آلبوم عکسهای بهار 1402
شاید برای بعضیها جالب باشد که بدانند، حالا و در ماهِ دومِ فصل بهار، که در بسیاری از نقاط ایران جان، شکوفهها ریخته، تازه، دارانِ طالقانی به شکوفه نشستهاند.
به قول آن ترانه معروف محلیمان:
عیـــد بیـومی دُواره شُکُوفه دیاره! بییِیم بِشیم طالُقان ننه چُشم اُنتظاره!
گزارشهای میدانی حاکی از آن است که ماشاءالله ایمسال، همه داران غوره بَستهیَن!
مثل این دار
یا این کُواَلو دار
که اگه هوا روزگار خوب بُمانه، انشاءالله اینجوری بار میوره و شاخُش خَم گِردی میبو.
بعد میتانی اونی همرا، رُب و لواشک دُرُست کنی و با دلِ خوش باخوری.
آها عِزیز جان... بُهاره بُهــــــــار
حتی مینی کُتاب دی شُکوفه کُردیه
راستی، بعضی جاهایِ طالقان، به شکوفه میگن: نِـوُچه. به آدم سیفیدرو دی میگن: اِسپی نِوچه.
خا.. بعدِ ذکرِ خیرِ بُهار و نِوچه و یه کیشکه یادگیتُن، مُن بَشُم یه چایی شَهرویی پِی باخورُم... یا علی
«بُنُرو» برای همه ترهچینان دهه ۶۰ و ۵۰ و قبل از آن، محلی است،کاملاً آشنا و خاطره انگیز.
یک روز بهاری، نزدیک غروب، وقتی دیدم چند تا از دخترهای همسایه داشتند با هم صحبت میکردند، احساس کردم که دارند برای رفتن به تره چیدنِ فردا نقشه میکشند. سرم را انداختم پایین، تا یواشکی و قدم زنان از کنارشان رَد شوم که یکی از آنها گفت: «مُن نَنُمه بَگوتُم فردا میخَیم بِیشیم تَری بَه»
رفیقش گفت: «الآن بُنُروی وقته»
و اسم چند نفری را گفت. من همانطور که سرم پایین بود، شنیدم که یکی از آنها سلام کرد. سرم را بلند کردم و با کمی لبخند جواب دادم: «علیک سلام، فردا میخَین بِیشین تَری به؟»
دخترها همانطور که به همدیگر نگاه میکردند، یکیشان گفت: «آها، تو اَم مییَی؟»
با کمی مکث و از شما چه پنهان، یِه خورده دی ناز، گفتم: «بَشُم بِینُم نَنم چی میگو!»
کمی آن اطراف قدم زدم و آمدم خانه. مادرم جلوی اجاق (کَله) گوشه ایوان داشت شام درست میکرد. گفتم: «نَنه فردا میخام بَشم تَری به!!»
مادرم درحالیکه انبر دستش بود، سرش را بلند کرد وگفت: «تَری به یا یَلغُشتُک؟»
گفتم: «نَنه نَنه دوش تُبرُمه پُر مینُم» با سکوت او، رضایتش را احساس کردم. گوشه ایوان دنبال کیسه میگشتم که صدای یکی از زنهای همسایه آمد که مادرم را صدا میکرد: «عروس حِیبّه، عروس حِیبّه، فردا شَنتیا رَ بَرُست مَی یالانی همراه بَشوَ تَری به»
خانوادهای که دخترشان برای سبزی میرفت، دوست داشتند یک مرد آشنا و چشم پاک، از همسایه یا فامیل، همراه او باشد، برای کمک، مواظبت و جلوگیری ازخطرات احتمالی. مادرم گفت: «باشه، میا».
من هم سریع وسایل را آماده کردم و بدو بدو رفتم سراغ یکی از دوستان.
- «بیو فردا بِیشیم بُنرو»
گفت: «دو نفری؟» گفتم: نه، فلانی و فلانی و فلانی هم میخان بیان»
باشهای گفت و قرارشد حدود ساعت یک شب حرکت کنیم. زمان حرکت را به بقیه هم گفتیم. (برای این نیمه شب حرکت میکردند که صبحِ زودِ علیالطلوع، پایِ دامنه سبزِ کوه باشند و زمان کافی برای ترهچینی داشته باشند و تا هوا گرم نشده، سبزیها رو بچینند و قبل از غروب آفتاب هم به ده برگردند.)
ساعت یک شب، دوش تُبره به دوش، با چوبدستی، رفتم خونه رفیقم و بهاتفاق بقیه راخبر کردیم. من تازه یک چراغ قوه خریده بودم که ۵ تا باطری بزرگ میخورد (که در آن زمان، یک چیزِ خیلی لاکچری محسوب میشد) و توی آن تاریکی شب، نور چشم نوازی داشت.
