لَک و لای رنگی
لَک و لایی رنگانی میان، خودوش یه دنیایی امید به زندگی دبه 😍
#نوستالژی
#زندگی_روستایی
لَک و لایی رنگانی میان، خودوش یه دنیایی امید به زندگی دبه 😍
#نوستالژی
#زندگی_روستایی
فیکا وسیله ای برای کشاورزی. میگن بلو. مقراض
دیگ بزرگ غذا. دُری. چُل. بادیه. قزان. پا بجار کفش
لاک تشت جوبی که توش آرد خمیر میکردن
گردسوز. فانوس. لمپا. چراغ نفتی
بادیه: کاسه. قزان: دیگچه. قرافتوئه: شبیه کوزه
موشی: فانوس کوچک. چَلک: نوعی سبد چوبی
لک و لا: رختخواب
نهره،کوزه بزرگ که ماست میریختن توش تکون میدادن کره درست میکردن
کچه چوبی: کفگیر چوبی
دیزیندان: مثلث آهنی که رو اجاق و تنور میذاشتن
حستوم و حستومچه: قاشق و کفگیر/ملاقه آهنی، مامیگیم استام
تیک: کفن. خان و وردنه،برای پختن نان. داس: وسیله علف چینی
کَلَ پَچ: نوعی قابلمه. گُلَه: سبو. شنکش. گیلداس
جاجیم: نوعی فرش بافته شده از مو و پشم حیوانات
تبر. کلنگ. بیل. جارو. یخدان. مجمعه
خَجُرَه: تبر دستی. گیل داس. پالان،کشی و ریسمان برای چارپایان.
سردی یا کاتی همون نردبان که ما میگیم پلکان.
سولقه برای دوشیدن شیر گوسفندان
دوارد: قیچی پشم زنی
خیک پنیر. پوست گوسفند که پنیر میریزن توش
بَخِوُ: نوعی قُفل. هاون. الک. پِرجین
اهرک: وسیله ای برای اسیاب کردن گندم،ک مراسم اهرک کشی هم تو قدیم بود
خشه کیسه بزرگ که کاه یا علف میریزن توش
انبر. چمچه = ملاقه.
چَنبَل: حلقه ای چوبی که با مهارت خاصی ساخته می شد جهت عبور آسانِ طناب
تُندُرآشُو : چوبی بلند برای برهم زدن آتش تنور
مگس کش. اَلُمبَه: چوبی بلند جهت پایین ریختنِ محصولات مثل گردو و آلو
خیوه. براى پارو کردن برف
خُورجین: وسیله ای برای حمل بار
دوش توبره. درزن: سوزن. پیاله. تا: نخ
چُفت: وسیله ای برای بستن درب های چوبی. تاچه: وسیله اى براى حمل بار که روى مرکب قرار میگیرد
پُوک: این اسم دو کاربرد دارد پُتک برای کوبیدن، ظرف حلبی برای نگهداری پنیر
کولان. چکوش: چکش. کتیل. گواله. جوال وسیله ای برای حمل پنیر
پیت ظرف فلزی گرد معمولاً. ایزار: سفره. کَلَند: نوعی کُلنگ شبیه تیشه
جوالدوز، نوعی سوزن بزرگ برای دوختن سر کیسه و اجسام ضخیم
پوست تخت: زیر اندازی زیبا از پوست دباغی شده ی حیوانات
گلیم، قالی، جاجیم، چادرشب. مُتُکا. مخته یا مخده (مُخَّده)
یه ظرف مسیم به میگوتن کلپچ
مگس پران روى صورت مرکب نصب میشود
کفه قیاسه: وسیله برای مهار کردن بار بر روی اسب و خر و قاطر جهت کش اومدن بار
تالک، کیتیری. لاکجه ظرفی چوبی برای سابیدن کشک
قورخولوک: یک نوع قچی جهت چیدن پشم گوسفندان
گوشتکوب. چراغ سه فیتیله گرسوز، فانوس، موشی، پیسوز
زناکانی چوبی سرمه دان. عطر دان. شانمیگ و چول برای پشم ریسی
کرسی. وچاکانی گهواره. منقل و انبر. قلیان. آتش چرخان. سماور. تنور سر
تُولک: ظرف آبخوری گلی. بامبروسنگ: بوم غلتان سنگ. خمره
تولکا: کوزه گلی که اب خنک نگهداره. لحاف کرسی. کارد چو
ارداس: تیغه که باهش علف خورد میکردن. ماله برای گل اندود کردن بام
دولابچه کمد دیوارى کوچک. ساج. بٓرپاچ: وسیله ای که گندم را پاک میکنن
نَمد: زیر اندازی از پشم حیوانات. کلاه نمدی!
