درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۵۰ مطلب با موضوع «خاطرات و داستانها» ثبت شده است

 

نَنه وَچه‌شه ناز بُدا... بگوت: اِی تی‌یِ انگور گیلِه چُشمانی قُربان!

وَچه بگوت: نَنه مُنه انگور!

ننه بگوت: خُبه خُبه.. شُلِ کین وهانه جو کُلاسه!

وَچه بگوت: نَنه مُنه کُلاس!

ننه بگوت: میزَنُم مُثلِ هَندِوانه دولاب گِردیا..!

وَچه بگوت: نَنه مُنه هَندِوانه!

نَنه چُوو رِ دَس گیت....

وَچه فُـرار.................!

 

متن از آقای مهدی رضاخانی (دُنبلید) - منتشر شده در کانال طالقانی‌ها
طراحی پوستر از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۰
درجی طالقانی

مَرجو خورشتی خاطُره

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ق.ظ

مَرجو خورِشتِ مِینُوم یادِ مَچِّدِ روستامان می‌کوئُوم!

بعضی قَتلی روزان، ناهار مَرجو خورشت هامیدان، با بادیه مِسی و روحی کاسه، خورشتانِ میوردُون و زُناکان، یِگ‌ضَرب خالی میکُردُن پِلُوشانی سَر!! بَعد هَنو یه قاشق ناخوردیه، خالی کاسه رِ دست میگیتُن و بلند داد می‌زی‌یَن: خــوررِشـت! خــوررِشـت!

یعنی زود باشین خورشت بیورین.

این جور وقتان، دلُم می‌خواست بَگوئَم: آخه دَله خیک! هامون پِلویی که آش کوردی (با آن همه خورِشت بریتَن) رِ باخور، بعد هُول بَزَن برا کاسه دُویـُّم!!!

خلاصه که فیلمی بَ... به قول پیرزُناکان گُناه بَ که قَتلی روز، ما رِ خنده‌ میگیت.

هَمُوش دی آخَرُش خورشتی میان، سِنگ دَبَه!

یادُش بخیر

نقل از همراه درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۷
درجی طالقانی

خُونُک اُو و شَعبان عمو

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ق.ظ

خاطره مرده شورِ دُنبلید

نقل می‌کنند، در یک زمستانی سرد، مردی به رحمت خدا بَش. مُرده رِ ویگیتُن و بَبُردُن مرده‌شورخانه و دست به کار گردیَن. همینطور که مرده رو میشوردُن، آخُرِ سر که میخواستن اُو بَکشُن، آب گرم تُمام میبو.

وردستِ مُرده‌شور زورُش میا دُواره بَشوئه اُو گرم کنه، هامون یَخِ اُویی که قراَفتوئه‌ای میان دَبَه، سرازیر مینه مُرده‌ای سَر.

بنده خدا پیرمردِ مُرده‌شور، آن سرمایی میان، یَخِ ریتِه اُو که بالُشی سَر می‌ریزه، شوکـّه میبو و داد میزنه: خُونُکِ اُو... خُونُکِ اُو... مُن جَهَندُم، مُرده رِ میکوشین!

 

نقل از آقای مهدی رضاخانی، از اهالی روستایِ باصفایِ دُنبِلیدِ طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۱۹
درجی طالقانی

بچه بودم و تازه سواددار می‌شدم که خواهرم منو با دنیایِ خوندنی‌ها آشنا کرد. اولش کتابهای قصه و شعر و بعد یک روز که از مدرسه به خونه اومد، برام یه مجله کوچولو گرفته بود به اسم «کیهان بچه‌ها». از اون روز در کنارِ دنیای قشنگِ خوندنی‌ها، پا به دنیایِ جذابِ «حل کردنی‌ها» گذاشتم و شعر و قصه و جدول شد محبوب‌ترین همبازی‌های کودکیم. و لذتی عمیقی که در کامِ جانم نشست تا همین امروز باقی‌ست. به همین خاطر، تا آخر عمر مدیون خواهرم، سرکار خانم مینا قادری هستم و از شما درخواست می‌کنم در دعاهایِ دمِ افطار و وقتِ سحرِ خودتون، ما رو یاد و شریکِ زمزمه‌هایِ طلب سلامتی و عاقبت بخیری کنید.