دقایقی طول کشید تا یالان حاضر شوند و راه بیفتیم. دخترها از جلو میرفتند و ما پشت سرشان حرکت میکردیم. از باغان رفتیم به سمت راهِماز، رسیدیم اول خُمُسنو که دیدم تعدادی جلوی ما دارند میروند به کوه. با دیدن نور چراغ قوه ایستادند و سلام علیک وحال و احوال کردیم.
کسانی که برای سبزی میروند، چون همه هم سن و سالند، در این پیمایش یا سفر نیمروزه، خودمانی و راحت هستند. حتی شاید یِک دختر و پسر توی ده با هم حال و احوال نکنند اما در این سفر، نه! (خجالتها کنار گذاشته میشود و رازها آشکار میگردد و چه بساطِ نامزدیها و وصلتهایی که در دامان کوه سخاوتمند، کلید میخورد)
شیب تند و نفسگیر خُمُسنو را طی کردیم، در حالیکه رفیقم جلوتر از همه بود و من هم در انتهای جمعیت. گه گاهی با این نور چراغ قوه به دوستم که جلو بود، علامت میدادم و با هم ارتباط برقرار میکردیم. بالاخره رسیدیم به گردنه خاک گَردُنُک. نشستیم تا نفسی چاق کنیم، کمی که گذشت بهشان گفتم عرق کردید زیاد نشینید. و دوباره طی طریق ....
درمسیر، اُولُوئُوک و آرینگ را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به میان نو. نسیم سرد صبحگاهی صورت ما را نوازش میداد. از دره میان نو که پر از برف بود بالا رفتیم. بالای گردنه، سوپی وارکُش را هم پشت سر گذاشتیم و رسیدیم بُنروی سَر رَجه.
اَفتو تازه تیخ کُردیبه. این رَجی سَر، پشت سرمان دِه خُچیره است و جلو رویمان بُنروی پَخت سِینگ. نسیم سرد و کمی تند صبحگاهی، خوش و بش یالان و جیک جیک پرندگان را چون نوایی دلخوش به گوش میرساند. زبان و قلم قادر از توصیف آن نیست.
بُنُرو جایی است که شورُک و آتُک فراوان دارد. یافتن کمانگوش هم دور از انتظار نیست. کمی از گردنه که پایین برویم، یک سنگ بزرگ تقریباً مسطح (به نام بُنروی پَخت سِینگ) میزبان تَره چینهاست. دیدن این سنگ، خاطرات خیلیها را زنده میکند.
جاتون خالی صبحانه را خوردیم، پیشِمانَ دَبُستَیم و پخش شدیم برای چیدن سبزی. بعضی دخترها نغمههای محلی را زمزمه میکردند. همانطور که گفتم، اینجا در کوه، دخترها و پسرهاا تقریباً راحت گفتگو میکردند، (که یک تازگی خوشایندی برایشان داشت.) چون توی ده با اینکه همه آشنا هستند، این ارتباطات به مقدار کم و حداقلی است. (به دلیل تعصبات و حریمهای عُرفی).
بعد از یکی دو پیش، سبزی چیدن، نزدیک ظهر نهار را روی همان سنگ خوردیم. همه بچهها تقریباً حدود بیست کیلویی سبزی چیده بودند. من و دوستم سریع آمدیم بالای گردنه، وسایل را گذاشتیم و رفتیم پایین، بعد دوتایی سبزیهای چیده شده بچههارا کول میکردیم و میاوردیم بالا. مجدد میرفتیم پایین و ادامه کار...
به دلیل شیب زیاد و سنگینی سبزیها برای دخترها سخت بود که آن را بالا بیاورند. و ما هم که خیر سَرمان مرد بودیم و صد البته که برای خودشیرینی هم شده، این حمل بار را قبول میکردیم. بعضی دخترها هم برای جبران، کمی سبزی به ما میدادند.
دیگر بعدازظهر شده بود، که همه جمع شدیم روی گردنه. من و دوستم با دوش تُبره و خانمها همه با چادرشبِ پُر از سبزی، آماده حرکت به سمت خانه بودند.
به قلمِ: آقای سیداحمد میرصادقی، به لهجهی شیرین اورازانِ طالقان
_________________________
کلمات طالقانی:
توضیحات درج شده داخل پرانتز و به رنگ آبی، از ادمین است.
کلماتی که با رنگ زرشکی هستند، اسامی و نام مکانهای خاصی در جغرافیای روستای اورازان هستند.
عکس سبزی از خانم مینا قادری - عکس سمت چپ: دهه 60، جاده چالوس، جوانِ درون عکس، آقای سیداحمد میرصادقی هستند.
