بهترین روزهای صحراگردی
آغاز بهترین روزهای کوه و صحراگردی
بر طالقانیان طبیعت دوست
مبارک...♡♡♡
مایی سهم از تره چینی و کمانگوشانتان که ان شاءالله محفوظه
عکس از: ابوذر جانعلی پور
آغاز بهترین روزهای کوه و صحراگردی
بر طالقانیان طبیعت دوست
مبارک...♡♡♡
مایی سهم از تره چینی و کمانگوشانتان که ان شاءالله محفوظه
عکس از: ابوذر جانعلی پور
تا به حال به حلزون دقت کردید؟ یه لطافت و ظرافت خاصی تو خلقتش هست. (دقیقاً عین بقیه مخلوقات خداوند(
آرامش رفتار و حالاتش، مثل نوزادهاست.
لَزِجی بدنش مثل چسب و پاستیل!
خونه به دوشی پرسکوتش، مثلِ کوچهگردهای مجنون و خواب زده.
خونه پشت کولش هم منو یادِ «کاخِ شمسِ مهرشهر کرج» میندازه.
حالا اگه به شما بگن برای این موجود، یه اسم انتخاب کن، چی صِداش میکنی؟ یه اسم با مسما و بِهِش بخور؟
اولش بگم که «حلزون» کلمهای عربی هست، اما این موجود ظریف و لطیف، یه اسمِ فارسی-طالقانی هم داره. نیاکان خوش ذوق ما، اسمِ «لیسـَک» رو براش انتخاب کردند که تو طالقانی به صورت «لیسُک» هم تلفظ میشه. شاید دلیل این انتخاب، شباهت حلزون به زبان و حرکت لیس مانندش باشه. (وقتی راه میره، انگاری یه زبون داره زمین و برگها رو لیس میزنه!)
حلزون در یک ضرب المثل طالقانی هم جا خوش کرده. اون مثل اینه:
☑️ شاه، شاخ دار بُـِخواست، لیسُک راه کَت (یا راه بَکَت).
معنی تحت الفظیش میشه:
☑️ شاه، احتمالاً برای جنگ یا کارِ سخت، حیوانات شاخ دار رو فراخوان کرد، این وسط، حلزون هم با اون دوتا شاخک نرم و لطیفش، پا شد راه افتاد با بقیه شاخ دارها بره.
از این مثل زمانی استفاده میکنند که
☑️ میخوان به لایق نبودنِ یک فرد، برای یک امر مهم اشاره کنند و به اینکه اون آدم، خودشو به اندازه آدمهای لایق، مهم میدونه، طعنه بزنند.
البته من که میگم، اینا همه از اعتماد به نفسی زیاد جناب حلزونه!
معادلهای تقریباً نزدیکِ فارسی این مثل میشه:
☑ خودشو لایِ آدما جا زد!
☑ یا قاشق نَشُسته پرید وسط!
☑ یا اعتماد به سقف!
☑ شایدم هر گِردی گردو نیست (شاخِ حلزون که اون شاخِ منظورِ شاه نیست!)
خب امروز علاوه بر یاد گرفتنِ اسمِ طالقانی حلزون، یه ضرب المثل خوشگلم یاد گرفتیم و میتونیم تو مکالماتِ روزمره ازَش به جا استفاده کنیم.
#ضرب_المثلهای_طالقانی #طالقانی_گپ_بزنیم
به قلم بانو سیمرغ
یادُش بخیر
سیزده بدران... دست به کمر پییَران
کُلمنان... یالان... جلینگ جلینگ النگوی ننه هان
دلتان با خاطرات خوش بو عزیزان
#خودتانی_هوا_ر_بودارین
به دخترش میگفت: دُتر و «پََرَپاتی نیزی» تکه کلامش بود، «کلاه نماند شیرزوک» هم لقب پسرش. با اینکه 25 سال بود از ایران آمده بودند، مرتب در خانه با بچهها طالقانی صحبت میکرد و از این بابت به خودش میبالید. هر چند یادش میآمد که پسرش وقتی کوچکتر بود، قهر که میکرد برای اینکه لج بابایش را در بیارد، میگفت:
I don’t like Taleghani I like Spanish
اما همه اینها چیزی از عشق به طالقان کم نمیکرد. هر وقت فرصتی پیش میآمد، پدرخاطرات شیرینش را ورق میزد. جالب آن که 90 درصد خاطرات زندگیشان، از طالقان بود.
به یاد میآورد روزی را که سوار الاغ پدر بزرگ شده بودند و آنقدر چهارنعل رفته بودند تا صدای همه اهل محل درآمده بود و پدر بزرگ عصبانی شده و می گفت:
یا عصرهایی که سراغ گوگَل میرفتند و قبل از رفتن، پیلا ننه سفارش میکرد:
اما آنها گوش نمیکردند و بارها زمین خوردن از روی الاغِ لخت (بی پالان) را تجربه کرده بودند.
