درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

فریب ساده کوچک

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ق.ظ

📌 فریب ساده کوچک

کم کم به زجر و درد، عادت می کنیم و می اندیشیم که شاید زندگی همین باشد
«هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
 جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد...
هر حکایت دارد آغازی و انجامی،جز حدیث رنج...  مهدی اخوان ثالث»

هرچند گاهی به همین دردها و فریبها خوشنود می شویم و در نبودشان، عمیقاً به بودنشان غبطه می خوریم. زندگی می شود عادت کردن به زخم خوردن و زخم خوردن.
بدین سان تا انتهای ابدیت، به درد فکر می کنیم و هر از گاهی می بینیم که بدون درد نمی توان زندگی کرد!
زندگی دیگران برایمان مغبوط می شود و فکر می کنیم چرا؟
چرا چنان که باید باشد، نیست؟ کجایِ کارمان، ضعف دارد و چرا کمیت زندگیمان لنگ میزند؟
چرا انسان و انسانیت را فرو خورده ایم و هرکس کنارمان بود، انسانیت هضم نکرده اش را برایمان به جا گذاشت و ما با تعفن باقی مانده اش، حسرت می کشیم؟

کاش جوابی هم بود. همه اش، سوال بی جواب و چراهای فراوانی که هرگز درک نکردیم و نمی کنیم.
هرگز نفهمیدیم چرا جواب هر خوبی که کردیم، بدی بود و هر عشق که ورزیدیم، غم دیدیم و هر وفا که داشتیم خیانت کشیدیم.
کاش روزی بفهمیم که خیلی دیر نباشد و باز فریاد نزنیم که چقدر زود دیر می شود...

✍متن: امید، از روستای مهران
عکس: مسعود غلامی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۲۶
درجی طالقانی

شیخ رجبعلی خیاطی درس زندگی

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ق.ظ

از رجبعلی خیاط، سوال کُردُن: چیبه اینقدر آرامی؟

بگوت: بعد چندین سال مطالعه و تجربه، خودمی زندگی ر بر پنج اصل بُندام.
1.  بدانستم مای روزی ر دیگران نمیخورُن پس روزی بَ حرص نمیزنُم و آرام گردیم.
2.  بفهمستم هر جا دَباشم، خدا مُنُ مِینه، پس حیا کُردُم.
3.  بفهمستم که منی کاره، کسی دیگه انجام هانمیدیه، پس کار کُردم.
4.  بفهمستم مای آخر و عاقبت، مرگ هسته، پس خودمه آماده کُردُم.
5.  بفهمستم که خوبی کردُن و بدی کردُن، هیچ موقع گم نمیبو، آخرش به سوی خدا میشیم. پس هرچی بتانستم کار خوب کُردُم و از کار بدی بِزیَم و هر روز این کارانه انجام و یادآوری کُردُم.

برگردان و ارسال: محمد آقابراری-وشته





پاییز فقط فصل برگهای هزار رنگ نیست
گلهای هزار رنگ هم دارد
این گلها که دست پرورده خودم هست تقدیم به همشهریان خوبم
عزاداریهاتان مقبول

سلام صبح بخیر طالقانیان

عکس: محمد آقابراری   #وشته


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۰
درجی طالقانی

پرس بند و لوک و واش

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۱۲ ب.ظ



اینانه قدیمان دسی همرا درست میکوردون
نامش هسته پُرُس«پُرُس بند»
ایسه الان ماشینی گردیه
اِچینه کارد که پندیره لاب مینه
چندی تر تمیز!

◀️ مریم قادری-اورازان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۲
درجی طالقانی

انگور محصول طالقان

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۳ ب.ظ


کِلمانی انگورِ بیوردم، شمایی بَن.
ناشتا تنوری نانی همراه بخوریم، شکر خدا کنیم
که اِچین خُجیره نعمتانَ ما رَ هدایی!
خداجان شکرت! شکر که دَریم تا شکرگذارت باشیم.
عکس و متن ارسالی از: سید مجید سیدعلیخانی از سنگبُن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۳
درجی طالقانی

من زن میخواهم

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ق.ظ

مُن زُن میخوام!
ترجمه ای آزاد از« I want a Wife» که جودی برادی بنوشتیه.

