درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۵۲ مطلب با موضوع «خاطرات و داستانها» ثبت شده است

داستان باران سیزده - قسمت دوم

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ

از آن به بعد، دوستی میان ما و این تهرانی میهمانان پایه گذاری و رفت و آمدها شروع گردی...

هرچند ویشتر اوشان مایی خانه میامیَن و ما شاید دو سه سالی یه بار، حتی کمتر، اگه گذارمان به تهران میرسی، اوشانی خدمت میرسی یِیم...

مُن البت هیچ اوشانی خانه نشی بیَم. درست تر بگوئم، از زمان آشُنایی که مُن نُه سالُم بَ تا هفت سال بعدش.

اولین بار شانزده سالُم بَ که بشیَم خانه شان.
برارم دانشگاه افسری قبول گردی بَ و ننه آقام اوییب، پی یه اتاق اجاره ای بیَن که از قضا پوران خانومشان، دو تا اتاق خالی داشتُن و همانه ر برارمیب اجاره کُردیم.
بعد دی مُن، تابستان، یک ماه بیامیَم برارمی وَر.

خانه شان، خیابان شاپور بَ.

تا اونجه دبیَم پوران خانوم نمیَشت آشپزی کُنُم و تمام آن یک ماه، با ماه منیر و پری گل (پوران خانومی دُتران) به وازی و خوشی و خرید و گشت و گذار و گپ و گفت بگذشت.

یک دو باری دی بشی ییم امامزاده سیدنصرالدین، که الحق زیارتش جانه صفا هامیدا.

خوبیش این بَ که بعدِ زیارت، میشی یِیم خرید و بازار بزرگی حجره هانه تا قِرانِ آخر جیفمان خالی میکوردیم و آخر سر دی، در غذاخانه مُسلم، با باقالی پلو یا کُباب، اُشکُممانه از عزا در میوردیم.

اما میمَل غروب دمانمان، معجون فروشی شاپور نزدیک خانشان بَ..

یادوش بخیر...
چه روزان خوشی داشتیمَ...

آن یگ ماهی که مُن تهران دبیَم، اصلاً عباس، گتین پسر پوران خانومشانه نِیدیَم.
بگوتن با گته آبا و گته ننه بشیَه زیارت مشهد و پوران خانوم هی دعا دعا میکُرد تا مُن اونجه درُم، عباس دی وَگرده.
اما مشهد، به عباس خوش بگذشتی بَ و تا مُن اونجه دبیَم، او دی تهران نیامه.

بالاخره آخرین روزهای شهریور ماه بَرسی و مُن دی می بایست راهی طالقان میگردیَم.

دلُم میخواست ویشتر بمانُم..
آن یک ماه، خوشترین روزهایی بَ که تا آن زمان تجربه کورده بیَم.

الحق خانواده ی میزبان، در مهربانی و پذیرایی و صفا و صمیمیت، هیچ از ما طالقانیان کم نوداشتُن.

مُن دی با دُترکانشان، عَیاق گردی بیَم و اگرچه دلتنگِ ننه آقام و طالقان بیَم اما اوشان دِ جدا گردین دی منیب سخت بَ.


دمِ رفتن، ماه منیر اسفند دود بیارد...
 بِرارم، سنگینه چمدانانمه که دِراغوز میانُشان لباسها و کفشها و پارچه هایی که از تهران بخری بیَم دَبَه ر سگ کَش میکُرد
و یه کاسه گِلی کبودِ رنگ، با چندتا گل محمدی میانُش، پری گلی دستی میان دَبه.

پوران خانوم دی درحالیکه چادر نمازشه سر کُردی بَ، قرآن بیورد و منه از بیخ آن رد کُرد...

تا پری گل بیامه که کاسه ای اُو ر مینی پِی سر دپاشه، در وا گِردی و یه جوانک رعنا و خوش قد و بالا، چارچوب دِری میان، نمایان گِردی.

