در قدیمی و ارزشمند امامزاده هارون طالقان
خدا کند در جایِ جدید از گزندها در امان باشی ای درِ خاطره انگیز
عکس از پیج آقای مهراب عارفی
خدا کند در جایِ جدید از گزندها در امان باشی ای درِ خاطره انگیز
عکس از پیج آقای مهراب عارفی
دیدید بعضیا وقتِ خوشی و خوردن و بریز بپاش (از جیب دیگران) که میشه، تندی سر صحنه حاضرند و واسه خودشون میانداری میکنند اما همین که تَقّی به توقّی میخوره و زمان سختی و مشکلات یا کار کردن میرسه، دیگه نمیتوانی اثری ازشون پیدا کنی؟
مثلاً اون عروسِ زیادی زرنگی که زودتر از همه میاد سر سفره، بالای مجلس میشینه و گُلِ غذا رو برای خودش میکشه و تا «قُورت» میخوره اما موقعِ ظرف شستن و جمع و جور کردن، غیبش میزنه و آخرشم میبینی یه گوشهی دِنج واسه خودش پیدا کرده و خوابیده؟
برای این آدما دقیقاً یه مثل خیلی جالب در طالقانی هست که در وصفشون میگه:
آدمهای میانه خور و کِناره خُوس
کسایی که همیشه به دنبال اینَند که بیفتند وسطِ بهره برداریها (میانه خوری) و در عینِ حال، حاشیهی امنی برای خودشون پیدا کنند که کسی کاری به کارشون نداشته باشه (کِناره خُوسی).
خلاصه که بَبه جان، میانه خور و کناره خُوس بودن، دور از انصاف و ادب و آدمیزادیه. و طولی نمیکشه که مردم اینها رو میشناسند و دیگه تحویلشون نمیگیرند و به دردِ تنهایی و طرد شدن، گرفتار خواهند شد. پس سعی کن همیشه محبتها رو جبران کنی و از هر دستی که میگیری به همون دست، پس بدی.
این طالقانی خوشگِلِ مَثَلِ دی یاد گیرین، به کارتان میا.
یا علی
یادداشت ادمین:
لطفاً برای شادی روح مادربزرگم خانم سیده خاور میرنوراللهی که گنجینهای از مثلها و اصطلاحات طالقانی در سینه داشت و به خوش قلبی و مهربان، مشهور بود و امروز سالگرد فوتشون هست، صلوات و فاتحهای قرائت فرمایید.
ممنونم. جانتانی قربان، سرتان و عزیزانتان سلامت و ساق.
مُن همیشاک، وَختی راهُم میرسه به یه دری کو دَبُسته
یا جایی که آدُومانُش مُنو راه هانمیدیَن پیش بَشُم
ویشتر سماجت مینُم که خودمی بَه راهه وا کُنُم
آن وَخته کو هم شو راه میشُم، هم روزان...
آها عزیزجان
دَبُسته درآن بَه که مُنو به آن جَرایان برساند!
✍🏻 متن طالقانی: سیده مریم قادری – اُورازان
با الهام از متن هوشنگ گلشیری
ترجمه:
من همیشه وقتی می رسم به یه در بسته
یا جایی که آدمهاش راه نمیدن به من که جلو برم
بیشتر سماجت می کنم که راهی برای خودم باز کنم
اون وقته که هم شبا راه میرَم و هم روزها
آره عزیزجانم
درهای بسته بود که منو به جاهای بلند رسوند...
یه روز دروغ حقیقتَ بگوت:
میای بشیم دریا شنا کنیم؟
حقیقت دی ساده و زود باور، قبول کُرد.
باهم بشیَن دریای وَر...
حقیقت تا لباسانشه در بیارد، بش دریای میان، دروغ دی حقیقتی لباسانه بدزدی و فرار کُرد.
از آن به بعد، حقیقت بدون لباس و زشت گردی، ولی دروغ حقیقتی لباسانه تن کُرد و قشنگ گردی!
آها عزیزجان
من از اون گرگی که میشی لباسانه تن مینه میترسم....
✍ سید مصطفی افتخاری پراچانی
📚 گپان نغز و پُر حکمت
استاد خودشی شاگردان د َبَپُرسی: «شمای نظرچی انسانَ قشنگ مینه؟»
هرکی یه جورجواب هادا؛ یکی بگوت: «چُشمِ درشت»
دوّمی بگوت: «قدبلند»
سومی بگوت: «پوست روشن وسفید»
همین لحظه استاد، دوتا کاسه بندا شاگردانشی ور و بگوت: «این دو تا کاسه رَ خجیر نگاه کنین، اولی جنسش از طلا هسته میانش دی سم دره
دومین کاسه دی گِلی هسته میانش دی اِوِ تمیزی دره، اسه شما از کدام کاسه نوش جان مینن؟
شاگردان جواب هادان: از کاسهٔ گلی
استاد بگوت: وقتی که کاسه ی میانی حقیقته درنظربیتین،ظاهرش شمایب بی اهمیّت میبو
آدم دی همین کاسه رَ میمانه.
اون چیزی که آدمی رَ زیبامینه درونش و اخلاقش هسته. بایدسیرتمان زیباکنیم، نه صورتمانه.
⭕️ البت استاد، این زمانیه که بدانیم کاسه ای میان چی دَره... گاهی ظاهر زیبا مینُن، باطنه زهرشانه بِخورد آدوم هامیدن... تا میای بفهمی کار تُمانه‼️
✍ارسال متن: سیدمصطفی افتخاری، از روستای پراچان
📝 تنظیم و ویرایش: مریم قادری، از روستای اُورازان
گروه تولید محتوای درجی