طالقان اِی طالقان اِی طالقان ذره ذره رفتهای در جانمان
بی تو مِی مستی نیارد در سری پس بمان با ما دیارِ عاشقان
شعر از: استاد عبدالناصر میرچی
شوخی با چند عکس و مقوله
صرفاً جهت لبخند :)
سوال فلسفی جناب خُورُوس:
میگوتُن حاجیان مکه نَشُن، عَوضُش پولِشِ هادییَن فقیر آدومانِ
ایسه الآن که دو سُ ساله کرونایی واستان، مکه بِشیَن تَهطیله
فقر ریشهکَن گردی؟!
از یه طالقانی سوال کنی اینه چه گُلیه؟ میگو: ترکیب توره ونگ و آتُک!
خودتان نگاه کنین: اینجا و اینجا
زُن جان، رنگش متالیکه! خودُم دیشو قَشو بَکشییَم تا تو سوآر میگِردی بَل بَزُنه
مُلتفتی هِمین سیفیده خرِ خیلیان نُدارُن!
اُنتُخابات کِیِه؟
عشق جان، حتی آمریکایی گُرباکانِ دی دیوانه کُرده
بیدونِ شَحــر!
زنبق وحشی بنفش: بوی بهار و خوش رنگی سالِ نو
یک سبد پر از سبزی باغیِ نو رَس
گلی شگفت انگیز بدونِ برگ به نام «گل پایِ خر» که خواص درمانی زیادی هم دارد.
قبل از عید که میگِرده، کلــی نقشه میکشی که این تعطیلییانی میان، خانهیی دُل دِری و آاای استراحت مینی و میخُسی و کیف مینی...!
روز اول عیـــد ساعت هفت صُحب علی الطلوع، در خواب و بیداری دری که تیلیفون بی صحاب زنگ میزنه. حالا تو دی لک و لایی ( لحاف و دوشک) دل گوش دِری که کدام نامسلمانِ مردم آزار، این وقته صُحب زنگ بزیه. آقاجان که تا اون لحظه پنج بار صبحانه باخوردیه و صدای تیلیویزیون و نقارههای سال تحویل گوش بداشتی بیه و مایی خِو رو کُفت و زهر مار کوردیه، میشو گوشی رو وِمیره.
- سلام عمو، جابر هستم. زن دایی فاطمهیی پسر! عید شما مبارکا... خانه دِرین مزاحمتان گردیم؟
- علیک سلام جابر جان، بَعلی، خانه دریم، تشریف بیورین، تشریف بیورین.
- کی بَ؟
- جابُر بَ.
- کدام جابُر؟ ماگو جابُر نـــداریم!
- دایی رضایی پسر، عمه لیلایی زوما!
دقیقاً آخرین باری که این گند تحفه رو مون بِدی بییَم، دوازده سال پیش، مسجدی دل، طالقان، چایی پخش میکورد.
- آخه اون میخوا بیا مایی خانه چه خاک سرش کنه اول صحب؟ مگه اوشانی خانه خِو دِنی؟ اصلاً چه رابطهیی اون ایمامزاده و دودمانش مایی همرا داره؟؟ این چه بُلا بَ اول صحب مایی گردن بار گردی؟؟ تحفه میخوا بیا چه کار؟
- پسر جان زشته... غلطه... میهمان حبیب خدایه... راست گرد این لک و لا رو جمع کن الان میایُن... پایَــــــس.
- یَک راهه بیایه .... هرگز نیایه!
حالا حالت عادی ما هفت و نیم خِو د راس میبیم میشیم کاری سر، اول عید یه گند دوماقی واسان، ساعت هفت میخوا راس گردیم. از این جابرانِ جبار همه جا هسه. اون موقع معلوم نیمیگرده، سُه ماه بعد کاشف به عمل میا که اویی کار یک جایی گیر هسه یا مَثَل از مایی آقاجان زیمینشی واسان راه میخوایه و از الان هُزُم کوردیه و ماهری جور ویلیش میکشه .
ظهر که میگرده یک جور دیگر، فردا دی هم اچان، از روز سُوم ایسه میخوا آقا ننه رو ویگیری بَـبُری اینانی بازدید پس بدانه!
ننه میگو: پسر جان ایمروز مارو ببر یکی دایی اصغرتی خانه و یکی دی خالک پِری یی خانه و اون سر دی بشیم عزیز اللهیی خانه ایمسال نو عید دارند و اگه کیشکه عمه ت دی دبه، دَرگده، اونو دی تُمان کنیم!
حالا اینانی خانه یک جا و دو جا نیه گو، یکی کرج دره، یکی آبیک دره، یکی هفت چنار دره، یکی کِندی تُک نارمک...!
