درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۰۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اهل طالقانم» ثبت شده است

شعر کفشهای پاره

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۹ ق.ظ

ای همراه صبح تا شام منِ خسته
میدانم از من خسته تری
و میدانم فقط تویی
که بی هیچ گلایه ای
بار سنگین پیکر فرسوده ام را به دوش میکشی
تمام شد همراهی ما
ولی راه تمام نشد
و من رفیق نیمه راهت شدم
فردا صبح
 کلاغ های کوچه
این را جار میزنند ___♤

✍ متن: فرشاد فلاحی-کولج

انتخاب عکس: سیده مریم قادری - اورازان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۹
درجی طالقانی

هنرنماییهای هنرمند طالقانی: سعید طالقانی

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ق.ظ

مرحبا.. احسنت به این شیروَچه ی هنرمند طالقان

هم خطاطه

هم شاعره

هم خُجیرِ صدا داره

خدا ننه آقاشی ب بُداره



زیر باران نزد یار می شوی بی بند و بار
تخم عشقت را سرای قلب قحطی ها بکار
شعر و خط: آقای سعید -طالقانی، روستای_ فشندک



طاقت رویم نداری یا که تو آهنگری
نزد ما که میرسی از کوره هی در میروی
شعر و خط : آقای سعید_طالقانی _فشندک



شعر و دکلمه هنرمند گرانمایه: آقای سعید طالقانی_فشندک

دریافت فایل صوتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۵
درجی طالقانی

بریدن دست و دل

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ق.ظ

ِدیی تا حالا، وقتی کاغُذی همراه، دستِتِ میربینی، چَندی اذیت میبی؟
میسُوجه و دردش دی تا مدتها یادت دِ در نمیشو

اما وَختی چاقویی همراه، میربینی، چند دِیقه بعد، یادا مینی؟؟؟

کاغُذ چاقو دِ بَرَّنده تَر نی

فقط تو کاغُذ دِ انتظارِ بُرَّندگی نُوداشتی

این حکایت بعضی آدُمان هسته

حواست باشه عزیزجان
کاغُذی جور، دست و بال و دل مرُدمانه زخمِ زیلی ناکُنی
مخصوصاً این ماه عزایی میان

📝 برگردان متن: امیر اسلامی، بزج

این مطلب در کانال طالقانیها انتشار یافته است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۸
درجی طالقانی

روز پست

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ

قدیمان، یکی از خوشترین لحظه هان در آدومانی زندگی، آن لحظه ب که اوشانیب نامه ای میرسی...
یه تیکاک کاغُذ که دلش خبر سلامتی عزیزی دبه و تو ر از ماهها نگرانی و دلتنگی در میورد و چه پیمانها و محبتها که تجدید و تازه می گردی.

ایسه الان تکنولوجی قاتل آن قشنگه لحظه آن گردیه ولی هنوزم که هنوزه، ای هر از گاهی که نامه یا مرسوله ی پستی میا ماییبه، چوشمان برق شادی میره و لبان به لبخند رضایت وا میبو.


ایسه اینانه بگوتم تا برسیم به روز پست که ایمروزه
پستی روز، این کسب و کار شادی بخش که خجیره یادگار ایران باستانه گرامی


متن: سیده مریم قادری

این مطلب در کانال طالقانیها به انتشار رسیده است.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۹
درجی طالقانی

تمامی متنها و انتخاب عکسها از: ◀️ سیده مریم قادری #اورازان



هیع...
تابستانک بش و این صحنه هانه بیدین دی بش تا سال آینده...


اگه زندگیتی میان
به یه جا برسی یی که راه دبست گردی
و هیچکیم دنبه تا تو ر کمک کنه
تسلیم و ناامید نگرد

یکی همان نزدیکیا دره
همانی کو تو ر به این زندگی بیورد
خودوش دی تی یی دسته میره
به یاری و راهنماییش دلت گرم بو عزیزجان



سُلام
ببخشید دِی دِیَک مینُما
نَنوم بگوت بشو سوال کُن بِین یه تیکه دُمبه دارُن ما رو قرض هادی یَن، ایمرو ناهاری ب آبه گوشت بپچیم؟!



