#آیت_الله_طاﻟﻘﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﺸﻖ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺧﺎﻧﮕﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﺮﺗﺮﻩ ﺍﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻢ، ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻓﻀﺎﯼ ﻏﺮﯾﺐ ﻭ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭﻡ ﺷﺪﻡ.
ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﻟﺮﺯﺍﻥ، ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭﻟﯽ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺍﺷﮏ ﺁﻟﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﺑﻮﺩ. ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺮﮔﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎﺷﯿﻢ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻮ" ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﺮ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ نصب شده بر ﺩﯾﻮﺍﺭﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻭﺍﺭﺩﻩ ﺩﺭ ﻧﻮﺯﺩﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ﺳﺎﻝ 1358 ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺼﺎﺋﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺎ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﺭﺩﻩ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﻈﺎﻡ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺩﺍﻧﺴﺖ.
ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﮐﻪ ﺭﺍﺩﻣﺮﺩﺍن ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻓﯿﺾ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺰﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺭﺣﻠﺖ ﯾﺎ ﺷﻬﺎﺩﺕ « ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺯﻣﺎﻥ » ﺑﺎ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﺑﺮ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎی اول انقلاب ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﻓﺮﺍﺟﻨﺎﺣﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺣﮑﻮﻣﺘﯽ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻫﺎﯼ ﯾﺎﺩﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﻭ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﻟﺘﯽ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎ می گویند.
ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﺍﻣﯿﺮ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ(ع) ﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺍﻭ ﺍﺳﻮﻩ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ. ﭘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﻓﺮﺍﻃﯽ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻧﺎﺻﺤﯽ ﻣﻨﺼﻒ ﻭ ﻣﺸﻮﻗﯽ ﺩﻟﺴﻮﺯ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺖ و ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﺍﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽ ﯾﺎفتند. ﺑﻪ ﮐﻼﻡ ﺷﯿﻮﺍﯾﺶ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺩند ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻨﺒﻞ ﺍﻋﺘﺪﺍﻝ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﺍﻟﺘﺰﺍﻡ ﺑﻪ ﻣﻨﺶ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ بسیاری از ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. به طور قطع ﭘﺬﯾﺮﺵ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ «ﭘﺪﺭ» ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﮑﺎﻧﺪﺍﺭﯼ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻢ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻄﻮﻁ ﻓﮑﺮﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﻭ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻄﺮ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺪﺍﺩ ﻣﺘﻬﻢ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﻮﺩ علایی ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻼﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ. ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽ کرﺩ .
ﻓﻘﯿﻬﯽ ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﺶ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺬﻑ ﺁﻥ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺳﻮﻕ ﻧﺪﺍﺩ. ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺷﺪﯾﺪ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺷﻬﯿﺪ «ﻧﻮﺍﺏ ﺻﻔﻮﯼ» ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ است. اما ﺍﯾﻦ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺁﺭﺍﺀ «ﻓﺪﺍﺋﯿﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ» ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﻧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺟﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﺖ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺷﺪﯾﺪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺍﻣﻨﯿﺘﯽ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺰﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻭ نوامیسشﺧﺮﯾﺪ و شد آنچه تاریخ راوی آن است.
ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻭﺍﻗﻊ ﺯﯾﺒﻨﺪﻩ ﻟﻘﺐ «ﭘﺪﺭ ﻣﻠﺖ» ﺍﺯ ﺳﻮﯼ «اﻣﺎﻡ ﺍﻣﺖ» بود ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﯾﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ، ﻣﻠﺖ ﭘﺪﺭﯼ ﻭ ﺍﺳﻼﻡ ﻣﺠﺎﻫﺪﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ». این عنوان به آن جهت است که ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺒﻠﻎ ﺗﮏ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ. ﻣﺪﻋﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﯿﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻧﻘﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﺩﻩ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺣﺮﻑ ﺧﺎﺻﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ». ﺍﯾﻦ ﺗﻀﺎﺩ ﺁﺭﺍﺀ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺴﺎﻟﻤﺖ ﺁﻣﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ .
ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﯾﺎ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻏﻤﯽ ﺑﺮ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﻬﺎﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻧﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﺸﺘﺮﮐﯽ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺩﺭ ﯾﮏ هوا ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭘﺎﮎ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ. «ﭘﺪﺭ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ» ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﯿﺾ دعای ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪ .
ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﻋﻼﯾﯽ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﭘﺮ ﻣﻐﺰ "ﭘﺮﺗﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ" ﺩﺭ 13 ﺍﺳﻔﻨﺪ 1289 ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﮔﻠﯿﺮﺩ ﻃﺎﻟﻘﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺵ مفتخر کرﺩ. ﺗﺤﺼﯿﻼﺕ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭ ﺻﺎﺣﺐ ﻓﻀﻠﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺭﺿﻮﯾﻪ ﻭ ﻓﯿﻀﯿﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﻘﺪﺱ ﻗﻢ ﺷﺪ . ﺣﮑﻢ ﺍﺟﺘﻬﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﻘﯿﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﯿﻌﻪ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﮑﺮﯾﻢ ﺣﺎﺋﺮﯼ ﯾﺰﺩﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺭﻭﯾﻪ ﻣﺠﺘﻬﺪﯾﻦ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ (ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ) ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ.
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﯼ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺍﺟﺪﺍﺩ ﻣﻌﺼﻮﻣﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺭﮊﯾﻢ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻋﻠﻨﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺩﻣﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ. ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺼﺪﻕ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻭﻟﺖ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻥ سبب آن ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﮔﻠﻪ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﻧﮑﻨﺪ . ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻧﻘﺪﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
عضو ﺍﺭﺷﺪ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻠﯽ ﺩﻭﻡ، نهضت آزادی، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﻌﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ 57 ﻭ ﻋﻀﻮ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺑﻮﺩ.
یاد و نامش همیشه گرامی و پر رهرو🌹
🔶سید محمود علایی طالقانی معروف به سید #محمود_طالقانی و ملقب به #ابوذر_زمان در ۱۳ اسفند ۱۲۸۹ خورشیدی (برابر با روز یکشنبه ۴ ربیعالاول ۱۳۲۹ قمری) در خانوادهای اهل علم و دارای روحیات انقلابی درر وستای #گلیرد طالقان دیده به جهان گشود.
⚜وی از رهبران انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود و پس از ترور مرتضی مطهری، ریاست شورای انقلاب را برعهده گرفت. طالقانی از طرف امام خمینی به عنوان اولین امام جمعه تهران معرفی شدند.
🔰آثار مکتوب حضرت ایت الله طالقانی عبارتاند از:
🔸پرتوی از قرآن (۶جلد تفسیر قرآن)
🔸حاشیه بر تنبیه الامه و تنزیه المله
🔸اسلام و مالکیت (دربارهٔ مسائل اقتصادی)
🔸به سوی خدا میرویم (دربارهٔ سفر حج)
🔸ترجمه و توضیح بخشی از نهج البلاغه
🔲طالقانی در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۵۸، سه روز بعد نماز جمعهٔ ۱۶ شهریور در گذشت. و ارامگاهشان در بهشت زهرای تهران می باشد. پس از درگذشت وی، امام خمینی از او با نام #ابوذر زمان یاد کرد.
مراسم عقد سید مهدی طالقانی در تبعیدگاه بافت کرمان
ارسال عکس: سیدمجید سیدعلیخانی-سنگبن
نیم قرن پیش جلال چنین گفت 👆
و امروز هرچه او گفت، به اثبات رسید.
یاد جلال و شهدای حج گرامی 🌹
خاطره جلال ال احمد از دیدار با پسر عمویشان ایت الله طالقانی بهمراه برادرش
جزیره کیش، سردیس نویسنده، داستان نویس، مترجم و روشنفکر معاصر، فرزند برومند اورازان و افتخار طالقان: مرحوم جلال آل احمد
عروسی #جلال_آل_احمد با #سیمین_دانشور
درختکاری بانو سیمین دانشور و همسرش جلال آل احمد اورازانی
سال هزاروسیصدو چهل و شش
استاد شمس آل احمد برادر جلال آل احمد
جامعه ای که خرانش زیاد شوند، خر سوارانش هم زیاد می شوند !
