درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بزرگان طالقان» ثبت شده است

پسر تمام مادرها

يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۱۹ ق.ظ

تازه از خواب بیدار شده و سرمای اول روز و دل نگرانی عزیز سفر رفته، دل و دماغ هر کاری را از او گرفته بود. اما چاره‌ای نبود، زندگی ادامه داشت و این از صدای بیتاب احشام که در طویله از گرسنگی انتظارش را می‌کشیدند معلوم بود.

بلند شد و به حیاط آمد.

آفتابِ کم رمق صبح، از پس کوه‌های خاکستری سرک کشید داخل حیاط.

زن، کلافه و سردرگم در پی سطلی که خوراک گاو و گوسفندها را در آن می‌ریخت به این ور و آن ور می‌رفت.

سطل را برداشت و آهسته از نردبانی که به انباری پشت بام طویله می‌رسید بالا رفت.

نگاهش به کُپه های علف که منظم تا سقف چیده شده بودند افتاد. پسرش، تنها مرد خانه کوچک روستایی او، همین تابستان گذشته آنها را چیده و دسته کرده بود اما حالا خودش کجا بود و چه می‌کرد را فقط خدا می‌دانست.

زن دسته تیغه علف خُردکنی را گرفت. از سرمای آن به تَنگِز درآمد. روزهای گرم و درخشان تابستان را در ذهنش مرور می‌کرد و دسته ای علف را به زیر تیغ می‌برد که...

- آخ!

خون از سر انگشتش سرازیر شد و علفهای خشک را قرمز کرد.

زن با عصبانیت آنها را پرت کرد و با گوشه چارقد بریدگی انگشت را گرفت. سوزش در جانش پیچید و درد بر قامتش شلاق زد و او را بر زمین سرد انباری نشاند. زن نالید: خداااا... های جانِ خدا....

و قطره اشکی که معلوم نبود از سوز سرمای صبح است یا جولان درد جسم و بیتابیهای درون، از گوشه چشمش جاری شد.

○○○

چه مدت آنجا با غم و استیصال روی زمین نشسته بود را نمیدانست اما همینکه صدای در آمد، زن با پشت دستهای چروکیده اشکها را پاک کرد، دستی به زانو گرفت و یا علی گفت. 

- یاالله، سلام ننه، خوبی ان شاءالله؟ اومدم بگم کاری داری برات انجام بدم؟

زن نگاهی به قامت بلند و کشیده جوان انداخت. چشمها را ریز کرد تا بلکه او را بشناسد. جوان شبیه هیچ آشنایی نبود اما با آن ریش و موهای سیاه و چشمان درخشان، ردی از آشنایی داشت.

- ببه جان تو کی هستی؟

- ننه من از طرف پسرت اومدم. منو فرستاده کمکت کنم.

- تو از رفیقاشی؟

- نه ننه... یعنی آره... راستشو بخوای من کارگرش هستم!

- کارگر؟ یعنی پسرم تو رو مزد داده بیای برای من کار کنی؟

- آره ننه جان. حالا بگو ببینم چی کار باید کنم.

○○○

جوان با چابکی علفها را به زیر تیغه میبرد و داخل سطل می‌ریخت. بعد سطل پرشده را برداشت و از نردبان پایین آمد.

زن زیرچشمی او را می‌پایید و هنوز باور نمی‌کرد که پسرش برای او کارگر فرستاده باشد.

جوان شِن کش را برداشت و طویله را تمیز کرد و برای احشام آب و علوفه گذاشت.

کارش که تمام شد دست و صورتش را شست و از زن خداحافظی کرد و رفت.

زن همچنان مبهوت بود و با خود می‌گفت: یه تَلِ چایی هم نیاوردم براش...

○○○

زن سینی چایی را سُراند سمت جوان و با لذت صورت آفتاب سوخته اش را تماشا می‌کرد.

جوان با لبخندی به نگاه مادر پاسخ داد. گاو در گوشه طویله ماع کشید.

- راستی ننه من نبودم، دست تنها، خیلی سختت بود این مک و مالا رو پذیرایی کنیا. من گفتم حوصله ات نمی‌کشه و میفروشیشون.

- نه ننه، اون کارگری که برام فرستادی مرتب میومد کمک. خدا خیرش بده اون نبود من که ازم برنمیومد.

