نوبرانههای بهار 1401
زنبق وحشی بنفش: بوی بهار و خوش رنگی سالِ نو
یک سبد پر از سبزی باغیِ نو رَس
گلی شگفت انگیز بدونِ برگ به نام «گل پایِ خر» که خواص درمانی زیادی هم دارد.
زنبق وحشی بنفش: بوی بهار و خوش رنگی سالِ نو
یک سبد پر از سبزی باغیِ نو رَس
گلی شگفت انگیز بدونِ برگ به نام «گل پایِ خر» که خواص درمانی زیادی هم دارد.
با سلام خدمت همیشه عزیزانِ همراه
درخصوص مطلب «قهوهخانهی قَنبر» چند نکته را خدمتتان عرض میکنیم:
اول، قهوهخانهی قَنبر، یک مکان خیالی نیست و در تهرانِ قدیم، خیابان ناصریه، واقعاً وجود داشته و بسیار هم معروف بوده است. روالِ کار این قهوهخانه از آنجایی جالب است که خواندن روزنامه در آن ممنوع بوده اما بساط نقالّی داستانهای شاهنامه و نمایشهای همراه با تردستی، هر شب در آن برقرار بوده است. لوطیهای معروف نیز در محوطهی پشت این قهوهخانه معرکه میگرفتند و مردم را شاد و سرگرم میکردند. مَثَلِ قهوهخانهی قنبر، یک اصطلاحِ فارسی است که فقط مختص به طالقان نیست و به طور معمول به محلی که به صورت پاتوق افراد زیادی درآمده و افراد در آن به تفریح و گپ زدن مشغول باشند، قهوهخانه قنبر گفته میشود.
دوم، یک فیلم فارسی قدیمی نیز به نام « قهوهخانهی قَنبر» وجود دارد. آقای ابوالفضل یزدانی با یادآوری این موضوع، اشاره کردند که گویا فیلمنامه این فیلم، که نوشتهی هموطنی روشندل از اهالی قم بوده، مورد سرقت ادبی قرار گرفت.
سوم، بعضی مخاطبان از این مطلب، اینگونه برداشت کردهاند که ما «مهمان داری» را مورد مذمت قرار دادهایم درصورتیکه این تصور، درست نیست.
مهمان داری و مهمان نوازی، رسم نیکو و پسندیدهای است اما به مانند تمامی تعاملات بشری، از دریچه عقل و شرع و منطق که بنگری، هر عملی را عکس العملی است و هر خدمت و لطفی، حقی برجای میگذارد که باید رعایت گردد. پس در مقابلِ آداب مهمان نوازی، مهمان بودن هم فرهنگ، بایدها و نبایدها و مرام و مسلک خود را دارد که باید از سوی میهمان، رعایت شود.
اینطور نیست که تنها میزبان، توصیه به مهمان نوازی شود، که مهمان هم باید حق خوب مهمان بودن را به جا آورد و کاری نکند که موجب آزار میزبان و سلب آسایش او و خانوادهاش گردد.
توصیههایی که در فرهنگ و دین ما در این زمینه وجود دارد و آدابی چون: سوغات و چشم روشنی بردن برای میزبان، به زحمت نینداختن صاحبخانه در تداک سور مهمانی، به موقع رفتن و برگشتن (به اصطلاح شیرین رفتن و آمدن)، به دعوت گرفتن میزبان برای جبران زحمات و به اصطلاح پس دادنِ مهمانی، همگی تأکید بر این دارد که رابطه میزبانی-میهمانی یک رابطه دو طرفه است که همچون ترازوی تراز، بی ظلم و احجاف بودنش، خوش است.
حتی خداوند در قرآن کریم، به مسلمین آداب مهمانی رفتن را تذکر داده و سفارش میکند که وقتی به خانه پیامبر دعوت شدید، زود نروید تا او را به زحمت بیندازید و وقتی هم که غذا را خوردید، ننشینید با هم به گپ و گفت، بلکه زودتر متفرق شوید. درست است که پیامبر، شرم میکند که این چیزها را به شما بگوید، ولی خدا که در این زمینه، از گفتن حرف حق، شرم نخواهد کرد.
پس عزیزان، همان طور که رسم مهمان نوازی، پسندیده و مشمول ثواب است، حق میزبان را با تشکر و جبران کردن و نیازردن او به جا آوردن، نیز پسندیده و سفارش شده و عینِ صواب است.
