سلام زندگی... سلام برف

صبح امروزتان، علیرغم سردی هوا
پر از سپیدی آرامش
پر از گرمای عشق و صمیمیت
پر از روشنی آفتاب امید

قاصدک
تاک مرا
دست خزان خشک نمود..
ساقه ی یخ زده ام را
ثمری نیست که نیست..!
✍️ شعر: فرشید فلاحی
📸 عکس: محمد آقابراری
صبح امروزتان، علیرغم سردی هوا
پر از سپیدی آرامش
پر از گرمای عشق و صمیمیت
پر از روشنی آفتاب امید
قاصدک
تاک مرا
دست خزان خشک نمود..
ساقه ی یخ زده ام را
ثمری نیست که نیست..!
✍️ شعر: فرشید فلاحی
📸 عکس: محمد آقابراری
کسب مقام نخست مسابقات کشوری ترانه_آواز رادیو جوان توسط شاعر جوان طالقانی خانم نسترن سادات سیدعلیخانی
واسه چشمی که خیره مونده به در شاید گاهی وقتا رسیدن بده
جای اونی که خونه رو ترک کرد یه مشت استخون و پلاک اومده
یه روز بند پوتینشو بست و رفت نفهمید بند دلم پاره شد
نفس های من بوی خردل گرفت تنم زخمی مین و خمپاره شد
یه عمری باید سایه ی مَردَمو با اسم یه کوچه تصور کنم
جای خالی شونه شو بعد از این واسه گریه با پیرهنش پُر کنم
خدا دستاشو واسه اون باز کرد که آسوده از زندگی دس کشید
با پای خودش رفته بود و حالا رو دستای مردم به خونه ش رسید
#نسترن_سیدعلیخانی
روزی پیامم را
هر
قاصدک در باد
اینگونه
خواهد خواند:
"ای
مهربان، ای دوست
در
فصلِ باران ها
هرکه
شقایق گشت
داغی
به قلبِ اوست
ای
مهربان ای دوست
داغی
به قلبِ اوست...."
#فرشید_فلاحی
مرا می بینید
آقا؟
برایتان بین این همه
آدم
با این روی سیاه قابل تشخیص
هستم اصلا؟
راستی دردهایم را هم با
خودم آورده ام...
میبینید؟
قشنگ معلوم است که چقدر از
خودم قد بلند ترند؟
از آنجایی که شما ایستاده
اید
بغض های ته گلویم هم معلوم
است؟
لرزش دستهایم چطور؟
خالی بودنشان را هم می
بینید؟
ببخشید که زیاد سوال می
پرسم...
شرمنده
صدایم هم خوب می آید؟
این بریده بریده کمک
خواستنهایم
صدای هق هق هایی که توی
گلویم سر به نیست می شوند...
به گوشتان می رسد دیگر، نه؟
این همه راه را با سر آمده
ام
که ببینید
که بگویم
غصه مثل همان صیاد قصه
تان قصد جانم را کرده...
از خدا که پنهان نیست،از
شما چه پنهان!
نه توان دویدن برایم مانده
و نه دل رویارویی...
می شود این بارضمانت مرا هم
بکنید؟
کلام: نسترن سادات سیدعلیخانی
دکلمه:مسعود خدابنده لو
آواز: رضا طاهرخانی
گاهی تصویری قدیمی، چون شولایی پشمین به دوشم می افتد، تا خستگی دویدن های رزومره و سردی ایام را به یاد دوران زلال کودکی التیام بخشد.
عطر مادربزرگ آن دمی که از سر سجاده برخواسته و بوی مشک ناب بنشسته بر پیراهن اش؛ رایحه ای بود که به روانم، طعم آرامش می بخشید.
بوسه ی گرم او بر صورت یخ گرفته ام، از تشویش تمام شدن تابستان را خوب به یاد دارم.. اوئی که دامن امنیت اش به گستردگی دامنه ی دماوند جولانگه خیالم بود...