اولین نُگاهش، مینی چُشمانی میان گیر کُرد...
از قضا مُن یه کیشکه خنده لبانمی سر دَبَه که آن دی همزمان، مینی تُوکی سر، خُشک گردی!

میان این گیجی و دنیایی که دَوّار مُنی کله ای دور میچرخی، ماه منیر هوار کُرد: داددداششش   خوش اومدی...

و پوران خانوم در حالیکه نگاهش به مُن لبخند میزه، جوانکه بغل گیت و بگوت: بالاخره اومدی، مشهدی عباسم، زیارتا قبول مادر...

عباس، یه قشنگه خنده کُرد و بگوت: اما مثل اینکه بی موقع اومدم... فکر نمی کنم این اسفند و گل محمدی، واسه پیشواز من باشه...

پری گل، زیر زیرکی بخندی و بگوت: برای بدرقه مُروارید جانه... یک ماه اینجا بود، ولی تو که نبودی!   الانم داره برمیگرده طالقان..

عباسی چُشمان ریز گردی و بعد آرام بگوت: چرا اینقدر زود؟! نکنه پا قدم ما سنگین بوده!

مِن مِن کنان بگوتم: نه... داداشم ماشین گرفته.. دی باس برگردیم، هفته دیگه مدرسه مان وا میشه!

پوران خانوم گلایه وار گفت: هی بهتون میگم زودتر بیایین.. گوش نمیدین که... حالا مروارید جان یه دقیقه بشین ببینیم این پسر واسه مون سوغاتی چی آورده؟

همان موقع برارُم کلافه حیاطی میان دِ صدا کُرد: مُرواری... بدو بیا دیرمان گردی... پوران خانوم کلیدِ اُتاقمو گذاشتم زیر جاکفشی. بیزحمت گلدونامو آب بدید، منم سه چهار روزه بر میگردم... عباس جان، دخترخانوما خدانگهدار. از طرف منم از حاج مرتضی خداحافظی کنید.

و با یه دلی که میانِ دگ دوجه آن، نقش چُشمان سیاهی لانه کوردی بَ وگردیَم طالقان...


🔻ان شاء الله ادامه دارد 🔜


به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۰
درجی طالقانی

داستان باران سیزده - قسمت اول

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ق.ظ

از وَختی یادُم میا، یک ظهر نَبَه که بتانیم ناهاری بَ یه اُشکُم سیر، غذا باخوریم.
نه اینکه دستمان تنگ باشه یا خدای نکرده، غذا کم بار کنیم.
نه اتفاقاً برعکس،
گِتین خوآرُم همیشاک، دو سه برابر خودمانی اَندا، غذا تدارک میدی، اما اِخلاق آقام خدا بیامُرز اینطور بَ که هر روز که کاری سر دِ ومیگردی خانه، چند نفری میهمان خودشی همراه میورد.

یه روز تُرکه مَردانی که مایی محل، کارگری میکُردُن و ناهاری بَ فقط یه مُشت انگور داشتُن و دو پاره نان و آقا دلش به حالشُان بسوتی بَ...

یه روز مَش مَمَد و دو تا چَقَره یالانُش که هفته ای یه بار میومیَن مایی محل و سیفیده خَرشانی همراه، سِیفی و سبزی میروتُن و میمَل همیشگیشان مایی خانه بَ...

یه روز فَک و فامیلِ همسادُمان که از ولایت غریب میومیَن و زُن همساده راشان نمیدا و اوشانه اخم و تَخم کُوردی بَ...

یه روز راه ماندگانی که جاده ای سَر، ماشین گیرشان نیامی بَ...

یه روز دسفروش دوره گرد...

یه روز مأمور بهداشت و دامپزشکی...

یه روز....

و خیلی روزان دی، خودمانی تَک و تیل که یا حالان والان و مریض بیَن و بیومی بیَن پی دوا درمان، یا عروسی کار و خرید داشتُن، یا بی وَهانه و سرزده میامیَن میهمانی...