"جلال آل احمد"
جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی در محله سیدنصرالدین شهر تهران به دنیا آمد. وی پسر عموی آیتالله سید محمود طالقانی بود.خانواده وی اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود.
پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او که همواره خواهان و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد.
دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل... و شبها درس. با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستانرا تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهٔ وجودم.
در سالهای آخر دبیرستان است، که جلال با کلامکسروی و شریعت سنگلجی، آشنا میشود و همین مقدمهای میشود برای پیوستن وی به حزب توده. پس از پایان دبیرستان، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت. پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده میشود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت.
آل احمد در سال ۱۳۲۳ به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. وی در این حزب به سرعت سلسله مراتب ترقی را طی کرد و در سال ۱۳۲۵ مأمور راهاندازی «ماهنامه مردم» شد. در سال ۱۳۲۶ بهمراه ده تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد میکردند و نمیتوانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد.
در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران شده و دررشته زبان و ادبیات فارسی فارغالتحصیل میشود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن صرف نظر کرد.نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود.
در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که میبریم» را همزمان با کناره گیری از حزب توده چاپ میکند که حاوی قصههای شکست مبارزاتش در این حزب است.
... و زنم سیمین دانشور که میشناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهٔ زیباییشناسی و صاحب تألیفها و ترجمههای فراوان، و در حقیقت نوعی یار و یاور قلم؛ که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگردر نیامده؟) از ۱۳۲۹ به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد...
پدر آلاحمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سالها به خانه آنها پا نگذاشت.
با قضیهٔ ملی شدن نفت و ظهور جبههٔ ملی و دکتر مصدق است که جلال دوباره به سیاست روی میآورد. وی عضو کمیته و گردانندهٔ تبلیغات «نیروی سوم» –که یکی از ارکان جبههٔ ملی بود– میشود. وی در ۹ اسفند ۱۳۳۱، با عدهٔ دیگری از «نیروی سومیها» بعد از اطلاع از محاصرهٔ منزل دکتر مصدق فوراً به آنجا میرود و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی میکند؛ اشرار قصد جان او را میکنند و او زخمی میشود. در اردیبهشت ۱۳۳۲ به علت اختلاف با رهبران نیروی سومیها از آنها هم کناره میگیرد. دو کار ترجمهٔ وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دستهای آلوده» سارتر، مربوط به همین سالها است.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، که ضربهٔ سنگینی بر پیکرآزادیخواهان و مبارزین با استبداد بود، آل احمد نیز دچار افسردگی شدیدی شد. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ میرساند. جلال به یک دورهٔ سکوت میرود و او به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی به از نو شناختن خود میکند. «... فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن؛ و سفر به دور مملکت؛ و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیرهٔ خارک...» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سالها است.
مرگ :
وی در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در سن چهل و پنج سالگی در اسالم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابه هنگام آلاحمد، جنازهٔ وی به سرعت تشییع و دفن شد؛ که باعث ایجاد باوری دربارهٔ سر به نیست شدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور این شایعات را تکذیب کردهاست ولی شمس آل احمدقویاً معتقد است که ساواک او را به قتل رساندهاست و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کردهاست
جلال آل احمد در وصیت نامه خود آورده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی از آن جا که وصیت وی برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها مقبرهای در شأن او ایجاد شود و این کار هیچگاه صورت نگرفت.
* جلال آل احمد کیست؟
سید جلال آل احمد فرزند سید احمد طالقانی، در سال 1302 به دنیا آمد، در سال 1348 از دنیا رفت و در مدت کوتاه حیاتش، کتاب های زیادی نوشت و تأثیرات شگرفی بر فرهنگ و ادب ایران زمین گذاشت. او با هنرمندان و نویسندگان همدوره خود روابط خوبی داشت و 5 شنبه ها گعده هایی را ترتیب داده بود تا در آن با دوستانش درباره فرهنگ و هنر حرف بزنند و در برابر برخی اتفاقات روز، موضعگیری کنند.
