درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طالقانی طنز» ثبت شده است

خاطره مایی خیکُنِ خَر! - یک معامله دو سر سود

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ق.ظ

 

یک روز تابستانی دهه پنجاه، پدر وقتی که صبحانه‌اش را خورد، لباس علف‌چینی را پوشید و داس و دستکش را برداشت و هنگام خروج از منزل، با صدای کمی بلند رو به مادرم گفت: «یالانَ بگو خَرَ ویگیرُن بیان تَکرو.»

این جمله را گفت و رفت. بعد از چند دقیقه مادرم با صدای ملایم، ما را صدا زد: «یالان راست گردین صبحانه باخورین، میخین بیشین تُکرو.»

من و انبیا (برادرم) بعد از صبحانه، لباس علف‌چینی پوشیدیم، کشی ریسمان و ایزارِ نان و قند و چایی را برداشتیم، با خر حرکت کردیم به سمت تکرو.

توی راه، گاه انبیا سوار خر می‌شد و گاهی من. بعضی وقتا هم سر خرسواری دعوامون می‌شد، حتی با هم قهر می‌کردیم نه انبیا سوار می‌شد نه من، یک هیچ به نفعِ خر! (قهر ما باعث خوشحالی خره می‌شد!!)

بالاخره رسیدیم به مقصد و مشغول علف چینی شدیم. حدود ساعت ده که ساعتی مرسوم برای توقف کار و خستگی درکردن و خوردن «ساعت دهی» است، پدر گفت: «بیشین هیمه جم کُنین، تالکی کینَ تَش کُنین.» در این روزهای کاری، مردم دو بار غذا می‌خوردند یکی ساعت ۱۰ که به آن وَرنهار می‌گفتند و یکی هم ناهار، ساعت 2.

برای وَرنهار، نان و پنیر با چای خوردیم و بعد دوباره مشغول علف چیدن شدیم. ساعت حدود ۲ بعد ازظهر از راه رسید و طبق معمول پدر دستور توقف کار را صادر کرد. «بیشین هیمه جم کُنین» که انبیا رفت سراغ سفره نان و برداشتن کبریت که یک دفعه صدا زد: «آقا، آقا، نان دِنی... خر نانَ باخُوردیه!!»

بابام گفت: «یعنی چی؟ چطورخر نانَ باخوردیه!! لانَ بارکُرد همه رَ باخوردیه؟»

کمی سکوت، بعد انبیا به من نگاه می‌کرد و من هم به او نگاه می‌کردم، همگی از کار خر عصبانی بودیم.

چند لحظه گذشت. پدرم گفت: «خُب چاره نی، یِه خورده کار کُنین هر وقت گُسنُمان گردی، میشیم خانه!»

حدوداً یکی دو ساعتی کار کردیم و بعد آماده شدیم برای رفتن به سمت خانه. اون وقتها کسی قبل از غروب آفتاب، به خانه نمی‌آمد. لذا من و انبیا از اینکه زود می‌خواهیم برگردیم، خیلی خوشحال بودیم. یک جورایی باورمان نمی‌شد که اینقدر زود بیایم خونه!

از تَه دل از کار خر راضی بودیم که او باعث شد ما زود برگردیم. حتی فکر کنم یِک جورایی هم از او تشکر کردیم و از اینکه بابت خوردن نانها از او عصبانی شده بودیم، پشیمان شدیم.

درسته خرِ عزیز ناهار ما را خورده بود، اما دیدیم که او در حقیقت به نفع من و انبیا کار کرده است. البته خوشحالی کردنِ ما دور از چشم بابا بود!!

و اینگونه بود که آن روز، خر، غذای ما را خورد و کیف کرد! و ما هم زود آمدیم خانه و بیشتر کیف کردیم!

نقل خاطره و ارسال عکس از آقای: سیداحمد میرصادقی

 

آی این شهری یالان کیف مینُن از خرسُواری و کوه و کتل گردی در روستا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۰۹:۴۷
درجی طالقانی

طنزِ «جدول برنامه ریزی عید»

دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۲۳ ق.ظ

  • اول و دوم عید

گوشی دست گیتُن و به صِغیر و کبیر زنگ بزی یَن‌ و تبریک سال نو بگوتن. معمولاً این مکالمات پس از تبریک سال نو با جمله «طالقان نشی یِی؟ یا کی میخوا بشین طالقان؟» ادامه پیدا مینه .

اگه با طالقان تماس حاصل گرده، پس از تبریک سال نو، مکالمه با جمله «هوا روزگار چطوره؟ خیلی خونوکه؟ داران راه کتی‌یَن؟ کی اونجا دَرَ یا میخوا بیا؟» ادامه پیدا مینه.