من آن دسته آدمانی میان دروم که اوشان میگن «عیال».
البت « ننه» دی هستم.
یه مردا از رفیقان قدیمیمَ چند وخت پیش یه مَهمانی ی میان بیدیم٬ زناش تازه طلاق هاگیتی بَ.
می گوت دوواره میخوا زن ببره.
 به فکر بشیم « چو کاره خوبی٬ راستی کیه که نخوا زن ببره؟» راستیتوش بخین « منم زن میخوام.»
چیبَ؟
هلا جوابش تیب میگم:
میخوام دوواره درس بخوانوم و یه راه کسب و درآمدی خودمی ب  اگه دی گردی خانواده می ب درست کنم.
یه زن میخوام که زحمتکش باشه و منه دانشگاه برسه.
آنوخت که من دروم درس میخوانم
حواسش به یالانمان باشه.
درس و مقش و نظافتشان رسیدگی کنه.
همیشک سالم و تندرست بدارشان.
به امور شخصی و اجتماعی زندگیشان برسه.
اوشان همه جا ببره. ( پارک٬ موزه٬ باغ وحش سینما)
اگه دی یه وخت مریض گردین٬ تیمارشان کنه.
نییَلَ یالانی مریضی مانع مینی کاران و حواسم گرده.
کارومند دی باشه و دخل خانه ر پر کنه
پولش من و یالانمانی ب خرج کنه.
یالانمانی واسان کارش د بزنه.
البت با این کارش٬ مزدشَ کم میبو٬ امبا عیب نداره من تحمل مینم.
مینی زن باید ارجحیتش احتیاجات شخصی من باشه.
همیشک خانه ر تمییز و آراسته بداره.
مینی ریخت و پاشانَ جماوری کنه.
لواسانمه بشوره. اتو کنه. تا کنه تا چیریک نگورده. نو لواس مینیب هاگیره.
خودومی وسیله هانه مرتب کنه تا زودتر پیداش کنم.
دستپختش دی خجیر باشه.  خریدانه خودش کنه و خوشمزه غذا بپچه
وختی میخیم بشیم سفر همراهم بو.
اونجه که دریم وسایل استراحت و تفریح ر مینیب آماده کنه.
کار و زندگی د شاکی نبو.
شنونده خوبی باشه و مینی حرفان دی خوب گوش هادیه.
مسئله هانمه حل کنه. مقشانمه بمویسه.
درسم که تمان گردی و ی کار خوی پیدا کوردوم٬ کارش ول کنه. جهندمه بازنشستگی و عاقبت و خودشی امیال اجتماعی،خانه بمانه یالانَ بداره و اوشانی مواظب باشه.
یه زن میخوام به زندگی اجتماعیم برسه.
وختی میخیم بشیم مهمانی یالان نیوره. یکی پیدا کنه از خودشی فامیلان اوشانو بداره
وخت دی مهمان دعوت کوردوم٬ قشنگ اوشان د پذرَیی کنه.
با حرف نیزین و گوش بدانوش مینی حرفانَ تأیید کنه.
یالان زودتر باخوسانه که من و مهمانمی مزاحم نباشن.
خجیر مهمانان د پذریی کنه. خالی ظرفان پیششان د ویگیره.
یه زن میخوام که مینی نیازهای جنسی بفهمه.
به شرطی که نیاز خودشه اهمیت ندیه.
تازه مینی بی میلی دی درک کنه.
حواسش باشه بموقع وچه بیاره بدموقع وچه نیوره٬ من زیادی یال نمیخوام.😡
به من وفا دار باشه. اینه ر بدانه که
من اندی دل مشغولی داروم که  حسودی و رقیبیی ب جا نداره.
من آزاد بنگنه که اگه یکی دییَر  بهتر از او پیدا کوردوم خودوش بنگنه بشواَ.
تازه بعد طلاق هاگیتون دی یالان ویگیره ببره.
چون من میخوام یه زن تازه بیگیرم وخت ندارم یال داری کنوم.
حلا شما قاضی٬ اگه مینی جا بیین زن نیمی خواستین؟

✍ برگردان: سیده فاطمه میرتقی



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۷
درجی طالقانی

چپاک 14: طالقان یا کارقان؟!

