داستان مای خر
❇️ طالقانی خاطرات ❇️
🐴 داستان مای خر
ما یه خر داشتیم، که واقعا" خر به، خرکمان زبانزد اهالی ده به، مثلا موقع اذان صبح همه میگوتن: ذوالفقاری خر دادش درآمی، وقت نمازه!
یادمه یه روز - خدا امواتتان را بیامرزه - مای ننه، صحبان که می شه طویله تا مالان بدوشه، مینه که برق روشنه! پیش خودش فکر مینه که شاید دیشو برقه خاموش نکردی.
خلاصه چند روزی با این موضوع مواجه میبو، یه روز که دبه گو می دوشی، یه دفعه بدی برق خاموش گردی، آول فکر کورد که برق بشی ولی دوباره روشن گردی. صلوات بفرستا بگوت برق بیامی.
تا اینکه چند مرتبه این کار تکرار گردی، بلند گردی که بینه چی گرستی.
یهو متوجه میبو که افسار خر یه کم بلنده و آن خر با تکش، برقه خاموش روشن مینه. 😳😄😄😄
یه موضوع دیگه اینکه مای ده، یه چوشمه داره. مای خر اگه از تشنگی میمرد فقط باید از آن چوشمه او می خورد.
خلاصه که یادوش بخیر....
✍ ارسالی از نویسنده: رضا گرشاسبی، لهران
🎤 با صدای: محمدحسین رضایی، سنگبن
هرگونه کپی برداری، تنها با ذکر منبع مجاز است.
این خاطره زیبا با صدای محمدحسین رضایی تقدیم به شما (دریافت کنید)