- کارگر؟ کدوم کارگر ننه؟

- همون آقانصرالله دیگه. همون که خودت برام فرستادی!

- نه ننه... من کارگر نفرستادم. گفتی اسمش چی بود؟

- آقا نصرالله محبی... گفت بچه همین آرموت خودمانه. یعنی تو نمیشناسیش؟

جوان از جا بلند شد و کوههای سبزپوش را که در روشنایی آفتاب اول بهار می درخشیدند نگاه کرد.

- آقا نصرالله محبی؟.... چرا ننه میشناسمش...، فرمانده سپاهمونه.

 

 

به قلم: سیده مریم قادری

📚 تحقیق و جمع آوری خاطرات: مهدی آهنگری و روح الله رفیعی

 

●●●

  • تَنگِز: مور مور شدن بدن
  • مَک و مال: گاو و گوسفند
  • تَلِ چایی: چایِ تلخ
  • آرموت: نام روستایی در طالقان البرز

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۴ ، ۰۸:۱۹
درجی طالقانی

شهدای طالقانی جنگ 12 روزه

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۲۴ ق.ظ

لاله‌های پرپر دشت وطن که در تجاوز اخیر رژیم کودک‌کش صهیونی به شهادت رسیدند.

 

 

شهیده سیده معصومه عظیمی فرزند پر افتخار روستای گزینان

که در حمله به ساختمان صدا و سیما به شهادت رسید.

--heart--

شهیده فاطمه صالحی فرزند پر افتخار روستای گوران

که در حمله به سپاه کرج به شهادت رسید.

--heart--

شهید سید مجتبی معین‌پور فرزند پر افتخار روستای اورازان

که در حمله به سپاه کرج به شهادت رسید.

--heart--

شهید دکتر صادق محمدیاری فرزند پر افتخار روستای مرجان

که در حملات وحشیانه رژیم صهیونی به شهادت رسید.

--heart--

شهید حسن ملاداودی فرزند پر افتخار روستای وشته

که در حملات وحشیانه رژیم صهیونی به شهادت رسید.

--heart--

شهید غلامرضا اوجانی فرزند پر افتخار روستای اوچان

که در حمله به سپاه کرج به شهادت رسید.

--heart--

شهید علی جوادی‌پور فرزند پر افتخار روستای میراش، داماد سادات اورازان

که در حمله به سپاه کرج به شهادت رسید.

--heart--

شهید سجاد ادیبی فرزند پر افتخار روستای دیزان

که در حملات وحشیانه رژیم صهیونی به شهادت رسید.

--heart--

شهید سیدمهدی سیدمیرزایی فرزند پر افتخار روستای گلیرد

که در حمله به سپاه کرج به شهادت رسید.

--heart--

شهید سیدمحمدحسن سیدی فرزند پر افتخار روستای انگوران مرزن‌آباد (اصالتاً طالقانی)، نوه سادات اورازان

که در حمله به سپاه کرج به شهادت رسید.

--heart--

شهید اصغر نجاتی مهر فرزند پر افتخار روستای خودکاوند

که در حمله به سپاه کرج به شهادت رسید.

--heart--

پیام ادمین: لطفاً اگر شهید طالقانی دیگری می‌شناسید که در جنگ 12 روزه اخیر به شهادت رسیده، نام و عکس آن عزیز را برای من بفرستید. روح ما با یاد شهدامون شاد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۴ ، ۰۹:۲۴
درجی طالقانی

قربان جدُت سید، تولدت مبارک

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۲۶ ق.ظ

امروز یکم خردادماه سالروز تولد سردار شهیدی است که در مناجات‌نامه‌ای نوشته بود: خدایا یاریم نما تا بتوانم یک سرباز نمونه و واقعی برای وطنم باشم. از او ماجرای شال سبزی را نقل کرده‌اند که برای گردان یاسر نشان شهادت شد.

 

 

شهید سید رحمتالله میرتقی، فرمانده گردان یاسر لشکر ۲۷ محمد رسول الله، از سادات طالقان (روستای اورازان) و یکی از بنیانگذاران سپاه کرج بود.

