دلنوشتهای برای روستای تکیه ناوه
روستایم: نازنین عُلقهام، عجیب دلتنگتم!
دلتنگ کوچههای اردیبهشت... برای پونهها و بابونهها... برای بوتهی آویشنی که کنار غرفهی خاربنها، عطر به حراج میگذارد.
دلتنگ قطعهی عاشقانهی مرغ شباهنگ که از دور مینوازد.
دلم برای زمزمهی شعری که بلبل برای گلبرگهای محمدی میخواند تنگ است، تنگ.
چشمانم برای گیسوان پریشان آبشارانت در امواج باد تنگ، است تنگ.
در جولان است مرکب نسیم صبحگاهانت در خاطرم، آنگاه که سبب رقص زیبای شقایقهای دشتهایت میشود.
دلم برای ترنم هر قطره باران اردیبهشت تو میمیرد. برای بوی رنگهای رنگین کمانت،
برای صدای رنگ آبی آسمانت با گُله گله ابرهای اینجا و آنجایت به فغان است.
خدایا...
دلم هنوز در تب و تاب نوای سِحرانگیز نیلبک چوپان است،
و رقص خیالانگیز قاصدکها و پروانهها...
کاش این فاصلهها فقط خواب و خیال باشد.
کاش چوپان دوباره در نیلبکش گریه کند.
و صدای گریهی دخترکی که کوزهی آب را شکسته و کلوشهایش را آب برده است، از گلوی تاریخت بزند بیرون.
کاش رخت رویا را از تن بکنم و و تو را در گذشتههایت، دست نخورده و بِکر بازیابم.
کاش...
به قلم: بانو فاطمه علیشیری، روستای تکیه ناوه طالقان