درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقلک» ثبت شده است

سلطان بدن

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ق.ظ



یه روز، چندتا از اعضای مهم بدن، با هم مینیشن در مورد این که کی سلطان بدن هسته، گپ میزنن.

خلاصه که گپ گپشان داغ میبو.
❤️ قلب میگو: معلومه که سلطان بدن مُنم.
👀 چشم بگوت: بنیش جاتی سر، جایی که من درم تو چکاره ای؟!
👅 زوان بگوت: نخیرم، من سلطانم!
👂 گوش دی بگوت: منم!
👃 دماغ راه د َبرسی بگوت: من سلطانم.....!!

خلاصه اینانی گپ گپی میان، گته روده میا اوشانه میگو: خــــــــــا، بگین بینم شما چیدانی گپ گپ مینین؟ مگه نمیدانین من سلطان بدن هستم!

دماغ بگوت: بشو رد گن بدا باد بیـا، جایی که قلب و چشم درن، تو چکاره ای؟
قلب و چشم دی مغرورانه بگوتن: دماغ راس میگو، بشو رد ّکارت!

روده بگوت: خا، من شما رَ ثابت مینم همه کاره هستم..!

چشمتان روزِ بدَ نِینَه...
این روده یه روز، راهی دمَ دَمیونده....

بعد یه روز، چشم بزّی دُرگا 🙀
قلب، تاپ تاپ ماسی 😓
دهن دَوَست گردی
دماغ گو اصلا کیپ گردی 😷

یک دفه همه همدیگه ای همرا داد بزّیَن: آی ما غلط کردیم... اصلا تو همه کاره ای¡
جان اون نَنُت راهَ واز کن ما بَمردیم
😂😂😂😂😂


خا، این متن از جایی برگردان نگردی خودم دَ بنویشتم، حقیقت بترسیَم منی روده دی راهَ دونده، اویی مجیزه بگوتم 😂😂😂


✍ نوشته:
    آقای سیدمصطفی افتخاری - پراچان


TaleghaniDarji
❤️_______👂👀👃_______👅
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۳
درجی طالقانی

خاطُره ننه جان و نقلک آدُمِ بی نماز

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۰۳ ب.ظ

نقلی بود، نقالی بود، زیرِ حمام، گودالی بود
ننه بزرگم، خدا بیامرز، هر وقت میخواست مای بَ قصه بوگو، اولش این جمله رِ میگوت. ما دی همین که این گپ میشنوُستیم، سر تا پا گوش میگردیم و جیکمان دَر نمیامه تا ننه جانم مای بَ هر شو یه نقلُک بوگو.
منی ننه جان، خدا بیامرز، مثل همه ی طالقانیان، خیلی با خدا و با نماز بَ. تا نمازشه نمیخواند، سفره ی غذا ر وسط نمیورد.
همیشه دی میگود: اول سجود، دوم وجود.
ما دی هرچی میگوتیم: ننه جان اول وجود، دوم سجود! 
اویی مرغ یه پا داشت.
خودش گو خدا بیامرز، نماز جعفر طیار میخواند و وَختی نماز وامیستا، ول کن نَبه. ما رِ دی امر میکُرد، نمازمانه اول وقت بخوانیم. گر چه ما هنوز به سن تکلیف نرسی بییم، ولی هر وقت میشی یِیم ننه جانمی خانه، باید نماز میخواندیم. نماز بخواندنه  دی خود خدا بیامرزش ماره یاد دا بَ.
هر وقت دی ما تنبلی میکردیم و سختمان بَ بیشیم خنک اوی همراه، وضو هاگیریم، این نقلک مای بَ تعریف میکُرد:
 
روزی مرد ثروتمندی میشو خدمت پیغمبر خدا صلوات الله علیه و میگو: یا رسول الله، من آدم ثروتمند و دینداری بیم ولی یه مدته، یواش یواش منی گله ی شتره و گوسفند بلا بیگیتی و روز نی گو چَنتا از منی گله ی مالان، حرام نگردن. اگه  به همین منوال پیش بشو، منی گله د چیزی نمیمانه و من فقیر و بیچاره میبُم. دست ب دامنت یا رسول الله، منی بَ فکری کن.