صدای مادر بزرگ هنوز در گوشش بود که:
و نان دورهای که همراهش میکرد و میگفت:
یاد میآورد روزهایی را که نقشه میکشیدند برای شبیخون به باغ همسایه. برای خوردن چهار تا کالِ سیف چه کارها که نمیکردند.
اما حالا هر چند از آن شور و نشاط خبری نیست، اما عشقِ به طالقان هنوز هم باقی است.
عشق به طالقانی که با گندمزارهایش هزاران خاطره داشت،
از گندم چینی تا کُلش بار،
از چپر سواری تا کاه بار،
از قایم شدن توی انبار کاه،
تا سوار شدن وسط میانبار.
عشق به طالقان با چشمهسارانش هنگام اویار،
از دختران کوزه به دوش تا پسران چارودار،
از پیلا چرنا تا نوبار،
از پاییز تا نوبهار.
به قلم: آقای مهدی رضاخانی، از روستایِ دُنبلید طالقان
پرنده ای نام؟ پری شاهرخ
محل زندگی؟ آبادی حصیران طالقان
عسکه کی بیگیته؟ خانم نادیا آقابیگی
مناسبت انتشار عکس؟ روز جهانی محیط زیست
از کی تشکر مینیم؟ پیج حیات وحش طالقان
و آخر اینکه: #طالقانی_هوا_ر_همه_جوره_
#روز_حیات_وحش_گرامی
امروز صبح زود، به مانند همیشه، از خانه بیرون زده، راهی محل کار شدم. گوشهی خیابان، منتظر رسیدن تاکسی بودم، که یک اتوبوسِ قَرَم قُزمیتِ درب و داغان، با سرعت از کنارم رد شد و حجم عظیمی از دودِ کثیفِ خود را به سرتا پایم پاشید. همانطور که ریه فلک زدهاَم را با سرفههای پیاپی از دودِ ناخوانده! خالی میکردم و گوشم از ناسزاهای پیرمردی عصبانی که راننده اتوبوس را به فحش و نفرین بسته بود، پُر میشد، نگاهم به انتهای خیابان افتاد که اتوبوس، بی اعتنا به حضور پلیس، قرمزی چراغِ راهنمایی را رد کرد و مأمورِ جوان را مبهوتِ در دودِ خلاف خود باقی گذاشت.
نیم ساعت بعد، در تاکسی بودم و با پلکهای نیمه بسته، چرت میان راهی خود را میزدم که ناگهان روبه رویم را دودِ غلیظ دیگری فرا گرفت. اندکی که جلو رفتیم، سر و کله مردی پیدا شد که کُپه برگهای خشک و آشغالهای کنارِ جاده را به آتش کشیده و این بزمِ دودِ صبحگاهی را به راه انداخته بود.
بالاخره به محل کارم رسیدم و در حالِ عبور از کنار دکهی نگهبانی بودم که صدای همکارم مرا میخکوب کرد: «یا حضرت عباس... اون دود رو نیگا... کجا آتیش گرفته!»
و چشمم به افق افتاد که انوارِ بیجانِ خورشید، در خاکستری اولِ صبحی دودآلود، دست و پا میزد و از دوردستها، صدایِ آژیر آتشنشانی میآمد.
صبحِ زود از خانه بیرون زدیم، با کولههایی نیمه خالی و دلهایی پر از امید. هنوز کوچه تازه آب و جارو شده را تمام نکرده بودیم که از خانه همسایه، دودِ رقیق و رقصانی به استقبالمان آمد. مادرم گفت: «ماشاءالله به مَشتی صِد دیقه که صبحِ به این زودی نان دِمیبَنده!» و بعد، صدای سلام و علیک و اُغور به خیر بود و کولههایی که از گرمایِ خوشایندِ نانِ تازه، پُر میشد.
نیم ساعتِ بعد، از سینه کشِ کوه بالا میرفتیم و صدای گامهایمان، خوابِ شیرینِ زمین را میپراکند. پدر که دستانِ خود را سایهبانِ انوارِ طلایی آفتابِ تازه کرده بود، به همواریِ بالایِ شیبِ دره اشارهای کرد و گفت: «اونجه رِ بِین... دود دَره! حتماً یکی از ما سحرخیزتر یا یکی از چوپانانه که چایِ ناشتاییشه دَم کُردیه! بیایین بِشیم آن وَر که یکی یک پیاله، میهمان او باشیم!»
عصر، خسته اما پر نشاط از سخاوتِ کوه، به ده بر میگشتیم و کَلهی همهی خانههای روستا روشن و دودِ خوشِ زندگی از پس چینههای کوتاهشان، همچون دستانی شکرگزار به آسمانِ خدا بلند بود.