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۹ ق.ظ

چپاک تعریف میکورد :
نگردی ما بشیم طالقان و وَگردیم و مایی پــــدر و آبّـــا در نیا.
اصلاً طالقان بشی ینی اسم که میایه مونی اعضا و دست و پا فوریاد مینه که تورو اوراح رفتگانت بیخیال گرد.به زبان حال مونه میگو بیا پیاده بشیم خراسان یا چیمیدانوم بشیم معدن ذغال سنگی دل کار کنیم ولی تورو خدا مارو طالقان کیریش نکش.
از لحظه یی که فوکر و خیال بشی ین در سر میا مونی قولنجه رگان سمت کتف چپم ذُق ذُق مینه. حالا هیچ کار دی نکوردی یمه... فقط دروم برنامه ریزی مینوم مَثَل.
اما چه نیم؟؟ عشـــــــقی پیشو مگه میشا بوداشتون؟؟
به چپاک خنده یی کردم و گفتم : چرا؟؟تو که چند روز پیش طالقان بودی و شروع کرد به تعریف رنج نامه آخرین سفرش به طالقان
مونه بگُت : پیشی پنجشُمبه  بشی یم ننه می خانه که راه کوعیم به سمت طالقان. از همون اول شروع گردی.
همین خانه یی درِ واز کوردوم بدی یم ننه یه لاحاف دوشک و سه تا سطل مرغ و گوشت یخ بزیه و میوه و هشتاد مدل پلاستیک و آبکش و مشمع و دبه خالی و بپوسیه پِوجار شش سالی پیش و دوتا وله دیمه میل پرده یو یه منقل زنگ بزیه شکسته روت
بُنه کوردیه دِری دم.
همان اول تا بیومی مونی دهن واز گرده بگت : خفـــه گرد، ور ور دی نکن اینانو دوش گیر دکن ماشینی صوندوقی میان
.
بگتم ننه جان اینانه سطل آشغالی دل دی دکنی بازیافتی دی اینانه وِنیمیگره ببره.در ضمن مونی ماشین پرایده. هواپیما ۳۳۰  نیه گو،  اینانه خاوری میان دی نیمیشا جا بُدا بُ خدا ننه.

ننه : دهنتو هم گیر. هموش نیازه.
بگتم : ای نیازی بابایی کله ر سگ بِری ین. این منقل شکسته رو میخوا چه خاک سرم کنی؟ .این گند آلاشغالان چیه ننه؟
القصه که مایی قاطر کاری از همانجه شروع گردی و سه طبقه اینانه دوش گیتوم جیروردوم و خیس عرق و بیصحابه کمر همونجه بیگیت.
وقتی صوندوقی در رو دبسام این ماشینی کین خُتی زیمینی سر و ناموس خواب گردی.
تازه مونه میگو لیله جان یه کیشکه کمد دی هسه ، میتانی باربندی سر اون جراهی بنگنی ؟؟
بگتم چرا نمیشه؟... میخوای ماشینی موتور رو دی دروروم و اونجه دی یه کرسی پایه جا میبو. مونی جیفان دی خالیه، نخود لوبیا دی اگه داری دکن مونی جیف.
بنیش ننه، بنیش تا همان منقلی همرا سرم نزی یمه خودمه بکوشوم بنیش.
به چه مکافات و بدبختی راه کتی،ی یم و این ماشینی نالُش تا خود طالقان قطع نمیگردی.
برسی ی یم طالقان و حالا این بیصحابانه همه رو دوش گیتوم بَبِرم خانه ، سَرا دی یم
راهی سر،  کوچه یی دل دی عمو جعفری خر هوروک گردیبه و همچین گوشانشو پیش بُدا به و مونه نگاه دبه که خودومه بتوم خاک دو عالم تی ی ی سر گو خر به اون خر گری تورو بدیه قفلک بزیه.بِین چطو متعجب تورو نگاه دره که این جانور کیه اندی بار دوش گیتیه.

