گذری بر سگرانچال
تابلویی طبیعی... نشسته بر قابی بهجا مانده از قدیم...
دیوارشی سَر واش درآمیه، تُمامَ سقفُش دی جیر آمی، اَمّا کنتورِ برقُش ویلکُنُش نی...
این جور وفادار باشیم!
عکسها: روستای سگرانچال، به تاریخ 4ر1ر1395
از آقای شهرام صادقیان
تابلویی طبیعی... نشسته بر قابی بهجا مانده از قدیم...
دیوارشی سَر واش درآمیه، تُمامَ سقفُش دی جیر آمی، اَمّا کنتورِ برقُش ویلکُنُش نی...
این جور وفادار باشیم!
عکسها: روستای سگرانچال، به تاریخ 4ر1ر1395
از آقای شهرام صادقیان
مقدمه
این روزها، یکی از بحثهای داغ جوامع طرفدار حقوق زن در ایران، بحثِ تفاوت در میزان ارث بردنِ دختران نسبت به پسران است. در این داغیِ گفت و شنودها، انتشار کلیپی از اورازان، که در آن دختران و زنان عمدتاً غمزدهای را نشان میدهد که از تضییع حقوق خود در این روستا، در ارث نبردن از زمینهایِ پدری گلهمندند و پدران و برادرانی که میگویند به این ظلم راضی نیستند و البته که هیچ کاری هم برای رفع آن نمیکنند(!)، بر تب و تاب مسأله افزوده است.
بارها قصد کردم تا در این باره بنویسم، اما نیاز بود علاوه بر اطلاعات و نظرات شخصی، ته و تویِ قضیه از منظر شرع، قانون و تاریخ درآورده شود تا متنی کامل و بدون یکسونگری ارائه گردد.
و حال آنچه در ادامه میآید ماحَصلی است از این جهد و اهتمام، تقدیم ذهنهای همیشه بیدار و جویایِ حقیقت.
عکس: امیرحسین صالحی
داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت اول: ارث یا وقف؟ مسأله این است.
خیلی وقتها یه چیزهایی برای ما گفته میشه که ما بعدِ شنیدنش میپرسیم: «آخه چرا؟» و بعد، بدون اینکه بریم دنبال اون حقیقت و تَه و تویِ قضیه رو دربیاریم، میشینیم پایِ میزِ قضاوت و میگیم: آخ آخ آخ... وای وای وای... چه بَد! چه خوب! چه نادرست! و قِسعلیهذا.
حقیقتی که امروز میخوام در موردش بحث کنیم و تَه و تویِ اونو در بیاریم، با یک سوال شروع میشه. سوالی که جنجالهای زیادی رو در طی سالهای اخیر، در فضای مجازی و رسانهها و بحثهای رو در رو در میانِ معاشرتهای طالقانی به پا کرده. اینکه: «چرا دخترهای اورازان، ارث نمیبَرَن؟» یا واضحتر: «چرا اورازانیها به دخترهاشون ارث نمیدَن؟»
خب بهتره که از جواب همین سوال شروع کنیم. اول اینکه ببینیم ارث چی هست؟ در تعریف قانونی ارث اومده: «ارث، مالی است که بعد از فوتِ شخص، به بازماندگان و وارثان او تعلق میگیرد». پس شرط مهم برای ارث بردن، اینه که فرد متوفی، مالیِ از خود داشته باشه (دقت کنید لطفاً... مالی از خود! یعنی مالی که تماماً متعلق به اون فرده و دیگر اموالی که به صورت امانت یا اجاره و موقت و امثال اون، در دست متوفی بوده، جزء ارث محسوب نمیشه).
حالا قضیه کمی روشنتر شد و میتونیم برگردیم به همون سوالِ جنجالی.
در پاسخ باید گفت که فرضِ این سوال از اساس غلطه. یعنی ارث ندادن به دخترهای اورازانی. تا اونجایی که بنده (به عنوان یک دخترِ اورازانی شش دانگ که نه تنها پدر و مادر اورازانی که حتی پدربزرگها و مادربزرگهای اورازانی نیز داشتهام) اطلاع دارم و به شخصه دیدهام، اورازانیها طبق قانون شرع و کشور، به دختران خود از ماترکشان ارث میدهند. یعنی اگر مالی داشته باشند، مثل خانه، زمین، ماشین، طلا، پول نقد، اثاثیه، گاو و گوسفند و درخت و امثالهم، بعد از فوتشان، به ترتیبی که در قانون آمده، به جمیع وُراث و از جمله دخترهایشان، سهم تعلق میگیره. اما این وسط یک چیز مستثناست و اون هم مِلک یا زمین موجود در قریه اورازان است. یعنی اگر پدری دو تکه زمین، یکی در روستای اورازان و دیگری مثلاً در کرج داشته باشه، دخترانش از زمین کرج ارث میبرند و از زمینِ اورازان نه.
پس حالا سوال جنجالی به این صورت تغییر میکند: «چرا دخترهای اورازانی، از زمینِ اورازان، ارث نمیبَرَن؟» و حتماً هم شنیدهاید که میگویند: «چون مِلکِ اورازان وقفی است!»
بعدِ این جواب، بلافاصله سوالهای دیگری، مسلسل وار به ذهن میاد که
«چرا ملک اورازان وقفی است؟»
و اگر وقفی است، «پس چرا فقط وقف پسرها شده و به دخترها نمیرسه و پسرها ازش بهره میبرند؟»
و «آیا این عادلانه است؟»
اصلاً «چه کسی چنین وقفِ ظالمانهای! رو پایهگزاری کرده؟»
«چرا کسی به خودش اجازه داده در مال و اموالِ نسلِ بعد از خودش تصمیمگیری کنه؟»
چرا؟ چرا؟ چرا؟
برای پاسخ دادن به همه این سوالها باید این قضیه «وقف» برامون روشن بشه و بعد ببینیم که آیا این وقف، درست و لااقل در اون بُرهه زمانی، برگرفته از عقل و تدبیر بوده یا نه.
داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت دوم: افسانه و معجزه و عشقِ پدرانه
افسانه در مورد وقف ملک اورازان چنین میگوید: (توجه داشته باشید که مطالب این قسمت، مطالب نقلی بزرگان و سالخوردگان روستاست و تنها سند مکتوبی که در مورد آن وجود دارد، کتاب اورازان جلال آل احمد است که البته در نقلِ قول، اندکی تفاوت مشاهده میشود.)
حدود 1200 سال پیش*1، شرقیترین املاک طالقان بزرگ و از جمله روستاهای فعلی اورازان و گلیرد، تحت مالکیت فردی به نام محمودِ گَبر قرار داشته است. گَبر صفتی است که به زرتشتیها میدهند اما من شخصاً فکر میکنم که این آقا محمود، فردی مسلمان یا لااقل تازه مسلمان بوده که علیرغم صفت گَبرش که اشاره به اجداد و تبارِ او دارد، اسمی اسلامی داشته است. همین مسأله وقف کردن او و ارادتی که به سادات از خود بروز داده، دلیل دیگری است برای اینکه این محمودخانِ گبر را مسلمان تلقی کنیم.