ایسه با این مقدمه می‌شیم سرِ وقتِ مطلب اصلی که می‌خوام شمایی‌بِ بِنویسُم اما آنِه دی خودُش یه کیشکه مقدمه داره! (باز کانالِ عَوُض مینُم و به فارسی می‌گوئَم همه رِ حالی گَرده).

یادم میاد ماه رمضون بود و «کیهان بچه‌ها» به دست، لَمیده بودم و یکی از داستانهاشو می‌خوندم. داستان درمورد یه دختر بچه روستایی بود که بعدِ کلی دعا و نذر و نیاز، خدا بهش یه برادر داده بود و برادرشو خیلی دوست داشت. حالا تولد یک سالگی برادرش بود و دخترک می‌خواست به شیوه شهری‌ها و اعیون‌ها براش تولد بگیره. به همین خاطر همه‌ی فامیل رو دعوت کرد اما تو روستای کوچیک و دور افتاده‌ی اونها «کیک تولد» وجود نداشت و دخترک هم اصراااار که باید کیک تولد باشه. حتی رفت به تنها دُکـّان بقالی دِه و می‌خواست از این کیک‌های صبحانه کارخونه‌ای بخره که اونم نداشتند.

دخترک غصه دار و ناامید به خونه برگشت و اونقدر گریه کرد تا خوابش بُرد. عصر که از خواب بیدار شد، دید کلِ ده که فَک و فامیلشون بودند تو خونه جمعند و یِهو یادش افتاد که کیک ندارند اما رویِ چراغ والورشون یه سینی بزرگ «رنگینک» بود که مادرش درست کرده بود برای تولد. دخترک از خوشحالی بالا پایین پرید و به این ترتیب تولد برادرش به خوبی برگزار شد. بعد از تموم شدن متن اصلی داستان، اون زیر صفحه با یک فونت ریز نوشته بود: رنگینک= یک جور حلوایِ خرما که در جنوب کشور تهیه و مصرف می‌شه.

من هیچوقت «رنگینک» ندیده بودم و با این داستان و توضیح پانویسش فکر می‌کردم که یک چیزِ خیلی خوشمزه و رنگی رنگی باید باشه تا اینکه بعد از سالها که گذشت، فهمیدم رنگینک، یک چیزِ خیلی خوشمزه است ولی رنگی رنگی نیست.

خا.. حَلا می‌رسیم به دستورِ پختِ رنگینک

مواد لازم:

  • خرما (که می‌تونه رطب مضافتی یا خرمایِ دشتستان، بوشهر، آبادان یا هرجایِ دیگه باشه، فقط خرمایِ خشک نمیشه)
  • روغن شامل روغن مایع و روغن جامد یا کره (بهترینش روغن ارده کنجد و روغنِ زرد یا کره‌یِ گاوی است.)
  • آرد گندم
  • کنجد، هِل و کمی شکر و دارچین درصورت دلخواه

خرماها را شُسته و تو سبد می‌ریزیم تا خشک بشَن. بعد هسته اونها رو گرفته و از وسط باز می‌کنیم و تویِ یک سینی به صورت پَخت شده، می‌چینیم. (تو سینی، پوسته خارجی خرما زیر و قسمت داخلی‌ش رو باشه). بعد به اِزایِ هر ده تا دونه خرما، حدود سه یا چهار قاشق غذاخوری آرد لازم داریم. آرد رو الک کرده و تو تابه می‌ریزیم و رویِ شعله ملایم، تَفت می‌دیم تا رنگش برگرده و طلایی-نخودی بشه. بعد روغن جامد یا کَره رو می‌ریزیم و یک قدری هم روغن مایع اضافه می‌کنیم چون این حلوا، باید کمی شُل و کاچی مانند باشه. آرد رو تو روغن خوب سرخ می‌کنیم و اونقدر هَم می‌زنیم که یک دست بشه و فاقدِ آردِ گلوله شده باشه. آخرِ سر بهش هِلِ پودر شده و در صورت تمایل مقدار کمی شکر (ترجیحاً شکر قهوه‌ای) و دارچین می‌زنیم. دقت کنید که اصلاً به شکر نیازی نیست و اگر حلوایِ خیلی شیرین دوست دارید، ازش استفاده کنید، اونم در حد نمک پاشیدن!