هوا روزگار که گرم میگردی، بساط گشت و گذار شهری آدُمان دی، کنار شهرو و کوه کَتلان برپا بَ.
این جمعیت خسته و از شهر بریده، اگرچه تعدادشان به تعداد این روزانی توریستان نَبه، اما شمارشان برای همان موقعان دی چشمگیر بَ.
بعضی روزان که دیه حسابی شُلُغ میگردی و بُنِ دار و درختان، جای سوزن انداختن نمی ماند.

یِگ سال یادُمه سیزده به در بَ.

آقام، یکی دو روز قبلِ سیزده، یه وَره قربانی میکُرد که از گوشتش، کُباب سیزده مان، مهیا میگردی.

آن سال، هوا روزگار مثلِ همه بُهاره روزان، گاه اَفتو میگردی و گاه بیگیت و وارانی.

ننه جانُم وَقتی بِیدی سیاه اَبران، آسمانی میان دَرُن، تندی برارانمه صدا کُرد و بگوت: گوشتانه کباب کنین و بنگنین قابلامه ای میان، میترسم واران بگیره.
براران دی اجابت امر کُردُن.

آن وسطان، و درست نماز ظهری وقت، آسُمان وازیش بیگیت و میان آن همه مردمی گردش و خوشگُذرانی، یگهو شرشر واران بیگیت و مردمی بساطه به هم بِزی.

ظهر بَ و خُجیره کبابِ بو، خانه مانو پُر کُردی بَ که آقام، یاالله یاالله گویان، در دِ درامی و یه لشکر، خیس و خُساله آدُمان، اویی پِی دِ بیَن.


مُن اول اوقات تلخی کُردُم و غرغر کنان و زیر لبی بگوتُم:
ای بابا.. یه سیزده به در دی ما آسایش نُداریم..
آخه آقاجانو بگو این غریبه آدُمان، آن دی یه گَله ر کُجه د پیدا کُردیه و بیوردیه سر سفره ناهار!

آقاجان، انگار مینی اوقات تلی رو نگاهمی میان بُوخواند و بگوت:
ای قربانِ خُجیره دُترکم گَردُم...
آقاجان،،  این بنده خداهان، باغمانی دیفالی بیخ، بساط کُرده بیَن که واران اوشانی بساطه به هم بِزی..
میهمان حبیب خدایه..
اینان دی شهری آدومَن...
یه روز بیامیَن دَر و تپه ای میان، خودشانیب خوش گذرانی کُنُن...
درست نی اخم و تَخم کنی میهمانه دُتر جان.

بعد مینی دیمه، با زِبر و زُمُخته دستانُش که همیشاک اثر کار سخت کشاورزی و دامداری بر جانشان بَ، نوازش و پیشانیمه ماچ کُرد و بگوت:
ایسه یکی از آن قشنگه چارقدانته سر کُن و بشو ننه تی وَر کمک، تا سفره ناهاره بنگنین و خُجیر، میهمان نوازی کنین...

آن روز ما گت ترین سفره هانمانه سر هم کوردیم و هرچه مطبخ و دولابچه و پسینه ای میان داشتیم، از نان و پلو و کباب و ماست و پندیر و کُره و عسل و زیله و جوزِ مغز و چه و چه، سفره ای سر بیوردیم.
میهمانان دی هرچی برای ناهار آماده داشتُن بیوردُن.

یه شاهانه سفره گردی...

آن روز مُن دی برای اولین بار، دُلمه باخُوردُم،
دلمه دستپختِ پوران خانُوم جان...
آن قشنگه و خوش صحبته تهرانی زُن که با دو تا دُتر و یک گتین پسرش، به همراه چند خانواده دیه مهمانمان بیَن...