جلال در جوانی به حزب توده متمایل شد و در این حزب به سرعت رشد کرد اما بعد از چند سال که به ارتباط این حزب با کمونیست های شوروی پی برد، از آن ها کناره گرفت و به تدریج به اسلام و مبانی اعتقادی ان نزدیک تر شد تا جایی که به سفر حج رفت و کتاب ماندگار «خسی در میقات» را از حس و حالش در این سفر نوشت.
موهای جلال با اینکه 46 سال بیشتر نداشت، به خاطر جدیت ها و غصه هایی که داشت، سفید شده بود و در روزهای آخر عمر به همراه همسرش سیمین دانشور به اسالم گیلان و کلبه کوچکی که در کنار خانه یکی از دوستانش ساخته بود رفت تا قدری استراحت کند. در همانجا بود که حالش دگرگون شد و وقتی با تلاش همسرش، مسئول بهداشت کارخانه چوب بری آن حوالی بر سر بالینش رسید، جان به جان آفرین تسلیم کرده بود.
او که سال 29 در سفر به شیراز و در اتوبوس با سیمین دانشور آشنا شد، در تمام مدت زندگی مشترکش با عشق و مهربانی در کنار همسر ماند و به رغم بی بندوباری های آن دوره خصوصا در میان روشنفکران، به شدت به ساختار خانواده اعتقاد داشت و حدود اخلاقی آن را پاس میداشت.
بعد از رحلت پدر جلال که از روحانیان سرشناس تهران (محله امامزاده سید نصرالدین و پاچنار) و طالقان بود، مجالس ختم متعددی در تهران و قم برگزار شد و یکی از این مجالس را آیت الله العظمیسید روح الله خمینی برگزار کرد. جلال هم بعد از گذشت مدتی به همراه شوهر خواهرش (حجت الاسلام دانایی قزوینی) و همچنین برادرش شمس به قم رفت تا از این لطف حضرت امام تشکر کند. این اولین دیدار آن ها بود و البته بعد ها هم تکرار شد.
شمس ال احمد که مهربانی پدر تازه گذشتهاش را در چهره آقا روح الله میدید، شیفته او شد و این شیفتگی تا آخر عمر باقی بود اما جلال فرصت چندانی پیدا نکرد تا پیروزی انقلاب را ببیند و فقط توانست بعد از فاجعه کشتار مردم در 15 خرداد 42 در برابر این ظلم آشکار موضعگیری کند و از روشنفکران همراهش بخواهد که ساکت ننشینند و در اعتراض به این کشتار، حرفی بزنند.
همین آزادی خواهی و استقلال رای جلال بود که او را در نگاه ساواک به فردی خطرناک تبدیل کرد. جلال عمدتا زیر نظر بود و حتی یک بار تهدید به مرگ شد. شمس آل احمد تا پایان عمرش در سال 89 نیز اعتقاد داشت که جلال را عوامل ساواک، بهصورت مستقیم یا غیر مستقیم، شهید کرده اند.
ناگفته های خواندنی درباره جلال آل احمد و برادرش
داستان زندگی پر فراز و نشیب جلال مثل رمانی است که خواندن آن هم لذت معنوی دارد و هم میتواند به اطلاعات خواننده از زندگی فرد مهمیچون او بیفزاید. خواندن این کتاب البته خواننده را با فضای فکری و فرهنگی دهه 30 و 40 و همچنین حالات و روحیات برخی دوستان جلال مثل نیما یوشیج، صادق هدایت، شاملو، خلیل ملکی و... آشنا میکند.
تعطیلات بلند مدت نوروز فرصت خوبی برای رسیدگی به کارهای عقب افتاده و از جمله خواندن کتابهایی است که به خاطر حجم بالایشان، خواندنشان را از امروز به فردا و فرداها موکول میکنیم. یکی از این کتاب ها که سال پیش از سوی انتشارات اطلاعت (وابسته به روزنامه اطلاعات) به چاپ رسید، کتاب «دو برادر» بود. این کتاب گفتوگوی مفصل و طولانی محمدرضا کائینی با محمدحسن دانایی (خواهرزاده جلال و شمس آل احمد) است که سال گذشته در سکوت خبری به چاپ رسید. «دو برادر» 600 صفحه مطلب، 200 صفحه عکس و 100 صفحه ضمیمه دارد که مجموعهای خواندنی را شامل شده است. فرصت تعطیلات و تر و تازه بودن این کتاب، ما را بر آن داشت تا به بهانه این کتاب، گذری کوتاه بر زندگی و زمانه سید جلال آل احمد داشته باشیم...