محمود، اموال زیادی داشت اما تنها اولادش، دو دختر معلول (کر و کور و فلج) بودند. او همچنین گله بزرگی داشت که هر روز چوپانی آنها را برای چرا میبرد. یک روز، بز (و شاید میشی) از گله کَم و گُم میشود. چوپان تا غروب آفتاب به دنبال آن بز (و شاید میش) میگردد اما وقتی از یافتن آن ناامید میشود، دلهره و ترسِ روبروشدن با محمود به سراغش میآید. اما چاره چیست. غروب شده و عنقریب است که شب بیاید و گله با خطر حمله گرگ روبروست. لذا به ناچار گله را به دِه برمیگرداند. در میانه راه، آن بز (و شاید میش) گمشده به گله میرسد و دلِ چوپان را از غصه و ترس خالی میکند. محمودِ گبر که از تأخیرِ بازگشت گله، شاکی است، از چوپانش بازخواست میکند اما چوپان با چند بهانه کوچکِ ساده، قضیه را جمع و جور کرده و به خانه میرود. اما قضیه جمع و جور نیست!
کارگرهای محمود، یکی از بزها (و شاید میش) را هرچه میدوشند، شیرش تمام نمیشود. یک ظرف، دو ظرف، سه ظرف و حتی چهار ظرف پر شده و بز (شاید میش) هنوز شیر دارد. محمود گبر متوجه موضوع میشود و دستور میدهد چوپان را احضار کنند و به او میگوید: امروز چه بر سر این بز (و شاید میش) آمده است؟
چوپانِ ترسیده، نجات خود را در صداقت میبیند و قضیه گم شدن بز (و شاید میش) و بعد پیوستن او به گله را از میانه راه، تعریف میکند. محمود گبر، آدم دانایی است. در آنی، میفهمد که نکتهای در پسِ این قضیه وجود دارد.
فردا صبح، خودِ خان، با چوپان راهی صحرا میشود و آن بز (شاید میش) را زیر نظر میگیرد. حیوانِ بازیگوش، بعد از آن که دلی سیر از علفهای کوهسار میخورد (خوش به حالش... فکر کن از تازه واشِ طالقانِ قدیم میخورده) از گله جدا شده، به سمتی میرود. محمود او را تعقیب کرده، به دهانه غاری میرسند. حیوان وارد میشود و محمود نیز با احتیاط از پِی او...
در غار دخترکی بیمار خفته است. بز (و شاید میش) پستان خود را در دهان دختر گذاشته و دختر از شیر او مینوشد. محمود که وارد غار میشود، دخترک میترسد و بر جای خود نیمخیز میماند. محمود به او اطمینان میدهد که قصد صدمه زدن به دختر را ندارد و فقط از او، اصل و نسبش را و اینکه چرا اینجا سکنی گزیده، سوال میکند.
دختر زبان میگشاید که همراه دو برادرش به اینجا پناه آوردهاند و روزها برادرانش به شکار و جمعآوری میوههای کوهی میروند و او که بیمار است، در غار میماند.
محمود به انتظار برادران دختر مینشیند. غروب آنها میرسند و با محمود روبرو میشوند. او ماوقع را میگوید و از آنها میپرسد که حقیقتاً کیستند. برادران خود را نواده حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) معرفی میکنند که پس از واقعه مشهد اردهال*2 و شهادت پدربزرگشان حضرت علی بن محمد باقر، از دستِ سپاه دژخیمان فرار کرده و به اینجا پناه آوردهاند.
محمود اندکی فکر میکند و میگوید: اگر شما واقعاً اینی که میگویید هستید، پس حتماً به واسطه آن که از اهل بیت پیامبر میباشید، نزدِ خدا اَرج و منزلت و قُربی دارید. من دو دختر معلول در خانه دارم که سالهاست چون تکه گوشتی در بستر افتادهاند. از خدا شفایِ این دو تا رو بخواهید تا من هم به شما (برای همه عمر خودتان و برای همهی نسلتان!) پناه دهم.
دو برادر، وضو میگیرند و نماز میخوانند و زیر آسمانِ تازه غروب کرده، دست به دعا برمیدارند. بعد همگی به دِه برمیگردند و در کمال تعجب، دو دختر شفاگرفته و سالم شده محمود گبر را میبینند که به استقبالشان آمدهاند. محمود از خوشحالی سجده شکر میکند و به شکرانه این معجزه، مِلک اورازان و قسمتی از یکی دو روستایِ دیگر (از جمله بخشی از گلیرد) را وقف این دو برادر میکند. با همان شروطی که قبلاً ذکر شد.
دو برادر (سید شرف الدین و سیدعلاءالدین) در روستا ساکن میشوند و با دو دختر (بنابه قولی همان دو دختر شفاگرفتهی محمود) ازدواج کرده و اولاددار میشوند. اولادهایشان نیز با هم تزویج کرده و به این ترتیب نسلِ این دو برادر در روستا زیاد شده و اقوام مختلف اورازانی را شکل میدهند. امامزاده واقع در روستای اورازان، مدفن این دو برادر و همان تک خواهر همراهشان است که فرزند سیدناصرالدین*3 پسر سیدعلی پسر امام محمد باقر (علیه السلام) هستند.
داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت سوم: کار خیر، خِیر است و کسی حق ندارد بگوید چرا این کارِ خیر را کردی، به جایش آن کارِ خیر را میکردی!
از افسانه برمیگردیم به واقعیتِ اکنون. واقعیتی که در آن میدانیم: ملک اورازان را وقف کردهاند و وقف را اینگونه تعریف میکنند*4: «پول، خانه، زمین و به طور کلی مالی که از طرفِ صاحبِ آن مال، بخشیده میشود تا مردم یا گروهی از مردم، از آن مال استفاده کرده و از منافعش بهرهمند شوند.» بعد تصریح شده که در وقف، نه واقف و نه آنها که برایشان وقف شده، حق فروش یا بخشیدن مالِ وقفی را ندارند.
مِلکِ اورازان نیز مِلکی وقفی است، یعنی صاحب اولیه آن (واقف) وقف کرده که این مِلک به استفاده دو نفر از امامزادگان از نسلِ امام محمد باقر به نامهای سید شرف الدین و سید علاءالدین برسد و پس از وفات این دو، این مِلک مورد استفاده اولادِ ذکور یعنی پسرهای این دو امامزاده قرار بگیرد و به همین ترتیب از پدر تا پسر، دست به دست شود.
حالا میتوانیم سوالِ «چرا دخترهای اورازانی، از زمینِ اورازان، ارث نمیبَرَن؟» را به طور دقیق پاسخ دهیم.
چون مِلکِ اورازان، مِلکی وقفی است که واقفِ آن اینگونه وقف کرده که پس از فوت هر پدر، فقط پسرها از آن مِلک استفاده کنند. و اصلاً مِلکِ اورازان، مالِ شخصی محسوب نمیشود که بخواهد به ارث برسد. پسرها هم که بعد از پدر، از ملکِ اورازان استفاده میکنند، صاحبِ آن نیستند و فقط در زمره گروهی قرار میگیرند که واقف شرط کرده حق استفاده از مِلک را دارند.
پاسخ سوالِ جنجالی مشخص شد، اما هنوز چراهای بسیاری در مورد این وقف وجود دارد.