سید رحمت الله صبح روز عملیات والفجر یک تعدادی شال سبز را تقسیم و هرکسی که در عملیات شال سبز برگردن داشت به شهادت رسید. ماجرا را یکی از همرزمان شهید اینگونه تعریف می‌کند: که شب قبل از عملیات، فرمانده به اهواز فراخوانده شد به عنوان راننده همراه شهید میرتقی بودم. به سمت منزلی در شهر رفتیم که فرمانده خوشحال با تعدادی شال سبز برگشت و یکی را به گردن خودش انداخت و یکی را هم به من داد. به منطقه که رسیدیم ، بعد از تقسیم شال سبز میان سادات، تعداد باقی مانده را هم به بقیه داد و بعضی از رزمنده‌ها هم سراغ سادات رفتند و شال سبز آنها را گرفتند و من هم شال سبز خود را به یکی جوانان گردان دادم. وقتی در این عملیات هرکسی که شال سبز داشت به شهادت رسید، یاد لبخند سیدرحمت‌الله در اهواز افتادم که با آوردن شالهای سبز چقدر خوشحال بود.

در منطقه عملیاتی شرهانی در عملیات والفجر یک، سردار میرتقی به همراه جمعی از عاشقان شهادت به آرزوی خود رسیدند و ملکوتی شدند. پیکر عده زیادی از آن‌ها از جمله سردار شهید سید رحمت الله میرتقی فرمانده گردان در منطقه بجا ماند و سال 72-73 تعداد زیادی از پیکرهای مطهر شهدا تفحص و به شهرها بازگردانده شد. سید رحمت‌الله عاقبت در جوار امامزاده محمد کرج آرام گرفت.

 

 

پی‌نوشت: کتاب شال سبز فرمانده، کتابی است که در شرح زندگینامه این شهید بزرگوار نوشته و به چاپ رسیده است.

 

با سپاس از: آقای مهدی آهنگری و کانال صبحانه‌ای با شهدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۲۶
درجی طالقانی

خانِ ساز

دوشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۴۹ ق.ظ

 

می‌گویند درویش خان طالقانی، نوازنده‌ی معروف تار، اگر وقتی حال و حوصله‌ی نواختن نداشت، حریفان مجلس تعبیه‌ای می‌کردند، یک ساز زن دیگر، سازی به دست می‌گرفت و ناخوش می‌نواخت. آنقدر خارج میزد و بد میزد و ساز را بد می‌گرفت که درویش تحریک شده و با خشونت ساز را از او می‌قاپید. مرد هنر، در حقیقت دلش برای ساز می‌سوخت که به چنگ نااهل افتاده بود، آنگاه خود به نواختن می‌پرداخت.

از: کتاب نای هفت بند، ابراهیم باستانی پاریزی
عکس: روزنامه اطلاعات در سال هزار و سیصد و پنج و خبر درگذشت درویش خان (از سایت گفتگوی هارمونیک)
منبع: کانال ژانر/کانال طالقانی‌ها

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۱ ، ۰۷:۴۹
درجی طالقانی

عبدالله امیدوار طالقانی

يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۱، ۰۹:۲۳ ق.ظ

به بهانه درگذشت بزرگ مردی از دیار طالقان:

از فشندک تا شیلی... پسری برای دهکده‌ای جهانی

عبدالله امیدوار، حدود شصت و هشت سال پیش، همراه برادرش عیسی، به سرزمین‌های ناشناخته در قاره آمریکا، آفریقا و قطب جنوب و شمال قدم گذاشت. سفر کم نظیر این دو برادر ماجراجو، از سال 1333 خورشیدی آغاز شد. آنها نخست به یک سفر هفت ساله با موتورسیکلت ماچلس انگلیسی به قدرت پانصد سی سی که روی گلگیر آن شعار «همه متفاوت، همه خویشاوند» نوشته شده بود، داشتند و بعد هم یک سفر سه ساله را با اتومبیل سیتروئن دو سیلندر که هنگام بازگشت از سفر اول، شرکت سیتروئن فرانسه آن را هدیه داد، انجام دادند.

برادران امیدوار، پیشگامان جهانگردی معاصر و همچنین از اولین جهانگردان ایرانی شناخته می‌شوند.

  • نقل از: خبرگزاری همشهری

 

عبدالله امیدوار، به عنوان نمادی از سینمای شیلی معرفی شده است. مرکز فرهنگی لاموندا در سانتیاگو شیلی که عبدالله امیدوار یکی از پایه‌گذاران و همکاران آن بوده است، با تایید خبر درگذشت او، اعلام کرد که شیلی با یکی از نمادهای سینمای خود خداحافظی کرد.