حالا حلوایِ شُل رو از رو اجاق برداشته و همونطور داغ داغ، رویِ خرماها می‌ریزیم و با قاشق صاف می‌کنیم و روش، کنجد می‌پاشیم. یک لایه‌ی خیلی نازک از حلوا رویِ خرماها رو بگیره کافیه. بعد، سینی رو داخل یخچال (حداقل یک ساعت) می‌ذاریم و اجازه می‌دیم تا سفت و خنک بشه.

نکته‌ها:

می‌تونید خرماها رو هسته بگیرید و داخلش گردو بذارید و همونطور درسته، تو سینه بچینید و روش این حلوا رو بریزید. اینجوری شیک‌تر میشه ولی من طعم اون مدلی که یادتون دادم رو بیشتر می‌پسندم. راستی میزانِ آردِ حلوا رو می‌تونید کمی بیشتر هم کنید ولی به نظرم همون سه تا پنج قاشق به ازایِ هر ده خرما، کافی و عالیه.

من به یادِ اون خاطره کودکیم، رنگینکم رو با ترافلِ رنگی، تزئین کردم، ولی در اصل، تزئینش همون با کنجده.

نوشِ جانتون، دمِ افطار ما رو در دعاهای خیرتون شریک کنید.

سیده مریم قادری، اورازانی دتر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۲۷
درجی طالقانی

خاطرات قرنطینه

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۴۱ ق.ظ

خاطرات قرنطینه

ایام عید و قرنطینه کرونا، تیلیویزیون تا میتانُست فیلم و سُریال پَخش میکُرد، ما دی از سر بیکاری، دسته جمع، تماشا میکُردیم.

یِگ روز فیلم «سرخ‌پوست» داشت. اونی میان، یه نمایی دَره که حیاط زندانِ نُشان میدی و آسُمانی کُنج دِ یه طیاره اوج مِیره. اینان به کُنار... چیزی که خیلی به چُشم میا و عینهو آونگِ اوزان، آدُمِ مَسخ و هیپنوتیزم مینه، آن دی یه طالُقانی آدُمه، زیمین این صحنه هَسته که یه گَته صحرائه اِچینه سبزِ مورت!

تا این صحنه بیامی، گَن‌نَنُم آن سر اتاق دِ بگوت: هیع بَباکُم... چه قَشِنگه این! اینه کُجه‌یه؟

بگوتُم: هِمین خودمانی ایران!

بگوت: نه... گُمان نمینُم، پالانُشان گو خارُجکیه!!

بگوتم: داستانِ فیلم برا زمان طاغوته، و اِلا ایرانیُن. حَلا چیِب تی‌یی بَ اَندی مُهمه که اینجه کُجه یِه؟

بگوت: آخه آن سبزه صحرایی میان، یه عالُم سبزی و تَره دَره. نُشانی‌شه پیدا کُنین بشیم بچینیم!!

 

یَهنی فیلم و سریال دی مِینُن، حواسشان باز به تَره و خیکشانه!

نقل خاطره و تنظیم پوستر: سیمرغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۴۱
درجی طالقانی

یک نَقلُک به شیرینی مَویز

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ق.ظ

 

خُب می‌دانین که پیغُمبَر عِزیزمان بعد از بعثت و هجرتشان، برای پادُشاهانِ مملکت‌ها نامه بِنوشتن و اوشانِ به دینِ اسلام دعوت کُردُن. اینجوری دی نَبَه که همه‌ی شاهان، خسرو پرویزی جور، نامه ر پاره کُنُن بلکه بعضی‌هاشان مثل پادُشاهِ مصر، با احترام نامه ر بیگیتُن و در جواب، هدایایی برای حضرت بَرساندُن.

یکی از این هدایا، یه خیلی عاقُلِ کاربَلَدِ دوگتُر یا به قول خودشان، طبیب بَ. این طبیب، پزشک مخصوص شاه و از بهترین اطبای مصر بَ که وقتی بیامی مدینه، حضرت او رِ یه حُجره هادا که به قولی کلینیک او باشه.