سُلام
پیر ماما بیومیه مایی خانه مهمانی 🐞
ناهار دی میمانه! 🍝
ما دی میخوایم اویب لُووبیا پلو بپُچیم 😉!



این دی مایی لووبیا پلو
اما پیرماما کُجه بَش؟
بگوت میشُم چادُرمی پینه آنو میدوجُم وِمیگردُم!
آخه میدانیکه
به پیرماما، پینه دوز دی می گواَن 😉
🐞
پیرماما=اوخولی مَماک=سکیناک=پینه دوز=کفشدوزُک



نَنه جان، مینی کلُه ر بُشور
رِشکانشه وِجور
تا بشُم مَردسه
دسته گلی جور...

این بُزک چُبه بُزی جور نُگاه دَره
مُن نمی فهمُم!!!

عکس: احسان کمالی



عسکی میان: این خانمی که سیاه تن کوردیه و توبره قورموز دوششه، ایمسال تابستان، دترش دریایی میان غرق گردیه
او دی اول مهر، دترشی جا بش مدرسه :'(

قصدم این نبه شما ناراحت گردین
ولی اگه هنوز عزیزانتان کنارتان درن، اوشانی قدره بدانین.

الهی خداوند نگهدار همه ی عزیزانمان باشه
شوتان بخیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۵
درجی طالقانی

تمامی متنها و انتخاب عکسها از: ◀️ سیده مریم قادری #اورازان



وَچاک بُرمه میکورد میگوت: هیشکی منی همرا وازی نمینه...😢😢

او ر بگوتم: وچه جان تا گت گردی، روزگار تی یی همرا وازیا مینه...



زندگی اِچینه هندوانیه عزیزجان
باخور نوش جان
بُدا شیرینی و خُنُکیش تی یی جانی میان بنیشه
دانه هاشی مزاحمت دی اهمیت هاندین



سلام
صبح زندگی بخیر
هوای تازه را ببر به عمق جان
که باشد این دم و نفس
غنیمتی ز آسمان



دیوار ما و سرک آیه های نور
آفتاب بلند همسایه های نور
در آستان عشق و بوستان گل
یادت نشسته در سایه های نور



پیَر که خانه دَباشه
امن ترین شعران میانِ خانمانی دل جاریه
تی یی سایه همیشه بلند آقاجان



حلا کو تَش خورشید جیرامیه
ما دی دورهمی عصرانه میخوریم
عزیزجان..
تو دی بفرما



اندی آبدوغ خیاری عسکه بنگی یین کانالی میان، ما هوس کوردیم
ایمرو خودمانیب دوروس کوردیم😊😋
عکس از: لیندا مهرانی #مهران



سلام مینمتان
کُرگان خودشانیب بشین صفا
ما هنو خو د راست نگردی ییم...



سلام صبح دیگه ای اومد...
همه چیز رو بسپار به دست گرم و مهربان خدا
و خودتو آماده کن برای امروزی بهتر
اینجوری هم زیباتر نفس میکشی
هم قشنگتر میبینی



ندیم من هرگز
به زیبایی تو
طالقانم
عکس از: اردشیر غرقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۳
درجی طالقانی

حضرت آیت الله طالقانی

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ب.ظ


🔶سید محمود علایی طالقانی معروف به  سید #محمود_طالقانی و ملقب به #ابوذر_زمان در ۱۳ اسفند ۱۲۸۹ خورشیدی (برابر با روز یکشنبه ۴ ربیع‌الاول ۱۳۲۹ قمری) در خانواده‌ای اهل علم و دارای روحیات انقلابی درر وستای #گلیرد طالقان دیده به جهان گشود.
 ⚜وی از رهبران انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود و پس از ترور مرتضی مطهری، ریاست شورای انقلاب را برعهده گرفت. طالقانی از طرف امام خمینی به عنوان اولین امام جمعه تهران معرفی شدند.

🔰آثار مکتوب حضرت ایت الله طالقانی عبارت‌اند از:
🔸پرتوی از قرآن (۶جلد تفسیر قرآن)
🔸حاشیه بر تنبیه الامه و تنزیه المله
🔸اسلام و مالکیت (دربارهٔ مسائل  اقتصادی)
🔸به سوی خدا می‌رویم (دربارهٔ سفر حج)
🔸ترجمه و توضیح بخشی از نهج البلاغه
 
🔲طالقانی در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۵۸، سه روز بعد نماز جمعهٔ ۱۶ شهریور در گذشت. و ارامگاهشان در بهشت زهرای تهران می باشد. پس از درگذشت وی، امام خمینی از او با نام #ابوذر زمان یاد کرد.



