مهتاب شویی دل نوشته
امشب، ماه به غایت زیبا بود و تمام، شبی که آرامشی عجیب دارد.
سکوتی سنگین، تنهایی مخمورم را احاطه کرده است. سکوت و آرامشی سهمگین، در شهری که کمیاب ترین کالایش سکوت است و امشب آنقدر ساکت است که زندگی را به انزوا کشانیده است.
مهتاب، سر سنگینم را به خود می کشد و این سیمگونِ آسمان، به جنونم می خواند. به فریاد و به شکستن سکوتِ نیمه شبِ تپه های اطراف کلبه کوچکم.
جنون در ماهتاب رنگی دگر می گیرد و مجنون، آرزوی دور و دراز را بیشتر می خواهد. آرزویی که جز مرگ نیست. مرگی در مه گون فضای پدید آمده از شب چراغ آسمان.
باز به خود می خوانَدَم این پرنده ی سیاه مرگ، که زیبایی اعلایش، دل رمیده ام را مونس است.
دلی که به خود، خو گرفته و این روزها، زندگی هائل را بر نمی تابد.
برج قمر به نیمه رسید،
ماهتاب رنگی دگر گرفت
و سیاحتش جنون افزا شد.
جنون و جنون، فارغ از عقل و تهی از زندگی، مملو از حس خوشایند مرگ و در آغوش کشیدن پرده ی سیاه شب.
گذاشتن و گذشتنِ آنچه آزارم می دهد، آنچه دراین سرمای پاییزی و جدال مهیب زندگی، راه نفس کشیدن را بسته است.
تن آلوده و خسته راه به جایی بردم، که تنهایی، مرا مغروق خود ساخت.
بریدم از هرچه بود و هرچه هست و انتظار می کشم تا لحظه عدم را لمس کنم.
آرزوی همخوابگی با مرگ، مرا تا آستانه ارضا زندگی برده است و همچنان ضجه میزنم که مرگ می خواهم...
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
✍ متن: آقای امید. م - مهران
🎤 با صدای: بانو سیمین مصلحی - کرکبود دریافت فایل صوتی
🌺 با سپاس از آقای فرشید فلاحی - کولج