کَلِه: اُجاق سنگی
_______________________
هیچ فکر کردهاید که یک پدیده یا اتفاقِ مشابه، چقدر بار معنایی و احساسی متفاوتی میتواند در مکانهای مختلف داشته باشد؟ مثلاً همین دود... که دیدن آن در شهر، احساسی متفاوت و متضاد را نسبت به روستا ایجاد میکند. تفاوت دیدن دود در زندگی شهری و روستایی در متن بالا به خوبی به نمایش گذاشته شده است. دودی که در شهرها، نمادِ کثیفی، بیماری، حالِ ناخوش، ویرانی و پیامآور مرگ و اضطراب است، در روستا، نمادِ زندگی و زنده بودن است و گرمایِ بودن و امیدبخشی را به دلها میرساند.
آری، وقتی ما در شهرها، دیدن دود را به عبورِ ماشینی فرسوده، سوختنِ کپههای آشغال و آتشِ ویرانی مربوط میکنیم، در روستا آن را به روشن شدنِ اجاقِ زندگی و تنورِ شادی و سلامتی مردم، تعبیر میکنند.
تنورِ دلهاتان گرم
به قلم: بانو سیده مریم قادری – عکس از: بانو ناهید
همه چیز با این سوال شروع شد:
در عکس چه میبینند؟
⬛️ شاعران: درختی در آستانه فصلی سرد
🟥 عاشقان: شوریدگی سرخ پاییز 🥰
🟧طالقانیان: زرشک بوته
🟨مُن: ترش آش
دله خیک دی خودتانین!
عکس از: دکتر سعید ملک کیانی
بعد عکسِ زرشک بوته بَ که باریدن گرفت با این پیغُم که: دَله خیک! آن آشی که تو هوسشه کُردی، با این زرشک درست میبو.
این دی عکس نارسش هسته:
بانو لیلا سادات رسول از روستای ورکش طالقان هم عکس «عکس زرشک آشِ خوآر بَپُت» را بَرساند:
استاد فلاحی دی سریع دست به کار گِردی با سرودن این شعر:
شعر بوته زرشک
ای یادگار کوه از سالیان دور
ای آشیان پرنده به هنگامِ برف ای رنگِ خون
پیرانِ این دیار با تو چه آشنا
ای بوتهی امید رخسار سرخ تو دستانِ مادرم...
شعر از استاد فرشید فلاحی – روستای کولج طالقان
و حُسن ختام ما:
طرز تهیه زرشک آش
ابتدا لوبیا (قرمز یا چیتی) که از قبل خیس کرده را میپزیم. بعد عدس را اضافه میکنیم. کمی که پخت، مغز گردو، کشمش و آلوچه خشک را میریزیم. اینها که یک جوش خوردند، نوبت ریختن سبزی آش است. بعد هم رشتهها را میریزیم.
چغندر خُرد شده را جداگانه میپزیم. (یا اول میپزیم و بعد خُرد میکنیم که این جوری راحت تر هم هست).برای درست کردن آب زرشک هم، زرشک سیاه کوهی را میجوشانیم و بعد صاف میکنیم.
وقتی آش کاملاً پخت، لبوی خُرد شده و آب زرشک را به همراه سیرداغ، نعناع داغ و پیاز داغ اضافه میکنیم اینک آش ما آماده است.
عکس زیر از بانو مرضیه نعمتی – روستای خچیره طالقان
با سپاس از کانال طالقانیها
شمالیترین روستا: اسفاران جنوبیترین روستا: اورازان
شرقیترین روستا: گراب غربیترین روستا: پرگه
وسطترین روستا: گزینان (جزینان)
بلندترین (مرتفعترین) روستا: آسکان پایینترین (کم ارتفاعترین) روستا: کلارود
اقامتگاههای مهم طالقان که در حقیقت روستا نیستند:
آیین کلایه، شریف کلایه، کمپ سنگبن، لات پردسر (یا همان روستای ایستا/ترک آباد/منتظران)، شهرک مهستان، میان بیشه، زرعکان، سفید گوران، کیامحله، سیف بنه و محسن آباد
یه سال زَحمت بَکَش
اِو هادین، سَهم بَزَن (سَهم = سم)
کود بیور، مراقبت کن کسی پاتک نزنه
بعد آخُرِ سر هر چی اَلُمبه میزنی، غُراب باخورد جیر بیا!
این دی داسُتان ایمسالی جوز جیر کُنی
آب و باد و مَه و خورشید و فلک ... در خدمتِ سیاه غُراب
خا مُن بِشییَم...!
ارسالی از: بانو شهناز فلاحی، از روستاهایِ کولج و حسنجون طالقان