نوبرانههای بهار 1401
زنبق وحشی بنفش: بوی بهار و خوش رنگی سالِ نو
یک سبد پر از سبزی باغیِ نو رَس
گلی شگفت انگیز بدونِ برگ به نام «گل پایِ خر» که خواص درمانی زیادی هم دارد.
زنبق وحشی بنفش: بوی بهار و خوش رنگی سالِ نو
یک سبد پر از سبزی باغیِ نو رَس
گلی شگفت انگیز بدونِ برگ به نام «گل پایِ خر» که خواص درمانی زیادی هم دارد.
بهار.. بهار..
عید.. عید..
روز و روزگارِ نو
مبارکتان عزیزان
عکس از: مهدی ویسانیان
شاه البرز برفی شد
عکس از: بانو پروانه جوکار
شاه البرز از نمایِ وِشته
عکس از: بانو مهری بهزادی
روز به نام نازنینانی هست
که به دعای «ایشالا پیر گردی» بَرسیَن
انشاءالله شما دی با تنِ سالم و دلِ خوش و سَرِ عزتمند، پیر گردین
#روز_جهانی_سالمندان_گرامی
عکس از: مهدی ویسانیان
یه اینگیلیزی مَـثَل دَره که میگو:
اونهای واستان که میخوا شما دِ دور گـَرده، راهُ که وا مینین هیچ، یه لَگه دی بَزنین و هولُش هادییِن تا زودتَرَک بَشوئه!
آها عِزیز جان، اونی که دِلُش با شما نی یِه، بُمان نی
نُماندنی دی هر چه زودتر بَشوئه، شَرُش کمتر و بِشییَنُش بِیتَر و اَیضاً یادا کُردُنش راحتتر!
یه وَختایی دی تو باید بِشی...
یادُش بخیر، نَنه جان میگوت: با جان و دل محبت کنین اما بُقچُهتان دی دَبُست بنگنین چُشمانشانی پیش، تا حالیشان گَرده اگه باشُن با جان و دل هستی اما اگه یکدلتان نباشُن تو دی نییِی...!
متن از: سیمرغ - عکس از: شهرام خدادادی
گروه تولید محتوای درجی
سلام و درود، به زودی فصل میوههای هستهدار میرسد. میوههایی مانند هلو، آلو، زرآلو، گیلاس و آلبالو...
درخواستم اینه که هسته این میوه ها را دور نیندازید.
هستهها را بشورید و خشک کنید و اونها را توی یه دستمال نگه دارید و داخل ماشینتون بگذارید.
هر وقت که به گردش و یا سفر میرید، اگه بشه ۷ الی ۱۰ سانت زمین را کنده و دانهها رو چال کنید. بهتره مکان چاله، نزدیک به آب باشه. اگر هم آب در نزدیکی نبود مهم نیست. شما فقط اونها رو به طبیعت تحویل بدین، نگهداری اون با خودش.
دولت تایلند در سالهای اخیر بین شهروندانش، این عملیات را به این صورت هدایت کرده و موفقیتهای زیادی هم کسب کردهاند. شمار درختان میوه در طبیعت به این صورت افزایش پیدا کرده.
مالزیائیها هم در این ابتکار عمل به تایلندیها پیوستهاند! پویشهای مردمی، به این شکل بینهایت موثره.
ایجاد و تکثیر درخت در طبیعت با این روش ساده از فرسایش خاک، جاری شدن سیل، تغییر اقلیم، خشک شدن هوا، آلودگی هوا و انتشار ریزگردها و... جلوگیری میکنه.
همینطور یه یادگاری به درد بخور از ما برای طبیعت و آیندگان به جا میمونه.
بیَل تا نُگاتی مِهرُوانی یو خَندُتی گرمی
به این قشنگه تیکاک از زُندگانی بَرسه
کین تور نَکن: دیوونه بازی در نیار، شیطونی نکن
گُرزِ بوته رو کنار بزنی...
بعد یه زَرُچ لانه کشف کنی
با ۲۲ تا مُرغانه
اما خدایی دست نزنین به حیوانکانی لان و مُرغانه
بیَلین جریان زندگیشان ادامه دار باشه
↩️ ارسالی: آقای مهدی رضاخانی، روستایِ دُنبلید طالقان جان
مُنُ بِین: منو نیگا
به دنیا بمان وچشم واز کردن، مای دَس نی
بَمردن و چشم دَوَستان دی مای دَس نی
ولی این این دنیا رَ با چشم واز نگاه کُردن خودمانی دَسه
هر جور به دنیا نگاه کنیم همون جور نتیجه مِیریم.