🔻ان شاء الله ادامه دارد 🔜


به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۱۰
درجی طالقانی

خوب جایی عروس گِردی یِی

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ


وقتی میخوان به یه تازه عروس بگن که خوب جایی عروس شده و به قول معروف، از داماد و خانواده اش تعریف کنند، اما یه جوری میگن که ....!


فایل صوتی را دانلود کنید و این خاطره شیرین رو با با صدای بانو لیندا مهرانی بشنوید.


دریافت کنید


ویژگی این صوت در اینه که شما با لهجه روستاهای بالا طالقان آشنا می شید که تفاوت چشمگیری با لهجه دیگر روستاهای طالقان داره و یه جورایی شبیه لهجه های شمالی هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۱
درجی طالقانی

نذر سید و غربت!

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ق.ظ

 

طالقانیان با همسایگان خود نظیر ولایات و شهرهای شمالی ایران، از قدیم مراوده و تجارت و ارتباطات اجتماعی داشتند که وصلتهای زیادی طی این مراودات، صورت می گرفت.

یک رسم قدیمی که در میان شمالیان وجود داشت این بود که گاهی، کودکان خود را نذر سید می کردند!

یعنی چه؟

اگه میخوایید از این رسم باخبر بشید، فایل صوتی زیر را دانلود کرده و گوش کنید.

فایل صوتی: نذر سید به روایت بانو میرزکی (قادری) از اورازان

دریافت کنید

 

 

 

و نیز در ادامه بشنوید:

مادری که به دلیل "نذر سید" شدن، از خانه و خاندان و دیار خود جدا مانده، فاصله ی به کوتاهی این ورِ گهواره تا آن ورِ گهواره را غربت می داند.

فایل صوتی: غیر طالقانی دختر هانمی دیم به روایت خانم میرزکی (قادری) از اورازان

دریافت کنید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۶
درجی طالقانی

لاکپُشتی قشنگه داسُتان

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ب.ظ

 

این نوستالژی پندآموز کتابهای دبستان

با گویش شیرین طالقانی

با صدای مخملی استاد فلاحی

تقدیمتان

 

دریافت کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۲۷
درجی طالقانی

دار بُکاشتُن

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳ ب.ظ


داستان: پیرمردی دار بُکاشتُن

با صدای استاد فرشید فلاحی


اصطلاحات:

کان

بَکَندُون

جوز دار

کاسه لیس

پابراز

دریافت فایل صوتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۳
درجی طالقانی

سرخوری زن بَبردن و آدُم گِردییَن

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ق.ظ
اَندر حکایتِ یه رَذلِ کُته که همه اویی دست دِ تَنگ درامی بیَن و بیانِ چگونگیِ آدُم گردی یَن او


فایل صوتی این داستان، به گویش طالقانی و با صدای فرشید فلاحی تقدیمتان





این هم اصل داستان به فارسی به روایت سیمرغ (سیده مریم قادری)

یکی بود یکی نبود، توی شهر قصه ما، یه زن و شوهری بودند که با اینکه سالها از ازدواجشون میگذشت، اما صاحب فرزند نمی شدند. تا اینکه بالاخره طباطبت طبیبان و دعای مجیبان و جمبل جادوی ساحران! جواب داد و خداوند پسری به این خانواده عطا کرد.

حالا داشته باشید که جنس پسر! اون وقتها، همینجوریشم خواهانش زیاد بود و این یکی هم که عزیز دردونه و یکی یک دونه، همه اینها دلیلی شد بر این که پسرک، لوس و ننر و شر و شیطوووون بار بیاد.

خلاصه پسر، وقتی به سن نوجوونی رسید، دیگه عالم و آدم از دست شیطنتها و شرارتش آسایش نداشتند طوریکه هر روز خدا، یه عده ملت بخت برگشته که نیش شرارت پسر، اونها رو گزیده بود، برای شکایت و چغلی پیش پدر میومدند و پدر هم چیزی جز شرمساری و نگاه افتاده به زمین و معذرت خواهی نداشت که تحویلشون بده.