شولا: پتویی که چوپان برای خوابیدن استفاده میکند از پشم درست میشه
تٓمُنٓه: نوعی سوزن جهت دوخت و دوز
اُشگُر خاک انداز مسی. خف براى قالیبافى. دار: قسمتی از ابزار شخم زدن
دار قالی. دار جت. شولا و چوقا. صُم چو: وسیله ی گاو یاری برای کشاورزی
چَپَر: ابزاری بافته شده از چوب جهت جدا سازی گندم و جو از ساقه
یَخدان: صندوق چوبی. میخ طویله.
لنده: کفشی از پارچه های زخیم برای زمستون، اصلا سُر نمیخوردن
پشمی جوروب. دُرُشته جارو. نانبند. چدن. نوعی استکان لابی
اَفَندارِه: خجَره با دسته ی بلند و تیغه ی کوتاه. دَسچو. گیوَه.
گالُش: نوعی کفش لاستیکی. جماکوتان وسیله ای برای پشم کوبیدن
شنه همون چها شاخ. پرجین. غَلبیر. لنگری دیسای بزرگ قدیمی
لابچه مخصوص قندان بچه. کَب داره جام،
کندو جای گلی شبیه تنور ولی روی زمین که پایینش در کوچولو داشت که داخلش آرد و جو و برنج می ریختند.
پیته: پارچه کهنه لوله شده. برکر: دیگ بزرگ. تاس: کاسه کوچک ریختن آب در حمام
دست جورُب: دستکش. خیک: پوست بز برای نگهداشتن پنیر
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی
کپی برداری از این متن تنها با ذکر منبع آن (کانال تلگرام و وبلاگ درجی) مجاز است.
این متن ارزشمند، با صدای آقای فرشید فلاحی تقدیمتان
🔻 به گویش بایزرودی (گته دهی)
یاد اون روزون بخیر..
وچه بیه می
مَردسه د آمبیه می، کیف و کتاب و دفتر دیم دیه بیه می، ایونی دله، یک لواشه با یک کمی پندیره دورنه کنمبیه می، دکفمبیه می کَر و کوچه.
این داری بن، اون کری بن، یک رزین کیش امی دست دبیه، یا زنمبیه می جوزداره، جوز جیرکنمبیه می یا بیچاره میشکاوونه کوشمبیه می.
هیچ نگرونی نداشته می. غروب دی آمبیه می کت و کار بکت بیهوش بمبیه می خسم بیه می، اچین بو صدساله بمرده می.
همه فامیلون هدی ور دبیه می، این کت ببا و مما، اون کت ببا و مما..
خالک ..عمه...عامو...دایه....
همه چی، همه کس داشته می...
اسا شهری دله ....یک آپارتمونی دله....
کَکی جور « بود بود» کنه می.. بی کس، افسرده، خونه دمدخوشت، این ور دیفار، اون ور دیفار.....هیچ هیچ........
↩️ آریوبرزن کیان - گته ده
🍂____ طالقانی درجی ____🍃
🔻 برگردان متن به فارسی
متن زیبایی بود از آقای کیان، با گویش بایزرودی (گته دهی). این متن دو تا اصطلاح خیلی قشنگ داره:
یکیش کلمه «دورنه» است به معنای لقمه بزرگ یا همون قازی (گازی)
یکیش «بود بود» که ترجمه تحت لفظیش خیلی سخته و به قولی باید درکش کرد. اصطلاحیه برای وقتی کسی در تنهایی خودشو بغل میگیره! یا مثلاً از سرما میلرزه.
متن رو برگردان آزاد می کنیم به فارسی، تا همه عزیزان معنی اون رو دریافت کنند.
یاد اون روزا بخیر
بچه بودم، از مدرسه میومدم، کیف و کتاب و دفترو یه گوشه مینداختم و میومدم تو ایوون، یه نون لواش رو لقمه میکردم با یه کم پنیر، دستم می گرفتم و میومدم تو کوچه.
زیر این درخت، پای اون برزن، یه تفنگ کشی هم دستم، یا میزدم به درخت گردو، تا گردوهاش بریزه، یا میزدم به بیچاره گنجشکها!
هیچ استرس و نگرانی نبود. غروبم میومدم اونقدر از کت و کول افتاده و خسته بودم که یه جوری میخوابم، انگار که صد ساله مُردم.