مراسم عقد سید مهدی طالقانی در تبعیدگاه بافت کرمان

ارسال عکس: سیدمجید سیدعلیخانی-سنگبن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۲
درجی طالقانی

جلال آل احمد

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ب.ظ


جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌ای مذهبی در محله سیدنصرالدین شهر تهران به دنیا آمد. وی پسر عموی آیت‌الله سید محمود طالقانی بود.خانواده وی اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود.
پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او که همواره خواهان و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد.
دارالفنون هم کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیم‌کشی برق، بعد چرم‌فروشی و از این قبیل... و شب‌ها درس. با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستانرا تمام کردم. بعد هم گاه‌گداری سیم‌کشی‌های متفرقه. بردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوری‌ها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهٔ وجودم.
در سال‌های آخر دبیرستان است، که جلال با کلامکسروی و شریعت سنگلجی، آشنا می‌شود و همین مقدمه‌ای می‌شود برای پیوستن وی به حزب توده. پس از پایان دبیرستان، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت. پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می‌شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت.
آل احمد در سال ۱۳۲۳ به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. وی در این حزب به سرعت سلسله مراتب ترقی را طی کرد و در سال ۱۳۲۵ مأمور راه‌اندازی «ماهنامه مردم» شد. در سال ۱۳۲۶ بهمراه ده تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می‌کردند و نمی‌توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد.
در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران شده و دررشته زبان و ادبیات فارسی فارغ‌التحصیل می‌شود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن صرف نظر کرد.نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود.
در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که می‌بریم» را همزمان با کناره گیری از حزب توده چاپ می‌کند که حاوی قصه‌های شکست مبارزاتش در این حزب است.
... و زنم سیمین دانشور که می‌شناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهٔ زیبایی‌شناسی و صاحب تألیف‌ها و ترجمه‌های فراوان، و در حقیقت نوعی یار و یاور قلم؛ که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگردر نیامده؟) از ۱۳۲۹ به این‌ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد...
پدر آل‌احمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سال‌ها به خانه آنها پا نگذاشت.
با قضیهٔ ملی شدن نفت و ظهور جبههٔ ملی و دکتر مصدق است که جلال دوباره به سیاست روی می‌آورد. وی عضو کمیته و گردانندهٔ تبلیغات «نیروی سوم» –که یکی از ارکان جبههٔ ملی بود– می‌شود. وی در ۹ اسفند ۱۳۳۱، با عدهٔ دیگری از «نیروی سومی‌ها» بعد از اطلاع از محاصرهٔ منزل دکتر مصدق فوراً به آنجا می‌رود و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی می‌کند؛ اشرار قصد جان او را می‌کنند و او زخمی می‌شود. در اردیبهشت ۱۳۳۲ به علت اختلاف با رهبران نیروی سومی‌ها از آن‌ها هم کناره می‌گیرد. دو کار ترجمهٔ وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دست‌های آلوده» سارتر، مربوط به همین سال‌ها است.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، که ضربهٔ سنگینی بر پیکرآزادی‌خواهان و مبارزین با استبداد بود، آل احمد نیز دچار افسردگی شدیدی شد. در این سال‌ها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ می‌رساند. جلال به یک دورهٔ سکوت می‌رود و او به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی به از نو شناختن خود می‌کند. «... فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست‌ها به پیرامون خویش دقیق شدن؛ و سفر به دور مملکت؛ و حاصلش اورازان، تات‌نشین‌های بلوک زهرا و جزیرهٔ خارک...» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سال‌ها است.
مرگ :
وی در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در سن چهل و پنج سالگی در اسالم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابه هنگام آل‌احمد، جنازهٔ وی به سرعت تشییع و دفن شد؛ که باعث ایجاد باوری دربارهٔ سر به نیست شدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور این شایعات را تکذیب کرده‌است ولی شمس آل احمدقویاً معتقد است که ساواک او را به قتل رسانده‌است و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کرده‌است
جلال آل احمد در وصیت نامه خود آورده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی از آن جا که وصیت وی برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها مقبره‌ای در شأن او ایجاد شود و این کار هیچ‌گاه صورت نگرفت.