در بیانیه این مرکز فرهنگی که بامداد جمعه ۲۴ تیرماه ۱۴۰۱ به وقت تهران، منتشر کرده، آمده است: «عبدالله امیدوار (۲۰۲۲ - ۱۹۳۲) تهیه‌کننده و فیلمسازی بود که به بیش از ۱۰۰ کشور جهان سفر کرد و بیش از ۱۲۰ فیلم مستند ساخت. او در ۸۹ سالگی درگذشت و ما امروز با نمادی از سینمای شیلی خداحافظی می‌کنیم.»

  • نقل از ایسنا و عصر ایران

عبدالله امیدوار، پژوهشگر، مستندساز و اولین جهانگرد ایرانی طالقانی الاصل است که در سال 1310 در تهران به دنیا آمد.

او به همراه برادر خود، عیسی امیدوار، از سال 1333 سفر پر ماجرای خود را به دور دنیا، با دو موتور سیکلت از خانه پدری، به سوی مرزهای شرقی ایران، افغانستان، آغاز کرد. استفاده از موتور سیکلت به منظور دستیابی به میان‌برها، نقاط دور افتاده و راه‌های صعب العبور بود. سفر اول آنها هفت سال طول کشید. این دو پس از گذر از کشورهای افغانستان، پاکستان و هند، به سوی تبت و سپس آسیای جنوب شرقی و استرالیا سفر کردند. در ادامه آنان، با گذر از اقیانوس آرام، به آلاسکا، آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی رفتند.

کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» وقایع این دو برادر را به نقاط مختلف جهان، همراه با نتیجه پژوهش‌های انسان‌شناسی آنها ارائه می‌کند.

موزه «برادران امیدوار» شامل قطعات ارزشمندی از فرهنگ‌های ملل مختلف در مجموعه کاخ سعدآباد، دستاورد سفرهای این دو برادر فرهیخته به شمار می‌رود.

در نهایت، عبدالله در روز 23 تیرماه 1401 سفر آخرت خود را به تنهایی آغاز کرد.

برای دانستن بیشتر از این دو برادر صفحه برادران امیدوار در ویکی پدیا کلیک را بخوانید.

 

گروه طالقانی درجی، درگذشت این همشهری نیک نام را تسلیت گفته و از درگاه الهی علو درجات را برای روح ایشان خواستار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۱ ، ۰۹:۲۳
درجی طالقانی

 

اولین کتابخانه عمومی جهان اسلام، توسط یک طالقانی به نام صاحب بن عَبـّاد طالقانی تأسیس شده است.

رئیس کتابخانه سلطنتی سلطان صفوی، ملانعیما طالقانی بوده است.

طالقان مهدِ فرهیختگانِ اهلِ قلم، همچون جلالِ آلِ احمدِ طالقانی است.

آن وقت زیب‌آ (!) نیست که طالقان، کتابخانه ندارد؟!

 

ایام کتاب و کتابخوانی گرامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۰ ، ۰۸:۰۵
درجی طالقانی

مهرداد میناوند

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۰۸ ب.ظ

یکی بَ... یکی که این روزا دیگه دنی!

آها ببه جان، این قشنگه طالقانمان، یه روستا داره به نام مینواُوند... اون دی یه پسری داشت که برای مردم خاطره سازی کُرد...

ای جانم به آن شوتهایی که چپ پا میزَه...

یه سالی که هوا سرد بَ، هِمینان با غیرت و تلاشی که نشان بودان، به یه جان کـَنُشی که جان به لب برساند، تیم ملی ر بَرساندُند به جام جهانی...

آها ببه جان، یکی بَ... که دیگه دنی...

  روحت شاد هم دیاری

مهرداد_میناوند

از آبادی میناوندِ طالقان

زادۀ ۹ آذر ۱۳۵۴ – درگذشتۀ ۸ بهمن ۱۳۹۹

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۸
درجی طالقانی

رویای شیرین خطاطی

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

انجمن خوشنویسان خبر داد: پرونده استاد غلامحسین امیرخانی، به عنوان گنجینه زنده بشری خط نستعلیق، واقع در موزه میرعمادِ مجموعه فرهنگی سعدآباد، که توسط شورای ثبت میراث ناملموس و حاملان آن، ثبت ملی شده بود، ابلاغ گردید.

