی  ، این بیصحابه ساعت چنده؟ اذان گـــردیه؟
--- نه آقاجان... ساعت دو هست... داد نزن تورو خدا ، همــه خِــو درون ، من نوکرتم بیا بخواب من خودم برای اذان بیدارت میکنم
به چه گیریفتاری و مکافات بردمش سر جاش و لوستر رو خاموش کردم.
به این فکر میکردم که واقعا من با اشیا داخل اتاق فرق فارقــی ندارم .
یک ساعت نگذشته بود که آقاجان دوباره بیدار شد و بشی مستـــراح، دوباره لوستر رو روشن کرد و ساعت رو نگاه کرد و غرولندی بــِزی و این وضعیت تا اذان صبح چند بار تکرار گـِردی.
حس میکردم نیاز شدیدی دارم که گریه کنم. گاهی مردها دوست دارند گریه کنند واقعا دلیل موجهی برای گریه نکردن نمیدیدم ، واقعا چرا مردها نباید گریه کنند؟
اذان شد و آقاجان حبشی جانم اذان جانانی زد و دو رکعت نماز نود دقیقه یی با وقت اضافه و صدای رسا بخوانست و قرآن دست گیت یه ختم انعام دی کورد و دیگه آفتاب بزی بَ که بیگیت باخوت..
ای خدا. من چجوری دو ساعت دیگه باید  بشوم کاری سر ؟!
فردا شب و پس فردا شب رو  چیکار کنم ؟
بگتوم شاید بِشا ، بشی ین انباری یا خر پشته،
سه روز و سه شب نخوابیدم و زندانیان گوانتانامویی جور شکنجه یی بَکِشی یم که اعتراف به عملیات تروریستی یازده سپتامبر دی میکوردوم اگه بجاش یک ساعت خِـــو من رو می دان
هر وقت میشوم آقاجانی خاکی سر اندی سُنگی همرا میزنم رو سنگ مزار که تُلافیش درایه و نتانه باخوسه...
اینکه خِـــــو د راسا کنمش و بگم : آقاجان نـــــوکرتم...
دلم برات یــــــه ذره شـــــــــده
کجـــــایی که بیای و تویی ورخُسب گردوم آقاجـــان
روح جمیع رفتگان این آب و خاک شاد
به قلم: آقای حامد نجاری

این داستان با صدای حامد نجاری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۱۴
درجی طالقانی