مطلب «قهوه خانه» را که در درجی خواندم، یادم به یک اصطلاح افتاد که مادرم همیشه آن را به کار میبرد:
قـَمـبِری قَهوهخـانه
که همان «قهوهخانهیِ قَنبر» است و اصطلاحاً به خانههای پُر رفت و آمد، شلوغ از مهمانِ همیشگی و بیملاحظه (اعم از دوست و آشنا و فامیل و همسایه و حتی غریبه!)، با اوضاعی بیحساب کتاب و بی سَرصاحاب و با بریز و بپاش فراوان، گفته میشود.
مثلاً فرض کنید عموی شما و پسرعمویش، هر دو با هم در یک زمان، در یک اداره مشغول به کار میشوند و عینِ هم حقوق میگیرند. پس از چند سال، پسرعمو کلی پیشرفتِ مادی میکند و امکانات و مایملک خوبی فراهم میآورد. اما عمویِ شما، هر سال در جا زده، پیشرفت که نمیکند هیچ، پسرفت و از جیب خوری هم کرده است. علت را که جویا میشوید، مادربزرگِ طالقانیِ اصیلتان میگوید:
اوشانی خانه، قَمبِری قهوه خانهیه، اینه میا، آن یکین هنو دَر نِشیه، یکی دیگه میا. میخورُنو میریجُنو حسابی که تالان کُردُن دَر میشُن، دریغ از یه بوجاک درک و شوعور و عاطُفه!
عموت خودُش دی کُفلَتمَند! (= کفالت مند، یعنی آدمِ عیالوار و پُر بچه) سیاروز زُنُش دی بیدست و پَر و بی سرزُوان.
مگه یه کارمندی حقوق چندی میتانه آن قَمبِری قهوهخانهای میان دوام بیوره. ماه به نُصف نرسیه، هشتشان گرو نُهشان میبو، ایسه تا آخر ماه، سِنگ دَبُند خیکت. اوشانییَم که هادای تا قُرت باخوردُنُ بگو یه نان هاگیر ماییبِ بِینُم هامیگیرن... آها جانِ سرشان، کُفت دی تیِب هانمیدیَن اما دریغ از اینکه حالیشان گَرده و درس عبرتشان بو، دُواره سرِ ماه روز از نو، سیاروزی از نو!
اما برعکس، عَمقُلیتانی خانه، همه چیانُش حساب کتاب داره، یک شو مهمانشان گردی، یک شو بایستی سفره بنگنی پیششان، رفتشان آمد داره و آمدشان رفت. هر چی خودشی جایی سر، یالانُش همه معقول و مودب، یه دانه برنج اوشانی خانهای میان حَررُم و اُسراف نمیبو. خدا دی خوشُش میا برکَته مینگنه مالشانی میان. فکر عاقبت و فرداشان دی هستُن. روز به روز دی پیشرفت مینُن و یکیشان دوتا و دوتاشان سُ تا میبو.
خُب تا این گَتهنَنهی عصبانیِ طالقانیِ اصیل ما رو نَتُکانده، شما رو با لبخندی که از خوندن این جملاتِ به لبهاتون اومده و البته کمی هم به فکر انداختهتون، به خدا میسپارم.
راستی، قهوه خونه برید اما خونهی دیگران رو قهوه خونهی قنبر ندونید. یا حق
به قلم: سیمرغ - عکس از: مهدی ویسانیان
حدود ۴۰۰ سال از پیدایش پدیدهای به نام قهوهخانه در ایران میگذرد و سالهای زیادی است که رسم دمکردن قهوه و قهوهنوشی در قهوهخانهها منسوخ و به جای آن نوشیدن چای معمول شده است.
در فرهنگهای لغت فارسی آمده: قهوه خانه محلی است برای نشستن، گفتگو کردن و نوشیدن چای (و نه قهوه!) و خوردن غذاهای ساده.