به گفته یکی از اساتید خوشنویسی، استاد امیرخانی یک لقب و یا یک واژه نیست، بلکه یک مفهوم اجتماعی است. یک منشور چندوجهی است که فرهنگ، هنر، ادب و مهربانی از آن ساطع می‌شود. به حق ایشان را «پدر خوشنویسی معاصر ایران» می‌نامند.

 

 

استاد غلامحسین امیرخانی در بهمن ماه سال 1318 در طالقان به دنیا آمد. پدرش (زنده یاد رستم امیرخانی) معلم بود.

او در مراسم بزرگداشت خود درباره تاثیر پدر و مادرش بر زندگی خود گفته بود: «مادر و پدر من از نظر ویژگی‌های انسانی نمونه‌های خیلی خیلی درخشان نسل خودشان بودند. مادری که از نظر عاطفی بی‌نظیر بود و پدری که از نظر صبر و متانت شاید کم‌نظیر. اگر چیز کوچکی از آنها به من ارث رسیده باشد، به عنوان سعادتی است که ما به عنوان توفیق الهی از آن نام می بریم. اما حتما ده‌ها شرط در کنار هم قرار می‌گیرد تا آن توفیق را به وجود می‌آورد».

 

 

زمانی که وی پنج ساله بود، به همراه خانواده به تهران آمدند و پس از اقامت یک ساله در تهران، به یکی از روستاهای اطراف قزوین و سپس طالقان عزیمت کردند. غلامحسین، کلاس اول دبستان را در زادگاهش گذراند. سپس خانواده مجدداً به تهران بازگشتند. او مابقی دورانِ ابتدایی را در خیابان ظهیرالاسلام، مدرسه مسعود سعد گذراند. دوره دبیرستان را همراه با کار، در کلاس‌های شبانه طی کرد. در سال 1338 و از سن بیست سالگی، با استاد سیدحسین میرخانی آشنا شد و با تأثیر از استادش به صورت حرفه‌ای به سمت خوشنویسی گرایش پیدا کرد و به آموختن این هنر پرداخت. سپس با ممارست فراوان توانست در این هنر، سرآمد شود.

در سال 1340 در اداره کل هنرهای زیبای وزارت فرهنگ و هنر سابق (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی امروز) با سمت خطاط استخدام شد. چهار سال بعد و در سال 1344 زمانی که انجمن خوشنویسان ایران تأسیس شد، از اعضای هیأت موسس آن گردید و از همان دوران، به عنوان مدرس در این انجمن، به تعلیم خوشنویسی مشغول شد. در مدت زمانی کمتر از یک دهه و در سال 1353 موفق به دریافت درجه استادی خوشنویسی از انجمن گردید. سال 1358 به درجه «استاد ارشد» نائل شد. در همان سال، ریاست شورای عالی انجمن خوشنویسان ایران را برعهده گرفت.

 

 

او تاکنون کتاب‌های زیادی را با خط منحصر به فرد خود تحریر کرده که از جمله آن می‌توان به گلستان سعدی، دیوان حافظ، رباعیات خیام، دیوان خواجوی کرمانی و فرازهایی از شاهنامه اشاره کرد. او در نگارش خط نستعلیق، از ریز و درشت، دستی قوی و مهارتی مثال زدنی و فوق العاده دارد. او را یکی از برترین نستعلیق نویسان حال حاضر ایران می‌دانند. استاد مقالاتی را نیز در زمینه‌های مختلف خوشنویسی تدوین و شاگردان بسیاری را تربیت کرده است. از جمله مهدی فلاح، کرمعلی سالخورده، امیراحمد فلسفی، علی اشرف صندوق آبادی و جواد بختیاری. ایشان در ده‌ها نمایشگاه فردی و گروهی در داخل و خارج از کشور، از جمله انگلستان و فرانسه شرکت نموده است.

 

 

در سال‌های 1378 و 1388 (برای دو مرتبه)، نشان درجه یک فرهنگ و هنر ایران به ایشان اعطا شده است. همچنین در سال 1381 به عنوان چهره برگزیده همایش «چهره‌های ماندگار» انتخاب گردید. در سال 1395 نشان شوالیه، بالاترین نشان فرهنگی کشور فرانسه، به دلیل تلاش ویژه در راه اعتلای فرهنگ و هنر، به ایشان اعطا شد. در سال 1398 نیز خیابانی در تهران (در محدوده شهرآرا) به نام ایشان نامگذاری گردید. همچنین فیلم مستندی با نام «قلم عشق» درخصوص استاد به کارگردانی خانم سمیرا رجبی ساخته و با اتمام کامل مراحل فنی هم‌اکنون آماده نمایش شده است.