اول اینکه آیا اصلاً واقف اجازه داشته چنین وقفی با چنین شرطی داشته باشد؟
ببینید عزیزانِ من، شرع، قانون، عُرف، عقل و منطق به من و شما و دیگر انسانها این اجازه را میدهد که هر طور که صلاح میدانیم، اموال خود را ببخشیم. کسی نمیتواند برای من شرط بگذارد که وقتی میخواهم مالِ خودم را ببخشم و انفاق کنم، حتماً این بخشش شاملِ حالِ همه شود! یا حتماً در آن راهی باشد که همه عقلا بر آن اتفاق نظر دارند. من میتوانم مالم را برای استفاده در راهی که شاید کمترین میزانِ پذیرش عمومی جامعه را داشته باشد، ببخشم و کسی هم نمیتواند مرا بابت این انتخاب، سرزنش یا چون و چرا کند.
بگذارید مثالی بزنم تا موضوع روشنتر شود. من صاحب یک خانه هستم که دوست دارم از خودم باقیات صالحاتی به جا بذارم. وقف میکنم که خونه بنده، آسایشگاهی برای معلولین سالمندِ زن باشد. آیا کسی اجازه این رو داره که منو بابت اینکه چرا معلولین؟ چرا سالمند؟ چرا زن؟ بازخواست کنه؟ یا مثلاً معلولین مرد میتونند به دادگاه شکایت منو کنند که چرا ما رو محروم گذاشته؟ خیر، مالِ شخصی بنده است و به کسی هم بدهکار نیستم، لطفی میکنم اما برای استفاده از این لطف شرایطی میگذارم که خودم صلاح دونستم. حتی ممکنه من یه بخششی انجام بدم که به نظر اکثریت آدمها، غیرمنطقی بیاد ولی مادامیکه خلاف شرع و قانون نباشه، کسی حق نداره بخشش من رو زیر سوال ببره یا تغییر بده و بنابه میل خودش تعیین تکلیف کنه. مثلاً همون خونه رو من میتونم اینجوری ببخشم که خونه من رو اجاره بدَن و از اجاره خونه، غذا بخرن و بِدَن به گربههای محل! باز هم مالِ شخصی من بوده و اینجوری دوست داشتم خرج بشه و به کسی مربوط نیست و تغذیه گربهها هم نه تنها غیرقانونی نیست که در اسلام بهش سفارش هم شده. (قابل توجه اونایی که میگن چرا پولتون رو میدین بابت زیارت، بدین به نیازمند! یه «به شما چه مربوط»ِ جانانه از همین جا تقدیمشون.)
بخشش به طور کل، عملی انسانی، خیرخواهانه و قابل تکریمه. شاید برخی رندانهتر و هوشمندانهتر ببخشند که باعث بشه بخشش اونها، وسعتِ عمل بیشتری داشته باشه و خیر بیشتری برسونه اما این دلیل نمیشه به دیگران هم امر و نهی کنیم که مالِ خودشون رو به همون شیوه ببخشند و خرج کنند.
در مورد مِلک اورازان هم، اینهایی که گفتم صادقه. به هر دلیلی (که حالا بعداً دلایلش رو هم میگم) صاحب زمینهای اورازان، دوست داشته که فقط سادات از نسلِ اون دو امامزاده از زمینها و ملکش استفاده کنند. پس شرط شعور و البته منطق شرعی و قانونی اونه که من و شما، به تصمیمش احترام بگذاریم و برای اونچه این بخشنده خواسته، بنا به میل و نظر خودمون چون و چرا نکنیم.
داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت چهارم: طاووسِ اورازان و هندوستانِ شوهرِ اورازانی
اما با وجود اینکه ما شرعاً، قانوناً و شعوراً مجاز به سوال کردن از چرایی این شرط در وقف ملک اورازان نیستیم (همون قضیه مالِ خودش بوده، دوست داشته اینجوری استفاده بشه)، برای خودِ من همیشه جایِ سوال بوده که چرا آقا محمود گبر که حتماً خیلی هم دختردوست بوده (چون وقتی برایش شرایط معجزه دیدن مهیا شد، انتخاب کرد که این معجزه، شفایِ دخترانش باشد و بعد هم املاک خود را به شوهران این دو دختر داد) پس چرا دختران را از گروهِ استفاده کنندگانِ از ملکِ وقفیاش*5 کنار گذاشته؟
جواب ساده است. چون نَسَبیت خانوادگی و سادات بودن، از پدر به پسر میرسد و در نسلهای بعد ادامه پیدا میکنه، اما اگر دختری اورازانی با فردی غیر از سادات اورازان ازدواج کند، دیگر فرزندانش ساداتِ اورازانی محسوب نمیشوند لذا واقف ملک اورازان نیز مالِ خود را با شرط «برای استفادهی اولاد ذکور» وقف کرده است. (اینکه چرا در قانون اسلام و ایران، نام خانوادگی و شهرت و نَسَبیت از پدر به پسر هست و در اولادِ دختران ادامه پیدا نمیکنه رو دیگه برید خودتون پیدا کنید جواب و ایضاً مقصرش رو!)
دختران روستا هم اگر علاقهمند به ادامه زندگی در اورازان باشند، میتونند با پسرانِ سادات اورازانی ازدواج کنند و به عنوان همسر، در روستا بمانند. کاری که تقریباً بیش از نود درصد دختران روستا، تا همین یکی دو دهه اخیر، انجام دادهاند و به ندرت در نسلهای هم سن پدران و مادران ما، عروس و دامادِ غریبه و غیراورازانی در خانوادهها وجود داره و اولویت همه، اعم از دختر و پسر، ازدواج با فردی اورازانی بوده است. این قضیه، باعث به وجود اومدن فرهنگی یک دست و کم تعارض در بین خانوادهها شده و خویشاوندی مستحکمی در روستا جریان دارد.
حالا عدهای عنوان میکنند که اگر دختری هرگز ازدواج نکرده و پدرش فوت میکرد چه؟ آن وقت او آواره و بیخانمان نمیشد؟
اولاً که این یک مسأله استثناست و هرگز رِوال یک امر، بنابر استثنائات جزئی کنار گذاشته نمیشه. ثانیاً اون دختر، از دیگر ماترک پدری به غیر از زمین، ارث میبرد که شامل خانه (مثلاً یک اتاق از خانه، سهم او میشه) پول، اثاثیه و درخت گردو و گوسفند میشد. همچنین برادران و عموهای غیرتمند اورازانی، هرگز اجازه نمیدادند که اون دختر، بیسرپناه و بیسایه سر بماند. هرچند که نگاهی به گذشتهی روستا نشان میده که بالکل فرضِ این استثناء هم بسیار استثناء بوده و خبری نرسیده که دختری، بی سرپناه مونده باشه.
امروزه هم رِوالهای جدیدی مثلِ اجاره نود و نُه ساله و ارث از خانه ساختهشده، پیشِ پایِ اهالی موجوده که به این ترتیب، دخترها میتونند از مایملکِ پدری که به صورت خونه و مغازه موجوده و حتی باغات و زمینهای کشاورزی در اورازان بهرهمند بشن.
اما آیا کارِ واقفِ اورازان، هوشمندانه بوده است؟
داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت پنجم: محمودخان چه کردی با ما؟!