چرا باید کتاب «دو برادر»را خواند؟
داستان زندگی پر فراز و نشیب جلال مثل رمانی است که خواندن آن هم لذت معنوی دارد و هم میتواند به اطلاعات خواننده از زندگی فرد مهمیچون او بیفزاید. خواندن این کتاب البته خواننده را با فضای فکری و فرهنگی دهه 30 و 40 و همچنین حالات و روحیات برخی دوستان جلال مثل نیما یوشیج، صادق هدایت، شاملو، خلیل ملکی و... آشنا میکند. ضمن اینکه برای اولین بار، زندگی غم بار شمس آل احمد را به تصویر میکشد. توضیحات محمدرضا کائینی در مقدمه آن، مطالبی خواندنی دارد که میتواند شما را به خواندن این کتاب مجاب کند.
* چند نکته باریکتر از مو...
اگر چه شخصیت استاد جلال آل احمد در این کتاب، شخصیتی دوست داشتنی و جذاب توصیف شده است و هر خواننده ای را علاقمند می کند تا برای اولین بار یا حتی برای چندمین بار به خواندن نوشته ها و آثاراین روشنفکر آزاد اندیش مبادرت کند، دو نکته در سئوالات محقق این کتاب مغفول مانده است:
اول: نحوه ارتباط استاد جلال آل احمد با حضرت احدیت و پایبندی او به عبادات فردی همچون نماز، روزه و واجباتی همچون پرداخت خمس...
دوم: داستان کلاه معروف استاد (کلاه بِرِه) که در بیشتر عکس های شاخص او دیده می شود و حالا در این روزها که دوباهر استفاده از این کلاه رایج شده است، با هر بار دیدن، انسان به یاد وی می افتد.
سوم: در صفحه 586 کتاب و در بخش زندگی شمس آل احمد، آمده: من فکر می کنم ضربه محمی که تقریبا کار شمس را تمام کرد و نشان داد که دیگر به آخر خط رسیده است، همان اتفاق تعیین کننده ای بود که باعث قطع رابطه اش با دوستان جدید شد. این قضیه هم پیامد یکی از آخرین سخنرانی هایش بود. خودش می گفت: من در آن سخنرانی، با حسن نیت و البته کمی هم با سرخوشی، خاطرات و روابط خودم با یکی از مسئولان را مطرح کردم و از ان شخصیت با تعابیر خیلی خودمانی و خصوصی نام بردم، البته بدون کوچک ترین سوء نیت و قصد اسائه ادب، ولی وقتی که خبر این سخنرانی را احتمالا با آب و روغن های اضافی به گوش ان مسئول می رسانند، توسط یکی از کارکنان دفتر، برای آقا شمس پیامی فرستاده می شود که دو بخش داشته: یک بخش ان گله گزاری و انتقاد از شمس بوده به خاطر به کار بردن آن گونه تعابیر خودمانی در یک مجلس عمومی و بخش دیگر هم قرار دادن آقا شمس بر سر یک دو راهی، بدین صورت که از این به بعد در هنگام نام بردن از آن مسئول، یا از تمام عناوین رسمی سیاسی استفاده خواهید کرد و یا ... تعبیر خشنی که لفظ مودبانه اش، سکوت کامل است. این ضربه، آقا شمس را حسابی گیج کرد و بعد از چند روز حیرت و درماندگی، کارش به بیمارستان کشید.
محقق در این بخش، روشن نمی کند که آن مسئول سیاسی که بود و چرا بعدها این سوء تفاهم ها از بین نرفت؟
استاد شمس آل احمد بخشی از یادداشت های روزانه خود، با محوریت مسائل مربوط به جلال را منتشر کرده است.