چپاک 4: تولستوی

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ق.ظ


چپاک تعریف میکورد: اسفند ماه که میگِردی مایی قُلنجه رگان دی میگیت و باد میکورد و عزا مصیبت سرمیکت. مایی خاخور شِوهر کوردی به و اون سال هرچی کُنده کوری به مایی گردن بار گردی به .اون روز ساعت هفت صُحب مایی ننه مشمعانو دست گیت و هی قیژژژ...قیژژژ بعدش بشی قزقان و قابولومبه هانی سر و تَرَق و تُرُق....کلا طالقانی ماران استعداد خاصی در خِو د راس کوردون بَبان دارند.
خلاصه که مارو راسّا کورد و بیگیت کارگری که ده روز بمانسسیه عید گرده و گرد گیری و کُفت و زهر مار .
تو مونه بَگو بشو زروری کله رو دُندانی همرا شخم  بزن ولی این خُله وِلی کارانو نکن.هنوز که هنوزه نَفهمسوم لک و لایی پشته یی چغری چیه که میخوا شش دست اون بیخه دست پیته یی همرا بُسّویی!
مایی ننه دی زیدی(وسواسی) بَه و همچین میخواس اویی چوشمی پیش بسّویی که انگار سگ کُش بکشیه.
کارانی که سخت به مون دی یک کیل دو بور میکوردوم و نهایت یه فاهش میکشی و یه راحت کار دیگه مونه میدا.
یادوم د در نیمیشو اونروز ما بِشی یِ یم رپی سری آلاشغالانه ویگیریم و تر تیمیز کاری کنیم که ناغافل آقاجانی قِدیمی رادیو دو موج مارک سونی وَراگیت مونی پِری دیم و  جیرکت و یه قشنگه بُشکُسنی صدا ازش درومی.
آقاجانی رادیو بُشکُست، آقاجانی همدم بُشکُست، آقاجانی معشوقه بُشکُست
باورم نیمیگردی. زمان هُسّا بَ و مون دی از ترس خشک گردی بییم.
استخوانانم اچین گردیبه خشکه چو و قابل نبی یم تِکِیم باخوروم.
آقاجانی رادیو دو موج که یه جلد بپوسیه چرمی دی داشت مونی پایی بیخ کِتیبه و انگار دروم نُماز میت اقامه مینوم و اویی نعشه نگاه دبی یم.انگار رادیو مونه خنده میکورد و به زبان حال میگوت باریکلا پسر. خوب بزی یِی. ایسه صبرا کن که آقاجان بیایه و مونی دادِ خواهی رو مینه .
اونروز بفهمسوم که زبان حال که اندی این شاعران ،شعرانی میان میگوعن چیه؟
وقتی  انقلاب جانت دکوعه اونوقت زبان قاله یادا مینی و بلبل باغ احوال و حال میگردی.
یا مقلب القلوب و الحوال حالا چه خاک سر کنم؟ اگه آقاجان بفهمه مونه داری تُک اوزان مینه میکوشه گوو
این فیلمان وسترنی جور که مردکه اعدام مینون همانطور تصور میکوردوم که یه سفید طناف مونی گردن دره و دروم طِو میخورم.
دعای تحویل سال رو پیشواز بخوانسوم و حولیب اون بیصحابه رادیو رو بنگتوم رپی سر و درشی یم.
اصلا به مون چی؟آقاجان اگه بَگُت، مون دی رَته میدی یم که چه بدانوم؟
امبا مگه میگِرده؟ مونی کارنامه اعمال سیاه سورماله. این گند و گه کاریان جز مُن کی یِ ی کاره؟
اوشان دی گو غول نی یُن. اصلا شایدا هیچیش نگردی باشه. خدارو شکر اون بپوسیه جلد چرم رادیویی سر و کینه دگیتیه.
باز دلم طاقت نیورد و بشی یم یواشاکی اون سرنگونه روشون کوردوم که بِینوم ساق و سالمه یا نه.همین دگمه رو بِزی یم صدا بُدا  انگار خری کینی باد درشیه.نویز دکتیبه.به زبان حال میگُت بشو رد گن صغیر پدسسوخته
ای خاکان سرومی؟ خدایا مگه نیمیگوعن بی کسانی کس خدایه این چه بُلا ولی بَه مایی سر بیومی؟
آقاجان در دِ دلومی و دوتا نان سنگک دستش دبه خودوشی کُتله قدی قاعده.
همین دلومی شروع کورد فاهش و کتره که اون گُه به ریش شاطر پول خاشخاشی بیگیتیه و سنگک ساده اورو بدایه و زیر بار نشیبه و مایی گور به گور شانس و اقبال تورتوریش رو ماییب بیوردیبه
مایی آقاجان کلا یالانی همرا زُبانی همرا گپ نیمیزی و ویشتر دست و لگه یی همرا اختلاط میکورد.خودوشیب سیستم تربیتی داشت که اول میزی بعد سوال میکورد ولی خب  خداییش دی بنگری ما دی اویی احترامه داشتیم.این دوره یی یالانی جور نبی ی یم اگه یک روز جانومو دلوم اوشانه نکنی تورو کینه پشت مینون.
سفره پهن گردی و اون روزی آبه گوشت مونی پس رجه د جیرشی،امبا سفره یی سر مونی خیک که سیر گردی بَه یادوم کت یه کتابی بخوانسوم چند وقت پیشان از جناب تولستوی،اون میان بگتیبه:  گاهی صراحت لهجه بیش از هرگونه تجاهلی ریشه در دروغ دارد. انگار مفتاح الفرج گردی .
همان کُتابی دل دی بنوشتیبه پدر و مادران با اینکه میدانند اوشانی یال دروغ میگوعه ولی باز دروغشانه باور مینون.
نور امید مونی دل دکت.الهی قربانت گردوم تولستوی جان خدا رحمتت کنه ینی میگرده ؟
مایی آقاجان که تولستوی نخوانسیه. اگه مون د بَپورسی خیلی قاطع و با صراحت لهجه و محکم کُتمان مینوم
اگر یک در هزار دی فوکر کنه دورو میگوعم طبق این قاعده تولستویی باوور مینه
الهی که حور و پِری چالی میان دباشی تولستوی جان.
آقاجانی خیک که سیر میگردی عادت داشت یه متکا بنگنه و اون صحاب بمورد رادیو دو موج رو
 گوششی بیخ بنگنه و رادیو اخبار بگه و او دی باخوسسه، همینطو کورد و حال مون دی زیر چوشمی اورو بُداشتوم.
همین لو گردیو رادیویی دگمه رو بِزی، انگاری گو گاو گَله باد بزیه،آقاجان ترس د شش متر بپروس . سرنگون صدای ضد هوایی میدا
ای خدا خودوت مونه یاری کن. مونی تُک و پر ترس د خُشک گردیبه.
یه اُزگاک اورو دست و پر بِزی بدتر گردی. ای خدا خودوت فوریاد برس.
جلد چرمی ره واز کورد و بِدی که بعلییییی رادیو بُشکُسیه
تو بگی کوچکترین فوکر و تانی کنه نکورد
صاف بیومی مونی طروف
  یتیم این چیه؟
یا جناب تولستوی
مون دی خیلی حق به جانب و محکم وایسامو طبق گفته تولستوی با صراحت لهجه بگتم: چی شده آقاجان؟ مون اینه دست نِزی یم. مونی کار نیه. اگه مون بشکسی باشوم توره میگوعم. میخوا بزنی بزن ولی مونی کار نیه
اندی محکم و جانان بگتوم که خودوم باورم گردی مونی کار نیه
آقاجان یک تأنی کورد و یه نگاه به اون کفن کورد و یه نگاه دی مونه کورد و همچین شپاتی رو بخوابانست مونی گوشی بیخ که روح تولستوی و هفت جد و آبادش اون دنیا مونی دیمی جور تًش بیگیت.
خفه گرد صغیر پدسسوخته چطو مونیبه بلبلی دی مینه؟ بی صاحِب، گردی یِی؟
آقا دکت مونی پی و یه چندتا لگه و شپاتی باخوردوم فورار کوردوم
ای که گور به گور گردی تولستوی
اقلکن خودومی عقلمندی همان اول فورار میکوردوم و اندینا کتک نمیخوردوم.
آقاجان تولستوی بخوانسی بَه ولی از کتاب روزگار...