در این میان یالانه دی فشار حداکثری میورون گوشی دس گیرن عید تبریک بگن. این قسمت اغلب با مقاومت روبرو می‌گرده و اولین مشاجرات سال در خانواده مربوطه به این قسمت.

  • سوم عید

در این تاریخ، اولین نشانه‌های هوزوم پدر یا پدر بزرگ خانواده که «مون میخوا بشم طالقان» ظاهر میگرده که معمولاً به شکل قاطعانه توسط مادرِ خانه خنثی میبو.

  • چهارم تا هفتم عید

رفت و آمدها و عید دیدنی‌ها در جریانه. اقوام گزارش سالیانه ازدواج و شغل و تحصیل و سربازی رو به شکل دقیق دریافت مینُن تا خدای ناکوردیه چیزی نامشخص نومانه. چیزی دی به عنوان پرایوسی و حریم خصوصی وجود نُداره.

پر واضح است که زون فامیلان، در اولویت دیدار عید قرار میگیرُن.

  • هشت تا دوازده عید

در نیمه اول این بازه زمانی، گروه‌های خانوادگی تقریباً متلاشی میبُن و اکثریت میشُن طالقان. در این ایام هیچ نیروی بازدارنده‌ای نمیتانه عزم پدر خانواده را جهت طالقان بشیَن، دچار تزلزل کنه. عمل قلب باز دی داشتی باشی، بایس بشی طالقان. به ضرب و زور دی گردی باشه خانواده حرکت مینن به سمت طالقان.

در نیمه دوم این بازه، زمانیه که کل خانواده تبدیل میگردن به یک گروه جهاد سازندگی!

هرکی رو مِینی دو متر لوله دوش گیتیه، هیکی دنبال فلکه آب، هیکی کپسول گاز کریش میکشه، هیکی المنت آبگرمکنی پی دَرَ، هیکی جوشکاری پی منبع سوراخ جوش بدیه. اندی کار دَرَ اندی کار دَرَ اندی جانکنش دَرَ، خاخور به خاخور وقت نمینه سولام کنه.

  • سیزده به‌در

روز سیزده هم هرکی میشو خودشی باغ و ملکی میان. در این روز، یک سامانه قطبی «سیرِ بو» بر روی دره طالقان تشکیل میبو، به این ترتیب که شما گردنه رو رد مینی و همین سر جیر میشی به سمت طالقان، سیرِ بو رِ احساس مینی.

عصر سیزده به در دی برای طالقانیها گندترین زمانِ ساله. چون علاوه بر افسردگی ملی تمام شدن تعطیلات، در این روز ما غصه ترافیک و وگردی‌یَن دی داریم.

حیف خانه‌ای که به خون جگر گرم کُردی و باید بنگنی وگردی!!

 

سال نو بر همگان خجسته باد

 

به قلم: حامد نجاری، اهلِ روستای گورانِ طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۲۳
درجی طالقانی

دو نقل مشابه از بالاطالقان و پایین طالقان با موضوع «تمارُض»

  • نقل اول: نالُش

دیشب مادرم چغندر پخته آورد و جاتون خالی باخوردیم. مادرم گفت: زیاد نخور آزارت مینه. گفتم: خیالت راحت نالُش نیمیا. همینکه این رو گفتم خنده‌اش گرفت و یک ساعت داشت می‌خندید. حالا داستان این نالش چیه؟ بشنویم:

زمان قدیم طالقانی میان یه پیرمردی دَبَ که خیلی جُهود هم بَه، یعنی ترسو. این بنده خدا آفتاوه رو وِمیره و میشو یَک عو بَپُرانه. (دستشویی) زمستان بوده و ورف زیمینی سر دبه.

وقتی کارش تُمان میگرده همینکه راست میگرده که شُلوارشو جَر کشه میبینه که ای داد بر من، تمام ورف قُرمُز گردیه، خون تمام ورفانو قُرمُز کوردیه.

وحشت مینه و قبض روح میگرده، دوان دوان میشو خانه و با رنگ پریده میشو کرسی بیخ و شروع مینه استغفار و اشهد بخوانستون.

زنش میگو: مَرد، چبَ رنگُت پریده؟ چی گِردیه؟ جُن بِدی یِی؟

مرد میگو: اصن مُنی همرا حرف نزن، مُن دروم میمیروم، پیغام بَرِسان یالان جمع گردون و وِصیت کنم.

بعد دی شروع مینه جهود وازی دروردون و داد و قال کوردون. هرچی زنک میگو: آخه چه بُلا بَکوشت گِردی یِی؟ توگو ساق بی یِی؟ مرد حرف نیمیزنه و میگو فقط یالانو جمع کن، دم آخر گِردیه، مُن دروم بمیروم!