قهوه خانه، در دوران صفویه پدید آمد اما در دوره قاجار و پهلوی به اوج شکوفایی و رونق رسید و دیری نپایید که در هر شهر و روستا، کنار معابر، بازارها و حتی جادههای بین راهی، حضور خود را به رخ کشید. برخی، قهوه خانه را نخستین پدیده اجتماعی در جوامع شهری و روستایی میدانند که مردان را برای معاشرت و گپزنی به دور هم جمع میکرد. بله درست شنیدید: مردان و نه زنان، زیرا که رسم قهوه خانه رفتن، مختص مردان ایرانی بود و تاکنون نیز (جز در موارد نادر و استثنائی و به قصد صرف یک غذای ساده) زنان به قهوه خانه نمیروند.
البته رفتن به قهوهخانه فقط برای لمدادن روی تخت و نوشیدن چند استکان چای و زدن چند پُک قلیان یا چُپُق نبود بلکه قصد اصلی، همنشینی و همصحبتی با همشهریها و هممحلهایها و مطلع شدن از اخبار، همزمان با خوردن چای داغ و کشیدن قلیان بود.
قهوهخانهها هم برای سرگرم و مشغولکردن مشتریان خود، مجالس نقالی، سخنوری، تقلید و بازیگری، بازیهایی مانند «گنجفه»، «شطرنج»، «پیچاز»، «قاپ» و «تخته نرد» برپا میکردند. پس از ورود گرامافون، رادیو و تلویزیون در تهران و شهرهای بزرگ ایران، به تدریج وسایل صوتی و تصویری هم به قهوهخانهها راه پیدا کردند و به اسباب سرگرمی و تفریح قهوهخانهنشینان اضافه شد.
همچنین قهوهخانهها نقش پررنگی در برپایی مراسم و شعائر مذهبی داشتند و یکی از پایههای شکلدهنده تجمعات و دستهگردانیهای عزاداری مردم در جامعه شهری بودند. قهوهچیان در ایام عزاداری، قهوه خانه را سیاهپوش میکردند. به حرمت ماه مبارک رمضان، روزها قهوهخانهها را میبستند و موقع افطار باز میکردند و برنامهای برای سرگرم نگه داشتن مردم، بین افطار تا سحر ترتیب میدادند.
در دیگر ایام سال هم هم مجالس نقالی و شاهنامهخوانی بهراه بود. قهوهخانهروها که بیشترشان سواد و دانشی نداشتند، از زبان نقالان و داستانگزاران با تاریخ و ادبیات حماسی ایران و تاریخ تشیع و واقعه کربلا آشنا میشدند. رسم و شیوه شاهنامهخوانی و نقل داستانها در قهوهخانهها مکتبی شد برای انتقال فرهنگ و ادب ایران و آموزش رسم و آداب زندگی گذشتگان. سبک نقاشی قهوهخانهای نیز حاصل این حضور پررنگ در فرهنگ و هنر ایرانی است.
قهوهخانههای روستایی، در زمانی که استفاده از وسایل ارتباط جمعی، چون تلویزیون رواج نداشت و یا امکانات برق و آنتن هنوز به روستاها نرسیده بود، نقش مهمی در پُر کردن اوقات فراغت مردان روستا داشتند. مردان، هر روز، پس از ساعتها کار و تلاش روزانه و نیز در ایام بیکاری نیمه دوم سال، در قهوهخانه جمع شده و به گپ و گفت، تبادل نظر و اخبار، بازی و حتی داد و ستد میپرداختند.
قهوهخانههای بین راهی نیز مأمنی بود برای مسافران خسته یا درراه ماندگانی که آب و نانی طلب میکردند و گاهی که راهها به دلیل بارش برف و باران بسته میشد، جای خوابی امن و گرم برای ایشان مهیا میکرد.
اگر از پدران و مادران سالخورده و کهنسال بپرسید، حتماً خاطرات شیرینی از قهوهخانههای قدیمی در یاد دارند و از قهوهچیان با صفا و مهمان نواز، به نیکی یاد خواهند کرد.
علیرغم آنکه امروزه، با توسعه تکنولوژی و تغییر فرهنگ اجتماعی و سبک زندگی، نسل قهوهخانههای قدیمی آخرین نفسهای خود را میکشد اما در طالقان عزیز ما، همچنان چندتایی از این قهوهخانهها وجود دارند که چون ستارگانی در میان زرق و برق کافیشاپها و رستورانها، سوسویِ کم فروغ اما زیبای خود را دارند.
