خاطرات ریسیده با چُل
خواخورجان چُلتو بِریس!
تو دِ فرداهان، یه پَشمی دَسجوروپ میمانه و
هُزار خاطُره...!
عکس: کِنان دِمیر
طالقانی درجی
خواخورجان چُلتو بِریس!
تو دِ فرداهان، یه پَشمی دَسجوروپ میمانه و
هُزار خاطُره...!
عکس: کِنان دِمیر
طالقانی درجی
-- مش رحمان
مش رحمان
پاشو پاشو در می زنند!
گمانم وانت نیسان مدیار سبو لاغی هست که کاه پرسی آورده...
مرد چشمانش را گشود
چند لحظه گیج و منگ دور و برش را نگاه کرد
کجا بود؟
صدای بی هنگام زن، انگار روح او را از دنیای دیگر کشان کشان باز گردانده بود
کجا بود؟
سعی کرد به یاد آورد
خواب کوتاهش، کم کم به یادش آمد
پاییز بود و وقت شخم دیمزار
مشته در دستش و دار و جت روی شانه، یک جفت ورزای قبراق که با سبزعلی تکلی داشت
و گاو آهنی که تازه دم کوتان شده بود و سینه دیمی زار قاسم در را میکاوید، برای کشت گندم دیم
و او که مشته در دست، با ناز و نوازش ورزوها می گفت: "هووو ماشاالله میانه لو هووو ورلو"
و لبخند به لب، گندم های رسیده را می دید که زیر چپر خرد می شوند و بچه ها را منتظر نوبت چپر سواری اند...
چپر؟
زهر خندی بر لبانش نشست. همین چند شب پیش بود که پسر کوچکش از او پرسید: "بابا چپر یعنی چی؟"
و او پس از توضیح گفت: "پسر جان برای چه میپرسی؟"
و پسر جواب داد: "تو گروه طالقونیا پرسیدن و کسی نمیدونه چیه!!!"
-- مش رحمان
مش رحمان دارند صدات می کنند...
با کرختی از جا بلند شد و بیرون رفت
مدیار بود و وانت کاه پرسی
-- مش رحمان سلام اینم کاه
سلامش را جواب داد و گفت: "ممنون، بله، آه"
مدیار گفت: "مشتی حالت خوب نیست، میگم کاه تو میگی آه؟"
جواب داد: "بله آه"
و با آهی سنگین، تپه های روبرو را نگاه کرد که حالا به بهانه سالها بایر ماندن از دست روستاییان در آوردند و شدند منابع طبیعی¡¡¡
و چند سال بعد را تصور کرد که همه آن گندمزارهای قدیم می شوند مثل شهرک مهستان و بچه های طالقان اگر کوچ نکنند، شاید فقط سرایدار آن ویلاها باشند¡¡¡
در درجی دور هم جمع شدیم، برای اینکه بچه هامان از یاد نبرند طالقان و فرهنگ و زبانش را👇👇
┏━━ 🏠🏠🏠 ━━┓
👈 لینک کانال درجی 👈 TaleghaniDarji
┗━━ 🌾🌻🌿 ━━┛
✍ نویسنده: فرشاد فلاحی - کولج
عکس: اصغر ادیبی - دیزان
🎤 با صدای: فرشید فلاحی_حسن جون