شاخ و بال آرزوها کوتاه بود و سقف دلخوشی ها بلند بلند؛ انقدر بلند که هیچوقت گمان نمی کردم، که سرم از سایش سقفی آزرده شود!
رفته رفته بدنبال هویت اجتماعی؛ سایه ها گسترده شدند و وزن گرفتند، سایه هایی ساختگی از تعاریف اجتماعی؛ انقدر بدوشم سنگینی کرد که سالهاست در دخمه ی ذهن، دولا دولا قدم بر میدارم..
با گذر عمر در جایگاه بزرگترها قرار گرفتم و حال و هوای کوچه پس کوچه های خیال، سرد و تاریک و ترسناک شد..
نگران باید بود در جامعه ای که، نامرئی های درون انسان همچو صداقت و نجابت و مهربانی، از برایمان ارزش گذاری نمی شود و همه با اشیاء بی جان طبقه بندی و قیاس میآبیم.. در چنین محیطی سخن از عشق ، محبت ، آزادگی و تعالی انسانی هذیانی محض است و شعاری بیش نیست!!
زندگی میدان مسابقه ای نیست که بی امان بدویم و وسواسانه قدم هایمان را بشماریم ..
باید بال بگشود و همزمان با موسیقی منظم هستی رقص موزن رفت و پرواز نمود..
این نقش ماندگار که در دل وطن نمود شولای خاطرات چو حریری به تن نمود
آن سوتک خیال که قرار از دلم ربود آوای کودکی چه غریبانه می سرود
این کاروان عمر به رهم ساربان نداشت افسوس که رهروی بجز آن اشتران نداشت
معنای زندگی ز حقیقت کناره کرد آنکس که جای جهد به دعا استخاره کرد
رونق گرفت نقاب به بازار پر فروش برلب چه های وهوی و زدل سینه ها خموش
هر کس به بند خویش گرفتار و درهم است در بند بی حصار در افکار مبهم است
پیغام رستگار به منادی نهان رسید از گوش جان شنو که چه ها درخفا شنید
بیهوده سر مپیچ به گریبان روزگار در خود فرو کشان تب بی تاب انحصار
از سینه پر گشا به فرا سوی آسمان حیف از مقام دل که نشیند در آشیان
متن و شعر از: آقای قاسم رستگاری (روستای هرنج)
عکس از: زنده یاد مسعود رستگاری
این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.
دلُم تِنگ بِبیه آن شو و روزان... مینی گوش د میگیت، پاکاری جوزان
میگوت: یِتیم بماند جوزان نَرسی چِبه کال چَر می نی این حیوانکان
دلم تنگه برای شیرپَتی بو برای نان و خامه در لب جو
برای نصفه شویی اویی نوبت برای تشی میان سیب بورپَت
برای وَرفی روزان پشت بومان برای ناچولوک در روز باران
برای ساز نقاره در عروسی برای عیدِ روزانی روبوسی
برای اوسُنَک در کرسی یی بُن چپروازی باد در روز خرمن
دلُم تنگه بشوم من مالی پِی سَر برای بوی زور و خری عَرعَر
دلُم تنگه، چشم اشکه، گَلُم بغض مینی دردی دله امشویی کاغُذ
دَره پاییز میا ای طالقانی فصل عاشق دلان، فصل جوانی
پاییزِ طالقان غمگین و دلگیر شیش ماه بگذشت و ایمسال گردی سَر جیر
کلاه ر چرخ هَدِی دی سال تُمانه امان از گردش دور و زمانه
بِنیش فکرانته کن طالقانی چه حاصل داری تو اندر جوانی
خُجالت کَش، نُکُن پولانه سَرسَر میشی خاکانی بُن، تو دستِ آخر
وطن تنها هانای، ننه آقاجان بیامی شهریان، تنگی سولاخان