منابع: ایسنا، فرهنگ معین و با تشکر از آقای مهدی ویسانیان
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی
قبل از عید که میگِرده، کلــی نقشه میکشی که این تعطیلییانی میان، خانهیی دُل دِری و آاای استراحت مینی و میخُسی و کیف مینی...!
روز اول عیـــد ساعت هفت صُحب علی الطلوع، در خواب و بیداری دری که تیلیفون بی صحاب زنگ میزنه. حالا تو دی لک و لایی ( لحاف و دوشک) دل گوش دِری که کدام نامسلمانِ مردم آزار، این وقته صُحب زنگ بزیه. آقاجان که تا اون لحظه پنج بار صبحانه باخوردیه و صدای تیلیویزیون و نقارههای سال تحویل گوش بداشتی بیه و مایی خِو رو کُفت و زهر مار کوردیه، میشو گوشی رو وِمیره.
- سلام عمو، جابر هستم. زن دایی فاطمهیی پسر! عید شما مبارکا... خانه دِرین مزاحمتان گردیم؟
- علیک سلام جابر جان، بَعلی، خانه دریم، تشریف بیورین، تشریف بیورین.
- کی بَ؟
- جابُر بَ.
- کدام جابُر؟ ماگو جابُر نـــداریم!
- دایی رضایی پسر، عمه لیلایی زوما!
دقیقاً آخرین باری که این گند تحفه رو مون بِدی بییَم، دوازده سال پیش، مسجدی دل، طالقان، چایی پخش میکورد.
- آخه اون میخوا بیا مایی خانه چه خاک سرش کنه اول صحب؟ مگه اوشانی خانه خِو دِنی؟ اصلاً چه رابطهیی اون ایمامزاده و دودمانش مایی همرا داره؟؟ این چه بُلا بَ اول صحب مایی گردن بار گردی؟؟ تحفه میخوا بیا چه کار؟
- پسر جان زشته... غلطه... میهمان حبیب خدایه... راست گرد این لک و لا رو جمع کن الان میایُن... پایَــــــس.
- یَک راهه بیایه .... هرگز نیایه!
حالا حالت عادی ما هفت و نیم خِو د راس میبیم میشیم کاری سر، اول عید یه گند دوماقی واسان، ساعت هفت میخوا راس گردیم. از این جابرانِ جبار همه جا هسه. اون موقع معلوم نیمیگرده، سُه ماه بعد کاشف به عمل میا که اویی کار یک جایی گیر هسه یا مَثَل از مایی آقاجان زیمینشی واسان راه میخوایه و از الان هُزُم کوردیه و ماهری جور ویلیش میکشه .
ظهر که میگرده یک جور دیگر، فردا دی هم اچان، از روز سُوم ایسه میخوا آقا ننه رو ویگیری بَـبُری اینانی بازدید پس بدانه!
ننه میگو: پسر جان ایمروز مارو ببر یکی دایی اصغرتی خانه و یکی دی خالک پِری یی خانه و اون سر دی بشیم عزیز اللهیی خانه ایمسال نو عید دارند و اگه کیشکه عمه ت دی دبه، دَرگده، اونو دی تُمان کنیم!
حالا اینانی خانه یک جا و دو جا نیه گو، یکی کرج دره، یکی آبیک دره، یکی هفت چنار دره، یکی کِندی تُک نارمک...!
خب اول از همه میشی پمپ بنزین، باک رو تا قُرتش، چهل و پنج لیتر، پر مینی و یه نازنین تراول پنجاهی آقای پمپ بنزینی رو هامیدی. صُحب ساعت هفت خانه د درمیشی و شوکی دشروست و کرکته حال، ساعت دوازده وِمیگردی. کیلومتر ماشین نشان میدیه پانصد کیلومتر جان بکنسی!
حالا وقتی میشی عید دیدنی بعد از تبریکات، اولین سوال این هست:
- طالقان نِ شی یِی؟؟ کی میخوا بِشی؟ ورف و باران نزیه؟ داران بسوتیه؟
حرف کم میورون:
- تو نیمیخوا زُن ببری؟ تو نیمیخوا یال دار گردی؟ تو نیمیخوا خانه بخری؟ چب اندی اَلافیگری مینی؟ تویی همسند و سالان، الان چی کوردینه و فلان خاک رو سرشان کوردینه و اینطور...!
