سرایی را که صاحب نیست...
دَرسَرایی کو صاحاب نُوداره، ویرانی میا معمارُش میگَرده
اِچینه آدومی دِل کو عشق میانُش دَنباشه
یواش یواشُک خُوراب میگَرده
برگردان شعری از صائب تبریزی
عکس از: خانم معصومه قریشی

دَرسَرایی کو صاحاب نُوداره، ویرانی میا معمارُش میگَرده
اِچینه آدومی دِل کو عشق میانُش دَنباشه
یواش یواشُک خُوراب میگَرده
برگردان شعری از صائب تبریزی
عکس از: خانم معصومه قریشی
با ما در یک سفر تصویری به خانه های تاریخی و پر خاطره طالقان همراه باشید.
علاوه بر اتاقها، خانه های طالقانی شامل موارد دیگری نظیر تندورستان (تنورستان)، هیمه لان (محل نگهداری هیزم)، کَله (اجاق هیزمی) و ... می شد.
تندورستان (لوله دودکش تنور نان پزی = لوکومبر و انبر فلزی نان گرفتن از تنور و سر تنور نان پزی را در عکس مشاهده می کنید.) - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
کَله طالقانی (اجاق دیواری) قدیمان در طالقان زمین ایوانی دیوار میانش کله داشت که با هیمه تَش میکردن و مرغانه، آرشو، حلوا، پیاز، برنج و بلغور و فسنجان و دیگر غذاها را در آن درست میکردند. - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
آخور (جایی برای ریختن خوراک گو و مالان که میان آن، واش، یونجه، کاه و جو همینان) - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
سقف قدیمی خانه و پسینه همراه با درجی که برای روشنایی بساتیبن - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
با ما در یک سفر تصویری به خانه های تاریخی و پر خاطره طالقان همراه باشید.
موقع خانه تکانی در اسفندماه، گل رس را با دمه (کاه نرم وریز) قاطی و دیوار اطاقها، بیرون خانه و
ایوان را گل کار می کردند. 🔻
درون خانه حتماً طاقچه داشت که با فانوس یا گردسوز، آینه، شمعدان و لاله، گلدانی گل یا قاب عکسی تزئین می شد. عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
با ما در یک سفر تصویری به خانه های تاریخی و پر خاطره طالقان همراه باشید.
امروز می خواهیم سری به معماری سنتی روستایی در طالقان بزنیم. با ما در یک سفر تصویری به خانه های تاریخی و پر خاطره طالقان همراه باشید.
بدون شک، یه آدم مهربون تو این خونه زندگی میکنه
که این «گُرباکان» اینجور «دِری پـُشت» چشم انتظارش هستند!
ایسه عزیزجان
تو هم «خداجـانی خانه ی دَم» همینطور «چُشم چُشم» کن
و منتظر بمان
تا «تی یِب دَره وا کنه»
و دامانت پر بشه از «خُجیر آرزوهان»
«آخه کیه خداجان دِ مهرُبان تر؟»
آلبومی بی نظیر از زیباترین عکسهای قدیمی و پُرخاطره از طالقانِ قدیم (روستای اورازان) تقدیمتان می گردد:
عکس مردمان قدیم طالقان (روستای اورازان) حدود یکصد سال پیش، به نحوه پوشش و چهره های خندانشان نگاه کنید:
بامبرو، وسیله ای است برا جمع کُردُن و جیر کُردُن (پایین ریختن) برف از پشت بام
همان وسیله ای که امروزه پارو خوانده می شود و در اصل بام بِروب یا بام روب بوده.
در طالقانِ قدیم، مردم خودشان بامبرو درست میکُردن. اول بامبرو از جنس پوست بَ یا تخته، بعد حلب بیامه. این اواخر دی پلاستیک.
قدیمی بامبروسازان، گاهی وقتا به جای حلب، از یه جور چادر نایلونی برزنتی دی استفاده می کُردُن.
بامبرو، بیخش یه چو داره که مثل یه تیغه عمل مینه برا جمع کردن برف
برف جمع شده میا سمت حلب
دسته ای داره که هم نیرو وارد مینه، هم دست آدم از برف وسرما دور می مانه
در بامبرو، نوع چوب دسته مهم هسته که مقاوم باشه، زود نشکی
دسته به چوب تیغه با کان (حفره درون چوب) متصل میبو
قسمت هلالی بالایی هم به وسیله چوب های انعطاف پذیر (عموماً چوب آلبالو) درست میبو
حلب هم از ضایعات، مثلاً از پیت های روغن یا ورق های شیروانی ساده استفاده میبو
این وسیله صددرصد بومی هسته و مشابه خارجی آن فقط پارو پلاستیکیه که هرگز توان رقابت با خودمانی بامبرو ر نُداره! 😉
به پاروی چوبی خیوَه نیز می گویند.