با بررسی جوانب قضیه و نگاهی به شرایط خاص دوران محمود گبر، برای من مشخص شد که این طرزِ بخشیدن املاک به اون دو امامزاده، بر یک چیز و اون هم هوشمندی و تدبیر بزرگِ محمود، صِحّه میگذاره. چه جوری؟ میگم براتون.
ببینید عزیزان، تا همین نیم قرن گذشته، در جوامع بشری و علی الخصوص شرقی، «مالکیت» متزلزلترین حق انسانها بود. داراییهای آدمها، هر آن در خطر از دست رفتن و به تاراج برده شدن بودند. حتی زمین و مِلک هم از این قاعده مستثنی نبود و دزدان مِلک، قدرتمندتر از دیگر دزدان، در کمینِ زمینها و خانهها بودند. شاهان و حاکمان که ماشاءالله همگی دزد و زمین خوار و اطرافیانشون هم از خودشون بدتر و دزدتر.
تمامی املاک مرغوب، در دست این گروه بود و اگر احیاناً جایی پیدا میشد که تصادفاً از دستشون در رفته و تحت تملک رعیت و مردم بدبخت مونده بود، به طرفهالعینی غصب و تصاحب میکردند. حالا فکر کنید که مالک اون مِلک، آدمهای خارجی!ِ فراری (دو امامزاده اورازان) باشند. دیگه حتی به جز شاه و حاکم، خطر این وجود داشت که مردم ولایات اطراف هم به اون زمینها، طمع ببرند. مثل الان نبود که سند منگولهدار و تک برگ هولوگرامدار باشه. محکمه و قاضی باشه و فضای مجازی که اگر احیاناً به تو ظلمی شد، بتونی تو بوق و کرنا کنی و حقت رو مطالبه کنی. اون وقتها، هیچی ضامن همیشگیِ استمرار مالکیت تو بر اموالت نبود الّا یک چیز که انصافاً رعیت و شاه، در به رسمیت شناختن این یک چیز، با هم اتفاق نظر داشتند و بر سر احترام گذاشتن به اون، پایدار و وفادار بودند و اون چیزی نبود جز مسأله وقفِ شرعی.
بله عزیزان، نمونههای زیادی از وقفهایی که فقط با هدف محافظت از اموال شخصی در برابر تاراج شاهان و حاکمان صورت گرفته در تاریخ وجود داره. نمونه خیلی بارز و دمِ دستیش، حسینیه امینیها تو قزوین هست که در اصل یک خونه اعیانی بوده که صاحبش، حاج محمدرضا امینی وقتی با جملات «خیلی خونه قشنگیه... خیلی خونه قشنگیه»یِ حاکم، به هنگام بازدید از خونه، مواجه شد، از ترس اینکه مبادا حاکم به خونهاش طمع کنه و از چنگش دربیاره، بلافاصله گفت: وقفِ امام حسینه!
به همین ترتیب، محمود گبر هم برای اینکه این املاک، که قلباً دوست داشته همیشه در دست ساداتِ از نسلِ سیدشرف الدین و سیدعلاءالدین باشه، از تملکِ این سادات خارج نشه، وقف رو انتخاب کرده است. عملی که خیرات اون، تا به امروز بر این روستا و مردمش جاری بوده. روستایی یکدست و اصیل، که ساکنانی جز همان ساداتِ محبوبِ واقف اصلی ندارد و فرهنگش و زمینهای قشنگش، متخلخل و هزار تکه نشده.6*
شاید بگید که این مسأله نیوفتادن روستا به دست غریبه، راه حل بهتری هم داشته. مثلاً مثل این روزها که اهالی روستاهایِ طالقان، سعی میکنند، زمینهای خود را به غریبهها نفروشند. اما عزیزان من، دقت کنید که مسأله، مربوط به هزار سال گذشته است. آن زمان، شورا و شهرداری و تعاونی و چه و چه وجود نداشت که قانونی محکم در این زمینه وضع و اجرا کند. از طرف دیگه، از نظر شرع و قانون، نمیتونی یه آدم رو از فروختن ملکش منع کنی و براش شرط بذاری که حتماً باید خریدار ملک تو اینچنین باشه. حتی همین الان هم، چنین شرط و شروطی صرفاً زمانی چاره سازه که صاحب ملک، خودش تمایل به اجرای اون داشته باشه و به خواستِ جمعی روستا احترام بگذاره و اِلا که هیچ ضمانت اجرایی پشت این قضیه نیست و مثلاً اگه کسی لج کنه و ملکش رو به غریبه بفروشه، شما نمیتونید بازخواستش کنید.
داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت ششم: و سخن آخر...
شاید دوستانی باشند که منو به خاطر نوشتن این مطلب، مورد مأخذه قرار بِدهند که «دختر حسابی، ناسلامتی خودت هم ذینفع یا به عبارت بهتر ذیضرر این وقف شدیها! اینا چیه مینویسی؟ این وسط حق تو هم ضایع شده و اگر بهت زمینِ اورازان، ارث میرسید، الان لااقل اندازهی یک قبر! تو روستایِ اجدادیت سهم داشتی».
ولی واقعیت اینه که من ترجیح دادم صادق و بیغرض، در طرفیت با حق و با رعایت انصاف، این مطلب رو بنویسم و قضیه رو روشن کنم. ضمناً من یک مسلمانِ اعتقادی و کرداری هستم (نه یک مسلمان لفظی) و به جمیع قوانین شرع مقدس، باور و اعتقاد دارم و به اونها احترام میگذارم.
بله، درسته که من هم دلم میخواست از زمین و مِلک روستامون، سهمی داشته باشم. به قول زنعمو مرضیه*7«یه مشهد هم با پول خودم برم!» اما متأسفانه اجدادِ من، صاحب و مالکِ این روستا نبودند و فقط از لطف و مرحمت واقف اون استفاده کردند. مِلکِ اجدادی من، شاید همون فدکِ مغصوب و کوچه بنی هاشم باشه که فعلاً ظالمانه در تصاحب اشقیاست و امکانِ احقاق حق خودم رو ندارم و ان شاءالله در سایه عدالت حکومت مهدیجان، به اون هم خواهم رسید.
شاید از روستایِ اجدادی، سهمِ من، همین سالی یکی دوبار مهمانِ فامیلها شدن و از سایه سارِ آرامش اورازان، برای یک چندساعتی بهرهگرفتن، باشد. آخر چشمم کور و دَندَم نرم، ملکِ اورازان میخواستم، باید همسر اورازانی انتخاب میکردم و حالا که جورِ هندوستان را برای طاووسِ وطن نکشیدهام، باید به همین سهمیه کم، قانع باشم.
و من نه تنها قانع که شاکرم بابت همین یکی دوساعتی چرخ زدن در روستایی که از تدبیر محمودِ گبر، به چنگ غریبهها نیوفتاده و قدم به قدمش برای من، یک سلام و علیکِ آشنایِ خویشاوندی دارد. خویشاوندانی که شاید به اسم و رسم نشناسمشان، اما دوجهشان نشان میدهد اورازانی هستند.