نویسنده: حامد نجاری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۰۰
درجی طالقانی

چپاک 3: جن و زن عمو

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ق.ظ

زن عمو بَنُشت و همانطِو که دوشوکشی بیخ، تسبیحی پِی میچِرخی و میجوری، شروع به تعریف کردن خاطره ای در جوانی، از جــِـــن کُرد:

قِدیمان که دور از حالا جوان بی یم، گُمان مینوم عِلی آقا رَ امیدوار بی یُم (حامله)، شِوکی فانوسه نفت دِگیتوم و بِشی یَم بنده گاه عِو دَبَندوم. اون زمان، اون کیشکه کالبی (زمین کوچک)  که الان مدآقا بساتیه، مایی شینِ بَه. غوله مردُک ویگیت بَروت، هرچی اورِه عُزّ و جِز بزی یَم که مرررد نکن، نَروش، گوش نیگیت گو.. ویگیت بَروت.

من: زن عمو اورو ول کن، خدا عمو رِ رحمت کنه، داستانه بَگو.

زنعمویی چُوشمان برق بِزّی و تسبیحشو پیدا کورد و یه قشنگه "بیصَحَب" بَگُت و خجیر بَنُشت و شروع کُرد: خااا، قِدیمان تا حق صُحب، وَلگه یی سر دِبی یِ یم که عِو رَ دَ نَبَندُن، ونگردانُن، اون موقان میان جو، یَک بند عِو میومی، الان گردیه یالی کُشی قایُده.

همیشه اون کَل عزیزی همرا، عِویی سر دَهوا داشتیم.. پُدَسوخته صغیر، شب و روز، بیل دوشش دَبَ ولگه میگردانوست، مردمی ولگانه پر بیل میزی، جانــور جِــوز میروت، می یوردیم خانه، میدی یِی پارسالی جوزانو هادایه. الان بیو بِین، کیشکِ پُسرش بِشیه شهرُک، زیبین بَخَرستیه، دو هُزار مُتر...