دوتا پسر اون مردک چند ده پایین تر زن گرفته بودند و پیغام میرسونن و ورف و سرمایی دل به یه بدبختی خودشانو میرسونن و بر بالین پدر حاضر میگردون. سوال مینون: آقا جان آخه تو چِتِه؟ چی گردیه؟

آقاجان دی یواش میگو: ]گومانُم سرطان خون بیگیتُم![ صُحب بِشی یَم کُش دَکُنُم، تمام ورفان خون خالی گِردی، مُن دروم میمیروم. مُنو فلان جا خاک کنین، کَفُن رو دی بَخَرِستوم. (این عادت تمام طالقانی‌ها هست که کفنشونو در زنده بودشون میخرن و فکر میکنن مردن فقط همین یه بدبختی رو برای اطرافیان داره)

یه دفعه زُنُش میگو: مـرد، کدام آفتاوه رو ویگیتی؟

مردک میگو: اون قُره آفتاوه رو، اون کیشکُک رو.

زن میگو: خاک سرت کنن، آخه غووول، اون آفتاوه یی میان چَندَری عو دَکوردی یَمَ (آب چغندر).

مردک دی میگو: خاک خودتی سر کنن، کدام غول آفتاوه یی دُل چَندَری عو دِمینه؟ پُدَسسوخته کَفُن دِپیت، مُن قبض روح گِردی یَمَ!

خلاصه دعوای زن و شوهر در میاد و پسر ها هم هاج و واج نظاره گر.

آخرش مردک میگو: زنک چَندَری عو دکوردیه، مُن چی میدانستوم؟ مینوم مُنُ نالُــش نیمیا!

پسرها هم شاکی میشن که در اون برف و سرما زا به راه شده بودند و میگن: آقا جان این لا اگه خواستی رحمت خدا بِشی تورو خدا قبلش ببین تورو نالُش میا یا نیمیا، یه کُشی واستان مارو ورفی میان تا اینجا بیوردی.

به قلم: حامد نجاری از گوران

 

 

  • نقل دوم: مُنَ نالَه دِنی!

اون قِدیمان از دِهات اطراف میامیون شهرُک خِرید میکُردُنِ و وِمی گِردیون.

یه پیرمرد، پیرزُن دِبیون که زُنُک مردُکَ برُساند خِرید کلی سُفارش کُرد که چی بَخر چی نَخر، کُجِه دَ بَخر کُجِه دَ نَخر. از جمله قندِ و چایی رَ بُشو آقابراری دوکان، برنج بشو لایقی دوکان، لمپا لوله بشو حاج یونسعلی دوکان و از همه مهم تر مُلکی کروم (همان مرکورکرم که به آن دوا گلی هم می گفتند و محلولی است برای ضد عفونی کردن زخم) دی هاگیر، وَچَّن واش چینی مینون دستُشانه مِربینون دَبُستیم.

مردُک خرَ سوار گِردی، راه کَت بَشه شهرک، با کلی زحمت هموشه بَخَری. آخُرِسَر بشه یک دورَ دواگلی بَخَرُست، همه رَ هانا خرجینی میان، خودُش دی سوار گِردی وگَردَ خانه.

راهی میان هوس کُرد آواز بُخوانَه. یِهو روم بُخواند دستچویی که خرَ میراند میزَ پاشی دیم و خرجینی هاله. همین میانه میانه چو میگنه دورِی دواگلی میشکی و میشانه پاشی رو.

مردُک فکر مینه چو بَگُنیهَ پاشه شروع مینه بنالُستُن: آی پام آی پام، ننَه جانُم، ننَه بُمُردُم اَندی خون بِشیه.

همینجوری میشو خانه. زُنُش اورَ بیدی دُلتَرک گِردی، زود بارَ جیر گیت بِینه مردُکَ چی بِبی. نُغافُلی مِینه دورَه دواگلی بُشکُستیه.

مردُکَ می‌گو: خاکُم سَرُت، دوره بُشکُستی اوسه چی بُمالُم پاتَ؟

مردُک تازه حالیش می‌بو جِریان چیه، بلند می‌گو: آخِیش پس این خون نی‌یَه، پام سالُمه.