شاکرم بابت همان چند دهتایی جوز که بعد از کسرِ حسابِ صاحبِ زمین و آبیار و جوز چین و چه و چه، نصیبم میشود. بابت همان سخاوت کوه که آتُک و شورُک و سیابُن برایمان میفرستد به سوغات.
خدایا به همهی اینها شُکرت... بخواه که همیشه حقطلب، حقگو، شاکر و با انصاف باشم.
یا حق
به قلم: اورازانی دُتر: سیمرغِ قافِ نابِ طالقانی
عکس از: سعید عباباف
پانوشتها:
*1: برای این تاریخ یک دلیل مستند وجود داره. امامزادگان اورازان، نوه سلطان علی بن محمد باقر، همان امامزاده مدفون در مشهد اردهال هستند که در سال 113 ه.ق به ایران آمده است. لذا میتوان حدس زد که سالهای زندگانی این امامزادگان بزرگوار، حدود 1200 سال قبل بوده است.
*2: که به عاشورای ایران معروف است و مراسم قالیشویان دارد، در همان امامزادهای که سهراب سپهری مدفون است – حتماً راجع به آن سِرچ کنید و بخوانید.
*3: همان امامزاده سیدنصرالدین یا ناصرالدین واقع در خیابان خیامِ تهران (روبه روی مترو خیام).
*4: برگرفته از ویکی شیعه.
*5: من خیلی در انتخاب واژهها دقت میکنم که ملکیتِ شخصی از این ملکیت وقفی را متمایز نشون بدم.
*6: نگاهی کنید به فرهنگ تکه تکه و هزار رنگِ به همِ ناجورِ شهری مثل کرج، تا اهمیت و ارزش این فرهنگ یکدست براتون مشخص بشه. هرچند الان دیگه همه طالقان به این نتیجه رسیده که زمین دیارش رو به غریبه نفروشه.
*7: زنی که در کلیپ معروف اورازان درخصوص زمین دادن به دخترها میگوید: «بدمون که نمیومد، یه مشهد هم با پول خودمون میرفتیم!»
_________________________
تکمله (پاسخ به یک شایعه):
برخی دوستان عنوان کردند که وقف ملک اورازان، از سوی دو امامزاده (سید شرف الدین و سیدعلاءالدین) صورت گرفته و آنها رندانه با این وقف، دختران خود را از ارث بردن محروم کردهاند. در پاسخ به این دوستان، باید گفت:
اولاً که هیچ مستند نقلی و کتبی، در مورد این ادعا که بیشتر شبیه تهمت است، وجود ندارد. شما از هر کسی، ولو بچه، در اورازان سوال کنی که کی ملک اورازان را وقف اولاد ذکور کرده، پاسخ میدهد: محمود گبر. (نه سیدشرفالدین یا سیدعلاءالدین)
دوماً این دو امامزاده، اصلاً ملکی در طالقان نداشتند که بخواهند آن را وقف کنند. دو برادرِ فراری عرب بودند، پناه آورده به طالقان، ملکِ دیگران را هم که نمیتوانستند وقف کنند. با ساز و برگ جنگی و سپاه و لشکر هم نبودند که بگوییم ملکی را تصرف کردند. محمودِ گبر هم عاشق چشم و ابروی این دو نشده که زمینهای خود را دودستی تقدیمشان کند. یک چیزی (معجزهای) دیده و برای شکرگزاری این انفاق را انجام داده. آن زمانها هم مرسوم بوده که انفاق املاک برای امامان و امامزادگان را به صورت وقف انجام میدادند. (نگاهی کنید به انبوه املاک وقفی امام رضاجان در سراسر ایران) شرطِ استفاده اولادِ ذکور هم اگر در اصلِ وقفِ اولیه نبوده، آن دو امامزاده، از طرفِ خود نمیتوانستند این شرط را داخلِ وقف کنند. (دوباره تعریف وقف را بخوانید: واقف و استفاده کنندگان از وقف، پس از وقف، دیگر قادر به تغییر آن نیستند). پس خواهش میکنم کمی تعقل کنید، بعد شایعات بی اساس، را دهان به دهان نشر دهید.
ثالثاً در سیره هیچ یک از امامان و امامزادگان واجب التعظیم ما، این جور وقف کردن (فقط برای اولاد ذکور) وجود نداشته و مرسوم هم نبوده. پس چرا باید یکهویی این دو برادر چنین رسمی را در دیار غریب پایهگزاری کنند؟
رابعاً برخی استناد میکنند به وقفهایی که توسط برخی سادات و غیرسادات طالقان، در مورد املاکشان صورت گرفته و از سوی پدرانی بوده که ملک خود را وقف اولاد ذکورشان کردند و دختران را محروم گذاشتند. مثل سیدآبادیهای حسنجون (که اصالتاً اورازانی هستند) و یا سفجخوانیها. بعد، در مورد اورازان هم اینگونه نتیجه میگیرند که این وقف هم از شکلِ همان وقفهاست. درصورتی که وقف ملک اورازان با دیگر وقفهایی که اشاره شد، فرق دارد. حالا گیرم که یک پدرِ سیدآبادی، که اصالت اورازانی دارد، ملک خود واقع در حسنجون طالقان را وقف اولاد ذکورش میکند، دلیل این نیست که وقف ملک اورازان هم توسط پدران و اجداد اولیه (امامزادگان روستا) صورت گرفته باشد. در مورد چنین وقفهایی، هرچند به ظاهر، مشکل شرعی وجود ندارد، اما قطعِ به یقین، محروم کردن دختران به طور کل از ارثیه پدری، مطلبی نیست که مورد نظر و تأیید شرع مقدس باشد اما باز هم تأکید میکنم که وقف اورازان، از سویِ واقفی غیر از پدران اهالی صورت گرفته و با این جور وقفها، فرق دارد.
عزیزان، ظلمهایی بسیاری در بابِ ارث درخصوص زنان و دختران سرزمین ما صورت گرفته. مثلاً در روستای هیو استان البرز، بدون هیچ وقفی، بدون هیچ دلیلی، بدون هیچ منطقی، یک رسمِ ظالمانه در جریان است که به دخترها ارثیه نمیدهند و دختران را مجبور کردهاند در جلسه تقسیم ارث، حضور پیداکرده، با به زبان آوردن جمله «ارث خودمو به برادرم میبخشم» از حق خودشون محروم بشن.
یا در فرهنگهای بسیاری در جای جای ایران، به شخصه مشاهده کردم که ارثیه زنان و دختران را تاراج میکنند و چون حمایت قضایی موثری از زنانِ عمدتاً کم سواد و بیاطلاع این مناطق نمیشود، دستشان برای احقاق حق، کوتاه میماند.
اگر واقعاً دنبالِ گرفتنِ حقی برای زنان ایرانی هستید، این قضایا را دنبال کنید. اما باور کنید قضیه اورازان، از جنسِ دیگری است.
حق نگهدارتان
آن زمان که در کنجی مینشینیم و دفترچه خاطرات رو ورق میزنیم، در مییابیم که ای عجب، بسیاری از لحظاتی که با لذت سپری کردیم در خانههایی بوده که با در و دیوار و پستو و ایوان و تنورستان و حتی نردبان آن هم، به قولی عشق میکردیم و هویت لذت گذشته را در منازلی این چنینی لمس کرده بودیم.
