فریب ساده کوچک
📌 فریب ساده کوچک
کم کم به زجر و درد، عادت می کنیم و می اندیشیم که شاید زندگی همین باشد
«هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد...
هر حکایت دارد آغازی و انجامی،جز حدیث رنج... مهدی اخوان ثالث»
هرچند گاهی به همین دردها و فریبها خوشنود می شویم و در نبودشان، عمیقاً به بودنشان غبطه می خوریم. زندگی می شود عادت کردن به زخم خوردن و زخم خوردن.
بدین سان تا انتهای ابدیت، به درد فکر می کنیم و هر از گاهی می بینیم که بدون درد نمی توان زندگی کرد!
زندگی دیگران برایمان مغبوط می شود و فکر می کنیم چرا؟
چرا چنان که باید باشد، نیست؟ کجایِ کارمان، ضعف دارد و چرا کمیت زندگیمان لنگ میزند؟
چرا انسان و انسانیت را فرو خورده ایم و هرکس کنارمان بود، انسانیت هضم نکرده اش را برایمان به جا گذاشت و ما با تعفن باقی مانده اش، حسرت می کشیم؟
کاش جوابی هم بود. همه اش، سوال بی جواب و چراهای فراوانی که هرگز درک نکردیم و نمی کنیم.
هرگز نفهمیدیم چرا جواب هر خوبی که کردیم، بدی بود و هر عشق که ورزیدیم، غم دیدیم و هر وفا که داشتیم خیانت کشیدیم.
کاش روزی بفهمیم که خیلی دیر نباشد و باز فریاد نزنیم که چقدر زود دیر می شود...
✍متن: امید، از روستای مهران
عکس: مسعود غلامی