پیغمبر، قدری فکر مینه و او رِ میگو: بشو خانت و در محله ت خوب بگرد بین چی پیدا مینی!
 
این بنده خدا دی میشو میگرده و هیچی پیدا نمینه. دوباره خدمت حضرت میرسه.

 باز پیغمبر خدا میگو بشو خوب همه جا رِ بگرد...

و مرد دوباره میشو و همه جا رِ خوب میگرده. از پشت بامِ خانُش، یه دندان کرم خورده پیدا مینه و میاره خدمت رسول خدا و میگو: خوب همه جاره بگردیم و جز این کرم بخورده دندان چیزی پیدا نکردم.

اون حضرت دندانِ ومیگیره و میگو: مشکل همینه! این دندان یه آدُم بی نمازه و غُراب بیاردی تی بامی سر، بنگتی و بخاطر همین، خیر و برکت دَره از تی یی زندگی میشو...

و نتیجه اینکه آدم بی خدا و بی نماز، هر جا بشو اون خانه ی خیر و برکته میبره.
ما دی با همین نقلک ننه جانم، از وچگی و هنوز به سن تکلیف نرسیده، نماز خوان گردی یِیم.
قدیمیانی دل، خیلی پاک بَ و زندگیشان دی خیلی خیر و برکت داشت. خدا همه ی پدر بزرگان و مادر بزرگانِ رحمت کنه 🌸🌺🌸


✍ نقل خاطره: بانو شهناز فلاحی، کولج
عکس از: آقای محمد بلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۳
درجی طالقانی

نقلک: آلبالوخوری

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ب.ظ

🔻متن طالقانی (به لهجه دهدری):
یکی بیه یکی نبیه
دوتا همولایتی که یکیشان کور مادر زاد بیه و اون یکی بینا، قرار بینگتنه با هم،  بشن آلبالوچینی. با زحمت خودشانه برساندنه یه آلبالوداری بن. قرار ببیه هر چقد بتونسنه بچینن و بیان همون داری سایه بنی شن و باخرن. البته شرط کردنه که آلبالوونه یکی یکی باخرن، نه دوتا دوتا یا مشت مشت که نابیناهی سر، کلاه نشو.
باخردنی وقت، یه دفعه نابینا بوته رفیق چی به قولتی سر نیسنی ؟ مگه قرار نبیه یکی یکی آلبالوونه باخریم؟
بیناهه بوته: بله من حرفمی رو درمه!
نابیناهه بوته: ته دره سه تا سه تا خورنی می صدا در نیانه یا !!!
بیناهه بوته: ته جداً کوری و نویندی؟
نابیناهه بوته: بلی من کور مادر زادمه!
بیناهه بوته: پس کجه د بفهمسی من سه تا سه تا خورمه؟
نابینا بوته: کجه د بفهمستمه؟  وقتی من دوتا دوتا خورمه، تی یی صدا در نیانه و اعتراض ندارنی، حتماً ته ویشتر از من خورنی، وَ اِلّا اعتراض کنمبی !!!!

🎯 نتیجه نقلک:
تنها کسی که تونده روبروی فساد و بی عدالتی و بی قانونی بیسه، که خودش فاسد نباشه و عادل باشه.
تا بعد یا حق

✍ ارسال متن طالقانی: نورمحمد کیان - دهدر

🍃 TaleghaniDarji 🍒

 

🔻متن فارسی:
یکی بود یکی نبود، دو تا هم محلی، یکیشون کور مادرزاد و دیگری بینا، با هم قرار میگذارن که برن آلبالوچینی. با زحمت خودشونو زیر یه درخت آلبالو می رسونند. قرار بود که هرکی هرچقدر تونست بچینه، بعد بیان زیر همون درخت تو سایه بشینن و بخورن. البته شرط کردند که یه دونه یه دونه بخورن نه مشت مشت، که سر نابینا کلاه نره.
خلاصه آلبالوها رو چیدند و نشستند به خوردن، یکهو نابینا گفت: رفیق، چرا به قولت پایبند نیستی؟ مگه قرار نبود یه دونه یه دونه، آلبالو بخوریم؟
بینا گفت: من سر قولم هستم که!
نابینا: نه نیستی... تو داری سه تا سه تا می خوری که صدای من درنیاد!
بینا: تو واقعاً کوری و نمی بینی؟
نابینا: بله، من کور مادرزادم!
بینا: پس از کجا فهمیدی من سه تا سه تا آلبالو می خورم؟
نابینا: از کجا فهمیدم؟ خب وقتی من دوتا دوتا آلبالو میخورم و صدای تو در نمیاد و اعتراض نمی کنی، پس حتماً داری از من بیشتر می خوری، وَ الا که معترض می شدی!!!