من: زن عمو جان تو مُنی بابا رو دروردی! اونانه وُل کن. جـــنی داستانه بَگو، ایسه میخوای کَل عِزیزِ بَزُنجی؟🙈

زنعمو: ای کُفتِ کاری، تو مگه آدُوم نی یِی؟ خب دَروم تهریف مینوم دیگه! اصن تو مونه بَگو کدام قبرستان د بیوردیه دو هُزّار مُتر زیبین بَخرسیه؟ چُطوری ساختمان دی اونِی دُل بُساتیه!! کُجه د بیوردیه؟ (با عصبانیت)

من: زن عمو جان، مُنی قبری سر د بیوردیه، تی یِی پولانه، اون بپوسیه لَمُک بزیه لک و لایی دُل دَ ویگیتیه بَدُزیه. آخه به ما چی؟ کار کوردیه، زحمت بکشیه، به ما چی؟ .یَک عالومه میخوا بَزنجی تو؟

زن عمو: آها جانِ همان آقاش، زحمت بکشیه، ما دی یک عمر زحمت بکشی ی یم، چب نیمیتانیم ده مُتر زیبین بخریم؟ خیکمانه نیمیتانیم بَرِسّیم!

من: ااای خدااااا، غریب گیریفتاری گردی یم، تهریف مینی یا راس گردوم درشوم؟😡

زن عمو: هِ اِ ی،،، شما کَــزَلکه جوانین... عقل سرتان دنیه گو.

من: ممنون زنعمو، مایی جانه قُرتی بیخ برسانسّی، جنی داستانه بگو

 

زن عمو که تازه چَنه ش گرم گردیبه، دوبارکان، دوشوکی بیخ هی دست و پر میزی نیمیدانوم چی یِی پی دبه.

من: زن عمو جان این دوشوکه بَهجلانسی، چی یِی پی دِری تو آخه؟

زنعمو: نیمیدانوم اون قورموزه تسبیحه چو کوردوم؟

من: ای خدااااااا زنعمو تعریف مینی یا نه؟

زنعمو: دُهانته هم گیر بِینوم این بیصحابو کجه بُندام، سرنگون همینجه کِتی بَ، چو کوردوم این صحاب بمورده؟.

.من : زنعمو گردنت اوزانه...

زنعمو: با تعجب تسبیحه گردنش د درورد و رو به تسبیح گفت: ای تی یِی صحاب بمیره. خااااا، الان تی یبه تهریف مینوم، شِوکی را کِتی یم اون پشته راه پی د بِشی بی یَم بنده گاهی طروف.. یه کُله فانوس دی دستوم دبهَ... یَگ دفه بِدی یَم این راه پی، یَک چی موشی جور کُرته کُرت مینه....

بَتُم شایدا جک و جانوری دبو یا چیمیدانوم قورت ماغه یی چیزی دره.. اعتنا نکوردوم، بشی یم تا بَرسی یم ناصر خانی زیبینی بیخ، آسیو یی سر یه تَسکه زیبین دبه که روخانه الان ببردیه، یه تونگه راه دبه مرزی پی میشی و این کُنارانش دی گته قلح دبه جوز داری قایوده، اون بیصحبه کُلِ فانوس دی هی پک پک میزی نیمیتانسی پیشتو بِینی.

عموت خدا بیومورز ساده بَ، بشی به کرُج دِ چِندی گُران دی بخرسیبه، نیمیدانوم کدام دوکان بخرسیبه، متقلب پدسوخته یه بایر فانوس بُدا بَه، یا پک پک میکورد یا دود میزی! خداااااه خیر نِینی به حق همین سوی چُراغ، بیصحابی فیتیله پیتوش دی کار نیمیکورد، میخواس دِسی همرا او رو جَروری، گَلِت د جیر نشوعه به حق پنج تن

من: زنعمو چب سوتاله نرفین مینی؟ نود سال پیش یه فانوس بخرسی، بیچاره ره قبری دُل د دروردی. گناهه، نکن زنعمو ، غلطه!