امروز وقتی میگوییم برویم طالقان یا فلان ییلاق، عملاً جاذبههایی که در مخیله نقش میبندد طبیعت است و آرامش و تفریح .به راستی شده است که امروز دلتان برای در و دیوار خانه تان در طالقان تنگ شده باشد؟یا اگر تنگ شده، این دلتنگی به اندازهای هست که شما را ترغیب به رفتن کند؟ آیا اساساً هیچ تصویری در حال حاضر، در ذهنتان از خانهتان در طالقان دارید که موجب وجد و شوری در جان شود؟
صد البته که جوهر کلام، بازگشت به خانههای کاهگلی که از لحاظ مقاومت و بهداشت و آسایش در سطح پایینی بودند نیست. تا صد سال گذشته اکثر منازل در سطح کشور، از پایینترین استاندارها برخوردار بود و چه هزاران هزار انسانی که به هنگام وقوع زلزله در زیر آوارهای این خانهها جان دادند. چه کودکانی که به علت نبود بهداشت مناسب در این منازل فوت نکردند. چه بیماریهایی که در سطح جامعه تسری پیدا نکرده و هکذا...
آن چه میخواهم بگویم فقط فقر و فقدان هنر معماری در سازههای ویلایی و حتی شهری ماست. آن چه محصول چند هزار سال فرهنگ و هنر و اصالت ما متناسب با جغرافیا و فرهنگ و آداب و دیانت و روحیات و خلقیات ماست. هنری که خاک و چوب و آهن را چنان در هم میآمیزد که گویی خانه سکوی عروج روان به ملکوت شده است.
متاسفانه ما نتوانستیم ادغام صحیحی از تجدد و این میراث ارزشمند تا به امروز داشته باشیم و تقلیدوار سراهای چند صد میلیون تومانی میسازیم متناسب با آسایش تن و این در حالیست که ما وارث معماری بیبدیلی هستیم که خانههایش سرپناه روح و روان هم بوده.
امروز در روستاهای طالقان شاهد ساخت مساجد چند طبقه با هزینههای بسیار بالا هستیم که متاسفانه فقط یک سازه است و اگر گنبد و گلدستهای بر سر آن نباشد، در چشم ناظر گمان میرود یا مدرسه است یا درمانگاه و کمترین هنری از معماری ایرانی اسلامی که بستری فراهم میکند برای عروج خیال نیایشگر در آنها دیده نمیشود. تقلید پشت تقلید... کپی پشت کپی... رخوت پشت رخوت...!
در طالقان امروز ویلاها کمترین تناسب محیطی را دارا هستند و در بهترین حالت همان سازه شهری تهران ناگهان بر کوهی سر بر میآورد. خانههایی با نمای روز شهری که وقتی دو ساعت در آنها مینشینی از یادت میرود که در طالقان هستی و وقتی از خانه خارج میشوی تلنگر میخوری که ای بابا اینجا طالقان است.
معماری ایرانی در یک کلام درون گراست و توجه ویژهای به احوال و روحیات و ما فی الضمیر انسان دارد. مطبخهای غیرِ اُپن، ایوان، شبستان، اتاقهای مجزایِ منتهی به ایوان، حیاط و باغچههایی که در یک گردش کیهانی گویی منتج به مرکز آن آب و حوض میشود .سرویس بهداشتی در خارج از خانه و تنورستان و دهها شاخص دیگر. البته مقومات و مقتضیات زندگی امروز هم تغییر کرده و منظور بر احیا صد در صدی آنچه بوده نیست.مقصود برگرفتن حداکثری از آن هنر اهورایی است متناسب با زندگی امروز.
اینکه ما میرویم در بالا شهر و در یک رستوران شیک و گران قیمت با معماری ایرانی و سنتی که فقط در آن آجر و چوب و سنگ و آهن با ملات هنر ساخته شده است، مینشینیم و یک وعده غذا را به قیمت خون پدر میخوریم و صد عکس سلفی هم با آجرهای دیوار و تخت و پنجرههای مشبک و منحنی میاندازیم و آنوقت در نافِ بافتِ روستایی طالقان، خانهای میسازیم شهری!
خانهای که اگر ده سال هم طالقان نروید، نه آجر قرمزِ گرم در نما دارد و نه ایوانی با سقف لمبه قهوهای سوخته و نه نردههایی چوبی ناز شصت استاد نجار و نه اتاقهایی حافظ امنیت روان، با درب و پنجرههای مشبک چوب روسی، نه تنورستانی اَندود به نمای کاهگل نانو تکنولوژی و نه تخت و شبستانی که دلتان برایش تنگ شود.
امروز خانههای آنجا همان است که در اینجا... همچنان یک پذیرایی و یک آشپزخانه و سه تا اتاق و یک رنگ سفید به دیوار و مُشتی لوازم لوکس که مثال لوازم آرایش، خانه را از رخوت بیاراید.
امّا ای کاش خانههای طالقان به شکلی بنا شود که متناسب با محیط کوهستانی و برآمده از معماری با اصالت ایرانی و متناسب با فرهنگ بومی باشد. خانههایی که فرق فارقی با منازل شهر داشته باشد و در عین رعایت بهترین استاندارهای موجود، ولو شده اندکی هم به هنر آمیخته باشد. فراموش نکنیم که شادی و رضایت درونی و در توالی آن آرامش روح و روان آدمی در یک خانه، هیچ ارتباطی به تجمل آن ندارد و کسب این موهبت جز بر طریق هنر معماری با اصالت که محصول چند هزار سال تکامل در هر فرهنگی میباشد میسر نخواهد شد.
آیا رفتن از این خانه شهری به آن خانه شهری در ییلاق، نامش سفر است؟.این چه سفری است که هیچ تغییر و تحولی در وجود آدمی در آن دیده نمیشود؟.امروز استفاده از هنر معماری ایرانی در گران قیمتترین نقاط شهری تهران استارت خورده و امیدواریم هرچه زودتر به طالقان ما هم برسد.
تا بوده چنین بوده که همیشه اعتبار امور توسط قشر ثروتمند به جامعه تزریق میشود. در طالقان هم این شروع خجسته ولو بسیار محدود شروع شده است که ما میتوانیم با توجه بدان، ایصال به مطلوب را سرعت بیشتری ببخشیم.
به امید روزی که دلمان برای یک شب اقامت در خانههایمان تنگ شود .شاید خانهای بسازم فردا، خانهایی که دلم لک بزند برای دیدارش. خانهای با نمای آجرهای قرمز با بند کشی های سفید و مشکی که گویی یکدست، ردایی از خاک سرخ بر تنش پوشاندی. خانهای با ایوان و نردههای چوبی قهوهای رنگ، هنر دست استادی زبردست. خانهای که هم تنورستانی به نمای کاهگل نانو دارد و هم هیمالانی زیبا کنج حیاط. حیاطی که به چهار گوش هندسی درخت و گلکاری شده است و در میانش حوضی آبی رنگ دارد. با ایوانی که سقفش لمبههای خرمایی رنگِ شیکی کوبیده شده و در دکوراسیون داخلی اتاقهایش، آجر و سنگ و رنگ کاهگل بهکار رفته باشد. خانه، مطبخی داشته باشد با دربهای مشبک جدا شده از پذیرایی. اتاقهایی که در درون خانه، با پنجرههای منحنی به پذیرایی باز شود و شاید در گوشه آن تختی مجلل باشد که بنشینم و از پشت پنجرههای مهربان، بارش باران و برف را تماشا کنم. خانهای که هر گوشهاش نماز گزاردن، لذت داشته باشد و حداقل بکشاندم به سکوت و تفکر و اندیشه. خانهای با جادوی معماری اصیل...