همه فامیلا کنار هم بودن... پدربزرگ مادربزرگا، خاله عمه، عمو، دایی
همه، همه جور فامیل و کس و کاری داشتند.
حالا تو شهرها... تو یه قوطی کبریتی که اسمش خونه و آپارتمانه! همه مثل کَک «بود بود» می کنن، همه غمگین و تنها و افسرده... خونه شده چهارتا خشت خالی... این ور دیوار اون ور دیوار
بی کَس و همدم!
خدا به بچه هامون رحم کنه !
💘 گلچهراکی دلنوشته
برسیم که دیفالی سایه ای بیخ بنیشُم و خستگیِ این همه سال، خاکی میان باخُتُنه در کُنُم!
قشنگه عسکت، دیفالی سر دَبه♡
تا تو ر بیدیم، یادا کُردُم چُبه اینجه درُوم..
یه کَمُک قربان صدقه بِشیَم و همیشاکی جور، قل هو الله و وَ ان یَکاد بُخواندُم و فوت کُردُم تی یی وَر..♡
یگهو حالیم گردی، عسکت دَره اما خودُت دِنی یِی
بَهد دی حال و روز خانه...😔😔
اِوِه مَش رحمان جان
چُ به خانُمان اینجوری گِردی؟
تو گو خُجیره مِعمار بی یِی
مینی مُهندسی دی گو حرف نُداشت
پس چیِبه این خانه خُراب گِردی
ای امان.. یالانمان... آواری بیخ دنباشن؟؟؟
بیو مَش رحمان.. بیو حالا که این قشنگه خانه دی وِیران گِردی.. ما گو جاییه نُداریم! بیو دستته مُنه هادین، تا همراهی بِشیم آن دونیا...
آنجه قدِ این دونیا، بد و بی مَعرفت نی... مثل خودمانی قدیمانی روزان، همه چی آباد و با صفائه...
آها بیو..
ای ضُمُختِه تَرَک باخورده دستانتی قربان!
❤️💔🕸☔️
✍🏻 متن: سیده مریم قادری - اورازان
خانه ای که چراغ داره،
علاالدین داره،
چایی داره،
کتاب داره
ننه ای دسبافته قالی داره
خانه نی
یکی از حجره های بهشته 😊❤️
گلچهراک مُهندسیِ پشت مش رحمانی منتظر بَ
تا نُماشان صد دَفَه نیگا می کُرد بینَ میایَه
اینانَ میگن عاشق و معشوق
خدا رحمتشان کُنه وَختی بِشین عشق و عاشقی دی از مابین بَش...
✅ فرشید فلاحی
نکاس شکسته
زمستان بسر آمده بود و بوی بهار و شکوفه از هر
طرف به مشام میرسید و طبیعت اماده تن کردن قبای سبز دوباره.
مش رحمان اما همچنان کلافه و بی حوصله در حصار تنگ و قفس گونه آپارتمان پسرش
برای برگشت به دیارش طالقان روز شماری میکرد و هر روز هم، بهانه و فقط بهانه دیگری نصیبش میشد،
هوا هنوز سرده،
اخر هفته حتما،
این هفته مهمان داریم
و او هر روز کلافه تر از قبل تنگنای این قفس شهری را بیشتر بر جسم و روح خود احساس میکرد.
دلش هوای تازه طلب میکرد و صدای رود و بلبل های وحشی که در این فصل و شب های مهتابی آن روح او را تا انتهای عشق و بی قراری متصل به کوچه ها و وعده های دور دوران جوانی میبردند.
دو سال از مرگ عشقش گلچهره گذشته بود و این زمستان بچه هایش به هزار مشقت او را به شهر و خانه خود آورده بودند.
از همسایه ها شنیده بودند کار پیرمرد شده رفتن سر مزار گلچهره و از صبح تا شام زمزمه زیر لب و ژولیدگی و چیزی شبیه جنون.
اصرارهای مرد حریف بهانه جویی بچه ها نشد و یک روز صبح، مرد سوار بر اتوبوس طالقان خود را از آن قفس تنگ رهانید و تا بچه ها به خود ایند مرغ از قفس پریده بود.
اکنون طالقان بود و سبزی تپه ها و اواز بلبلان و نغمه رودها و روح مرد که بسوی معشوق پر میکشید.
بی تامل بر سر مزار گلچهره رفت و نفهمید کی روز از نیمه گذشت.