استاد آل احمد نوشته است : " 70 سال است که مینویسم به عادت جلال. یادداشت های روزانه؛ اسمش را گذاشتم دفتر ایام . من از 1319 تا حالا از این دفترها دارم، جلال از اعتقاداتش این بود که میسازد ناچار کج هم میسازد، آدمی که نمیسازد عیبی ندارد اما آدمی که سازنده است عیب زیاد پیدا میکند بعد هم دلش نمیخواست که کنج خانه بنشیند و هرچه در عوالم ذهنیاش میآید بنویسد. میرفت بین مردم. ما با جلال سفرهای زیادی رفتیم، هم عرض مملکت را رفتیم و هم طولش را. از تهران رفتیم به ماهان، از ماهان به زاهدان، از آنجا به سراوان از سراوان به قوچان، از قوچان به مشهد و از آنجا به تهران با یک ماشین قراضه. هر اتفاقی که میافتاد جلال یادداشتش میکرد. "
شمس از رابطه اش با جلال گفته است : " من 8 سال از جلال کوچکترم. ما تا بچه بودیم مثل سگ و گربه به جان هم میپریدیم وقتی به سن بلوغ نسبی عقلی رسیدیم هم محبت جلال به من بیشتر شد و هم ارادت من به او.
اگر یادتان باشد ما پسرعموهای طالقانی هستیم، او اسمش محمود طالقانی و اسم پدر ما احمد طالقانی. پدرم مسجد پاچنار امامت داشت، آقای طالقانی مسجد هدایت. بابام به او میگفت مسجد قحطی بود رفتی آنجا، گفت آقا ما آمدیم اینجا و در محلهای مسجد گرفتهایم که پر از کاباره و سینما و رستوران و ... است من اگر بتوانم دو نفر از کسانی که پایشان به سینما یا کاباره باز میشود بکشم به مسجد من اجر خودم را گرفتهام. اینقدر این حرفش به دل من نشسته بود که باعث شد به سمت او کشیده شوم. پدرم آن زمان به ما میگفت شما تحت تأثیر پسرعمویتان هستید. "
آل احمد درباره سفر جلال به اسرائیل توضیح داده است : " جلال در آن سفری که به اسرائیل داشت و آن شهرک های اسرائیلی و بهاصطلاح کیبوتص ها را که دید تحت تأثیر تجمع مردم و همبستگیشان قرار گرفت که از الگوهای سوسیالیستی روسی هم برایش جالبتر بود. این شد که علاقمند شد.
اما زمانی که اسرائیلی ها را در حال گاوبندی با غرب دید متوجه پشت صحنة ماجرا شد و نتیجهاش هم همان مقالة انتهایی کتاب سفر به ولایت عزرائیل شد. یعنی: «آغاز یک نفرت» "
عبدالغفورشجاعی طالقانی
عبدالغفورِبْنِ مسعودطالقانی ازبزرگان قرن یازدهم هجری قمری دراجمیرِ هِند است کتاب الطب ابومنصورحسنِ بْنِ نوح قمری رادرتاریخ اواسط جمادی الاول سال ۱۰۲۴
هجری قمری دراجمیر هندبه خط نستعلیق تحریرنموده است.
ابوعبدالله سیدی طالقانی
ابوعبدالله سیدی طالقانی یکی ازبزرگان علم وحدیث قرن چهارم هجری قمری بودکه قبل ازسال ۳۲۰هجری قمری درگذشت است.ابوعبدالرحمن سلمی نام اورادرطبقات صوفیه آورده است.
عبدالعلی رودباری طالقانی
عبدالعلیِ بْنِ حسن رودباری طالقانی ازبزرگان قرن یازدهم«صحیفهٔ سجادیه»
ازمولامحمدصالحی باقرقزوینی روغنی و«رساله دراحکام وشرایط دعا»راازهمان مؤلف درتاریخ چهارشنبه روزعرفه ذی حجه سال۱۰۸۵هجری قمری تحریرنموده است.
شیخ علی سوهانی طالقانی
یکی ازشخصیّت هایی است که دوران انقلاب جنگل موردتوجه زیادی بوده است وباهمکاری میرزاکوچک خان ودکترحشمت طالقانی هستهٔ مرکزی تشکیلات اولیهٔ جنگل راپی ریزی نمود.