خانهای خواهیم ساخت
به قلم: حامد نجاری، از روستایِ گورانِ طالقان
منتشر شده در کانال طالقانیها
سحر، خواب آلود، با تنی سنگین و دردآلود از جا بلند و آرام و بی صدا مشغول آماده کردن خمیر شد. بچه ها خواب بودند و دلش نمیآمد آنها را بیخواب کند. فردا کلی کار داشت و در سر کارها را مرور میکرد.
اگرچه راه رفتن برایش سخت بود ولی او مادر بود و با تمامی مشکلات، باید به کارهایش می رسید. با سختی، لاک را آورد و چند کاسه آرد، درون آن الک کرد و آب جوشیدهی ولرم را درون آرد ریخت و با دستان مهربانش، شروع به خمیر کردن کرد. نمیدانم میدانید خمیرِ نان را باید خیلی وَرز داد تا آماده برای پختن شود و مادرم با سختی، این کار را تمام کرد و روی لاک را پوشاند، تا خمیر وَر بیاید و کاملاً آماده شود. بعد کمی آرام گرفت، اما با بالا آمدن خورشید و بیدار شدن بچه ها، از چشمان زیبای مادرم هم خواب کوچید.
صبحانه را آورد و بچه ها را تر و خشک کرد، ولی انگار زیاد حالش خوب نبود و احساس درد داشت اما هیچ بروز نمیداد. بعد از صبحانه، ننه گفت: «خمیر بالا اومده و دیگه وقتشه که شروع کنیم.»
بچهها را به آقاجون سپرد و تنور را آماده کرد. هیزم و گمره، در چشم به همزدنی شعله کشیدند و آتشی به پا شد که تنور را سرخ و زیبا و آماده پختن نان میکرد. سفرهی آرد را پهن کردند و تخته، وردنه و دیگر وسایل را آوردند.
ننه گفت: «حوا جان، تو سنگینی نمیتونی نون رو به تنور بزنی. من کنار تنور میشینم، تو نون را وَردنه کن که اذیت نشی.»
و چنین بود که مادرم و ننه، شروع به پختن نان کردند. با شروعِ کار، درد مادرم بیشتر شد ولی باز هم، پیشِ مادر شوهر صدایش را در نیاورد و خیلی عادی، نانها را وردنه میکرد. او با درد کنده میگرفت، با درد وردنه میکرد اما خم به ابرو نمیآورد .
تا اینکه آخرین نان پخته شد. حالا دیگر درد تمامی وجود مادرم را گرفته بود. همان دم، ننه متوجه حال خراب او شد و پرسید: «حوا جان چیه؟ دردته؟ ای امان... چرا زودتر نگفتی؟» و سراسیمه آقاجون رو خبر کرد.
- «زود برو دنبال خاتون باجی، بگو حوا دردش بگیتی، زود بیا.»
ننه سفرهی نان را جمع کرد و آقاجون به دنبال خاتون باجی رفت. در خانه کسی حضور نداشت، آخر فصلِ خرمن بود. آقاجون تا پشت ده که محل خرمن بود را دوید و نفس نفس زنان به آنها رسید و گفت: «خاتون باجی زود بیا حوا دردش گرفته»
خاتون باجی گفت: «باشه میام اما کارم نیمه تمومه» آنها آن لحظه که باد میآمد، داشتند گندمهای خود را باد میدادند. آقاجون گفت: «من به جات کار میکنم تو فقط بشو»
و اینطور شد که خاتون باجی پیش مادرم آمد. طولی نکشید که صدایِ گریه نوزاد بلند شد. در روز ۲۸ مرداد، روزی گرم و تابستانی، دختری به جمع خانواده اضافه شد. و من در طالقان، در میراشِ زیبا و در خانهای گِلی گرم و پر از زندگی، چشم به دنیا گشودم و مادر و پدرم «فریبا» نامیدندم.
دنیا آمدنم را دوست دارم...
مکانش را...
زمانش را...
خاتون باجی را... کسی که مرا به دنیا آورد.
و از همه مهمتر مادر و پدرم را...
به قدری برایم زیباست که دوست دارم صبوری مادرم را، حجب و حیا او و سادگی و عشق زندگیشان را بنویسم و به همه بگویم چقدر به وجودشان میبالم و افتخار میکنم.
تولدم قرین شد با برکت، با نان، با گرمی و همین برایم زیباست.
آن نانها خوشمزهترین نانهای دنیا بودم برای مادرم، چون با عشق به وجود نوزادش پخته شد و توانست علیرغم درد، آن را به پایان رساند و کارش، نیمه تمام، باقی نماند.
احساس عجیبی دارم. شاید حمل بر خود شیفتگی شود ولی وجود خود را به واسطهی تولدم، دارای برکتی خاص میدانم. چیزی که همیشه برایم ثابت شده است. ولی یک حس دیگر هم دارم که این هم خالی از واقعیت نیست. در هنگام تولد که مادرم مشغول کار، پدر مشغول کار، خاتون باجی مشغول کار بودند، من نیز همیشه مشغول کارم و استراحت و راحتی کمتر سراغم میآید. از این امر، ناراضی نیستم و این را مرهون لطفِ الهی و نحوهی به دنیا آمدنم میدانم.
عکس: بانو سوداگری، مادر سرکار خانم فریبا سوداگری
زنده باد مادرم که شجاعترین، مهربانترین و محجوبترین زن زندگیم است.
و یاد و خاطرهی شیر زنی چون «مرحوم خاتون باجی» که کمک حال زنان در میراش بود، برای همیشه زنده و گرامی باد. روحشان شاد، کم نبودند شیر زنانی که در روستاهای طالقان، چون ستارهای درخشیدند و دوشا دوش مردان، برای گذران زندگی، زحمتها کشیدند. یاد همگیشان گرامی و روحشان قرین رحمت الهی.
به قلم: بانو فریبا سوداگری عکس اول از: بانو راضیه فرجپور
زُومُستان بیامی و گاز نیومی!
راستی شماهان موافق گاز رسانی به روستاهای طالقان هستین؟
اگر آها، که طبیعت چی میبو؟
اگه نه دی، مردمانی سختی چُوطو تُومام گرده؟
نظرات خودتونو زیر همین پست، کامنت کنید.
برخی نظرات ارسالی:
آقای مسعود از زیدشت: خداییش نعمت بزرگیه، از وقتی گاز اومده، مادرم اینا راحت شدند، دیگه زمستونها مجبور نیستند که بیان تهران.
ولی از یه طرف دیگه هم غریبه ها زیاد میشن. مثلاً زیدشت، خدایی خیلی بد شده، همه غریبه شدند و دیگه دِه نیست که من اصلاً این وضعیت رو دوست ندارم.