القصه، این قضیه اونقدر ادامه پیدا کرد که خود پدر مادر هم به ستوه اومدند و برای کسب چاره، نزد شیخ حکیم و با تدبیری رفتند. شیخ، قضیه رو که شنید به اونها گفت: تنها راه اصلاح پسرتون اینه که براش زن بگیرید!

زن و مرد با تعجب شیخ رو نگاه کردند و گفتند: آخه جناب شیخ، اولاً که کی حاضر میشه به این اجل معلق! زن بده، بعدشم زنش بدیم که چی، یکی دیگه رو هم بدبخت کنه؟ اون زن طفل معصوم چه گناهی کرده؟ اصلاً ما که پدر مادرشیم و یه محل، از پسش بر نمیایم، یه دختر کم سن و سال و بی تجربه میخواد اینو آدم کنه؟

شیخ گفت: به من اعتماد کنید، اصلاً برای اینکه به شما ثابت بشه، من خودم حاضرم دخترم رو به عقد پسرتون در بیارم..

و به این ترتیب پسرک در دام افتاد.

جونم براتون بگه که همه محل بسیج شدند و بساط عروسی به پا شد و از اون طرفم پسر و دوستای شرورش، تو جشن عروسی، تا دلشون خواست شیطنت کردند و پدر و مادر حرصها خوردند اما شیخ با لبخندی مطمئن، نظاره گر ماجرا بود.

صبح روز بعد، اهالی محل منتظر بودند که ببینند تازه داماد، امروز میخواد چه آتیشی بسوزونه ولی خبری از او نشد که نشد.

تا یک هفته محله غرق آرامش بود اما مردم می گفتند: ای بابا، اینم فقط همین روزهای اوله که داماد ماه عسل تشریف داره، بعدش بازم همون آش و همون کاسه است....

خلاصه ماه عسل هم به پایان رسید و مردم چهارچشمی خونه پسر رو می پاییدند که بالاخره یک روز، شازده با گردنی افتاده و دست و پای دراز از خونه بیرون اومد و در حالیکه آروم و بی صدا راه خودش رو می رفت، بدون اذیت و آزار کسی، به در بقالی اومد و سلام کرد!!

بقال که منتظر بود پسر مثل همیشه مغازه رو به هم بریزه و یه مشت جنس برداره و بره، با ترس و لرز جواب سلام رو داد و دید که پسر درخواست مقداری شیر و پنیر کرد و بعد هم با حساب کردن پول اون، بدون هیچ حرف اضافه ای راه خونه در پیش گرفت.

ملت از تعجب شاخشون زده بود بیرون و اونچه میدیدند رو باور نمی کردند. پسر به خونه رفت و اجناس رو تحویل داد و دوباره سر به زیر و آروم قصد رفتن به حمام رو کرد.

مردمم از اون طرف و با حفظ فاصله، تعقیبش می کردند، تا اینکه جلوی حمام، سگی به پسر رسید و پاچه اونو گرفت....

در شرایط قبل از ازدواج، نه تنها آدمها که حتی سگها و گربه ها و شغالها و گنجشکها و کلیه جک و جونورها، جرأت نزدیک شدن به پسر رو نداشتند اما اگر هم گاهی، یکیشون شکری میخورد و صدایی بلند می کرد، معمولاً پسر اونو زنده نمیذاشت، اما این دفعه چیزی نگفت و فقط سعی کرد پاچه لباسشو از دهن سگ بیرون بیاره که خب سگ هم از اون سگا بود و از رو نمی رفت....