اون تمان گردی ، ایسه سه چهار ساعت مایی ننه مارو بیگیت به کار که خانه رو آب و جارو کنه و قسمت خر کاری یانش موکت و فرش بشوردونش دی مایی گردن به.
اون تمان گردی دو تا گته سطل بنگت مونی پیش. اینان چیه ننه ؟
راس گرد، راس گرد بشو خاله لیلایی زیمینی سر بگتیه آلبالوهان رو بچینین تا تالان نگردیه.
کدام زیمین؟
عمو نظامی زیمینی بیخ.
عوهااااا.... ننه جان اون زیمین گو دربندی تُک دره... دو ساعت راه هسه، خودوش هشت ساله نشیه اونجاران
راس گرد ، راس گرد تا نمازی وِمیگردی.
اونجا بود که خودومی پیش شک کوردوم نکنه مایی ننه منو پرورش گاه د بیوردیه. اما نه، مونی گته دوماق گو آقامی پی بشیه، مایی کُله قد دی گو ننه می پی بشیه، این طالقانی آب و هوا چی هسه که گردنه به این ور کلا احساسات تعطیل میبو؟
راه کتم و دو ساعت طول بکشی تا برسی یم. آلبالو کجه دبیه؟ هرچی چوشمه کله بزی،یم هموش دوجال و موندوس و پرچین و یه دوتا گرچ و ویه دار. آلبالو کجه دبیه؟؟
بدی یم عمو نظامی زیمینی پاواز درشیه ، یقین همینجاران دره، اویی پی بچرخی یم و خلاصه پیداش کوردوم و بتوم عمو مایی خالکی آلبالو داران کجه دره؟؟
بگت : عُووووووووووهاااااااا ،،، اشاره به دور ، اشاره یی با شیب نود درجه به راه شیری ، اول خیال کوردوم ماه در اسمانه مونه نشان میدیه.
اون کَــــــــندی تُـــــک.... یا خود خدا... دیگه ایمام و ایمامزاده یی توسلی کار نیه. یا خود خداااااا.
عمو جان اونجه بز و خوک دی میتانه رد گنه؟؟ حالا آدوم هیچی؟؟ مونه مسخره دری؟؟
صغیر مگه مون تی ی ی همسند و سالم؟؟ یتیم تورو میگم خاله تی آلبالو داران اونجه دره. جواننمرد
حتما باید یه تست ژنتیک میدادم.. عقل سلیم میگفت مونه پرورشگاه د بیوردی ینه
راه کتوم...حق انتخابی نداشتم... زمین سنگلاخی بود و چهار دست و پا بالا میرفتم... گاهی ده متر صعود و گاهی بیست متر خوزلیت میخوردم و پایین میومدم. مونی دست و پر خون خالی گردیبه. ریشه درختی رو دماسی یم و سر آخر برسی یم.. چهار عدد آلبالو دار.. فقط چهار تا بایره آلبالو دار ، دلم میخواست ریشه د بکنم این بیصحابانه... یک سطل آلبالو هانو بچی،یم و والسلام
.
وقتی خانه برسی یم دیگه دشروس و اچینی خورده نان.
نفهمسوم چطو بیهوش گردی یم
قرار به مایی ننه طالقان بمانه. فردا صحب دی فرقانی همرا یک کیسه آرد و دوتا کپسول گاز دی بیوردوم.سیزده بار دی بشی یم جیر محله تا دو کیلو شیر هاگیروم مایی ننه آرد میخواس تر کنه. مستراحی لوله دی از زمستان ترک باخوردیبه و بشی یم اورو دی عوض کوردوم.قبض برق رو دی بشی یم شهروک پرداخت کوردوم. تنوری کناران دی سیمان کاری میخواست و اورو دی بزی،یم. یه کیشکه زمین دی داشتیم و به چه مکافات دو ساعت عو بوداشتوم .در چشم برهم زدنی نفهمسوم چطو دو روز بگذشت و از کارِقان میخواست وگردوم تهران.
دو روز جان بکنسوم و مایی هالی دِی تومان گردی به.
خدا مایی گت ننه رو رحمت کنه... خدایی پیش دعا میکورد که خدایا اندی کار دارم وقت بموردون ندارم.
تمام بدنم درد میکرد.انگار مونه یِک فَس چویی همرا بکتانسون..اما جالب اینجاست که وقتی در افق اتوبان به تهران نزدیک میشدم حس یک زندانی بیگناهی رو داشتم که زمان مرخصیش تمام شده و باید به حبس برگرده.
ما به چه جهنمی خو کرده ایم که فرار از اینهمه کار و مکافات باز هم شیرین تر از ورود به این جهنم دره هست؟؟
جهنمی که تن در آن آسوده تر شده است و این آسوده گی به بهای گزافی ست و بهای آن عدم آرامش روح و روان است
بشر امروز تغییر ماهیت مکافات را به معنای نابودی آن ترجمه کرده است و تنها بالا رفتن سن میتواند فهم درستی از حقیقت به دست آورد.