با آرزوی سلامتی و توفیقات بیشتر برای استاد

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۱:۱۶
درجی طالقانی

داستان (واقعی) آقا مدیر

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ق.ظ

 

آفتاب هنوز بر ستیغ البرزکوه نتابیده بود که مادران دُنبِلید، کوچه‌ها را آب و جارو می‌کردند و صدای مادرانه در کوچه می‌پیچید که «پسر! پایَُس!» و این فراخوان برای روزی دیگر، شاید آینده‌ای دیگر بود.

صداها گرچه از یک جنس بود، اما بعضاً معنای متفاوت داشت. معنای آرزوی یک مادر برای آینده یک پسر. مثلاً «زاما گردی پایَُس»، «مکه بشی پایَُس»، یا حتی نامشفقانه چون: «هِی گوگَلوان پایَُس»، «اُویار پایَُس»، « پایَُس ورکولی‌یان تی یِی انتظارِ می‌کَشُن». اما بعضی از این آرزوها حتی تصورش هم سخت بود. مثل مادری که به پسرش می‌گفت: آقا مدیر! پایَُس!

آقا مدیر برخاست. کوله بارش را بست و به سوی آرزوهای مادر حرکت کرد. گام‌ها را باید بلند برمی‌داشت. چون در مسیری که نه جاده‌ای بود و نه ماشینی، باید خود را قبل از تاریکی، به آبادی می‌رساند. آبادی یی که فردایش دنیای دیگری بود، دنیایی در حال عوض شدن...

 

 

سال‌های اول قرن چهارده هجری شمسی، نزدیک به صد سال پیش، ایران در تب و تاب آشنایی با مدرنیته بود. ماشین، سینما، مدارس جدید و حتی عده‌ای به فکر ساختن دانشگاه بودند. اثرات این تحولات، تا روستاها هم رسیده بود و آقا مدیر یکی از فرزندان تحول در زمانه‌ی خویش بود.

او درس خواند و فارغ‌التحصیل شد. با مدرک ششم ابتدایی که قدیمی‌ها معتقدند معادل لیسانس امروز است. حالا شوق آموختنِ آموخته‌ها در درون آقا مدیر موج می‌زد. او به آموزش و پرورش طالقان اعزام شد. آموزش و پرورش طالقان، جایی را بهتر از دنبلید برای آقا مدیر نمی‌شناخت. البته قبل از حضور او، دنبلید به همت بزرگانی چون مرحوم پرویز رضایی، صاحب مدرسه‌ای به سبک جدید شده بود.

آرزوی مادر برآورده شد. مدیر جوان، کارش را آغاز کرد. هم معلم بود و هم مدیر، (به همین علت به او آقا مدیر می‌گفتند.) ادبیات، ریاضیات، علم اشیاء، تاریخ و جغرافی درس می‌داد و همزمان، مدیریت مدرسه را هم برعهده داشت.

آقا مدیر، امیدها در دل و آرزوها در سر داشت. سخت‌گیر بود و به نظم، بسیار اهمیت می‌داد و بعضاً تنبیه هم می‌کرد. از مدرسه تا کوچه و خانه، مراقب بچه‌ها بود. صف بستن، نه تنها برای رفتن به سر کلاس، بلکه برای رفتن به خانه هم بود و نباید تا در منزل، به هم می‌خورد. همه این سخت‌گیری‌ها و نظم افراطی و تنبیه، به خاطر این بود که دغدغه تربیت و فردای بچه‌ها را داشت. آنها را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: سواد، نخودچی نیست که من توی جیب شما بریزم، خودتان باید تلاش کنید، زحمت بکشید تا یاد بگیرید.