این میان تا پنجم عید کلا از بیخوابی چوشموتی بیخ چالان گردیه و از بس تخمه یو آجیل و شکلات باخوردی، مرض یبوست دی قوز بالا قوز گردیه و ایسه هم اَچان.
شب ششم میشی یَخهچالی پیش و شیشه رب هَلو (آلو) رو پیدا مینی باخوری که گلاب به روتان خیکت راه کوعه و اینطور میگرده که شمایی تعطیلات نیمه اول تُمان میبو و صبح ششم میشی کاری سر و یک استراحت دلانا مینی.
حالا این وسط همه اینان به کُنار، گوتوروم بمانسییم تو الان میشی عمویی خانه دو ساعت گپ میزنی، بعدش میگن خب تو پیش بشو خانه ما الان شمایی پس پسایی میایم، ایضما نیم ساعت بعد اوشان میان مایی خانه..!
خب این خالک وازیان چیه؟ یکی بیا مونه حالی کنه!
حالا اینانه بگتم بَخِندین، اما خداییش بنگری این دید و بازدیدان خیلی دی خوبه و سنت پیغمبر دی هسه و آدومی روح تازه میبو. امبا یک سری خُله وِلی کاران و رفتارهای بیهوده و چشم و هم چشمی هان اگر نباشه یو رعایت گرده، خیلی دی بهتر میبو.
نفسِ این سنت محبت است و استحکام مودت و باخبر شدن از احوال و امورات یکدیگر، مطلوب آن است که هر آنچه خارج از این محور پاک و اهورایی بخوا باشه، مثل گِلِهگزاری و این چی یان، خاک عالوم سرش... درگده... هرگز نباشه...
نَوِلا کی میهمانی د بدش میا؟؟ هرکی بیومی قدمش چوشمی سر... هرکس نیومی خدا به همراش... دستش درد نکنه مارو یه نارمک بشی ین دِ راحت کورد. گله چب مینی؟ ولی اون وله کینه گور به گور جابُر دی اگه بیومی، بزنین اورو بکوشین خونش مونی گردن. اینانی که مُکر مینون خدا میدانه چندی بدُم میا!
لبتان خندان و تنتان ساق، همتـانی عید مبــارکا
به قلم: حامد نجاری، اهلِ گورانِ طالقان
بهار.. بهار..
عید.. عید..
روز و روزگارِ نو
مبارکتان عزیزان
عکس از: مهدی ویسانیان
مدیرانِ خانه این روزها در چه کار و چه حالُن، به روایت تصویر:
نَناکُم با سبزه بنگیَن به استقبال نوروز میشو
عکس از: آقای مهدی ویسانیان
ماهارجان از کَله سحر ما ر راست کُرد، ایسه الان بر پایان کارِ خانه تُکانی نظارت مینه! (دقت کنین به خندهی رضایت، تُکشی سر)
عکس از: آقای ساعد ریاضی
مایی گَنننهجان گندم برشته درست مینه
عکس از: آقای مهدی ویسانیان
اینه دی دُختر همسادِمانه، مثلاً بَنشتیه کوچایی میان، سبزی پاک مینه
امبا در اصل دلُش شوعر میخوا!
یه دعا مینُم همه آمین بگوئین: خدایا سالِ نویی همه جوانکان سرسامان بِیرُن و بَشُن خودشانی خانُشان.
عکس از: بانو خاتون شیرکاوند
این دی گونی انبارکُردِ پیازانِمانه که سبز گردیَن تا از قافلهی سرسبزِ بُهاری جا نمانُن.
سبز باشین و بهارتان خوش
عکس از: آقای مهدی ویسانیان
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی
وَچه بییَم، بِشی بییِیم طالقان. مُن یه کَمـُک طالقانی حالیم میگردی، اَمبا اصطلاحات تخصصی رِ دقیق نمیفَهمُستُم.
یه روز غروب یکی از فامیلانمان بیامی بَ خانُومان، ایوانی سر بَنشتُن و با نَنوم گَپ میزییَن.
مُن اتاقی میان، خُتـّی بییَم، اوشانی صُدا دِ بیدار گردییَم. هامون طور، پتویی بیخ، گپانِشانِ میشنوئوستُم.
نَنوم بپرسی: دخترت خوبه؟ کجاهان دَره؟ یال دار نگردی؟
پیرزُنُک بگوت: خوبه، گوهردشت دَرُن. هِمین چند وقت پیشا یالشه لُوو بودا!
