یک نامه قدیمی درخصوص اورازان
نامه ای قدیمی از سلطان طهماسب
که وقف نامه روستای اورازان طالقان را تایید می کند.
ارسالی از: سید مسعود محمدی نژاد
منبع: کانون فرهنگی اورازان 👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/owrazan_taleghan
نامه ای قدیمی از سلطان طهماسب
که وقف نامه روستای اورازان طالقان را تایید می کند.
ارسالی از: سید مسعود محمدی نژاد
منبع: کانون فرهنگی اورازان 👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/owrazan_taleghan
#جلال_آل_احمد
خب سیمین جان ! یک خریّت کردهام که ناچارم برایت بنویسم. چهار و سه ربع بعد از ظهر ، از سر کاغذ بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم شمیران. میخواستم کمی هوا بخورم. چون صبح تا آنوقت خانه مانده بودم.
نزدیک پل رومی که رسیدم دم غروب بود و هوا تاریک داشت میشد. از پل عبور کردم و یک مرتبه یادم به آن روزها افتاد که با هم از همین راه میآمدیم و میرفتیم و آخرین و تنها گردشگاهمان بود. روی هر سنگی که یک وقت نشسته بودیم، اندکی نشستم و هوای تو را بو کردم و در جستجوی تو ، زیر همهی درختها را گشتم و بعد از همان راه معهود به طرف جادهی پهلوی راه افتادم. وسطهای راه کم کم تاریک شد و کسی هم نبود، یک مرتبه گریهام گرفت. اگر بدانی چقدر گریه کردم. از نزدیکیهای آن جا که آن شب پایت پیچید و رگ به رگ شد( یادت هست؟) گریهام گرفت تا برسم به اول جادهی آسفالتهی آن طرف که نزدیک جادهی پهلوی میشود. همین طور گریه میکردم و هقهقکنان میرفتم. گریهکنان رفتم تا پای آن دو تا درخت که بالای کوه است و یکی دو سه بار قبل از عروسی پای آن نشستیم ... یادت هست؟
در تاریکی آن بالا اطراف و چراغهای پائین را از لای اشک مدتی نگاه کردم و بعد با حالی بدتر و زارتر راه افتادم که برگردم. از میان تیغها و خارها همینطور افتان و خیزان و گریان و هق هق کنان پائین آمدم و آمدم و گریه کردم تا به اول جاده آسفالته رسیدم.
هیچ همچه قصدی نداشتم ولی اگر بدانی چقدر هوای تو را کرده بودم. آن قدر دلم گرفت که می دیدم در غیاب تو همان کوه و تپه، همان پستی و بلندیها، همان درخت ها و جویها هستند، من هم هستم، ولی تو نیستی. درختها خزان کرده بود. کلاغها صدا میکردند. جویها خشک بود و خلوت، آنقدر خلوت بود که با آزادی تمام های های میکردم...
عروسی #جلال_آل_احمد با #سیمین_دانشور
به مناسبت 18 شهریور سالروز درگذشت جلال آل احمد گفتههای استاد ابتهاج دربارهی ایشان برگرفته از کتاب گرانسنگ پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه (ص 421):
[عظیمی]: با آل احمد رابطهای داشتین؟
[سایه]: خیلی دورادور سلام علیک داشتم. بخصوص دورهای که مستأجر نادرپور بود بیشتر میدیدمش. جز سلام و علیک هیچ رابطهی دیگهای نداشتیم. تو کانون نویسندگان هم چند بار دیدمش.
[عاطفه طیّه]: از قصههای آل احمد خوشتون میاومد؟
[سایه]: نه. برام بینمک بود همیشه. نمیدونم چرا... کشش نداشت برام.
[عظیمی]: کتابهای دیگهشو خوندید؟
[سایه]: بعضیها رو مثل «غربزدگی» و «خسی در میقات» و چند تا دیگه.
[عظیمی]: راجع به نظریات اجتماعی آل احمد چه نظری دارید؟
[سایه]: هیچوقت خوشم نمیاومد. برام جلوه نداشت حرفهاش.
[عاطفه طیّه]: از نثرش چی؟
[سایه]: اون که اصلاً (خیلی قاطع). هیچ خوشم نمیاومد. من اصلاً مخالف نثرش بودم.
[عظیمی]: نظرتون دربارهی «غربزدگی» چیه؟
[سایه]: من اصلاً تلقیام از شرق و غرب متفاوت با آل احمده. به نظر من تمدن شرق و غرب تو شکم هماند...