یادش بخیر قدیما، شوق و ذوق رسیدن عید و بهار، از سه ماه قبل به خونه هامون سرک می کشید.
مادرم معتقد بود تو شلوغیهای دم عید، نمیشه جنس خوب خرید و فقط بنجله که می ریزند تو بازار. واسه همین، خرید کفش و لباس رو تو آخرهای پاییز و اوایل دی ماه انجام می داد. البته بیشتر پارچه می خرید و یک ماه تموم برامون لباس می دوخت.
بعد تو بهمن ماه تا اواسط اسفند، خونه تکونی می کرد و ده روز پایانی اسفند هم اختصاص به شیرینی پختن داشت.
اون روزا صبح که از خواب پا می شدیم، بوی خوش نون برنجی، شیرینی نخودچی و نون چاییهای مادر تو خونه پیچیده بود. مادرم فر داشت ولی فر کوچیکش جوابگوی اون همه شیرینی نبود و از یه فر دستی حلبی که بهش آپولو می گفتند هم استفاده می کرد.
آپولو خوبیش در این بود که میشد هم روی اجاق گاز قرارش داد هم روی بخاری یا حتی روی چراغ والور.
ما بچه ها هم راحت میتونستیم از دریچه شیشه ایش، توشو دید بزنیم و رنگ عوض کردن شیرینی های خوشمزه ی در حال پخت رو ببینیم.
چون شیرینیهای خونگی مادرم خیلی طرفدار داشت، مصرف شیرینی عید ما چندین برابر بقیه خونواده هایی بود که شیرینی بازاری می خریدند. حتی بعضی از فامیلای نزدیک که برای عید دیدنی میومدند، موقع رفتن یه مقداری از شیرینیهامونو با خودشون می بردند. به همین خاطر، شیرینی پختن مادر، بیش از یک هفته طول می کشید و تو تموم دَگ و دوجههای خونه، شیرینی انبار می شد. (سلطان احتکار شیرینی: مادر)
آخر اسفند که میومد، دیگه کارهای مادر تموم بودند و فقط میموند درست کردن ماهی پلوی شب عید. تدارک آتیش چهارشنبه سوری با پسر خونه و چیدن سفره هفت سین هم همیشه بر عهده ما دخترهای خونه بود.
خوشی و شادی قلبم از یادآوری این خاطرات تقدیم به مادر هنرمندم بانو میرزکی
ننه جانم سرت سلامت، جانت ساق و لبخندت پاینده
به قلم: سیده مریم قادری، اهل روستایِ اورازان
طالقانی درجی و کانال طالقانیها