🎯 نتیجه داستان:
تنها کسی میتونی جلوی فساد و بی عدالتی و بی قانونی بایسته که خودش عادله و فاسد نیست.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۹
درجی طالقانی

خسیسه مردایی طلا

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ



یه خسیسه مردا هرچی داشت بروت و طلا بخری. بعد دی طلاشه وگیت ببرد صحرا. یک چاله بکند، طلاهانه بندا آن میان، سرش خاک دکرد.

مردا هر روز میشه طلا ر سر میزی، خاکانو زیر و رو میکورد و دواره چال میکورد.
یکی از همسادگان اویی کشیک میکشی، تا یه موقعی که او دنبه، بش طلاهانه وگیت و فورار کورد.

فردا خسیسه مردک بش طلاشه سر بزنه بدی ای داد بیداد، طلا دنی.
اندی فغان کورد و داد بزی و برمه کورد، دبه بمیره.
یکی دبه رد میگنی، بدی آن مرد ناراحته و داد و بیداد مینه، بگوت: چی گردیه؟
 خسیسه مردا جریان بگوت.
 رهگذر دی بگوت: ناراحتی نداره. بشو یه سنگ وگیر، بندین چاله ای میان. هر روز بشو سر بزن، فکر کن طلا هسته! تو گو طلا ر استفاده نمینی، چه فرقی مینه چاله ای میان طلا باشه یا سنگ!!!

آها خجیران، ارزش هرچی در داشتن آن نی بلکه در استفاده از آن هسته. چقد زیادن آدومانی که پولدارن اما ثروتمند نین و گدایانی جور زندگی مینن.
و چه زیادن آدومانی که ثروتمندن اما پولدار نین.

اگه خدا به شما برکتی هادا، به فکر دیگران دی باش .هر کی زندگیشی میان بخشش کنه، مثل درختی که هرس میبو، دارندگیش زیادتر میگرده.
متل با بخشش زیادتر و بابرکت تر میبو.
پول بداشتن، ثروت بداشتن، حساب بانکی تان نی!
بلکه آن مقدار ثروت شما هسته که به یاری و کمک کردن دیگران به گردش در میایه.

↩️ برگردان: محمد آقابراری - وشته


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۴
درجی طالقانی

نقلک: مهمان و واران

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

یه مردا بیامه رفیقشی وَر مهمانی، رفیقش دی اونه ر خوش داشت و قشنگ پِذرَیی کُرد. مهمان، یه چند روزی بُماند، اما رفیقش یواش یواشَک خسته گردی. آخه چند هفته بگذشتی بَ و مردک نمیشه خانُش.
یه روز زُنُش بگوت: ما دیه خسته گردی یِیم، اَندی بپُچ و بیور و بَبُر و بنگن. تازه این نامحرم خانه دَره ما زناکان نمیتانیم درست حسابی استراحت کنیم. بشو اونه ر حالی کُن وخت بشینشه.
صابخانه دی بش مردا ر بگوت: خیر ناخورد مگه، تو کار زندگی نداری؟ زُن و وچه نُداری؟ نمیخا بشی خانت؟
مهمان بگوت: نه.. هیچ جا تی یی خانه دِ بِیتر نی!
صابخانه خُجالته کنار بنگت و بگوت: آخه ما خسته گردییم. وچانُم آسایش نُدارن. آخه مهمان یه روز.. دو روز.. نه تی یی جور یِگ ماهه اینجه کِنگر باخوردی، لنگر بنگتی!
مهمان بگوت: خا میشُم، امبا امروز که مِینی، افتابی دستی نمیشا بشیَن. بیَس فردا میشُم!
بگوت: خا فردا بشو

فردا گردی، مهمان وهانه بیورد: توره باد میا، نمیتانم بشُم. بیَس فردا میشُم!