خانم فریبا سوداگری از میراش: من موافقم ولی نگران دی هستم. چرا که خطرناک هست برای پیران. ولی خا از یه جهت دیگه راحت دی میبُن.
آقای بهروز حاجیان از زیدشت: من موافق صد در صدی هستم. با اجرای گاز چه آسیبی به طبیعت زده میشه؟ ما ساکنان طالقان، سالهاست که از کمبود امکانات داریم رنج می بریم و بابتش هزینه های گزافی پرداخت کردیم. امسال، غیربومیهای طالقان (اونهایی که طالقانی هستند اما زندگی اصلیشون در شهرهای کرج و تهران هست) در مناطقی که گازرسانی شده، طالقان موندند. به طور قطع، هر امکاناتی که میاد، هم دارای معایب هست و هم مزایا، ولی واقعاً نمیشه اصلی ترین نیاز مرد رنج کشیده طالقان رو فدای طبیعت کرد. باید یک جوری این گازرسانی انجام بشه که خیلی هم به طبیعت آسیبی وارد نکنه.
از اون طرف هم ترس هجوم افراد غیرطالقانی به طالقان پیش میاد که مدیریت این قضیه، به خودِ طالقانی ها بستگی داره. بومیهایی که مالکن و خودمختار و میتونند زمینهاشون به غریبه ها نفروشند. ولی واقعاً در هوای سرد نیمه دوم سال، گاز اصلی ترین نیاز مردم منطقه هست به طور قطع.
واقعاً با ورود گاز، خیلی مردم راحت میشن، هم در بحث امکانات سوخت رسانی که برای گازوییل مجبورن برن تو صف، نازِ سوخت رسانها رو کشیدن، پمپ بنزین و بوروکراسی فرمانداری و ...
هم یک جورایی بحث شغل و درآمدزایی و امکانات دیگه، به این گزینه وابسته است. چون جمعیت زمانی زیاد میشه که امکانات باشه. شرایط شغلی زمانی بهبود پیدا میکنه که جمعیت زیاد باشه. در نهایت همه چی به امکانات منطقه مربوطه.
به نظر من اگر یک کار مثبت برای طالقان انجام شده باشه، همین گاز رسانیش هست.
خانم زری مهرانی از مهران: گاز عالیه و اگه به مهران برسه، من میخوام که دهه بعدی رو در طالقان زندگی کنم. خواه ناخواه امکانات با گذشت زمان باید بیشتر بشه. خلاصه در کنار مزایا، شاید معایبی هم داشته باشه ولی برای منطقه سردسیر واقعاً نعمته. مثلاً همین روزا اگه ما بخواییم بریم طالقان، خونه یخه، کف اتاقا انگار که خیسه از سرما، درسته هیچ چیز مانع عشق یه طالقانونی نمیشه و سنگ هم بباره میریم طالقان ولی واقعاً واسه بومی ها تهیه و هزینه سوخت سخت و زیاده. هرچند گاز تا بیاد بالا طالقان، بیست سالی فکر کنم طول بکشه. ما که خونه مون صعب العبوره احتمالاً 50 سال دیگه گاز بیاد! فعلاً قراردادشون (قرارداد گازرسانی) تا روستای جوستان هست گمونم.
خانم شهناز سلطانیان از دیزان: با توجه به آسیب دیدن طبیعت و هجوم غیر طالقانیها به طالقان که خودش یک فاجعه است، اما با مدیریت به جای طالقانیها که زمین و خونه به غیر نفروشند و بر کار گاز رسانی نظارت درست انجام بشه، گاز باشه خیلی بهتره. ما خودمون اگه گاز باشه، زمستون هم میمونیم طالقان و این کار رو خیلی های دیگه هم می کنند.
سیده مریم قادری از اورازان: زندگی بدون سوخت مناسب در آب و هوای سرد منطقه، یک معضل بزرگه که باعث کاهش جمعیت و متعاقب آن درآمد و رونق زندگی در طالقان میشه. اما گرم شدن زمین، آلودگی هوا و هجوم زمین خواران به منطقه و متعاقب اون خیل عظیمی از افراد غریبه با فرهنگهای مختلف، طالقان رو در معرض آسیب جدی قرار میده. گاز رسانی یک ضرورت اجتناب ناپذیره اما در کنارش باید به هزار مورد دیگه هم فکر کرد و جوری برنامه چید که نگین سبز و پرافتخار البرز کوه و مردم نازنینش، کمترین آسیب رو ببینند. به امید دیدن این درایت از اهالی منطقه و مسئولین
روز تعطیل که میشه، دلم پَرپَر میزنه برای خونهی مادربزرگ
و دلتنگیم برای اون حجمِ مهربونیِ محصور در دیوارهای خوش عطرِ کاهگلی، به بینهایت میرسه...
این گل شاه اشرفی که ما بهش شیویدی هم میگیم، عجب حال و هوایِ طالقان رو داره.
تو اکثر خونههای روستایی و باغچههای باصفاش، میتونی یه عالمه از این گلها رو تو رنگهای مختلفش مشاهده کنی. مثلاً تو عکسهایی که از خونه ی آیت الله طالقانی گرفته شده، این گلهای زیبا خودنمایی میکند.
یادش بخیر... خونهی اورازان ما هم یه عالمه از این گلها داشت
متن: بانو سیمرغ
عکس: آقای مسعود جعفری نژاد
دَرسَرایی کو صاحاب نُوداره، ویرانی میا معمارُش میگَرده
اِچینه آدومی دِل کو عشق میانُش دَنباشه
یواش یواشُک خُوراب میگَرده
برگردان شعری از صائب تبریزی
عکس از: خانم معصومه قریشی
با ما در یک سفر تصویری به خانه های تاریخی و پر خاطره طالقان همراه باشید.
علاوه بر اتاقها، خانه های طالقانی شامل موارد دیگری نظیر تندورستان (تنورستان)، هیمه لان (محل نگهداری هیزم)، کَله (اجاق هیزمی) و ... می شد.
تندورستان (لوله دودکش تنور نان پزی = لوکومبر و انبر فلزی نان گرفتن از تنور و سر تنور نان پزی را در عکس مشاهده می کنید.) - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
کَله طالقانی (اجاق دیواری) قدیمان در طالقان زمین ایوانی دیوار میانش کله داشت که با هیمه تَش میکردن و مرغانه، آرشو، حلوا، پیاز، برنج و بلغور و فسنجان و دیگر غذاها را در آن درست میکردند. - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
آخور (جایی برای ریختن خوراک گو و مالان که میان آن، واش، یونجه، کاه و جو همینان) - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
سقف قدیمی خانه و پسینه همراه با درجی که برای روشنایی بساتیبن - عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻
با ما در یک سفر تصویری به خانه های تاریخی و پر خاطره طالقان همراه باشید.
موقع خانه تکانی در اسفندماه، گل رس را با دمه (کاه نرم وریز) قاطی و دیوار اطاقها، بیرون خانه و
ایوان را گل کار می کردند. 🔻
درون خانه حتماً طاقچه داشت که با فانوس یا گردسوز، آینه، شمعدان و لاله، گلدانی گل یا قاب عکسی تزئین می شد. عکس: بانو شوکت لهراسبی 🔻