آرام آرام از تپه سرازیر شد و راه خانه در پیش گرفت به پیچ کوچه رسید و نگاهی مبهوت روی ویرانه خانه،
زانوانش را سست کرد. این ویرانه فقط ویرانه یک خانه نبود، ویرانی حاصل عمر و عشقش بود. خشت خشتش را با دست خود و گلچهره اش روی هم نهاده بود و هر روز پشت قاب آن پنجره دختری با چشمان درشت و گیسوان سیاه با لبخندی و تکان دستی بدرقه اش میکرد و هر شام در تمنای دیداری دوباره پشت پنجره، بی تاب صدای پای مرد در کوچه بود.
مرد شکست و فرو ریخت، احساس کرد درون یک چاه تاریک و سرد تا انتهای ابدیت در حال سقوط است.
راه کج کرد و در تاریکی غروب کوچه گم شد.
دیگر حتی روی رفتن به مزار گلچهره را هم نداشت. خانه عشق گلچهره اش ویران شده بود.
پس از چند روز جستجو برای یافتن مش رحمان کالبد مچاله شده مرد را در حالی که یک ضبط صوت قدیمی را در بغل داشت کنار چشمه متروک و قدیمی پشت روستا پیدا کردند که یک نوار کهنه قدیمی با اخرین نیروی بجا مانده از باطری میگفت:
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد...
مپرس
مپرس
مپرس......
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
به قلم: فرشاد فلاحی _کولج
با صدای: فرشید فلاحی_کولج دریافت فایل صوتی
عکس: ابوالفضل یزدانی_خسبان
و نیز دریافت کنید: گل چهره مپرس شجریان
مَش رحمان و گلچهراکی حیاطی خرمالوان بَرسیه اما خودشان کجه درون؟! خدا میدانه...
✍ فرشید فلاحی - کولج
زُمستان که میگردی، هیچی نمیتانست عین یه شونشینی فامیلان و دوستان، بیخِ یه خجیره داغِ کرسی، اون دی خانه ی گت ترین آدُمه فامیل، با صفا و لذتبخش باشه.
همین صفا و همدلیها و کنار هم بیَن ها بَ که هر سرمایِ طولانی و کسل کننده ر، نه تنها قابل تحمل می کُرد که تازه خیلی دی خوش خوشانشان میگردی.
الآنا با شوفاج و پکیجو گازی بخاریان، کمتر خانه ای، نیاز گرمایشی به کرسی داره. اما روح همه مان، کرسی و گرماشه طلب مینه.
ما دی سعی کنیم، اقلکاً یه کیشکه کرسی خانه مانی میان بنگنیم و هر از گاهی دور هم جمع گردیم تا این خجیره رسم و آیینان از یادِ یالکانمان در نشو.
میبو.. آها میبو عزیزجان
عسکه نگاه کنین... آقای سیدحماد سجادی، کنج خانه ی کیچیک اما با صفاش یه کرسی بندایه.
✍ سیده مریم قادری - اورازان
مدرسه خاطــرات در طـالقان
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
سخن را با کلامی از هراکیلیتوس آغاز میکنم که میگوید: هیچ گاه نمیتوان در یک رودخانه دو بار پای گذاشت.
از آن جهت که بار دوم رودخانه تغییر کرده است و جهان پیرامون ما هر لحظه در حال دگرگونی و تطور و تغییر است و گویی هر دم به فرمان خداوند سبحان آیتی از کن فیکون در ذرات و کنه خلقت جاریست.
بزرگترین درسی که از این آیات رحمانی حاصل میشود آن است که ای برادر در اگری نتوان نشست که غایت آن رجعت به گذشته باشد و احیـــای آنچه گذشت محال عقلی ست.
امروز در اکثر محافل مجازی و حقیقی طالقانیها خاطراتی سراسر حسرت است از دورانی شیرین که گذشت و یاد ایامی که در گلشن صفایی داشتیم و آن زمان طالقان چنین بود و چنان بود و
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
کار ما شده است نقالی دوران گذشته و شرح ما مضی (آنچه گذشته است)
این رویکرد مادامیکه در جهت حفظ و اشاعه و احیا ارزش های اجتماعی ما نظیر فرهنگ و گویش و آداب و رسوم و هویت ماست بدون شک بلا مانع است و یقینا واجب اما خطــــر آنجاست که این روال در ضمیر ناخودآگاه ما توهم و رخوتی میافریند و بی آنکه خود بدانیم به دنبال بازسازی آن دوران رفته خواهیم بود .
