حکایت آزاده و شهید گمنام اورازان
بچه که بودم، هربار به امامزاده می رفتیم، در قسمت بالایی امامزاده، چند مزار شهید وجود داشت که از بستگان دور و نزدیک بودند. سنگ یکی از این مزارها چند سال بعد، نام و عنوانش تغییر کرد.
قضیه از این قراره که یکی از جوانهای جبهه رفته ی ده، شهید میشه و پیکر سوخته اش به روستا میاد برای تشییع و دفن. میگن در میان ضجه ها و ناله های خانواده و اطرافیان، مادر شهید مدام میگفته: این پسر من نی...
اینو به حساب واکنش طبیعی انکار مرگ عزیز میگذارند اما چند سال بعد، پسرِ شهیدِ زن، در جمع اُسرای آزاده شده، به وطن برمیگرده.
و از اون به بعد، مزار اون شهید، عنوانش میشه: شهیـــد گمنام
و به عقیده خیلیها در این قضیه سری نهفته است.. این که یه شهید بی نام و نشون، در روستایی که همه ساکنینش از سلاله بانو زهرای اطهر و در ایمان و تقوا، زبانزد خاص و عام هستند، سکنی بگیره.
روستایی که بسیاری شهید و جانباز و اسیر و رزمنده تقدیم میهن اسلامی کرده است، حالا یک شهید گمنام هم دارد.
حالا می خواهم کلامی با این شهید بزرگوار، به لهجه ی اورازانی حرف بزنم:
شهید گمنام اورازان.. نمیدانُم تی یی ننه، زنده یه یا نه، اما عزیزِ برارم، کاش خُنُکه نسیمی که از لابلای اِسپی داران سهی قامت رَد میبو و معطر به قشنگه گیلگلیانه کوهساران میگرده، تی یی ننه ایب خبر بَبُره که یالُکت، خُجیر جایی خُوتی...
که سادات اورازان، تو ر خوب پِذرَیی مینُن... که نیاز و شعبان و حسنی ننه، هروخت میان خودشانی یالی مزاری سَر، تیب دی، مادرانه فاتحه میخوانُن و خوآرانشان، اوُل گلاب تی یی سر می پاشُن... که دِلَکُش راحت باشه و تی یی غُصه ر کمتر باخوره...
آها... راحت باخوس برار جان... در این خاک و دیاری که تو خوتی یِی، هنوز تی یی راه، سبزه و رهرو داره.
راستی، سلام ما ر به جد شهیدمان برسان.
سیده مریم قادری
#اورازان
این مطلب در کانال تلگرامی طالقانی ها منتشر شده است.