تهیه شده درگروه تولیدومحتوای درجی
آیة الله آقای حاج شیخ محمدرفیعی طالقانی فرزندمرحوم حاج شیخ ابوطالب طالقانی درسال 1290 هجری شمسی درروستای اردکان طالقان چشم به دنیاگشود.پدر و جد ایشان همگی ازعلماوفضلاء بودند.
ایشان علوم ادبیات فارسی وغیره رادرمحضرپدرآموخت ودرابتدای جوانی به قم عزیمت نمود.
درآنجابه محضردرس اساتیدوبزرگانی چون آیة الله العضمی بروجردی،آیة الله صدر،وآیة الله امام خمینی ودیگران بهره بردتابه درجهٔ اجتهادنائل گردید.
درایام اقامت درقم دارای جلسات قرآن وتفسیراحکام واصول عقایدکه بسیارازطلاب وفضلاازاین جلسات بهره مندمی شدند.سپس جهت تبلیغات اسلامی عازم تهران شدومدتی رادرمسجدومحراب ومنبرفعالیت نمود.ایشان درزمان اقامت درتهران بامرحوم نواب صفوی همکاری داشت.
درهمین زمان بودکه به جهت مسایل سیاسی درزمان رضاخان به زندان افتادو
درآنجانیزبه تبلیغ وارشادپرداخت.پس ازآزادی اززندان باردیگربه قم عزیمت نمودوبه تبلیغ ونشراسلام ادامه داد.
ایشان دارای خطی زیباودرمنبرووعظ خطیبی ماهربودند.آیة الله آقاشیخ محمدرفیعی مدتهاباشاگردان منحرف احمدکسروی به جدال وبحث می پرداخت ودرحضورمردم آنها رامغلوب می ساخت.درزمان انقلاب اسلامی ایشان سهم عمده ای رادربسیج وآگاهی مردم برعهده داشتند.پس ازپیروزی انقلاب اسلامی ازجانب آیة الله خمینی رهبرفقیدانقلاب به مقام امام جمعه منصوب شد.
سرانجام درروزجمعه ۱۳فروردین ماه سال ۶۲چشم ازجهان فروبستند.
روحش یاد.
گروه تولیدومحتوای درجی
دکتر حشمت طالقانی طبیبی حاذق در گیلان، مازندران و لشت نشا بود.
محمدعلی صفاری لاهیجانی که در آن دوران با دکتر حشمت حشر و نشر داشت در یادداشتهای خود ذکر میکند که به یاد دارم که خودم دچار مالاریا شدم و دکتر حشمت «کنین» را با مخلوط آبلیمو تجویز کردند و معالجه شدم، احسانالله خان و حسین الله خان که از فعالان سیاسی تهران بودند چون تحت تعقیب دولت بودند (دولت حسن وثوق) به خانۀ ما در لاهیجان میآمدند و مدتی در کنار ما پنهانی زندگی میکردند، اتفاقا در همان زمان حسین خان به بیماری جرب مبتلا میشود و دکتر حشمت هم که در منزل ایشان بوده وی را معالجه میکند و این معالجه و آشنایی، راه را برای بیشتر شدن فعالیتهای دکتر حشمت باز میکند.
پ.ن: کینین در درمان مالاریای ناشی از پلاسمودیوم فالسیپارم مقاوم به کلروکین یا در صورتی که ارگانیسم عامل، نا مشخص باشد یا انکه گونه های مختلف پلاسمودیوم در بروز بیماری دخالت داشته باشند، مصرف می شوند. این دارو همچنین در پیشگیری یا درمان گرفتگی شبانه عضلات پا ( ناشی از ارتریت ، دیابت، واریس، ترومبوفلیت و آترواسکلروز ) مصرف می شود.
✍️ علیرضا شاه حسینی
دکتر حشمت طالقانی، نفر اول از چپ
این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.
