


مُن یه خاطُره از خیکی پِندیر داروم
کیشکه یال بییَم.
خدابیامرز ننه می دایی، روضه داشت. نمیدانوم ده روز یا یِگ ماه، خلاصه چندین روزی روضه میگیت.
روضه بعد از ظُهران بَه و تُمام که میگردی، عَصری وقت، سفره مینگتُن و نان و پِندیر و جوز و چایی و خرما حلوا میوردون، دور همی عصرانه میخوردُن. (آخ که صفا داشت...)
بعد خوب یادُمه که پِندیرشان خیکی بَه...
خیکی پِندیر کو بِیدی یِین، خورد گِردی و اِچینه چنگ بزی و پُر از پشم و مو 😄😄
اَمبا اَندی مُزه هامیدا، آنه ر نانی میان دورنه کُنی و گاز بزنی...
حتی مُنی کو بدغذا بییَم و پِندیره دی اصلُـاً خوش نوداشتُوم، از آن پِندیر میخوردُم.
ننه ام دی وَختی میدی مُن چُطور آن دورنه هانه میخورُم و صُدام دی در نمیا، با نِهیب و خنده میگوت:
صِغیر.. خانه مان گو لب به غذا نمیزنی، ایسه اینجه که میایی، گُسنه گُرهایی جور، سنگ دیگه پیشت بنگنن میخوری 😂😂😂
✍🏻 نقل خاطره: سیمرغ
🍂 تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی 🍁
در زلزله «سی چوان» چین، وقتی گروه نجات یک زن جوان را زیر آوار پیدا کرد، او مرده بود؛ اما کمک رسانان زیرنور چراغ قوه،چیز عجیبی دیدند!
زن با حالتی عجیب روی زمین زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.
ناجیان تلاش می کردند جنازه او را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند.
چندثانیه بعد...
سرپرست گروه نجات، دیوانه وار فریاد زد: بیایید! بیایید اینجا! یک بچه اینجاست...
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت، نوزاد سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.
نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیقی بود. او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای، وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از او، قربانی شده است.
مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه آن این پیام دیده می شد:
«عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادرت با تمام وجودش دوستت داشت...»
حال این قصه عشق و ایثار، در کرمانشاه ایران تکرار می شود.
«آرین» کوچولوی سه ماهه، با ایثار مادرش، که در لحظات آخر او را در آغوش گرفته و مانع مرگش شده بود، زیر جنازه مادر، زنده از آوار بیرون می آید...
آری... عشق و ایثار مادرانه، حد و مرز نمی شناسد...
روحشان شاد 🌹


«روز تربیت بدنی و ورزش» بر تمام عزیزان و روستائیان البرزنشین که تمام کار و فعالیت روزانه شان خود یک ورزش هست، گرامی
این دی طنز دیرین دیرین
به مناسبت روز ورزش
دریافت از آپارت
عزیزجان، بشو ورزش کن تا تی استخوانان سالم بمانه

سلام مای خجیر هم زبانان
امرو
میخوام شمای به یه داستان بوگوم که خودمی وچگی یی شین.
من کو وچه بیم، وچه
کو نه، ازا ضعیف بیم 3یا 4 سالم به، فریدون داییم همرا میشم صحرا، من خودشی
پیش میشاند و من میگوتوم و خر ده درخواست میکردم، خر دی منی حرف گوش میکورد.
اما چطور؟؟
حلا شمای به تعریف مینُوم...
نویسنده و راوی: پدرام سوداگری
فایل صوتی این خاطره را دریافت کرده و گوش کنید.
![]()

بشی بیَم خرید، پاساجی میان یه پُسروَچه سه چار ساله، همچین تُپل و گردالو بنشتی بَ صندلی سَر، ننه اش دی آن وَرتر موبایلشی همرا گپ میزی.
فرصته غنیمت گیتُم و اویی لُپه بکشیم و بگوتم: خالُک جان، اُسمُت چیه؟ 😊😘
مُنو چپ چپ نُگاه کُرد 😒 و بگوت: نامُم علیرضایه، لُپمه دی نَکَش، گوشاد میبو!!!
😂😂😂😂😂

اینه کی یادشه؟
یادش بخیر، من یکی از همینان داشتم، ما واش دَمیوَستایم اینانی سر
وقتی اینی همراه میشیِیم کوچه گلان، انگار بنزی همراه دور دور مینیم😂😂😂