کن سولقانی جوزی خاطره
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ
درمورد جوز بگوتین، مای همسر، یه خاطره میگو همیشه، خیلی جالب تعریف میکرد:
جوان بیَم یه رفیق داشتیم، آقاش کَن سولقان باغ داشت. این خدا بیامرز خیلی دی خسیس بَ.
یه روز این، رفیقانشه میبره باغی سَر، اونجه انواع میوه ره داشت که راحت الحلقوم بَ. ولی میگو ماره راهنمایی کُرد: جوزدارانی بن که از نظر اون بخوردنش سخت بَ ولی ما چاقو ببرد بیم همرامان، طالقانی جور دله کردیم و بخوردیم.
رفیقمان جوز پوشان که بدی میگوت: چال کنین آقام بیا سکته میزنه!!
اون بنده ی خدا، دی انگور انجیر و هلویی طرف، ما ر نبرد، خیال میکرد جوزانه سنگ ی همراه، ما بشکستی بییم😳😳
نمیدانه کو طالقانی وَچان، مجهز میشُن باغان 😅😅😆😆😆
✍نقل خاطره: بانو رضایی، سنگبن
عکس: امیر هاتفی نیا
۹۵/۰۷/۱۲