 

نوشته: حامد نجاری - گوران                                      عکس از: عشقلی ایرانمنش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۵۹
درجی طالقانی

چپاک تعریف میکورد:
چند سال پیشان ما یه سرمحاله رفیق داشتیم که مایی همساده بَه
 اویی گت آقا دی اوشانی خانه زندگی میکورد و نیمیدانوم صد سالش به !! دویست سالش به! سیصد سالش به و اورو میگوتیم عمو حیدر
وقتی مینشت خودوشی پیش فوکر میکورد، به گمانم خاطرات دوران صفویه رو ورق میزی، ولی هیچ بُلا نداشت و مون د سالمتر بَه
چند روز گردیبه که یه صندلی مینگت حیاطی دل و یه گته سبدی دل انگور پر میکورد و دِ باخور
اون روز ما یه غلطه کار کوردیم و بگتیم عمو جان این انگور ساق آدوم هر روز باخوره قَبله میکوعه، قندت جر میشو، اندی این بیصحابه ناخور، آخه این چیه در عنفوان جوانی یاد گیتی پس فردا ششصد سالت گرده چی میخوا کنی؟
البته کر گوش گردیبه و مونی ناف جیر کت تا اورو حالی کنم
اما چه حالی گردی ینی؟
 مایی شانس دی اویی کر گوشان فقط جمله قَبله میکوعی رو بُشنوعس
یهو بدی یم غیضش بیگیت و لسه لمچی همرا شروع کورد فاهش بدان که چب مون بمیرم؟
خودوت بمیری، آقات بمیره، ننه ت بمیره پدسوخته یتیم
 بدی یم اوه اوه توراکت، حالا چطو اورو حالی کنم که مون چی بگتوم و اون چی بوشنوعوست؟
یعنی من یک ربع داد بزی،یم او فقط یه قبله بکتی،ین رو بوشنوعوس؟
چه کنم؟ مایی آبرو رو ببرد، نه میتانوم دهنشی پیش رو بدارم ، نه میتانوم حالی یش کنم، نه میتانوم نازشو بداروم ، نه میتانوم بکوشومش، چه خاک سر کنم؟
حالا یکی رد گنه نمیگه این پیر مردک رو چه بلا بکوشتی؟
بدی یم اینه یی دهنی پیش رو حضرت عزراییل دی نتانسه دبنده و فقط سرمو جیرانگتوم درشی یم
بشی،یم خانه یی دل و حالا همش از اون بالا پنجره یی پشته اورو نگاه دروم. خدایا دور کن، چطوری خیره
 مگــه وُل مینه؟
 حالا خدا رو شکر لَسه چکنه و هیچکس جز اهالی ساختمان که اویی دیم کتی ینه به بدبختی حالی یشان میگرده عمو حیدر چی میگو
یک ساعتی دبه فاهش میکشی که خلاصه خسته گردی و بنشت و کفتی به انگور رو دست گیت
کفته باخوری، اصن باخور، اندی باخور که انگور باد دکوعی، مایی جد و آباد رو قبری دل وله رو کورد اندی فاهش بُدا
آدومیزادی گوشان چب اچینه؟ فقط اون چیز رو میشنوعه که اویی دغدغه یه، اصلا گوش نمیداره طرف مقابل چی میگو
اون روز بگذشت و فرداش سر ظهر مونی شیفته کاری بَ
 بشی یم ماشین رو سوار گردم  بشوم کاری سر که عمو حیدر ، دژبان پادگانی جور صندلیشو بنگت دِری دم
ای خاکانِی.. چه خاک سر کنم حالا باز میخوا مارو بِینه و مونه فاهش بکشه
چاره یی نبه، این بار مونی دوش دبه و این سیخ دی مونی کین
زیر چوشمی نگاه کورد
اورو بگتوم عمو سلام
هیچی نگت
بدی یم سبدش خالیه و یه چهارتا بپوسیه انگور تهش بمانسیه.
لال گرده مونی دهن که بگتوم عمو ماشین رو سوار گرد بشیم آقا صمدی دوکان انگور تی ی یب هاگیرم