خب اول از همه میشی پمپ بنزین، باک رو تا قُرتش، چهل و پنج لیتر، پر مینی و یه نازنین تراول پنجاهی آقای پمپ بنزینی رو هامیدی. صُحب ساعت هفت خانه د درمیشی و شوکی دشروست و کرکته حال، ساعت دوازده وِمیگردی. کیلومتر ماشین نشان میدیه پانصد کیلومتر جان بکنسی!
حالا وقتی میشی عید دیدنی بعد از تبریکات، اولین سوال این هست:
- طالقان نِ شی یِی؟؟ کی میخوا بِشی؟ ورف و باران نزیه؟ داران بسوتیه؟
حرف کم میورون:
- تو نیمیخوا زُن ببری؟ تو نیمیخوا یال دار گردی؟ تو نیمیخوا خانه بخری؟ چب اندی اَلافیگری مینی؟ تویی همسند و سالان، الان چی کوردینه و فلان خاک رو سرشان کوردینه و اینطور...!
این میان تا پنجم عید کلا از بیخوابی چوشموتی بیخ چالان گردیه و از بس تخمه یو آجیل و شکلات باخوردی، مرض یبوست دی قوز بالا قوز گردیه و ایسه هم اَچان.
شب ششم میشی یَخهچالی پیش و شیشه رب هَلو (آلو) رو پیدا مینی باخوری که گلاب به روتان خیکت راه کوعه و اینطور میگرده که شمایی تعطیلات نیمه اول تُمان میبو و صبح ششم میشی کاری سر و یک استراحت دلانا مینی.
حالا این وسط همه اینان به کُنار، گوتوروم بمانسییم تو الان میشی عمویی خانه دو ساعت گپ میزنی، بعدش میگن خب تو پیش بشو خانه ما الان شمایی پس پسایی میایم، ایضما نیم ساعت بعد اوشان میان مایی خانه..!
خب این خالک وازیان چیه؟ یکی بیا مونه حالی کنه!
حالا اینانه بگتم بَخِندین، اما خداییش بنگری این دید و بازدیدان خیلی دی خوبه و سنت پیغمبر دی هسه و آدومی روح تازه میبو. امبا یک سری خُله وِلی کاران و رفتارهای بیهوده و چشم و هم چشمی هان اگر نباشه یو رعایت گرده، خیلی دی بهتر میبو.
نفسِ این سنت محبت است و استحکام مودت و باخبر شدن از احوال و امورات یکدیگر، مطلوب آن است که هر آنچه خارج از این محور پاک و اهورایی بخوا باشه، مثل گِلِهگزاری و این چی یان، خاک عالوم سرش... درگده... هرگز نباشه...
نَوِلا کی میهمانی د بدش میا؟؟ هرکی بیومی قدمش چوشمی سر... هرکس نیومی خدا به همراش... دستش درد نکنه مارو یه نارمک بشی ین دِ راحت کورد. گله چب مینی؟ ولی اون وله کینه گور به گور جابُر دی اگه بیومی، بزنین اورو بکوشین خونش مونی گردن. اینانی که مُکر مینون خدا میدانه چندی بدُم میا!
لبتان خندان و تنتان ساق، همتـانی عید مبــارکا
به قلم: حامد نجاری، اهلِ گورانِ طالقان
بهار.. بهار..
عید.. عید..
روز و روزگارِ نو
مبارکتان عزیزان
عکس از: مهدی ویسانیان
مدیرانِ خانه این روزها در چه کار و چه حالُن، به روایت تصویر:
نَناکُم با سبزه بنگیَن به استقبال نوروز میشو
عکس از: آقای مهدی ویسانیان
ماهارجان از کَله سحر ما ر راست کُرد، ایسه الان بر پایان کارِ خانه تُکانی نظارت مینه! (دقت کنین به خندهی رضایت، تُکشی سر)
عکس از: آقای ساعد ریاضی
مایی گَنننهجان گندم برشته درست مینه
عکس از: آقای مهدی ویسانیان
اینه دی دُختر همسادِمانه، مثلاً بَنشتیه کوچایی میان، سبزی پاک مینه
امبا در اصل دلُش شوعر میخوا!
یه دعا مینُم همه آمین بگوئین: خدایا سالِ نویی همه جوانکان سرسامان بِیرُن و بَشُن خودشانی خانُشان.
عکس از: بانو خاتون شیرکاوند
این دی گونی انبارکُردِ پیازانِمانه که سبز گردیَن تا از قافلهی سرسبزِ بُهاری جا نمانُن.
سبز باشین و بهارتان خوش
عکس از: آقای مهدی ویسانیان
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی
این دی یه قشنگِ عَسک از بالا طالقان، روستای دَراپی و گراب
نازِ دوربینِ آقای رضا بکان
کانال اصیل طالقانیان