یه چند بار از تقلا کردن پسر گذشت و سگ کوتاه نیومد، تا اینکه پسر خم شد و مثل مادرمرده ها روی زمین نشست و بنای نصیحت کردن سگ رو گذاشت که:

ای سگ عزیز، ای برادر!!  دست از واق واق و گاز و پاچه گیری بردار، که اگر چنین نکنی مردم تحملت نکنند و از دستت عاصی و عارض میشن و شکایت به پدر مادر می برند، اون وقت اونها هم میان و میگیرنت و زنت! می دن و بعد حال و روزت میشه حال و روز من...

میگن سگ، وقتی اسم زن گرفتن رو شنید، پاچه رو رها و با نهایت سرعت، شروع به دویدن کرد و در افق محو شد..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۲۲
درجی طالقانی

خرِ حرف گوش کُن!

سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۰۵ ق.ظ


سلام مای خجیر هم زبانان

امرو میخوام شمای به یه داستان بوگوم که خودمی وچگی یی شین.

من کو وچه بیم، وچه کو نه، ازا ضعیف بیم  3یا 4 سالم به، فریدون داییم همرا میشم صحرا، من خودشی  پیش میشاند و من میگوتوم و خر ده درخواست میکردم، خر دی منی حرف گوش میکورد.

اما چطور؟؟

حلا شمای به تعریف مینُوم...


نویسنده و راوی: پدرام سوداگری


فایل صوتی این خاطره را دریافت کرده و گوش کنید.


دریافت فایل صوتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۰۵
درجی طالقانی

خورِش کن...

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ق.ظ


تا به حال پیش اومده براتون که توی یه جای پَرت و خلوت، مثلاً توی کوه

تنها و خسته و گرسنه و بی توشه گیر کرده باشید؟


داستان "خورِش کن" که یک طنز حاوی پیام اخلاقی است و به یک اصطلاح زیبای طالقانی هم اشاره دارد، تقدیمتان می گردد.


فایل صوتی را دانلود کرده و گوش دهید.

راوی: فرشید فلاحی



دانلود فایل صوتی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۵۸
درجی طالقانی

خاطره ای از ننه جان و دندان مصنوعی

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ


‍ ننوم تازه دندان زمینابه..
از آنجایی که قالب دندان و کیپه کیپ بگیتی بن، ننه ای لثه رو اذیت می کورد
ننه دی هی میگوت: پسر لثانوم زخم گردی، مردک و بوگو بن پر دندان و بوسوئه بلکن بهتر گرده
دو سه سری ببردیم دکتری ور و بوگوت:مادر جان  لثه ی  شما متورم شده و باید مدتی تحمل کنید تا دندان مصنوعی شما جا بی افتد.
اندی دندان و انگولک کوردیم که دندان گشاد گردی و ننه دیگه مقر نیمیامی که دندانش شل  ول گردیئه...
اما معلوم به، ننم وقتی میخواه گپ بزنه، لب و غمچه مینهو، دندان و میسبجه تا دندان جاش د در نوشوئه.
ننم، دندانشی به یک لیوان استیل هاگیتی به، تا شوکین  دندان مصنوعی ر لیوانی اوویی میان هانیه تا فردا استفاده کنه (فلسفه ی  خیس کوردون دندان هنوز به صقم و صحت یقین نرسیه؛ که چبه دندان و خیس می نون)
تا اینکه یک شو، تو ایام عید؛ تهرانی مهمانانمان بیامین طالقان خانمان
دو سه خانواری بیئن، که مردکانشان پاستوریزه و زناکانشان سانتال مانتال و بقول وچان فیس و افاده ای.
ننم هم طبق معمول وقتی غیر طالقانی رو میدی آنچنان لفظ قلم گپ می زی گو بیوبتماشا طالقانی و فارسی رو، درهم می کوردو...  گپ می زی
هر از گاهی هم منو سیخ و سقلمه می زی، که اینانی زناکان چبه کفن گیسانشانو ضبط و ربط نیمینون!!!!
مردکانشان چبه اندی لس و پسه آدومون!!!!
خلاصه...
وقت شام گردیئو سفره رو پهن کوردیم، یکی دوتا لیوان کم بیآردیم... نیمیدانوم کدام یکی از این وچان ننه ای مخصوصه لیوان و  از روی طاقچه بیاردی به، سفره ای سر... دقیقا هم هانابه یکی از زنکانی پیش..
من و ننه بی خبر از همه جا مشغول سفره دچیئن و پذیرایی میهمانان بیئیم...
به به چه سفره ایو چه عطر و رنگ و بویی و .... ورد زبان میهمانان به، که در همین گیر و دار تعارفات... من و ننه همزمان چشممان بکت به یکی از خانم های میهمان که با عطش فراوانی لیوان استیل ننه رو لب بلب پر  اوو کوردی بئو دبه جر بره ئو، بخوره...  ننه نیم خیزی کورد تا بوگوئه: عوه عوه نوخور... که من، ننه ای چادر کمری رو از پشت بیگیتومو.. یواشی بوگوتوم ننه جان: جان جدت هیچی نوگو...