دیمُشه کُرد زُنُشی رو بُگوت: زُن، مُن مِینُم مُنَ نالَه دِنی یه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۲:۰۸
درجی طالقانی

ماست گَپ‌گَپویِ پُر چَنه

يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۵۹ ق.ظ

شما می‌دانستین خوراکیان نه فقط گپ گپ مینُن که حتی آواز دی می‌خوانُن؟

قدیما از طالقان برامان ماست بیوردی‌بیَن. حَلا از بی‌برقی و نبودِ امکاناتی چون یَخِچال بَه یا دوری راه و گرمای هوا، خلاصه که ماستِ سوغاتی، تُرش گِردی بَه و «جوز جوز» می‌کُرد.

یادمه دبّه‌ای دَر رِ که ویگیتیم، ننه بگوت: ای امان، این ماست «گپ گپ» مینه کو.

آبّا آن سر اتاق دِ بگوت: صدای آوازُش تا اینجه میا.

گَن‌ننه بگوت: دُتر جان، بِنگَن مطبخی میان تا فردا اونی همرا آش بَپوچیم.

و من چقدر این اصطلاح «گپ گپ مینه» دِ خوشوم بیومی.

خلاصه که ماستِ خجیر باید ساکت و تُک دَبُست باشه. اگه بخوا شیطانی کنه و آواز بُخوانه، دبّه‌شی سَرِ میربینُن و اونی همرا، آش می‌پَچُن wink و نوش جان مینُن.

 

 

دستور پخت آش ماست

حبوبات این آش، اصلش نخوده. ولی همراه نخود میتونین از لوبیا (چیتی، قرمز یا سفید) هم استفاده کنین. حبوبات رو جدا می‌پزیم و میذاریم کنار.

تو دیگ اصلی آش، یک پیمانه برنج (اگه برنج نیم دانه داشتید، نیم دانه بریزید) و یک پیمانه بلغور گندم رو ریخته و میگذارید بپزه. حدود نیم ساعت که پخت، سبزی آش رو اضافه کنید. اونم نیم ساعت پخت، ماست یا دوغ ترش شده رو اضافه کنید و نمک آش رو میزون کنید. یادتون باشه، ماست/دوغ، هرچی ترش‌تر بهتر.

نکته اصلی دیگه در خوشمزگی این آش، استفاده از سیرداغ نعناع داغِ فراوونه. به حد وفور و دست و دلبازانه سیرداغ نعناع داغ درست کنید و قسمت اعظمش رو داخل آش بریزید و یک کَمیش رو نگه دارید برای تزئین. پیاز داغ هم برای تزئین درست کنید.

آش که دو سه قُل زد و ماست و دوغش با بقیه مخلفات، یک دست شد، حبوبات رو هم اضافه کنید و با عشق، نوش جان نمایید.

 

عکس و متن و آشپزی از: سیمرغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۱ ، ۱۰:۵۹
درجی طالقانی

کُلون

يكشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۵۰ ق.ظ

 

معادل طالقانی این وسیله چیست؟

  • آقای مهراب عارفی: زِلفین
  • آقای محمدرضا: اینی چُوو میبو (ایشکیل) نِوعی چُفت و رَزَه دی میبو.
  • آقای شهرام صادقیان: کُولون دی میگوتُن اُمبا ویشتر چُفت و رَزَه میگن.
  • چند طالقانی عزیز دیگر: کُلون، کُلان، پشت بند.
  • آقای علی لطفی: اوه اوه، این دیگه چیه؟ خیلی خیلی تکنولوجیش بالاتر از دیزندان هست. حواستان باشه لو نره. وگرنه ناسا اونو برای پیشبرد مقاصد ماهواره‌اش ضبط میکنه. دریجه سرزن هم جزو اختراعات برتر طالقانه، اونو نشان بدین ولی بازم مواظب باشین تا ناسا نفهمه.

ایشون در ادامه شعری هم برای کُلون سرودند که تقدیمتان می‌شود:

این خُجیرَ قشنگِ قُلف و کیلی                     رَ بُسات شهرکی جوان نمرد «ولی»

اسمشَه بَهدِ پرس و جو و سوال                    از غضنفر کَل و جواد و جمال

بنگَت آخر کُلونِ دروازه                              طالقانی میان دَرنگَت آوازه

که یکی شهرکی، کُلونَ بسات                      مشدی اوسّا ولی، برارِ نجات

ثبت کُردُن به انگلیس و هلند                       ولی‌یی اختراعَ بَهدِ کلند

 

  • ادمین: ای بمیرن این انگلیسیا و اروپایی‌های دزد laugh
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۱ ، ۱۰:۵۰
درجی طالقانی

مینی‌بوس خاطرات

چهارشنبه, ۸ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ

یادش بخیر، پایین طالقانی وچان میدانون، آن موقان ایچین نَبه کو هر وقت بخواستی بیشی طالقان، سوار ماشینت گردی و با خیال راحت دو ساعته بیشی طالقان. آن موقان بیشترین رفت و آمد پنج شنبه جمعه‌یان انجام میگیت. اگر بین هفته توی ده ماشین میامه، واقعاً چیز عجیب و نادری بَه.