یِگ ماه بُگذشت و هیشکی طبیبی سُراغ نیامه... یگ ماه گِردی دو ماه... سُ ماه اما دریغ از یه دانه مِریض حتی زُکام و سرماخورده دی اویی سُراغ نیامه!

طبیب ناراحت گِردی و مطبشه دَبُست و بَش پیغامبری وَر و بگوت: آقا جان، مُن بَده دُوگتُرم؟ از طبابت هیچی حالیم نی؟ ویزیتم گُرانه؟ بداِخلاقی مینُم؟

حضرت بگوت: نه عزیز جان.. شما خیلی دی کارُت دُرُسته.

طبیب بگوت: پس حتماً یکی به این مردم بگوتیه مینی وَر نیان. شاید دی از مُن می‌ترسن و احتیاط مینُن یا قبولُم نُدارُن.

حضرت باز بگوت: سوء تفاهم نگرده، این مردمِ مُن یه جوری آموزش بُدام و دستورات سلامتی و بهداشتی که به ایشان بگوتیم، رعایت مینُن، که اصلاً مِریض نمی‌گَردُن و همینی واستان شمایی وَر پیداشان نمیبو.

در آخر دی اضافه کُرد: طبیب جان، راستشه بُخوای عملاً اینجه نیازی به حضور شما نی، بَشو زندگیتی پِی، هرجا که خودُت می‌خواهی.

 

ایسه همشهری جان

یکی از این دستوراتی که پیغُمبر عزیزمان برای سلامتی بگوتین، باخوردنِ 21 عدد مویز در صبح‌ها به صورت ناشتا هسته. مایی طالقان دی کو خُجیرِ مَویز داره. مَویزی که هم سلامتی میاره و هم غمِ غصه رَ از جانتان به دَر مینه.

پس از خودتان و عِزیزانتان، باخوردنِ این مَویز خوش‌مُزّه رَ دریغ نُدارین.

ان‌شاءالله که هِمیشاک سالم و تندرست باشید.

 

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۲۷
درجی طالقانی

سیزده بدر بومی سر یا خانه‌ای میان، خوش

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۳۱ ق.ظ

یادُومه اون وَختان، سیزده بدر که ماشین نُوداشتیم، آباجانم میگوت: غصه ناخورین، قِدیمانی جور میشیم بومی سَر..
حَلا بُمانه که قِدیمی خانه‌هانی بوم، خودوش یه صحرا گل و سبزه بَ. اما مایی قیرگونی بُومانی دوره دی، کم صفا نُوداشت.

دیشو خانه‌ای میان بگوتُم: ایمسال که قرنطینه گردی ییم، ناهار سیزده بِدره بِشیم بومی سر باخوریم.

یالان خوشحالی دِ شوول بَکشین.

ننه بگوت: نیمیشا... آپارتمانه، مردم مایی سَرصدا دِ اذیت میبُن.

یالان بگوتن: ننه ننه سرصدا نمینیم، وازی دی نمینیم، فقط ناهاره میخوریم و آرام وِمیگردیم کَندایی میان.

گِتین خوآرُم که درسِ دوگتوری میخوانه، عینکه دوماغشی سر جیر بودا و با لحنِ این مجریان اخبار بگوت: این کار ممنوع و خطرناکه. چون این آپارتمان نشینان، اگه همه بخوان بیان بومی سر، تجمع انسانی میبو.

ای کرونا بیصَحَب بمیری که هِمین کیشکه دلخوشی رِ دی از ما بیگیتی!

ننه آن وَر دِ بگوت: هم کرونا اُواره گَنه و هم این آپارتمان نشینی!!!

 

  متن به قلم: سیده مریم قادری (سیمرغ)
  عکس بالا از: مهدی ویسانیان   عکس پایین از: سعید ملک کیانی

 

سیزده به خانه، کرونا به دَر!