* جلال آل احمد کیست؟
سید جلال آل احمد فرزند سید احمد طالقانی، در سال 1302 به دنیا آمد، در سال 1348 از دنیا رفت و در مدت کوتاه حیاتش، کتاب های زیادی نوشت و تأثیرات شگرفی بر فرهنگ و ادب ایران زمین گذاشت. او با هنرمندان و نویسندگان همدوره خود روابط خوبی داشت و 5 شنبه ها گعده هایی را ترتیب داده بود تا در آن با دوستانش درباره فرهنگ و هنر حرف بزنند و در برابر برخی اتفاقات روز، موضعگیری کنند.
جلال در جوانی به حزب توده متمایل شد و در این حزب به سرعت رشد کرد اما بعد از چند سال که به ارتباط این حزب با کمونیست های شوروی پی برد، از آن ها کناره گرفت و به تدریج به اسلام و مبانی اعتقادی ان نزدیک تر شد تا جایی که به سفر حج رفت و کتاب ماندگار «خسی در میقات» را از حس و حالش در این سفر نوشت.
موهای جلال با اینکه 46 سال بیشتر نداشت، به خاطر جدیت ها و غصه هایی که داشت، سفید شده بود و در روزهای آخر عمر به همراه همسرش سیمین دانشور به اسالم گیلان و کلبه کوچکی که در کنار خانه یکی از دوستانش ساخته بود رفت تا قدری استراحت کند. در همانجا بود که حالش دگرگون شد و وقتی با تلاش همسرش، مسئول بهداشت کارخانه چوب بری آن حوالی بر سر بالینش رسید، جان به جان آفرین تسلیم کرده بود.
او که سال 29 در سفر به شیراز و در اتوبوس با سیمین دانشور آشنا شد، در تمام مدت زندگی مشترکش با عشق و مهربانی در کنار همسر ماند و به رغم بی بندوباری های آن دوره خصوصا در میان روشنفکران، به شدت به ساختار خانواده اعتقاد داشت و حدود اخلاقی آن را پاس می‌داشت.
بعد از رحلت پدر جلال که از روحانیان سرشناس تهران (محله امامزاده سید نصرالدین و پاچنار) و طالقان بود، مجالس ختم متعددی در تهران و قم برگزار شد و یکی از این مجالس را آیت الله العظمی‌سید روح الله خمینی برگزار کرد. جلال هم بعد از گذشت مدتی به همراه شوهر خواهرش (حجت الاسلام دانایی قزوینی) و همچنین برادرش شمس به قم رفت تا از این لطف حضرت امام تشکر کند. این اولین دیدار آن ها بود و البته بعد ها هم تکرار شد.
شمس ال احمد که مهربانی پدر تازه گذشته‌اش را در چهره آقا روح الله می‌دید، شیفته او شد و این شیفتگی تا آخر عمر باقی بود اما جلال فرصت چندانی پیدا نکرد تا پیروزی انقلاب را ببیند و فقط توانست بعد از فاجعه کشتار مردم در 15 خرداد 42 در برابر این ظلم آشکار موضعگیری کند و از روشنفکران همراهش بخواهد که ساکت ننشینند و در اعتراض به این کشتار، حرفی بزنند.
همین آزادی خواهی و استقلال رای جلال بود که او را در نگاه ساواک به فردی خطرناک تبدیل کرد. جلال عمدتا زیر نظر بود و حتی یک بار تهدید به مرگ شد. شمس آل احمد تا پایان عمرش در سال 89 نیز اعتقاد داشت که جلال را عوامل ساواک، بهصورت مستقیم یا غیر مستقیم، شهید کرده اند.
ناگفته های خواندنی درباره جلال آل احمد و برادرش