 

 

از این مطلب رد گردیم و بیشیم به علیمردانی مینی بوس که هر روز ساعت هفت صبح، مسافرانش رو از ایستگاه اول که سر دهقان ویلا بَه، سوار می‌کورد و تا ایستگاه بعد که زیر پل هوایی حصارک (المهدی) بَه، صد تا مسافر بین راهی دی میزه. (اصلاً مسافر کو میدی پاهانُش لَس میگردی).

خلاصه تا از این حصارک و کمال آباد دِ درشیم -آن دنیایی خر داد می‌کورد- دو ساعت طول میکشی و ]راننده[ تا جایی که امکان داشت، مسافران رو دِمی‌قوراند ماشینی میان. بعد دی این درازه اتوبان و چهل تا سرعت که ایوبی صبر رو دی سر میورد.

یکی از ایستگاه‌هایی که من عاشقش بَم، آن کانکس اول جاده طالقان بَه که توقف‌گاه اصلی علیمردان بَه و تا چهار تا نیمروی دو زرده نمیزه بر بدن، وِلکن ماجرا نَبَه. بعد دی با چند تا بوق، مسافرانی که دَپات گرسته بَن رو صدا میزَه. البته بارها گرستی که طرف جا بماندی از مینی بوس! اینو من به چوشم بیدی‌اَم.

آنموقان ایلوندی در کار نَبه ولی در عوضش، آقچری محل خرید لوازم بَه که علیمردان آنجا نمیداشت و میشه چشمه‌ای سر و آنجا میداشت. مادی ایچینو جوق‌بِیزیان میشی‌ایم چشمه‌ای سر، خیکمان رو پر از آب می‌کوردیم. (میدانی واجب امره) که بعدها بفهمستیم آن چشمه، سرشار از آب انگلی بَه...

 

 

از این به بعد دی قسمت سخت جاده بَه که تا از گردنه جوعَر بیشیم و جیروریم، اندی این کین دم مسافران، صندلی‌ای سر کریش می‌خورد، دی بی‌حس می‌گردی. اسه مسافران با آن لَسَ کین و لِنگان چو گرسته، به انتهای مسیر نزدیک می‌گوستون. ما دی که مجبور بیم بین راه از مینی بوس پیاده گردیم و ما بقی راه رو پیاده بیشیم که آن خودش به تنهایی داستان‌های زیادی به دنبال داشت.


به قلم: پژمان شیخ حسنی

تنظیم کاریکاتورهای طالقانی: سیمرغ

با سپاس از کانال طالقانی‌ها و کانال روستای تکیه ناوه و گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۱ ، ۰۸:۲۷
درجی طالقانی

مینی‌بوس جادویی

پنجشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۸ ق.ظ

 

شاید بگید مگه میشه پنجاه نفر سوار یک مینی بوس بشن؟! اونم از نوع بنز قدیمیش!! تعجب نکنید، این کار بارها انجام می‌شد البته از نظر راننده تعداد کل مسافرا با خودش هشت نفر بیشتر نبودن، حالا چجوری می‌شد؟
ساعت شیش و نیم صبح از تهران (هفت چنار) مسافرا که اکثراً مسن هم بودن، سوار می‌شدند و ظرفیت تکمیل می‌شد. چند دقیقه بعد سر تیموری چندتا سوار می‌شدند، بعد چند تا هم سر خیابون جی، خلاصه تا می‌رسید آزادی، یه ده دوازده نفری سرپایی داشت.

ساعت هفت و نیم می‌رسید کرج. مسافرای جوون حیدرآبادی همه ساک به دست منتظر بودند ماشین برسه. اونجا بود که تمام فضای داخل ماشین پر می‌شد، حتی کنار راننده هم یکی دو نفر به صورت عمودی و ثابت باید می ایستادند و کلاً به یک نقطه خیره می‌شدند چون نمی تونستند حرکت کنند (جا برای یه نفس اضافی دی دَنبه).
مینی بوس می‌رسید اول جاده طالقان (دکه) مسافرا پیاده می‌شدند، یه نفسی تازه می‌کردند ولی موقع سوار شدن، (انگار حجمشان اضاف می‌گردی) جا واسه چند نفر نبود!!

حالا این وسط دو سه مسافرهم از قزوین و آبیک اضافه می‌شدند. به ناچار چند نفر از جوونا میرفتند روی باربند سقف ماشین می‌نشستند که اتفاقاً خیلی هم بهشون خوش می‌گذشت.