زنعمو: تو چیمیدانی؟ پسر جان این کُله فانوس یک عمر، پنجاه سال بلکم ویشتر، مونی بابا رو دروردیه، یک عمر مونی دست و پر نفته بو میکورد.

من: خب الک میکوودی دره یی دم!

زنعمو: پوزخندی بزی و بگت: تو دی مستی پُسر، کدام خر فانوسه الک کوردیه دره یی دُل؟ عقل تی یِی سر دنی؟

من: من غلط کردم زنعمو، ایسه انگاره بیگیتی باز؟ اصن اون دوکان داری بابایی کله، تعریف کن بعدش چی گردی؟

زنعمو: هیچی، اون راه پی که درشی یم، بدی یم باد دریمی این بیصحابه کُله فانوس یَک بُلهـُره بزی و او رو بکوشت. بشی یم سُنگی سر بنشتوم و کُفریتی همرا، به ضرب و زور روشون کوردوم بدی یم یَگ چی بپرُس مونی پیش.

من : جن بود زنعمو؟

زنعمو: آها روو، اویی کله بُزی جور، دوتا شاخ دی اویی کله یی سر و گَل به جیر دی تویی قدی قایوده، کلم کینه یی جور

من: دست شما درد نکنه زنعمو، مونی قد کلم کینه یه؟

زنعمو: آها، تویی قایوده ، فانوسه پیش بوداشتوم بدی یم تاک گردی، دِنی، وگردی یم بدی یم دوبارکان بَپَروس مونی پیش زُل بزی مونی چوشمی دُل.

من: تو دی دِ فورار زنعمو؟

زنعمو: چب فورار کنم؟ اورو بتوم ای جن! تو نیمینی مون حامله یوم؟ آقا ننه ت تو رو تربیت یاد نودانه؟ این بده کاران چیه مینی؟ ایسه این چویی همرا بکتانم تورَ بکوشوم؟ تو چی بی یِی خدا ایجاد کوردیه؟ این بدِ کاران چیه مینی؟

من: زنعمو چی میگوی؟ چبه واتوره میگوی؟ جن تویی پیش دبه تو او رو دهوا کوردی که این بده کاران چیه مینی؟😳

زنعمو: یتیم آقات واتوره میگو، پس چی؟ بدی یم دَشَند هاگیت (شوکه شدن) یه خورداک دی اوره فَش دی بودام و بدی یم ناراحت گردی، ناراحت گردی و همچی خُجالت بکشی و بگُت:

ببخش زن عمو ببخش، عُذرِ خواهی مینوم. این دی مایی کاره دیگه ایسه چه کنم؟ مایی کار دی هِمینه!

بتُم خفه گرد بی تکلیف گندِ گُه، بشو مونی چوشمی پیش د رد گن، بشو تا تورَ داری تُک اوزان نکوردیمه!!

بدی یم پشمولی دیمانش قورموز گردی و خجالت د سرشو جیرانگت و وَرانی واری بَش که بَش.

من: تو د عذرِ خواهی کورد و بَش؟ همین؟ همین؟

زنعمو: کینتو بنگن زیبین، نه بیومی خانه مونیبه آرد تر کورد مونی پِری دیم بَنُشت. بَشَ اوووووو اون کند و کومال، اون بندی بیخان، ناسوت گردی دیگه هیچ او رو ندی یم!

من: زنعمو، تو دی مونه گیروردیا، تو مونه مسخره دِری؟ مونه خر گیروردی؟ دو ساعته مونه سر کار بنگتی؟

زنعمو: مگه مون تی یِی همسند و سالم؟ پایس بشو، پایس بشو دوساعته مونی چنه یی بیخ دری . پایس بشو مگه مون اَلافوم تویی دیم دکوعوم؟ پایس بِینوم

من: زنعمو جن تورو بدی بسم الله نگت؟

زنعمو : صغیر پایس بشو بدی یِی یهو وگردی یم پایس

 

عمروم د اچینی سر کار نشی بی یم...

🍃🔦 شاد باشید 🔦🍃

 

نویسنده : حامد نجاری - گوران

🎤 با صدای: سیده مریم قادری - اورازان

دریافت فایل صوتی:     قسمت اول     قسمت دوم

🖌🎨 کاریکاتور اصلی: رضا باقری شرف

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۹
درجی طالقانی