داستان زندگی پر فراز و نشیب جلال مثل رمانی است که خواندن آن هم لذت معنوی دارد و هم می‌تواند به اطلاعات خواننده از زندگی فرد مهمی‌چون او بیفزاید. خواندن این کتاب البته خواننده را با فضای فکری و فرهنگی دهه 30 و 40 و همچنین حالات و روحیات برخی دوستان جلال مثل نیما یوشیج، صادق هدایت، شاملو، خلیل ملکی و... آشنا می‌کند.
تعطیلات بلند مدت نوروز فرصت خوبی برای رسیدگی به کارهای عقب افتاده و از جمله خواندن کتاب‌هایی است که به خاطر حجم بالایشان، خواندنشان را از امروز به فردا و فرداها موکول می‌کنیم. یکی از این کتاب ها که سال پیش از سوی انتشارات اطلاعت (وابسته به روزنامه اطلاعات) به چاپ رسید، کتاب «دو برادر» بود. این کتاب گفت‌وگوی مفصل و طولانی محمدرضا کائینی با محمدحسن دانایی (خواهرزاده جلال و شمس آل احمد) است که سال گذشته در سکوت خبری به چاپ رسید. «دو برادر» 600 صفحه مطلب، 200 صفحه عکس و 100 صفحه ضمیمه دارد که مجموعه‌ای خواندنی را شامل شده است. فرصت تعطیلات و تر و تازه بودن این کتاب، ما را بر آن داشت تا به بهانه این کتاب، گذری کوتاه بر زندگی و زمانه سید جلال آل احمد داشته باشیم...
چرا باید کتاب «دو برادر»را خواند؟
داستان زندگی پر فراز و نشیب جلال مثل رمانی است که خواندن آن هم لذت معنوی دارد و هم می‌تواند به اطلاعات خواننده از زندگی فرد مهمی‌چون او بیفزاید. خواندن این کتاب البته خواننده را با فضای فکری و فرهنگی دهه 30 و 40 و همچنین حالات و روحیات برخی دوستان جلال مثل نیما یوشیج، صادق هدایت، شاملو، خلیل ملکی و... آشنا می‌کند. ضمن اینکه برای اولین بار، زندگی غم بار شمس آل احمد را به تصویر می‌کشد. توضیحات محمدرضا کائینی در مقدمه آن، مطالبی خواندنی دارد که می‌تواند شما را به خواندن این کتاب مجاب کند.
* چند نکته باریکتر از مو...
اگر چه شخصیت استاد جلال آل احمد در این کتاب، شخصیتی دوست داشتنی و جذاب توصیف شده است و هر خواننده ای را علاقمند می کند تا برای اولین بار یا حتی برای چندمین بار به خواندن نوشته ها و آثاراین روشنفکر آزاد اندیش مبادرت کند، دو نکته در سئوالات محقق این کتاب مغفول مانده است:
اول: نحوه ارتباط استاد جلال آل احمد با حضرت احدیت و پایبندی او به عبادات فردی همچون نماز، روزه و واجباتی همچون پرداخت خمس...
دوم: داستان کلاه معروف استاد (کلاه بِرِه) که در بیشتر عکس های شاخص او دیده می شود و حالا در این روزها که دوباهر استفاده از این کلاه رایج شده است، با هر بار دیدن، انسان به یاد وی می افتد.
سوم: در صفحه 586 کتاب و در بخش زندگی شمس آل احمد، آمده: من فکر می کنم ضربه محمی که تقریبا کار شمس را تمام کرد و نشان داد که دیگر به آخر خط رسیده است، همان اتفاق تعیین کننده ای بود که باعث قطع رابطه اش با دوستان جدید شد. این قضیه هم پیامد یکی از آخرین سخنرانی هایش بود. خودش می گفت: من در آن سخنرانی، با حسن نیت و البته کمی هم با سرخوشی، خاطرات و روابط خودم با یکی از مسئولان را مطرح کردم و از ان شخصیت با تعابیر خیلی خودمانی و خصوصی نام بردم، البته بدون کوچک ترین سوء نیت و قصد اسائه ادب، ولی وقتی که خبر این سخنرانی را