 

 

وقتی به سر بالاییِ گردنه می‌رسید، فقط صدای موتور ماشین رو می‌شنیدی که یک دفعه پیرمردی می‌گفت: «وَچه نمرد مینی پا رَ دُمُتی»

چند دقیقه بعد: «این پا کی‌یِی هَسّه؟»

یکی دیگه: «این وچه ر دس به دس کنین بوشو آقاشی وَر»

نفر بعدی: «اوسکوفته دکردی مای خیک»

بعدی: «داداش هول نده»

تا اینکه مینی بوس ناله‌کنان می‌رسید سر گردنه، جوری که غلط کردم خاصی از صدای موتور ماشین حس میشد.

معمولاَ یکی از مسافرا اونجا شروع می‌کرد به دعا برای سلامتی راننده و تک تکِ چهل و نُه نفر دیگه.

خلاصه چند دقیقه بعد همون چند نفر که روی سقف بودند باید پیاده می‌شدند و میانبر می‌زدند تا برسن پایین تر از دوراهی زیدشت. چون اونجا پلیس داشت و جریمه می‌کرد. بعضی وقتا هم پلیس مسافرا رو پیاده می‌کرد. بعد که بازرسیش تموم می‌شد دوباره یه تعداد می‌موندند بیرون، جا نبود سوار بشن. پلیس هم هنگ می‌کرد و بی‌خیالِ گشتن و جریمه کردن می‌شد، حتی کار به جایی می‌رسید که به ناچار خودش کمک می‌کرد تا دوباره همه سوار و جا بشن.

بالاخره یه کم پایین‌تر از دوراهی راننده باید منتظر می‌شد تا چند نفر پیاده که با لباس پلوخوری زده بودند به خاکی و همه سر تا پاشون کثیف شده بود برسند.

همه اینا یه طرف، بین رُشنابدر و کَش همیشه یه مسافر بود که باید «واشِبارش» رو هم می‌آورد توی ماشین و هیچ راهی هم نداشت باید سوار می‌شد!

 

 

این تنها ماجرای صبح پنجشنبه بود. شبیه همین هم بعدالظهرش اتفاق می‌افتاد. جالبترش هم اینکه فرداش، کل آدمای همین دو سرویس باید برمی‌گشتند تهران و کرج.

روح راننده با مرام خاطره ما حاج زین العابدین گرشاسبی شاد.

انشاءالله که سالهای سال شاهد خدمات دیگر عزیزان روستا باشیم. آمین یا رب العالمین

 

به قلم: آقای حمید گرشاسبی

تنظیم کاریکاتورهای طالقانی: سیمرغ

با سپاس از کانال طالقانی‌ها و آوای کش و گروه تولید محتوای درجی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۱ ، ۰۸:۴۸
درجی طالقانی

قند بُشکوتُنی خاطره

شنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۵۶ ق.ظ

قِدیما یادُمه نَنوم هر وقت میخواست ما رِ قربان صدقه بَشوئه میگوت:

اِی تو نمیری تا خودُم با این قندشکن تو رِ بَکوشوم!

مُن نمی‌دانوم اینه دیگه چه جور قربان صدقه بِشیَن و اُظهارِ محبتی بَه ولی هر چی بَه، آخُرُش نه به قندشکنِ خونی، که به یه ماچِ تُفمال ختم می‌گردی. laugh

در هِمین راستا، یه خاطره بُخواندوم که در ادامه به محضرتان تقدیم مینُم:

ما مادر بُزُرگُمانه «خانُم جان» صُدا می‌کوردیم. یک روز خانُم جانُم ایوانی میان، نیشتی بَه، دَبه قَند خورد می‌کورد. مونم اوی وَر نیشتی بَم. خانه مانی قنده هِمیشُک خانُم جانُم خورد می کورد. بدُش میامه وَچان دست بَزُنُن.
او که دَبه قند خورد می‌کورد، یک کم عقل زُنُک اونجان دَبه، فقیر بَه، بیامه مای خانه ایوانی میان بنیشت.
خانم جانم بَشه اویی به یِچی بیاره. تا خانم جان بَش خانه‌ی میان، زُنُک مونه بُگوت دُتَر یِخورده قند هادین، مون قند نودارُم. مونَم دُلُم اویی به بُسوت، نُصفَ  قندِ سفره‌ی قند خالی کوردُم  زُنوکی کیسه‌ی میان.
خانم جان دی اویی به یخورده نان و پنیر و بلغور بیاردا  زُنُک بَش.

همینکه خانم جان بِنیشت قندَ خورد کُنه بُگوت: دُتَر قندسفره‌ی قند چو گِردی؟

مونَم دست پاچه گِردیم بُگوتوم: قندانه مون بُخوردُم!

