دلنوشته ای برای پدر بزرگ کماکانی
📌 دلنوشته ای برای پدربزرگ
زمستان بود
فصل روسپیدی ها
تو در پشت پنجره
به من غرق در برف بازی نگاه میکردی
من هم به تو و سفیدی موهایت که به قشنگی برف بود
دلت هوس برف داشت
برایت برف و شیره آوردم
تو بازهم با محبت نگاهم میکردی
تو میدانستی که هجرت اجباری
از دل روستا به این شهر پرهیاهو
حتی با وجود این برف ها به
ارزنی نمی ارزد
من اما کودکی بودم
پر از اشتیاق برف بازی
به یاد دارم که دیگر پس از تخریب روستایت، زادگاهت
❤️کماکان❤️
هرگز پایت به طالقان باز نشد
حالا تو پنج سال است که رفته ای
جایی دور در دل آسمانها
باز غریبانه
در آرامستانی دور از وطن
هنوز هم نگاهم میکنی، میدانم
باز هم با لبخند
حالا
من هستم و قاب عکست
پدربزرگ من از آن سد بیزارم، بیــــــــزار
پدربزرگ روزگار دوریت سخت میگذرد، اما من تسلیم مشیت الهی هستم.
روحت شاد، یادت گرامی باد
به یاد پدربزرگ آرمیده دور از وطن: شادروان جلال طیبی
✍🏻 نوشته و با صدای: کوثر طیبی
از روستای کماکانِ همیشه ماندگار در قلبها
🎧 تهیه و تنظیم: آوش قادری - اورازان
*** روستای کماکان از روستاهای طالقان بود که متأسفانه با احداث سد طالقان، برای همیشه به زیر آب رفت.