دواره فردا گردی و مهمان بگوت: ایسه امروز که خیلی سرده، بیَس فردا میشُم!

چند روز همینطور مهمان وهانه بیورد و بماند. یه روز دیه صابخانه منکوف گردی، اتاقی درِ وا کُرد مهمانه بگوت: پایس پایس بشو خانت که امرو دیه وقت بشینته!
مردک پایسا، میدانِ نگا کُرد، بِیدی واران میا. خوشحال گردی و بگوت: جوان نَمُرد، مگه نمِینی واران میزنه؟ من چجوری بشُم؟

صابخانه تا این حرفِ بشنواُست، آلبالو چو ر ویگیت و مردکی دومال و او ر خانه دِ دَر کُرد و بگوت: واران زَنه ولی بشیَنِ مانع نیه!!


🍃🍃🍃 ____ ☔️

پِذرَیی: پذیرایی و مراقبت
خانُش: خانه اش
بپُچ: بپز
بیَس: بذار
وَهانه: بهانه
منکوف: ناراحت و غمگین
میدان: بیرون. بیرون خانه
واران: باران
بشنواُست: شنید

متن: امیر اسلامی - سگران_بزج
پوستر و ویرایش: سیده مریم قادری - اورازان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۸
درجی طالقانی

نقَلک: چوچک و مورچانه

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ق.ظ

یکی بَ یکی دنه بَ، فصل بهار گرسته بَ، باغان مثل عروس، قشنگ گرسته بی ین.
جوان چوچکی خندان، ای شاخه به او شاخه میپری و آواز سر همیدا.
 
یه دفعه چشمش به مورچانه بکد که به سختی و زحمت، دانه ای رَ به لانش  میبرَد.
اویی بک عجیب بَ که این موجود خردک، اندی کار مینه و بارش ویشتر دَ  هیکلشی قراره
چوچک بگوت: چی مینی؟
مورچانه بگوت: مگه نمی نی؟ غذا جمع مینوم.

چوچک بگوت: الان دی فصل بهاره! این همه غذا درهَ. چه دلیلی دره این همه زرچ  مینی؟
مورچانه بگوت:  سیاه  زمستانی بک جمع مینوم، وچگانم گشنه نمانُن.

چوچک، مورچانه ای گپ دَ خندش بگیت و بگوت: امرو زحمت می کشی چی گردَه؟ خوش باش.

چوچک همان حال دَ آواز می خواند و پرواز کُرد و دور گرُست.

🍂🍂🍂طالقانی درجی 🍂🍂🍂

چند ماه بگذری...
باغان زرد گرستُن. باد و باران و پی سر دی  ورف و سرما راه دَ برسیَن.
با بنشتن ورف، زمینی سر  اسپی پوش گردی و بیچاره چوچک این حالت دَ بترسی و لرزش بگیت!
نمی دانست چه کنه، هی این در  آن در میزهَ، تا برسی مورچانه ای لانه  و بگوت: ای مورچانه جان، گپانت همه خجیر بَ ولی من خام بی یم که باور نکُردُم. منه خانه تی میان راه هادین .

مورچانه بگوت: چوچک جان، منی لانه خردک َ، خوراکوم دی مایی قرار دره و اگه تو رَ هادیم  وچن گسنه می مانُن، ببخشید.
اینه بگوت و لانه شی میان بشهَ.

چوچک نامید و مایوس، ناچار گرست تا بهار صبر کنه. با اینکه اویی بک، سیاه زمستان دَ سخت بگذری ولی تجربه زندگی به دس بیورد.

مصداق مثل:
جیک جیک مستونت بَ
فکر زمستونت بَ ؟!
 
🐥🐜  واژگانی معنی:

مورچانه: مورچه
اسپی پوش: سفیدپوش
زرج= ضجر: تلاش وکوشش بی فایده
چوچک: گنجشک
اویی بک = اویی ب =اویی ون: برای او           خردک: کوچک
خجیر: خوب
وچگانُم: بچه هایم
وچن: بچه ها
مایی قرار: اندازه ما
دره: هست
نمی نی: نمی بینی
هادیم: بدهم

✍🎤برگردان و خواندن متن:
     آقای علی صفاری زیدشتی

دریافت فایل صوتی

     طراح پوستر و ویرایش:
     خانم سیده مریم قادری اورازانی

گروه تولید محتوای درجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۹:۳۰
درجی طالقانی

داستان دل شکستن هنر نمی باشد!