آقا مدیر، سمبل تحولات روستا بود. مدرسه جدید ساخت، جاده ساخت، در لوله کشی و برق رسانی، نقش مهمی ایفا کرد. یک جورایی انگار که او، روستا را مدیریت می‌کرد. ظاهرش هم مظهر مدرنیته در ده بود. کت و شلوار می‌پوشید و کراوات می‌زد. والبال بازی می‌کرد و اینها در روستاهای آن زمان، سنت مرسوم نبود. اما در عین حال، آقا مدیر هرگز از اصل خود و سنتها جدا نشد. اهل مسجد و منبر بود. قاری قرآن بود، نوحه می‌خواند و سینه می‌زد. بانی اصلی مراسمهای محرم و صفر و ماه رمضان بود. هر رمضان، دعیه را از حفظ و با صوتی دلنشین در پشت بلندگوی مسجد می‌خواند، طوری که همه اهالی ده از آن بهره‌مند شوند.

آقا مدیر، مرد رسانه بود. پشت میکروفن که قرار می‌گرفت، مثل یک گوینده حرفه‌ای سخن می‌گفت. فن بیان و چینش کلماتش فوق العاده بود. من مطمئنم اگر ایشان، تریبون مهمتری در اختیار داشت، یکی از گویندگان مطرح کشور می‌شد. تُن صدا و دکلماسیون بی نظیری داشت.

آقا مدیر، باسواد بود. قلم خوبی داشت. بیشتر مکاتبات اداری روستا توسط او انجام می‌شد. از نظر سواد عمومی از هم‌طرازان آن دوره‌ی خود، بسیار بالاتر بود.

او عاشق کارش بود و نسبت به پیشرفت و موفقیت بچه‌ها احساس مسئولیت می‌کرد. برای جذب معلم از سپاه دانش تا آموزش و پرورش، بسیار تلاش می‌کرد. از معلم‌های جوان چون فرزند خود نگهداری می‌کرد و برای بسیاری از آنها، از ازدواج تا تشکیل خانواده همت گمارد.

آقا مدیر، به روز بود. آن روزها که در شهرهای بزرگ هم اکثریت مردم گواهینامه رانندگی نداشتند، او گواهینامه گرفت و اتومبیل خرید. ژیان آهار که برای ورودش به دنبلید، جشن گرفته و قربانی کردند. همان ژیان شد وسیله ایاب و ذهاب همه‌ی مردم روستا.

 

 

آقا مدیر می‌گفت: من جز خدمت به این مردم، کاری نکرده‌ام. اسناد و اقوال هم جز این گواهی نداده است. او عاشق خدمت به مردم بود. مخصوصاً برای مدرسه از هر اتفاق جدیدی به وجد می‌آمد. اولین روزهای طرح تغذیه رایگان، به مدت یک هفته هر روز به شهرک می‌رفت تا اینکه یک روز ظهر، سر صف، وقتی دانش‌آموزان انتظارش را می‌کشیدند، با دو کارتن بیسکوئیت ویفر خودش را رساند و با چه شور و شوقی، بسته‌ها را بین بچه‌ها توزیع کرد.

آقا مدیر وقتی عازم سفر حج شد، همه بچه‌ها به اتفاق اهالی روستا، او را تا سر جاده، بدرقه کردند. او بچه‌ها را به صف کرد و صورت تک تکشان را بوسید. در استقبال بازگشت ایشان هم دوباره همین صحنه تکرار شد. آقا مدیر همه شاگردانش را فرزند خود می‌دانست.

تا اینکه بعد از سالها خدمت صادقانه، آقا مدیر شریف، بازنشسته شد. او یک معلم نمونه بود، با اینکه موقعیت این را داشت که زمین بخرد، تجارت کند یا با ملاکان و تجار شریک شود و زندگی مجلل برای خود بسازد، اما هرگز به سراغ این کارها نرفت.

آقا مدیر، آقا مدیر بود و آقا مدیر ماند.

 

 

ارسالی از سوی آقای مهدی رضاخانی، اهل روستای دنبلید طالقان

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۵۶
درجی طالقانی

معرفی کتاب به قامت سرو

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۵۸ ق.ظ

کتاب «به قامت سرو» زندگینامه یکی از شیروَچان طالقانی، سرتیپ دوم پاسدار سید حمزه میرتقی اورازانی است که به قلم خواهر زاده ایشان، سرکار خانم سیده آمنه میرمطهری اورازانی نوشته شده است. سردار میرتقی یکی از شهدایِ زنده جنگ تحمیلی و نیز نبرد با داعش می‌باشد. خدا او ر بُداره.

 

مطلب قبلی درمورد سردار میرتقی کلیک کنید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۵۸
درجی طالقانی