خانم جان بُگوت اِی تو کوفته بُخوری، این همه قند چو وقتی بُخوردی مون حالیم نَگُردی؟ وایَست اونجه، مون تیی حقَته بَرُسُم...

مونَم پایَستام فرار کوردُم.
خانم جان قَندشُکَنه اَلَک کورد مونی طَرف، بُخورد مونی پا خون راه کَت.
آقاجانُم یکدفعه میدان دِ بیامه بُگوت: خانم جان چِبه اوقاتُت تَلَه؟

خانم جان بُگوت: وَچه بُمرد یک قند سفره ای قندَ خالی خالی بُخورد. بُگوتُم مَرَض قند می‌گیری میمیری!
آقاجانم خَنده کورد بُگوت: مرض قند گو او ره نمی کوشه، ولی اگه اون قندشُکن میخورد کلُه شه، الان او ره بوکوشتی بَه. دبیی دوتا قندی واستان، مای دُتَره کوشتَن بِدیی.

خانم جانُم بُگوت: کِسی که یک قند سُفره‌ی قندَ خالی خالی بخوره، هیچ بُلا نمی رَسه!

خدا رحمت کنه همه رفتگانو

 

 

نقل خاطره دوم از: بانو اشرف حکیم الهی

با سپاس از کانال طالقانی‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۶
درجی طالقانی

چند طنز-عکس-نوشته

سه شنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۴۹ ق.ظ

شوخی با چند عکس و مقوله
صرفاً جهت لبخند :)


 

سوال فلسفی جناب خُورُوس:

میگوتُن حاجیان مکه نَشُن، عَوضُش پولِشِ هادی‌یَن فقیر آدومانِ

ایسه الآن که دو سُ ساله کرونایی واستان، مکه بِشیَن تَهطیله

فقر ریشه‌کَن گردی؟!

 


 

از یه طالقانی سوال کنی اینه چه گُلیه؟ میگو: ترکیب توره ونگ و آتُک!

خودتان نگاه کنین: اینجا و اینجا

 


 

زُن جان، رنگش متالیکه! خودُم دیشو قَشو بَکشی‌یَم تا تو سوآر می‌گِردی بَل بَزُنه

مُلتفتی هِمین سیفیده خرِ خیلیان نُدارُن!

 


 

اُنتُخابات کِیِه؟

 


 

عشق جان، حتی آمریکایی گُرباکانِ دی دیوانه کُرده heart

 

بیدونِ شَحــر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۴۹
درجی طالقانی

عیــد دیدنی

دوشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۵۸ ق.ظ

 

قبل از عید که میگِرده، کلــی نقشه میکشی که این تعطیلی‌یانی میان، خانه‌یی دُل دِری و آاای استراحت مینی و میخُسی و کیف مینی...!

روز اول عیـــد ساعت هفت صُحب علی الطلوع، در خواب و بیداری دری که تیلیفون بی صحاب زنگ میزنه. حالا تو دی لک و لایی ( لحاف و دوشک) دل گوش دِری که کدام نامسلمانِ مردم آزار، این وقته صُحب زنگ بزیه. آقاجان که تا اون لحظه پنج بار صبحانه باخوردیه و صدای تیلیویزیون و نقاره‌های سال تحویل گوش بداشتی بیه و مایی خِو رو کُفت و زهر مار کوردیه، میشو گوشی رو وِمیره.

- سلام عمو، جابر هستم. زن دایی فاطمه‌یی پسر! عید شما مبارکا... خانه دِرین مزاحمتان گردیم؟

- علیک سلام جابر جان، بَعلی، خانه دریم، تشریف بیورین، تشریف بیورین.

- کی بَ؟

- جابُر بَ.

- کدام جابُر؟ ماگو جابُر نـــداریم!

- دایی رضایی پسر، عمه لیلایی زوما!

😳 😳

 

دقیقاً آخرین باری که این گند تحفه رو مون بِدی بی‌یَم، دوازده سال پیش، مسجدی دل، طالقان، چایی پخش میکورد.

- آخه اون میخوا بیا مایی خانه چه خاک سرش کنه اول صحب؟ مگه اوشانی خانه خِو دِنی؟ اصلاً چه رابطه‌یی اون ایمامزاده و دودمانش مایی همرا داره؟؟ این چه بُلا بَ اول صحب مایی گردن بار گردی؟؟ تحفه میخوا بیا چه کار؟

- پسر جان زشته... غلطه... میهمان حبیب خدایه... راست گرد این لک و لا رو جمع کن الان میایُن... پایَــــــس.