TaleghaniDarji
✍ متن از آقای: فرشید فلاحی
🙏🏻 با سپاس از آقای سیدمجید سیدعلیخانی
📸 عکسها: بانو شوکت لهراسبی و آقای سیدانبیاء میرصادقی
و با سپاس ویژه از کانال طالقانیها و کانون فرهنگی اورازان
❄️تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی ❄️
گاهی تصویری قدیمی، چون شولایی پشمین به دوشم می افتد، تا خستگی دویدن های رزومره و سردی ایام را به یاد دوران زلال کودکی التیام بخشد.
عطر مادربزرگ آن دمی که از سر سجاده برخواسته و بوی مشک ناب بنشسته بر پیراهن اش؛ رایحه ای بود که به روانم، طعم آرامش می بخشید.
بوسه ی گرم او بر صورت یخ گرفته ام، از تشویش تمام شدن تابستان را خوب به یاد دارم.. اوئی که دامن امنیت اش به گستردگی دامنه ی دماوند جولانگه خیالم بود...
شاخ و بال آرزوها کوتاه بود و سقف دلخوشی ها بلند بلند؛ انقدر بلند که هیچوقت گمان نمی کردم، که سرم از سایش سقفی آزرده شود!
رفته رفته بدنبال هویت اجتماعی؛ سایه ها گسترده شدند و وزن گرفتند، سایه هایی ساختگی از تعاریف اجتماعی؛ انقدر بدوشم سنگینی کرد که سالهاست در دخمه ی ذهن، دولا دولا قدم بر میدارم..
با گذر عمر در جایگاه بزرگترها قرار گرفتم و حال و هوای کوچه پس کوچه های خیال، سرد و تاریک و ترسناک شد..
نگران باید بود در جامعه ای که، نامرئی های درون انسان همچو صداقت و نجابت و مهربانی، از برایمان ارزش گذاری نمی شود و همه با اشیاء بی جان طبقه بندی و قیاس میآبیم.. در چنین محیطی سخن از عشق ، محبت ، آزادگی و تعالی انسانی هذیانی محض است و شعاری بیش نیست!!
زندگی میدان مسابقه ای نیست که بی امان بدویم و وسواسانه قدم هایمان را بشماریم ..
باید بال بگشود و همزمان با موسیقی منظم هستی رقص موزن رفت و پرواز نمود..
این نقش ماندگار که در دل وطن نمود شولای خاطرات چو حریری به تن نمود
آن سوتک خیال که قرار از دلم ربود آوای کودکی چه غریبانه می سرود
این کاروان عمر به رهم ساربان نداشت افسوس که رهروی بجز آن اشتران نداشت
معنای زندگی ز حقیقت کناره کرد آنکس که جای جهد به دعا استخاره کرد
رونق گرفت نقاب به بازار پر فروش برلب چه های وهوی و زدل سینه ها خموش
هر کس به بند خویش گرفتار و درهم است در بند بی حصار در افکار مبهم است
پیغام رستگار به منادی نهان رسید از گوش جان شنو که چه ها درخفا شنید
بیهوده سر مپیچ به گریبان روزگار در خود فرو کشان تب بی تاب انحصار
از سینه پر گشا به فرا سوی آسمان حیف از مقام دل که نشیند در آشیان
متن و شعر از: آقای قاسم رستگاری (روستای هرنج)
عکس از: زنده یاد مسعود رستگاری
این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.
روزهای پاییزی اگر رهگذرِ کوچه ای روستایی باشی
از آن روستاهایی که زندگی هنوز در رگهایش جریان دارد...!
بوی کاهگِل از تار و پود روستا، به مشامِ جان می رسد
بویی قدیمی...
پر از عشق
و خاطرات کودکی...
بی گمان همه ی ما روستایی زاده ها، بوی کاهگل را دوست داریم...
شاید به خاطر الفت دیرینه ی اوست با دل
و شاید هم به خاطر عادت آینده ی ماست با او به هنگام آرمیدن در خاک!
هرچه باشد، این روزها، روستاها بوی کاهگل می دهد...
بوی همبستگی مردمان روستایی،
به پیشواز فصل بارش رفتن
و زمستانی سرد، اما گرم از صمیمیت و محبت را در کنار هم گذراندن...
این روزها
چه حال خوشی دارد روستاهامان
حال دل همه تان خوش
◀️ سیمرغ