تقدیر از جوان نخبه استان البرز و شهرستان طالقان
اقای محسن مهران نیا
طی مراسم برگزار شده در تاریخ 95/3/3 جوانان برتر استان البرز در فرهنگسرای امام علی استان البرز
سلام من محسن مهرانیا
مهندس مهندسی مکانیک
شغل طراح خودرو های نظامی و سخره نورد و سرعت
ساخت خودرو دونفره سخره نورد باگیی و ثبت در سال 92/
ساخت خودرو هوشمند با قابلیت مصرف سوخت پاین و سیستم هوشمند کمر بند و دنده هوشمند و ثبت خودرو و رتبه یک کشوری در سال 91
عضو سازمان ملی نخبگان و رتبه یک کشوری از سوی سازمان نخبگان
رتبه یک کشوری و استانی در هفته صدمین صفر ریاست جمهوریی
تقدیر شده آموزش پروش استان البرز
تقدیر شده از استانداری استان البرز
تقدیر شده از وزارت کشور
تقدیر شده از هیعت جوانان شهرستان طالقان
تقدیر شده از استان داری استان البرز هیعت جوانان البرز به عنوان جوان برتر استان و شهرستان
شش اختراع در ضمینه خودرو و هوشمند ساز
تاسیس شرکت دانش بنیان و پیست افرود برای اولین بار در ایران با خودرو های کاملا دست ساز کار خودم
با تقدیم احترام و جهت قدردانی از طرف گروه تولید محتوای درجی
🎤 مصاحبه رادیو جوان با جوان برومند طالقانی: آقای محسن مخترع
این مصاحبه به صورت صوت تلگرامی در کانال موجود است.
تا کنون دقت کرده بودید؟
تصویرحسنک براساس دانش آموزان سخت کوش دهه ۵۰ طالقان الگوبرداری شده است.
حسنک کجایی داستان کودکی ست که مسوولیت حیوانات اهلی خانه شان بعهده اش بوده . اودرکناردرس خواندن درنگهداری آنها سخت تلاش میکرده.وعصرهاتاازمدرسه به خانه بیاید.حیواناتش گرسنه میماندند. او کنار درب طویله ایستاده و فکرمیکند«چه کندکه زبان بسته ها این قدر گرسنه نمانندوسروصدا نکنند؟!»
با تشکر ار بانو مرضیه صمیمی آموزگار بازنشسته طالقانی
با یاد پرویز کلانتری
پرویز کلانتری طالقانی (زادهٔ ۱ فروردین ۱۳۱۰ زنجان-درگذشتهٔ ۳۱ اردیبهشتماه ۱۳۹۵) نقاش، طراح، نویسنده و روزنامهنگار معاصر ایرانی و از نقاشانِ مطرح نوگرای ایران بود. بسیاری از نقاشیهای آشنا برای کودکان دبستانی –بهویژه در کتابهای نظام قدیم آموزش و پرورش– همچون «روباه و خروس»، «چوپان دروغگو»، «حسنک کجایی؟»، «مرغابیها و لاک پشت» و «روباه و زاغ» از آثار او بودند.
پرویز کلانتری در شنبه روز نخست فروردین ۱۳۱۰ در زنجان
زاده شد. پدر و مادرش از اهالی طالقان بودند اما به دلیل شغل پدر سالها در
زنجان اقامت داشتند، و پرویز نیز در زنجان متولد شد و تا سه سالگی در آن
شهر زندگی کرد.[۱]
وی از کودکی علاقهٔ خود را به رنگها نشان داد و به گفتهٔ خودش از کودکی
با خط خطی کردن دیوار همسایهها کشیدن نقاشی انتزاعی را تمرین میکرد. پدرش
کارمند اداره راه و مادرش خانهدار بود. دوران تحصیل را در دبستان علامه و
دبیرستان شرف تهران گذراند. کلانتری در سال ۱۳۳۰ وارد دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران شد و در سال ۱۳۳۸ در رشتهٔ هنرهای تجسمی دانشآموخته شد. آشنایی او با همایون صنعتیزاده
موجب راهیابی او به مؤسسهٔ انتشاراتی فرانکلین ناشر کتابهای درسی و
نشریهٔ پیک گشت. به این ترتیب به تصویرگری کتابهای درسی روی آورد.
کلانتری در سال ۱۳۳۴ به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمد و تا سال ۱۳۴۷ که به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتقل شد، در آن سازمان فعالیت داشت.