بدی یم راس گِردی. خیکه وِری گوشانش الحمدالله خوب میشنوعوس
در رو اوییب واز کوردوم و بتوم بنیش
بدی یم دو دستشو بنگت صندلی ی سر و با کله دلشی ماشینی میان و دوماقش دقیقا وسط فرمان ماشین برسی
حالا کینش رو هوا و کمر به جیر کلا بیرون و انگار میخوا آمپول بزنه
نه پیش میشو نه میتانه پیت باخوره نه عقب میا.
الان مون اینه چه کنم؟؟ تِکِیم دی نیمیخوره و منتظره ماشین راه کوعه.
به چه گیریفتاری و مکافات دروردومش و اوره یاد بدام که عمو جان دستت رو دری سر بدار و اول لنگانت رو دکن ماشینی میان و خجیر کینت بنگن صندلی ی ی سر.... یه چند باری اویی چوشمی پیش دی بصورت عملی یاد بدام
طفلک پیر آدوم دی به و مونی جور قوه نوداشت گو
بدی یم بصورت اسلوموشن در رو بداشت و پاش رو دکورد ماشینی دل.
بتوم خب الحمدالله، یادگیت. همین بشی یم از اون سر ماشینو سوار گردوم بدی یم  پاش درشی و کتلتی جور پخش زمین گردی...
یا ایمامزاده یوسف... یا ایمام رضای غریب... خدایا خودوت فوریاد برس... همه کار کرده بودیم بمانسی به عمو حیدری کین بشوردن
رنگم گردیبه اچین گچ
وحشت و ترس مونی اعضا رو دبه میکتانس، نفس بندومی..
خب پیر آدوم اچینی پوته داره میمانه
یک نذر گوسفند کوردوم و  راسّا کوردومش و بدی یم الحمدالله به خیر گذشته
چوشمتان روز بد نینه از دوران صفوی هرچی عمرشی دل فاهش و کتره یادگیتی به مونی نثار کورد
حالا از ترس مونی دست رو دی ول نیمینه.
بتوم ای قربان اون فاهش و نرفینت گردوم. تو فقط راه بشو مونی خیال آسوده گرده که سر و کین سالمی هرچی میخوای فاهش بکش
همه میشون صنم و دلبر و نوموزه شانیب در واز مینون مایی قوسمت دی عمو حیدری فاهشان گردیه ،،، یک فاهشانی میکشی که اصلا تا حال بشنوعوست نوداشتیمه... بیشتر به زبان اسپانیولی میمانست
خلاصه که یه نازنین گوسفند مایی گردن بار گردی و از اون ماجرا سالهاست که عمر گران میگذرد...
خدا عمو حیدر رو رحمت کنه، اقتضای پیری همینه.اما هر روز در این شهر عبوس چه پیری زود رسی بر تاک خوران میبینم گوشهایی سنگین و کر که نمیشنوند الا به دغدغه و میلی
پیری زود رسی که مجاری ارتباط و تعقل و ادراک را میبندد الا آنقدر که زنده بود را متضمن شود
و اگر جوانکی ز برنا دلی در این شهر عبوس و پیر پیکر بخواهد که دستی بگیرد یا چراغی بیافروزد ز تجدد یا تطور  پس نصیبش ترس است و وحشت است به قربانگاه تحجر
چه خوش گفتند پیران ولی که:کلْم الناس علی قدر عقولهم
این سنت بلاغت است که جان کلام تابع حال مستمع است و ظرف مکان خطیب را ادب آن است به ظرفیت و قابلیت و آگاهی مخاطب اگرنه مولود دو چیز است
حاصل برای راوی رنج است و مکافات فهماندن و بطلان وقت و عمر
حاصل برای مخاطب گمراهی است و عذاب
آری من هم عمو حیدر خیالی داستانم که پای بر رکاب نتواند زدن  به مراتبی که علی قدر بمراتبهم