دلت آمد دهی را دست بگیری قبول کردی غریبه زن بگیری
نِیاه کن ننه جان چشمش به راهه آقاجان منتظر هسته، گناهه
پایُست غیرت بگیر، بوشو طالقان نیَل تنها آقاجان و ننه جان
اگر دنیا دنین دست زمانه بوشو سو کن چراغ خانه شانه
گل و خرما هَگیر هر شوی جمعه مزاری سر بشو با چشم بُرمه
بزن بر خاکشان ماچ بینهایت که تا بوسند مزارت وَچه هایت
فایل صوتی با صدای شاعر تقدیمتان دریافت کنید
منتشر شده در آوای کش و کانال طالقانیها
دو بیتی های بخوانده شده توسط سجاد صائمیان
بهاری کوه مبارک بو شماره
شما دو تا خوار مخمل قُباره
خدا یاری کنه امشو بباره
زیر شولا گیرم شما دو تاره دریافت کنید
سفید آب چاله و من چاله وانم
دوروش آلاله و من باغبانم
سفید آب چالیه نمی زنه باد
مالان شش بیگیتی داد و بیداد دریافت کنید
آلالای کوهساران هفته ای بی
بنفشای جویباران هفته ای بی
منادی می کنم شهران به شهران
وفای گل عزاران هفته ای بی دریافت کنید
طالقان جان است ما را، خوش که مهمانش شدید
در زمین، عنقا صفت، همراهِ دستانش شدید
طالقانی هر کجا باشد قرارش میهن است
پاسبانش نور یزدان، بخت و یارش میهن است
آفرین بر
سرزمینِ شاهدانِ بی نشان
دُر و گوهر می دمد از خاک پاک طالقان
مدعی صوفی صفت در لاک پشمینش نهان
طالقانی برکشد بر فتنه شمشیر زبان
از دیار ما طبیبان و حبیبان بی شمار
غمگسار مردم و بر مام ایران افتخار
ما به شهر طالقان خیل شهیدان داشتیم
یک به یک در صحنه ی علم و هنر گل کاشتیم
سرخ گل در اعتلای دین و پرچم داشتیم
در ریاضی نازنینی همچو مریم* داشتیم (*مریم میرزاخانی)
مرز و بوم طالقان چون پرچمی در اهتزاز
شکر ایزد می درخشد چون نگین اندر فراز
قله ی البرزِ او جولانگه سیمرغ بود
کو زِ مردی مادری مردانه بر دستان نمود
قلعه هایش در چکاد قله های بکر و باز
قلعه ی ارژنگ و قلعه دختر و کاهار و ناز
شاهرودش شاهکار جنبش و بالندگی
نغمه بر لب می سراید شعر ناب زندگی
طالقان این است و بیش از این، مجال گفت نیست
واژه ها را شور و حال آنچه باید گفت نیست
معدن نور است و ایمان و گلستان صفا
در هوایش می سرایم شعر و بر لب این دعا
طالقان جان است، جاویدان بماند بی نژند* (* اندوهگین، افسرده)
دور باشد از روان مردمانش هر گزند
شعر از: صالحی
عکسها از: mhoseine_mi، ناهید نوحی و پریسا مقدس
ننه جان تنور تش کن هیمه بارش پای من
تازه نان دبند میانش هادی وچان جای من
کوچه رو اوو بزنو بنیش دری سکویی سر
سر و تکیه هادیم به پای تو زانویی سر
چشمان و دبندم و بشوم خیاله قدیمان
اونجه که دلی میان صفایی داشتن آدمان
لنگه ی دروازه مان چفت نمی گردی شو و روز
می جوشی سماورت با شعله های نیمه سوز
همیشک ایوانی سر صدای مهمان میامی
عطری از محبت و صفای خوبان میامی
رستگار کجه دری نیمه ی عمرت بشیه
روزگار بگذشته و هوش و حواست دنیه
عکس: علی خیری
شعر: قاسم_رستگاری__________________✒️ #هرنج