آها عِزیز جان، ایمسالی سیزده ر بُمانیم خانه، تا این مرض دَر به دَر گَرده اینشالا

به قول آقای شهرام صادقیان: سینزده بدر خانُمان می‌مانیم و کرونایی گیسَ گَلوشی دیم، گُرَه می‌زنیم

جانتان ساق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۳۱
درجی طالقانی

تفأل خیر

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۲۴ ق.ظ

 

پیغُمبر عِزیزمان فرمایش کُردیَن: «تَفَأَّلُوا بِالْخَیْرِ تَجِدُوهُ» یَعنی: کارها را به فال نیک بگیرید و امیدوار باشید تا به آن برسید. میزان الحکمة، جلد 3، صفحه 2353، دار الحدیث، طبع اول ـ «المیزان»، جلد 19، صفحه 77،انتشارات جامعه مدرسین قم.

در همین راستا، یه قدیمی نَقلُک دَره که میگو:

یه روز نادرشاه، کاخُش دِ بیرون بیامی و تصمیم بیگیت بَشوئه هندوستانِ فتح کُنه. هِمینی واستان، یه تفأُل بِزی، البت نه به قرآن یا شاهنامه و دیوان حافُظ بلکه از گَپانِ اولین کسی که می‌دی. (و اینه یه فال مرسوم در آن زمانان بَ).

خلاصه اولین کسی که اویی راهی سَر سبز گِردی، یه پسر وَچه بَ که کُتابشه بغل گیتی بَ و تندی می‌شِه مکتبشی سَمت. او دِ سوال کُورد: نامُت چیه؟

بگوت: فتح‌الله!

نادرشاه خیلی خوشحال گِردی و دوباره بپرسی: باریک‌الله خجیر پُسر، آقاتی نام چیه؟

بگوت: نصرالله!

نادرشاه ویشتر خوشحال گِردی و باز بگوت: خا، ایسه امروز میشی مکتب، چی قراره بُخوانین؟

بگوت: قرآن، سوره إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا.

دی نادرشاه پَراگیتی بَ و این خُجیرِ گپیانِ به نیت خُجیرِ فال بیگیت و یه سکه طُلا هادا وَچه رِ.

وَچه امبا شروع کُرد به بُرمه کُردُن!

شاه بگوت: چبه بُرمه مینی پُسر؟

وَچه بگوت: مُنه مَهطَل کُوردی، ایسه الآن مُلا مُنه راه نمیدی و باس وَگُردُم خانه‌مان. نَنُم دی این پولِ مِینی میگو: کُجه دِ بیوردی‌یِی و مُنه میتُکانه!

شاه بگوت: خا بُگو نادرشاه مُنه هادایه.

پُسر بگوت: میگوئَم اما اون باوُر نمینه که... آخه میگو شاهی بخشش زیاده و اگه او بخوا کسی ر سکه هادیه، یه گته کیسه هامیدیه نه یه دانه!

شاه اَوُل تعجب کُرد و بعد خندهُ‌ش بیگیت و دستور بُدا یه گته کیسه طلا هادیَن وَچه رِ.

خلاصه که زرنگه وَچه کیسه طلاشه هاگیت و خوشحال بَش تا خانُشان.

جوانَمُرد گُمانُم طالقانی بَ که با یه تیر دو نشان بِزی، هم طُلا بیگیت و هم مکتب دِ فُرار کُرد.

جوعَر بِشی‌یِم دوغ بَ      جیر آمی‌یِیم ماست بَ         مایی اوسنک راست بَ

 

روزتان پر از نصر الله و فتح الله

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۸ ، ۰۹:۲۴
درجی طالقانی

گواهینامه گوگَلوانی درجه سه

پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۳۰ ق.ظ

#طنز

یادُش بخیر

آخُرین روزهای تابُستان دهه‌ی شصت معروف بَ

تازه، مالان صَحرا دِ بیامی بیَن که با ضَربِ زور طِوله‌ای میان جا بُدام و اوشانیب چی داکُردُم و دِبیَم دَس و رو بَشورُم که آبّا بگوت:

خا مَهَندِس... ایسه بگو بِی‌نُم فرقِ «کولی» و «کَل» و «چَپُش» چی هسته؟

گردَنِ تاب بُدام و کَله رِ جَر بیوردُم و جواب بگوتُم: کَل، کو بُزِ نَریه که بوورمِه نَکُرده باشُن، کوولی دی هامون کیچیکه بُزغالِیه که هنوز شیرخواره، امّا بُزغاله‌یِ دو ساله رِ چَپُش می‌گوئَن!