- یَک راهه بیایه .... هرگز نیایه!

 

حالا حالت عادی ما هفت و نیم خِو د راس میبیم میشیم کاری سر، اول عید یه گند دوماقی واسان، ساعت هفت میخوا راس گردیم. از این جابرانِ جبار همه جا هسه. اون موقع معلوم نیمیگرده، سُه ماه بعد کاشف به عمل میا که اویی کار یک جایی گیر هسه یا مَثَل از مایی آقاجان زیمینشی واسان راه میخوایه و از الان هُزُم کوردیه و ماهری جور ویلیش میکشه .

 

ظهر که میگرده یک جور دیگر، فردا دی هم اچان، از روز سُوم ایسه میخوا آقا ننه رو ویگیری بَـبُری اینانی بازدید پس بدانه!

ننه میگو: پسر جان ایمروز مارو ببر یکی دایی اصغرتی خانه و یکی دی خالک پِری یی خانه و اون سر دی بشیم عزیز الله‌یی خانه ایمسال نو عید دارند و اگه کیشکه عمه ت دی دبه، دَرگده، اونو دی تُمان کنیم!

حالا اینانی خانه یک جا و دو جا نیه گو، یکی کرج دره، یکی آبیک دره، یکی هفت چنار دره،  یکی کِندی تُک نارمک...!

خب اول از همه میشی پمپ بنزین، باک رو تا قُرتش، چهل و پنج لیتر، پر مینی و یه نازنین تراول پنجاهی آقای پمپ بنزینی رو هامیدی. صُحب ساعت هفت خانه د درمیشی و شوکی دشروست و کرکته حال، ساعت دوازده وِمیگردی. کیلومتر ماشین نشان میدیه پانصد کیلومتر جان بکنسی!

حالا وقتی میشی عید دیدنی بعد از تبریکات، اولین سوال این هست:

- طالقان نِ شی یِی؟؟ کی میخوا بِشی؟ ورف و باران نزیه؟ داران بسوتیه؟

حرف کم میورون:

- تو نیمیخوا زُن ببری؟ تو نیمیخوا یال دار گردی؟ تو نیمیخوا خانه بخری؟ چب اندی اَلافی‌گری مینی؟ تویی همسند و سالان، الان چی کوردینه و فلان خاک رو سرشان کوردینه و اینطور...!

 

این میان تا پنجم عید کلا از بیخوابی چوشموتی بیخ چالان گردیه و از بس تخمه یو آجیل و شکلات باخوردی، مرض یبوست دی قوز بالا قوز گردیه و ایسه هم اَچان.

شب ششم میشی یَخه‌چالی پیش و شیشه رب هَلو (آلو) رو پیدا مینی باخوری که  گلاب به روتان خیکت راه کوعه و اینطور میگرده که شمایی تعطیلات نیمه اول تُمان میبو و صبح ششم میشی کاری سر و یک استراحت دلانا مینی.

حالا این وسط همه اینان به کُنار، گوتوروم بمانسی‌یم تو الان میشی عمویی خانه دو ساعت گپ میزنی، بعدش میگن خب تو پیش بشو خانه ما الان شمایی پس پسایی میایم، ایضما نیم ساعت بعد اوشان میان مایی خانه..!

خب این خالک وازیان چیه؟ یکی بیا مونه حالی کنه!

حالا اینانه بگتم بَخِندین، اما خداییش بنگری این دید و بازدیدان خیلی دی خوبه و سنت پیغمبر دی هسه و آدومی روح تازه میبو. امبا یک سری خُله وِلی کاران و رفتارهای بیهوده و چشم و هم چشمی هان اگر نباشه یو رعایت گرده، خیلی دی بهتر میبو.

نفسِ این سنت محبت است و استحکام مودت و باخبر شدن از احوال و امورات یکدیگر، مطلوب آن است که هر آنچه خارج از این محور پاک و اهورایی بخوا باشه، مثل گِلِه‌گزاری و این چی یان، خاک عالوم سرش... درگده... هرگز نباشه...

نَوِلا کی میهمانی د بدش میا؟؟ هرکی بیومی قدمش چوشمی سر... هرکس نیومی خدا به همراش... دستش درد نکنه مارو یه نارمک بشی ین دِ راحت کورد. گله چب مینی؟ ولی اون وله کینه گور به گور جابُر دی اگه بیومی، بزنین اورو بکوشین خونش مونی گردن. اینانی که مُکر مینون خدا میدانه چندی بدُم میا!

 

لبتان خندان و تنتان ساق، همتـانی عید مبــارکا

 

به قلم: حامد نجاری، اهلِ گورانِ طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۵۸
درجی طالقانی