ننمی دل طاقت نیارد،وگردی بوگوت دختر جان بیا با این لیوان کریستالی همرا اوو بخور...
زنکم وی دله آدوم بوگوت: نهههه مادر جووون تو این خونه ی سنتی و قدیمی لطفش به همینه که با ظروووف قدیمی آب و غذا بخوریم..  ننم منو نیگا کوردو من دی ننه رو... بی صاحاب بمانسی غذا دبه پشت شانم د جیر میشه... از همون اولشم که میهمانان بیامین، دلشوره د، دبیم هلاک می گردیئم...   خلاصه طفل معصوم لیوان جر برد و اوو ر قرت و قرت بخورد و بوگوت به به، آب چشمه ی البرز،، عالیه عالی...
طبقه ی بالا رو، کرسی زمینابم و کرسیئی سر و دیزاین سنتی کوردی بم، انواع و اقسام شبچرز ولگه و لواشه و گرودئو بز نخوتو و...همه چی میزااانه میزان..
مهمانانو بوگوتوم: دوستان، امشب یه سورپرایز براتون دارم؛ بریم طبقه ی بالا...
بچه ها با دیدن کرسی و فضای سنتی چیدمان شده، به وجد آمدند...   وآاااوووووو... چقدر عالیه و....
ننم بیامی کرسی پایه ای ور، کنار وچان بنیشت و شروع کورد به نقل داستان صابون پچی دختر؛ که بسیار شیرین این قصه رو تعریف می کورد.. هر از گاهی هم به بهانه ی آب دهن قورت بدان، دندان های مصنوعی ر عقب می کشیئو  سرجاش محکم و مستقر می کورد تا بتانه راحت گپ بزنه.وک و وچانم از روی کرسی شبچرزی میخوردنو از صحبت های ننه لذت میبردون..
مینی دلشوره دی هی می گیت و ول می کورد و تقریبا بگیر و نگیر تشویش داشتم، همه چی دبه، به روال پیش میشی و از اینکه می دیئم دوستانوم از این بزم و محیط خوششان بیامیه احساس خوبی داشتوم
یکهوو چشمم بکت به ننه و بدیئم ننه ای صورت یه عقب نشینی کوردیئو.. گارد عطسه بزینو، بیگیتیه..

یاخدا..... بزی.. عطسه رو بزیئو همزمان ننه ای یک دست دندان مصنوعی کمپلت دهنی میان د بپرست میدان و بکت وسط کرسی و بساط تنقلات !!!

نصم مهمانان انگار لیموی ترش و بخوردیئن همچین ویی همرااا تکشانو جم کوردن یکی دو نفرم لبخند زورزورکی میزیئن که انگار هیچ اتفاق خاصی پیش نیامیه و...

ننوم اصلن متوجه نگردی به، که دندان دهنی میان د درشیئه.. او کماکان به نقالی داستان ادامه میدا...

ای یادت بخیر ننه جان💚

این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۰
درجی طالقانی