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ب.ظ



نقله که منصورِ حلاج، ماه رمضانی میان، مسیرش بخورد به کوچه ای که جُذامیان، آن کوچه ای میان، زندگی میکردن.
خا میدانین که قدیمان، جُذام جزءِ بدترین مریضیان و یه بیماری لاعلاج محسوب میگردی و مردم مبتلایانه از اجتماع طرد میکردن، شبیه قرنطینه الان.

القصه، جذامیان دور نیشتی بیَن و ناهار میخوردن. اوشان، منصور حلاجِ تعارف کُردن و بفرما بزیَن...
حلاج دی بَش سفره شانی سر بنیشت و چند تا لقمه باخورد.

جذامیان اوره بگوتن: باقی مردم مای وَر نمیان و تو نَتَرسی و مایی سفره ای سر بنیشتی.

حلاج بگوت: مردم روزه هستن. اینی بابت که شمای وَر نمیان.
اینه بگوت و سفره دِ پایسا و بَش.

غروب دم افطاری موقع، حلاج بگوت: خدایا منی روزه ر قبول کن!
شاگردانش بگوتن: استاد ما بِدی یِیم که روزه ته بُشکتی...

حلاج بگوت: ما خداجانی مهمان بی ییم، روزه بشکتیم اما دلی نشکتیم!!!

آها عزیز جان مبادا که دلی بشکنی...

آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه نشستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم

🌹🌹🌹

✍برگردان متن: ابوالفضل یزدانی - خسبان
🎤 با صدای: فرامرز آهنگری - گوران

لینک دریافت صوت

http://s8.picofile.com/file/8272160768/%D8%AD%D9%84%D8%A7%D8%AC_%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B2%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%B1%DB%8C.mp3.html

عکس: محمد آقابراری – وشته
کاری از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۷
درجی طالقانی

گرگ

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۲ ب.ظ

سلام وچان. ایمرو میخوام یه نَقل بوگم.

یه پیرمردِ دامداری تعریف میکُرد گو، گُرگی مایی طِویله ای میان بُزاسته بَ و سه چهارتا تُوله کُرده بَ. اون اَوایلان به طرز مخفی مایی طویله ای میان امد و شُد میکُرد و ما رَ هیچ کار نُداشت. ما دی مِیدِیم گو مایی وَرانَ کار نُدارَ و ما رَ کوری هانمیدی، او رَ در نُکُردیم امّا یواشی او رَ زیرچشم داشتیم. ماده گرگ خودُشی وَن شکار میشّو و هر سِری کُرگی،وَره ای،خرگوشی شکار میکُرد و تولانشی وَن میورد ولی به مایی طویله و مایی مالان نظری نُداشت و ما دی آماره مالانمانَ داشتیم.
گُرگی تولّان دیگه پیلا گرسته بیَن و یه روز که ماده گرگ دَنبه و شکاری پِی بَشه بَ، توله گرگان مایی یه وَره رَ بیگیتُن!!
ما دی هیچ نُگوتیم و صبر کُردیم‌‌.
وقتی ماده گرگ شکار دَ وِگِردی و این وَضَع بیدی، تولانشی طرف حمله کُرد و اونانَ گاز میگیت و دست و پایی همراه اونانَ میکوتند. همان روز دی تولانشَ ویگیتُ مایی طویله د درشَ.
فردای اون روز باتعجب بیدیم ماده گرگ یه وَرَه زنده شکار کُردی و دَگ گیتی بیامَه مایی درجی طویله د جیر کُرد و بَش.

این یه گرگ هسته با خصلت های حیوان،وحشی،درنده اما اینَ میفهمه گو وقتی یکی ا‌و  رَ پناه بُدا نَباس خیانت کنه.
هر ذاتی رَ میشاست درست کُردُن اِلا خرابه ذات.

