شعر یلدا
سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ق.ظ
شبی از واپسین شب های پاییزیست
مسیر کوچه دل سرد و باریک است
قناری در قفس افسرده و غمگین
میان خواب و بیداریست...
" چراغ رابطه تاریک "
که برگِ آرزوهارفته بر باد است
درون دست و دلهامان
خران خوش جا نموده خود
نشاط و نغمه ی عشق بهارانم
میان آمد و رفت و شتاب چرخ ساعتها
همیشه رفته از یاد است...
نه آوایی، نه آهنگی
نه نجوای شباهنگی....
درون کلبه ی سرد خزان دیده
مرا یارای گفتن نیست
قلم هم شکوه ها دارد
دلش تنگ است
به روی صفحه ی کاغذ
گشوده جلوه ی فریاد
به آشوبی که خاموش است
بساطِ انبساطی نیست
و یلدایی که نزدیک است
شبی از وا پسین شب های پاییز است ....
فرشیدفلاحی/28 آذر 93
۹۵/۱۰/۰۷