✍حامد نجاری، گورانی یال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۳
درجی طالقانی

چپاک 11: نخ و سوزن

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ق.ظ

خاطرم هست که تابستان بود و غروبی دیم که از بخت بد گذر بازیهای کودکانه م به کوچه یی افتاد که پنج تا پیر،زن یا بهتر بگم پنج تا زن عمو روی سکوی نسبتا بزرگی نشسته بودند و اچینی جهودان پارچه فروش ، پیششان یک خروار بایره پارچه و بپوسیه شولوار و وَدَروسه جُرُپ بنه کوردی بی یَن و به قولی مشغول خیاطی و دوخت و دوز و وصله و پینه بزی ین
منسوجات و بسوجاتی که گربه دی اویی سر نیمیخوسی اندی داغان بَ
همشان دی یه درزن دستشان دبه و مشغول درزن نخ کوردون
همینکه چُشمشان به من افتاد شروع کردند به قولی مونه خر کورودون و قربان صدقه که زن عمو تویی قد و بالایی قربان گرده که اچینه آراسّه یالی،عجب دمی و عجب پری
پیشا که مایی چوشمان سو د بکتیه و بُلات زن عمویی سر بیو این بیصحابه درزنه نخ گیر
ما دی این دوره یی یالانی جور عقلمند یال نبودیم و یه نازی سر فورا خر میگردی،ی،یم
این ساده ترین مفهوم بورژووازی بود که هر روز مایی سر میومی.
شیوه زن عمو ها معمولا خر کوردون بَ
اما شیوه عمو ها فرق داشت، اوشان شیر میکوردون و یالان د کار میکشی ین
مثلتن میگفتند که من وقتی کیچیک بی یوم و تویی قایده بی یوم یک جفت میزی یم تا شهرک و ده دقیقه یی وِمیگردی یم، حالا بشو عمو نجفی دوکان عموییب یه پاکت سیککار زر هاگیر بینوم میتانی دو دقیقه یی وگردی یا نه
به عبارتی دقیقتر یا ما خر بودیم و یا شیر
البته در باقی اوقات دی چو خوره چاروکی جور یا اوشانی دست د کتک میخوردیم و تو بگی القاب همایونی صغیر و یتیم و تیک کورده کلاه حتی یک لحظه از ما جدا میگردی، نیمیگردی
حتی باورمان گردی به که مونی اسم صغیر حاموت هسه یا قاسم یتیم
اون روز به قولی اومدیم که یه کار خیری انجام بدیم، زن عمویی دست د درزنه بیگیتوم و نخ رو دی به رسم سوزن نخ کوردون همینکه بنگتوم دهنی دل که خیس گرده و بتانوم رد کنم یهو حالم به هم باخورد
بیصحاب نخ خیس بَ
از خیس بگذشتیبه، خُــــس گیتیبه
این پیر زنکان سه ساعت این بیصحابه نخ رو دهن به دهن لیش و تُف بَکِشی بی یُن که بتانن سوزنی کین  د دَر کنن
نیم کیلو تف این نخی سر دبه
مایی دل وِی دکت
فُشاروم جیرکت  و خانم خانه بهداشت اگه مونی فشار رو میگیت  سه گردیبه روی هفت
حالم به هم باخورد
دبی یَم گَل اوروم
اون گنداله درزن تا رو پرت کوردوم پیششان و الفوراررررر
مونی حال به هم باخورد و تا یک هفته راه میشی یم و تف میکوردوم که اوشانی لیش و تُف دهنم د درایه
حالا نه میتانم غذا کفت کنم و نه اِو باخوروم، هموش خیال میکوردوم اوشانی تف و دی ان اِی مونی دهنی میان دَرَ
این دی گردی مایی کار خیر
خدا رحمتشان کنه، اوشان دنی یون و آرام باخوتی ینه
اوشان پیر آدوم بی یُن و بدترین وجه پیری دی همان نیازمندی هسه که آدومی جان و قوا در میشو و محتاج میگرده.