چشمته وا کن عزیزجان
این روزا زیمین خیلی قشنگ گردیه
#اولین_روز_سال_کاری خیلیها به خیر و خوش
برگردان متن: سیدمصطفی افتخاری پراچانی طالقانی
عکس از: مهدی ویسانیان
امروز صبح زود، به مانند همیشه، از خانه بیرون زده، راهی محل کار شدم. گوشهی خیابان، منتظر رسیدن تاکسی بودم، که یک اتوبوسِ قَرَم قُزمیتِ درب و داغان، با سرعت از کنارم رد شد و حجم عظیمی از دودِ کثیفِ خود را به سرتا پایم پاشید. همانطور که ریه فلک زدهاَم را با سرفههای پیاپی از دودِ ناخوانده! خالی میکردم و گوشم از ناسزاهای پیرمردی عصبانی که راننده اتوبوس را به فحش و نفرین بسته بود، پُر میشد، نگاهم به انتهای خیابان افتاد که اتوبوس، بی اعتنا به حضور پلیس، قرمزی چراغِ راهنمایی را رد کرد و مأمورِ جوان را مبهوتِ در دودِ خلاف خود باقی گذاشت.
نیم ساعت بعد، در تاکسی بودم و با پلکهای نیمه بسته، چرت میان راهی خود را میزدم که ناگهان روبه رویم را دودِ غلیظ دیگری فرا گرفت. اندکی که جلو رفتیم، سر و کله مردی پیدا شد که کُپه برگهای خشک و آشغالهای کنارِ جاده را به آتش کشیده و این بزمِ دودِ صبحگاهی را به راه انداخته بود.
بالاخره به محل کارم رسیدم و در حالِ عبور از کنار دکهی نگهبانی بودم که صدای همکارم مرا میخکوب کرد: «یا حضرت عباس... اون دود رو نیگا... کجا آتیش گرفته!»
و چشمم به افق افتاد که انوارِ بیجانِ خورشید، در خاکستری اولِ صبحی دودآلود، دست و پا میزد و از دوردستها، صدایِ آژیر آتشنشانی میآمد.
صبحِ زود از خانه بیرون زدیم، با کولههایی نیمه خالی و دلهایی پر از امید. هنوز کوچه تازه آب و جارو شده را تمام نکرده بودیم که از خانه همسایه، دودِ رقیق و رقصانی به استقبالمان آمد. مادرم گفت: «ماشاءالله به مَشتی صِد دیقه که صبحِ به این زودی نان دِمیبَنده!» و بعد، صدای سلام و علیک و اُغور به خیر بود و کولههایی که از گرمایِ خوشایندِ نانِ تازه، پُر میشد.
نیم ساعتِ بعد، از سینه کشِ کوه بالا میرفتیم و صدای گامهایمان، خوابِ شیرینِ زمین را میپراکند. پدر که دستانِ خود را سایهبانِ انوارِ طلایی آفتابِ تازه کرده بود، به همواریِ بالایِ شیبِ دره اشارهای کرد و گفت: «اونجه رِ بِین... دود دَره! حتماً یکی از ما سحرخیزتر یا یکی از چوپانانه که چایِ ناشتاییشه دَم کُردیه! بیایین بِشیم آن وَر که یکی یک پیاله، میهمان او باشیم!»
عصر، خسته اما پر نشاط از سخاوتِ کوه، به ده بر میگشتیم و کَلهی همهی خانههای روستا روشن و دودِ خوشِ زندگی از پس چینههای کوتاهشان، همچون دستانی شکرگزار به آسمانِ خدا بلند بود.
کَلِه: اُجاق سنگی
_______________________
هیچ فکر کردهاید که یک پدیده یا اتفاقِ مشابه، چقدر بار معنایی و احساسی متفاوتی میتواند در مکانهای مختلف داشته باشد؟ مثلاً همین دود... که دیدن آن در شهر، احساسی متفاوت و متضاد را نسبت به روستا ایجاد میکند. تفاوت دیدن دود در زندگی شهری و روستایی در متن بالا به خوبی به نمایش گذاشته شده است. دودی که در شهرها، نمادِ کثیفی، بیماری، حالِ ناخوش، ویرانی و پیامآور مرگ و اضطراب است، در روستا، نمادِ زندگی و زنده بودن است و گرمایِ بودن و امیدبخشی را به دلها میرساند.
آری، وقتی ما در شهرها، دیدن دود را به عبورِ ماشینی فرسوده، سوختنِ کپههای آشغال و آتشِ ویرانی مربوط میکنیم، در روستا آن را به روشن شدنِ اجاقِ زندگی و تنورِ شادی و سلامتی مردم، تعبیر میکنند.
تنورِ دلهاتان گرم
به قلم: بانو سیده مریم قادری – عکس از: بانو ناهید