احتمالا با آب و روغن های اضافی به گوش ان مسئول می رسانند، توسط یکی از کارکنان دفتر، برای آقا شمس پیامی فرستاده می شود که دو بخش داشته: یک بخش ان گله گزاری و انتقاد از شمس بوده به خاطر به کار بردن آن گونه تعابیر خودمانی در یک مجلس عمومی و بخش دیگر هم قرار دادن آقا شمس بر سر یک دو راهی، بدین صورت که از این به بعد در هنگام نام بردن از آن مسئول، یا از تمام عناوین رسمی سیاسی استفاده خواهید کرد و یا ... تعبیر خشنی که لفظ مودبانه اش، سکوت کامل است. این ضربه، آقا شمس را حسابی گیج کرد و بعد از چند روز حیرت و درماندگی، کارش به بیمارستان کشید.
محقق در این بخش، روشن نمی کند که آن مسئول سیاسی که بود و چرا بعدها این سوء تفاهم ها از بین نرفت؟
استاد شمس آل احمد بخشی از یادداشت های روزانه خود، با محوریت مسائل مربوط به جلال را منتشر کرده است.
استاد آل احمد نوشته است : " 70 سال است که می‌نویسم به عادت جلال. یادداشت های روزانه؛ اسمش را گذاشتم دفتر ایام . من از 1319 تا حالا از این دفترها دارم، جلال از اعتقاداتش این بود که می‌سازد ناچار کج هم می‌سازد، آدمی که نمی‌سازد عیبی ندارد اما آدمی که سازنده است عیب زیاد پیدا می‌کند بعد هم دلش نمی‌خواست که کنج خانه بنشیند و هرچه در عوالم ذهنی‌اش می‌آید بنویسد. می‌رفت بین مردم. ما با جلال سفرهای زیادی رفتیم، هم عرض مملکت را رفتیم و هم طولش را. از تهران رفتیم به ماهان، از ماهان به زاهدان، از آنجا به سراوان از سراوان به قوچان، از قوچان به مشهد و از آنجا به تهران با یک ماشین قراضه. هر اتفاقی که می‌افتاد جلال یادداشتش می‌کرد. "
شمس از رابطه اش با جلال گفته است : " من 8 سال از جلال کوچک‌ترم. ما تا بچه بودیم مثل سگ و گربه به جان هم می‌پریدیم وقتی به سن بلوغ نسبی عقلی رسیدیم هم محبت جلال به من بیشتر شد و هم ارادت من به او.
اگر یادتان باشد ما پسرعموهای طالقانی هستیم، او اسمش محمود طالقانی و اسم پدر ما احمد طالقانی. پدرم مسجد پاچنار امامت داشت، آقای طالقانی مسجد هدایت. بابام به او می‌گفت مسجد قحطی بود رفتی آنجا، گفت آقا ما آمدیم اینجا و در محله‌ای مسجد گرفته‌ایم که پر از کاباره و سینما و رستوران و ... است من اگر بتوانم دو نفر از کسانی که پایشان به سینما یا کاباره باز می‌شود بکشم به مسجد من اجر خودم را گرفته‌ام. این‌قدر این حرفش به دل من نشسته بود که باعث شد به سمت او کشیده شوم. پدرم آن زمان به ما می‌گفت شما تحت تأثیر پسرعمویتان هستید. "
آل احمد درباره سفر جلال به اسرائیل توضیح داده است : " جلال در آن سفری که به اسرائیل داشت و آن شهرک های اسرائیلی و به‌ا‌صطلاح کیبوتص ها را که دید تحت تأثیر تجمع مردم و همبستگی‌شان قرار گرفت که از الگوهای سوسیالیستی روسی هم برایش جالب‌تر بود. این شد که علاقمند شد.
اما زمانی که اسرائیلی ها را در حال گاوبندی با غرب دید متوجه پشت صحنة ماجرا شد و نتیجه‌اش هم همان مقالة انتهایی کتاب سفر به ولایت عزرائیل شد. یعنی: «آغاز یک نفرت» "