مُن میدانوستُم که «لُوو بودایَن» یعنی هُل دادن چیزی و قِل دادنش، مثلاً آن توپه لُوو هادین مینی وَر!
اَمبا کیشکه مغزمی میان، نمیتانستُوم هضم کُنُوم که یاله لُوو بودایَن، دقیقاً یعنی چی
این بَ که خودمی فکری میان، شُروع کُوردُم به سِناریونویسیِ ماجرا!
تا اینکه حقیقت داسُوتان دَستُوم بیومی، که همانا ماجرای قتل یه یالِ بیگناه به دستانِ نَنوش بَ!!!
آن به بعد، همیشاک فکر میکوردُم آن پیرزُنُکی دُتر، حتماً یالشه بَبوردیه یه کوهی، بلندییی جایی، یا پشت بومی سَر و ناغافلی یالشه هول، یا به قولی لُوو بُودایه و پَرت کوردیه تا بمیره.
و هر شو این کابوسه خُومی میان میدیَم و اون پیرزُنُک که اندی خونسرد دبه قتل نَوُشه تَعریف میکُرد دِ مثل چی میترسییَم.
هر وَختی دی مُنو میگوت: بیو قشنگه دُتر یه ماچ هادین، او دِ فُورار میکُردُم و تا مدتها اوشانه به چُشمِ یه قاتلِ جانی میدییَم. (البت همینجا شما رِ یه نصیحتی مینُم هرکی بگوت بیو یه ماچ هادین، او دِ فُرار کنین و کاری به قاتل بودن یا نبودنش نداشته باشین!)
سالیانِ سال بُگذشت تا مُن بفهموستوم که «یالشه لُوو بودا» یه اصطلاحه که برای از دست دادنِ بچهی تو راهی یا هامون سقط جنین به کار میبرُن. و آن وَخت بَ که پیرزُنُک و دُترش، ذهنمی میان تبرئه گِردییَن امبا افسوس که دَنبه تا او رِ یه دلِ سیر، ماچ هادییَم و بییَلُم تا دیمِمه تُف مالی کنه!
چون زندگی، ناغافلی او رِ لوو بودا بَه..!
روح جمیع رفتگان شاد و حالِ شما خوانندگان و همراهانِ درجی دی شاد
به قلم: سیمرغ
با زبان مادری اولین بار مادر را صدا کردم وقتی عاشقانه به سویم می نگریست. وقتی تاتی کردن و راه رفتن را به من آموزش میداد.
زبانی را دوست دارم که با عشوه های کودکانه ام با آن توانستم قند در دل مادر آب کنم و در خستگی ها و هیاهوی روزمره گی های پدر، تسکینی بر قلب مهربان و دلسوزش باشم.
زبان مادری را دوست دارم چون مادرم را در اوج دلتنگی ها و نا امیدی ها با آن زبان صدایش میکنم.
مادر وقتی با لحن دل انگیز صدایش و لهجه مواج و شکسته مادرانه اش، به زبان دل و مادری اش
برایم مرهمی عاشقانه در قالب جملات میفرستند،
زبان مادری آنجا خاصیت معجزه انگیزش را به رخ میکشد.
زبان مادری عشق گمشده ای در الفاظ و بیان حیرت انگیز جملات بر قلبهای عاشقی است که هویت و اصل و نسب خود را فراموش نکرده اند.
«بلات سَرم ببیم» یک بیمارستان دارو و درمان برای فرزندی است که مادر با تمام وجود برایش عشق ارزانی می کند
دورت بِگردم ننه، چشمانتی قربان دَده
با سپاس از آقای سعید اکبری، روستای چاله
#زبان_مادری #عشق_وطن #زبان_اول
صحنه اول:
- کجه میشی؟
-- وَله تان منیب هیچ هانیگیتی، تی یِی هَمرا قاهرُوم!
- اِی َامان... زنبیله دی چیب بنگتی اینجه؟
(و باخود میگوید: ایسه ویگیر بیور، جانت در شوئه!)
عکس از: آقای ریاحی
صحنه دوم:
وقتی زنبیلهَ به سلامتی به خانه بَرُساندی و هدیه دی هادای....
#یاد_و_نام_عشاق_واقعی_گرامی