آبّا در حالیکه عمیق و متفکر، چُپُقشی دودِ می‌بَلعی، شِنکَش و نُشان بُدا و بگوت: فردا صُبح، بعدِ دَر کُردُنِ مالان، طِوله ر قشنگ تمیز می‌نی‌ها!

خوشحال از اینکه صحیح جواب بُدا بی‌یَم، چَشمی بُگوتُم و به این ترتیب، بعدِ سه ماه تُمام فَعلِگی و سَگ دو بِزیَن در مَعیَت حضرت آبّام! به افتخار دریافت گواهینامه گوگَلوانی درجه سه! نائِل گِردیَم!

 

به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

 

 

کلمات و اصطلاحات این متن:

مالان: حیوانات اهلی روستایی مثل گاو و گوسفند و بز

طِوله (tevleh): طَویله

آبّا: پدربزرگ، معادل‌های دیگری که برای آبّا در طالقانی به کار می‌رود: پیلاآقا و گَت‌آقا

بوورمِه (boormeh): اَخته کردن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۳۰
درجی طالقانی

داستان مُنی دندان کشان

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ق.ظ

 

شمای بِ عرض کُنُم که با کمال شرمندگی، منی دندانان مصنوعیه. امان از صاب مرده سیگار، که اَندی بَکشیَم دیگه مسواک دی کاری از پیش نمی بورد. بله وقتی که منگلانی راه می شیَم دبیرستان، خودمانی بِ درس بُخوانیم، صغیران گورانی یالان و همکلاسیان خودشانی آقایی سیگارانه از اون سیفید پاکتان، سیگار هما، پنجاه تایی و سیگار هما بیضی چهل تایی میان دِ می دُزدیَن و میوردُن مُفته سیگاره راه پِیان می کشی یِیم. ای نوجوانان و جوانان سیگار پیگار و قلیان پِلیانی پی نشین که در این دور زمانه، زُوانم لال ممکنه پیشرفت کنین، کم کم سمت امور هُنری بشین! و با سیم و سیخ دی آشنا گردین و سنتور زن و ویالون کش دی گردین دور باشه.

 


سرتان درد نیورم و خودمی چَکَن که نه، اَنگوشته خسته نکنم که مجبور گردیم خودمی نازنینه دندانانه در بیورم. دکترا بَگُتُن از داخل چِلک (به قول خارجیان پیوره) کُردیه. چون دروغ نگم سه تا دکتری وَر بشیَم، همه  تشخیص بُدان این دندانانی بِ خرج نکن که بی فایدیه و دو سال بعد باید همه ره بکشی. بله بیست و دو یا بیست و سه تا نازنین دندانانمه که ظاهرشان خوب به و داخلشان خراب، هادام دکتری کَلفتنگی بیخ.
مُنه آمپول بی حسی بِزیَن که نزدیک یک ماه، مونی چَکَن مَکَن در اختیارم نَبه و اصلاً نمی فهمسم غذا چی میخورم، چون نه دندان داشتم، نه می تانسم چیزی ره بُجواُوم.
خلاصه بعد از اینکه آخرین دندانه بکشیم، دکتر میگو بعد از سه ماه بیو قالب بیگیرم و به سلامتی زندگی نوینی رِ شروع کنی، انگار زُنی که طلاق  هامیگیره سه ماه عده شرعی داره.
بعد از سه ماه بشیم دکتر، حالا با چه تشریفاتی مای دهنی میان گچ کاری کورد و پدرمه پیش چشم بیورد تا دندانان منی سایزی قالب گرده اینجه نمیشا بَگُتُن.

به مبارکی یک شبه دُهانُم بیست و هشت تا دندان دُراُورد، اندی خوشحال گردیَم زُنُک بَگُتُم منی بِ آش دندان کشان بَپُچ.

 

به قلم: شمس الله گورانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۰:۵۰
درجی طالقانی