◀️ ارسالی از: احمد لهراسبی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۲
درجی طالقانی

نقلک: غلام و خواجه

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۶ ب.ظ

یه روز یه خواجه ای، خودشی غلامَ میفرستَ بازار، تا انگور، انار و انجیر بَخَره و زود وَگَردَه.
غلام بَش بازار ولی دیر وَگردی و فقط دی انگور بَخَرُست.
خواجه او رَ خلی بَزّی و بگوت: وقتی تُو رَ کاری دُمّال میفرستُم، باید چند تا کار انجام بُدیِی زود وَگردی، نه اینکه چندتا کاری دُمّال میشی، دیر وَگردیُ و یه کارکنی.
غلام بگوت: چشم، مِمبعد همین کارُ مینُم.

یه چند روز بُگذشت، خواجه مریض گردی، غلامَ بَرُستا دکتر بیارَه.
غلام بَش خلی زود چند نفری همراه وَگردی.
خواجه بگوت: اینان دی کیَن؟
غلام بگوت: خودُت منه بگوتی تُو رَ بَرُستام کاری دُمّال، چند تا کارکن و زود وَگرد. مُن دی تیِی گپِ گوش کُردم. این دکتر هسته بیاردم، تُو رَ درمان کنه، این دی غسّال هسته اگه بَمُردی تُو رَ غسل هادی، این آخوندَ که تیِی نمازَ بخوانه، این دی تلقین خوان هسته، این قبرکَن، این دی قرآن خوان.

◀️🎤 برگردان و خواندن متن:
   سید مصطفی افتخاریِ طالقانیِ پراچانی

دریافت کنید 

📝 ویرایش، تنظیم و عکس:
   سیده مریم قادریِ طالقانیِ اُورازانی
    گروه تولید محتوای درجی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۶
درجی طالقانی

داستانُک: دو برار

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ

دو تا برار بیَن، یه تیکاک زیمین داشتُن که از پیَرشان ارث برسی بَ و اونه ای سر، کشت و کار میکُردُن و زندگیشان از این راه تأمین می گِردی.
یکی از این براران عزب بَ ولی آن یکی زُن و چندتا وچه داشت.
دوتا بِرار، همدیگه ای همرا کار میکُردُن و محصولشان و هرچی در میامه ر نُصم میکُردُن. یه روز عزبه برار خودشی همراه فکر کُرد: درسته که مُن و برارم یه اندازه کار مینیم ولی اویی اهل و عیال زیاده و خرجش دی مُنِ عزب د ویشتره، پس درست نی درآمدمانه نُصم کنیم. او باید مُن د ویشتر ببره.
همینی خاطر، شو که گِردی، یه گته کیسه ی گندم ویگیت و یواشکی بَبُرد برارشی انبار و بریت اونه ای گندم کوپایی سر.
از آن طرف، گتین برار دی خودشی همرا فکر کُرد: درست نی مایی درآمد نُصم گرده. مُن زُنمه بیگیتیم و سر و سامان دارُم اما او هنوز عزبه و کلی خرج، پیش داره و باید یه مالی جمع کنه تا بتانه خودشیب زن بَبره و خانه زندگی درست کنه.
او دی یه گته کیسه گندم ویگیت و یواشکی بش برارشی انبار و بریت اویی محصولی سر.
خلاصه سالها بُگذشت و این دو هر شو این کارشانه تکرار میکُردُن و میدیَن، اوشانی گندم، همیشاک با هم برابره. تا اینکه یه شو، اتفاقی همدیگه ر انباری میان بیدیَن و رازشان لو بَش. یه خورده هَمه نُگاه کُردُن و بعد همینطور کو اشکشان جیر میامه، همدیگه ر دیما گیتُن.

آها عزیزجان، حکایت این دو برار، حکایت خوبی ر میمانه
شاید الان متوجه نگردی.. اما خوبی هیچوقت گُم نیمیبو
دنیا و آخرتی میان میمانه و هم خودته بهره مند مینه، هم دیگرانه

راهِ از "خوبی" به "بدی" بشین، فاصله اش به قد بپرین از یه کیشکه جوی اوعه
اما برای وگردین باید گته اقیانوسان دِ عبور کنی.

✍ ارسال متن و انتخاب عکس: سیده مریم قادریِ طالقانیِ اورازانی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۷
درجی طالقانی