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۷
درجی طالقانی

جمعی از مشاهیر طالقان

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ق.ظ

عبدالغفورشجاعی طالقانی

عبدالغفورِبْنِ مسعودطالقانی ازبزرگان قرن یازدهم هجری قمری دراجمیرِ هِند است کتاب الطب ابومنصورحسنِ بْنِ نوح قمری رادرتاریخ اواسط جمادی الاول سال ۱۰۲۴
هجری قمری دراجمیر هندبه خط نستعلیق تحریرنموده است.



ابوعبدالله سیدی طالقانی

ابوعبدالله سیدی طالقانی یکی ازبزرگان علم وحدیث قرن چهارم هجری قمری بودکه قبل ازسال ۳۲۰هجری قمری درگذشت است.ابوعبدالرحمن سلمی نام اورادرطبقات صوفیه آورده است.



عبدالعلی رودباری طالقانی

عبدالعلیِ بْنِ حسن رودباری طالقانی ازبزرگان قرن یازدهم«صحیفهٔ سجادیه»
ازمولامحمدصالحی باقرقزوینی روغنی و«رساله دراحکام وشرایط دعا»راازهمان مؤلف درتاریخ چهارشنبه روزعرفه ذی حجه سال۱۰۸۵هجری قمری تحریرنموده است.



شیخ علی سوهانی طالقانی

یکی ازشخصیّت هایی است که دوران انقلاب جنگل موردتوجه زیادی بوده است وباهمکاری میرزاکوچک خان ودکترحشمت طالقانی هستهٔ مرکزی تشکیلات اولیهٔ جنگل راپی ریزی نمود.

تهیه شده درگروه تولیدومحتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۱۷
درجی طالقانی

طالقانم ....

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۲۸ ب.ظ

 طالقان

زمین گوی و رها درآسمان است      بر آن البرز چون طوقی عیان است
چو نیکو بنگری این طوق رخشان      نگینش سرزمین طالقان است
به گیتی مخزنی از صادقان است     سرای عالمان و حاذقان است
همیشه طالقان از حاذقان داشت     میان کوهسارش عاشقان داشت
سلیمان با چنان حشمت زمانی      جلالی در جبال طالقان داشت
سلیمان در جبالش مشفقان داشت نظر بر صالحان و صادقان داشت
بهارش ابر و باران جاودان است       ز باران آسمان چون ناودان است
چنان گلزار گردد کوه وصحرا            که گوئی گلشن باغ جنان است
بهشتی در دل کوهان نهان است    بهاری در کجا چون طالقان است؟
چنان از کوهسارش چشمه جاریست که گوئی طالقان در اشک و زاریست
گر از هر چشمه اش آبی بنوشی     وجودت تا ابد از درد عاریست
همه آبش ز هر ناپاک عاریست       به هرجا همچو زمزم آب جاریست
ز کوهستان به دورش سازه دارد     شکوه و لطف بی اندازه دارد
اگر جانت شده پژمرده احوال         به آنجا رو که جان را تازه دارد
به تابستان نسیم تازه دارد            هوای طالقان آوازه دارد
طبیعت در بسی جای جهان است  ولی آب و هوا در طالقان است
به صد کشور سفر کردم عیان شد  هوای طالقان رشک جهان است
حربمش باغ پاک عاشقان است     بهشت روی گیتی طالقان است
نشان گله با آوای زنگ است         چرنده سرخوش و شاداب و شنگ است
سلاح هر شبانی چوب و سنگ است سگش آماده ی دعوا و جنگ است
چراگاهی که در آن دره تنگ است  کمین بره گرگ تیز چنگ است
به پائیزش ز کوهستان حذر کن      حذر از خرس و یوز و گرگ نر کن
اگر خواهی شوی محو تماشا         مسلح شو ز کوهستان گذر کن
همه زیبا پسندان را خبر کن         به اوج طالقان روزی سفر کن
زمین طالقان پر کوه و سنگ است  به هر کوهی بز و خرس و پلنگ است
به هر صخره عقاب و کرکس و قوش به هر صحرا بسی مرغان شنگ است
چه زیبا جنگ ماری با خدنگ است  طبیعت ناب و زیبا و قشنگ است
زمستان طالقان جای تماشاست    کدامین دیده را یارای حاشاست؟
سپیدی بر جبالش تا ثریاست        جمالش نوعروس قصر پاشاست
زمستان طالقان قوی فریباست      میان برف و بهمن ها شکیباست
حریم طالقان هر فصل زیباست      هوایش چون دم روح مسیحاست
ز رود طالقان تا اوج هر کوه           نشاط و شادی از جاندار پیداست
کجا چون طالقان همواره زیباست؟  به جان تات عاشق بهترین جاست

باغ دل ( دیوان تات طالقانی )
شاعر: مهندس محب الله گلبابائی
عکس: ابوالفضل یزدانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۲۸
درجی طالقانی