بازسازی و بازگشتی که به حکم خلقت خداوند متعال محال است و در چنبره جمود و دگماتیزمی گرفتار میشویم که در برابر هرگونه تغییرات از خودش مقاومت نشان میدهد. نتیجه آن انفعال در مقابل تغییرات است و حاصل جز عقب ماندگی و باز کردن راه برای دلالان و استثمار گران نیست.
طالقان دیروز برساخته آن زمان و پدربزرگ و مادر بزرگ های صد ساله و کهنسال ما بود که سالهاست به رحمت خدا رفته اند و دوران خودشان را با خودشان برده اند. دیگر نه کوپایی با بوی بند های اسپرس بر بام ها افراشته خواهد شد، نه غروب هنگام گله های گاو و گوسفند به ده سرازیر خواهد شد. دیگر نه بر سر سکوها مادربزرگ ها با روسری سپید چون قلب پاکشان با شالی به کمر بسته خواهند نشست، نه جلوی خانه ها آب و جارو خواهد شد و نه بوی دیوار های کاهگل باران خورده دیوانه ات میکند.
دیگر نه صدای دوشیدن شیر به دست پینه بسته آقاجان رو خواهی شنید و نه نوای خرد شدن علف ها به کارد تیز بی رحم. دیگر هیچ. همه و همه رخت بر بستند و رفتند، چراکه صاحبان آنها رفتند و ما چون میهمانی بودیم بیخبر از میهمانی.
بازگشت و بازسازی آن دوران محالی تلخ است که باید باور کنیم.
آنزمان که باور کردیم پس آغوش به سازندگی و رشد و توسعه گشاده ایم و ورود توسعه را متناسب با نظام اجتماعی انسانی ارزشی خودمان مدیریت میکنیم. .به فلان مظهر توسعه میگوییم پایت را طالقان نگذار که تو به زخم ما نمکی و به فلان موهبت توسعه میگوییم : تو بیا که نوشداروی سهرابی
اکنون ما در توهم بازسازی گذشته مانده ایم و از آن سوی سیل ویرانگر استثمار در قالب دیبای زیبای صنعت و توسعه هست که خانه از بنیان میکند به انتفاع زمین خواران و دلالان.
اگر امروز این چهار خط حدود و ثغورهای بافت و حریم ها در طالقان نبود حضرات زمین خوار سنگ کف رودخانه ها را هم خورده بودند و یک لیوان آب هم به رویش.
آن زمان که ما خاطره تعریف میکنیم و از گل و بلبل عکاسی میکنیم، دوستان دلال زمین متر میکنند و به تقدیر خصم خدشه بر این تدبیر و رسم میکشند. باور کنیم بازگشت به آن دوران محال عقلی است.
اگر مادر بزرگ ها را نمیتوانیم بیاوریم بجایش کوچه ها را پر از گل مینشانیم به یادشان، اگر صفای آن سکوها را نمیتوانیم بازگردانیم بجایش معماری زیبای ایرانی را در خانه های نوساز روستا میتوانیم احیا کنیم .میتوانیم صنعت توریسم را مایه ارتزاق و به موازات آن افزایش جمعیت ساکن و ظهور باغداری و دامداری را شاهد باشیم.
باور کنیم بازسازی گذشته محال اندر محال است..
تا ما در خاطرات نشسته ایم باغات خشک ما صحنه ورود غیر قانونی اغیار است و روستاهای ما ویرانه یی بزک شده به خانه های شهری نا همگون و زمین های ما چوب حراج فروش خورده و سهم دره طالقان بجای درامد حاصل از صنعت توریسم ، دپوی زباله یی چند صد تُنی و تا سر بجنبانیم طالقان شده است لواسان و کلاردشت...
برادرم هیچ گاه نمیتوان دوبار پای در یک رودخانه نهاد. باور کن.
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
نویسنده : حامد نجّاری
آقا جانی خانه کجیه ؟
جایی هسته که همیشه منتظرت هستن و چشم به راه بیمینت می مان
جایی هسته که بی هیچ قید و شرطی دوست درن
جایی هسته که چه زود برسی چه دیر، همیشه از بیدینت خوشحال موبون
جایی هسته که هیچ وقت بزرگ
نیمی گردی همیشه وچه می مانی
جایی هسته که سفرههمیشه تیبه تکه نونی دره
و
چیی وصبحانیش مزه ای دیگه همیدی.
امن ترین و آرام بخش ترین مکان هسته
حتی اگر پدر و مادرا خیلی دی پیر گرستی بون
باتشکر شهرام صیادی