رسم و عادت آدمی در همین خر کوردون و شیر کوردون و متصف به این حالات حیوانی هسه
تا بوده همین بوده که انسان در نفس خودش یا خودوشه خر مینه یا شیر مینه و این خریت و درنده گی بدون تعقل گردیه انسانی عادت و هیچکس دی آدمه کار نوداشتی باشه خودوش اینطو مینه
به امید رهایی و اندیشه
شاد باشید
🌹

نوشته: حامد نجاری - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۴
درجی طالقانی

قصه ی مینو

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۰۸ ب.ظ


 💟  من قصه ای دارم ....

در یکی از زمستانهای اسطوره ای روستایمان، وقتی ابتدایی بودم و عروس برف کل ده را به تملک خود درآورده بود و در آن سال مادرم به جهت کسالت به تهران رفته بود و من دلتنگ مادر و دلنگران او، تنها، در کوچه پس کوچه های روستا غمگینانه میرفتم، درحالیکه سرم پایین بود و به قول معروف، سر در گریبان غم داشتم، یکدفعه دیدم ضربه ای محکم به شانه هایم خورد..

تا بجنبم، صورتم در میان دستان گرمی قرار گرفت و صاحب دو چشم مهربان، اشکهای ناچکیده ام را دید و با سرانگشت برچید و خطاب به من چنین گفت:
مینوجان، دخترم، زندگی زمستانهای سخت دارد، سرما دارد، نه سرمای حاصل از برفهای حسنجون که سرمای سختی های بی پایان زندگی
و تو باید تا پایان عمر، زیر شلاق هر باد و بوران و سرمایی، سر و شونه هاتو بالا بگیری و راه بری.
مهم نیست قدرت باد و سرما چقدره، مهم تویی ک نباید تکیده باشی...
فراموش نکن زندگی برای سرافرازی است نه سرخمیدگی و شکسته شدن...

و من از آن تاریخ تا کنون، این درس استاد برایم شد حکمی جاویدان.

درود بر معلمی که استاد بزرگ زندگی من بود: آقای امین زاده.


✍ خاطره ای از: مینو تاجدینی
📝🎤 با ویرایش و صدای: مریم قادری

این دل نوشته ی زیبا با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۸
درجی طالقانی

چپاک 9: ماست بندی

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ق.ظ

چپاک 9

قدیمان معمولا هر از گـــاهی ، خانه یی میان میدیدی کـــه یک پـُشته از پتو و لحاف و کهنه لباسان گوشه اتاق روی هم انباشته شده

این صحنه هفته یی چند بار مشاهده میگردی
روی تمام اون لحاف و پتو هم یک عدد بَپــــــوسیه کُت آقاجـــان که تاریخ دوختش به زمان احـــمد شاه قاجــار میرسی و هشتاد تا وصله و پینه اویی سر دبه کشیده شده بود

اونوقتی سر  هنگامیکه که این پُشته در گوشه اتاق سبز میگردی ، فضای خانــه کاملا امنیتی میگردی و کلیه عبور و مرور تحت نظارت شدید در میومه و یه دست به آب بشی ین دی مکافات میگردی


در قلب این پُشته و مرکز این راکتور یه سفید دبه ماست دبه

البته بصورت دقیق تر یک سفید دبه شیر بود که ننه مایه بِزی به که ایشالا جان ماست گرده و قاعدتا درب این دبه هم من تا به حال ندیدم که برای خود دبه بوده باشه و همیشه خدا درش بزرگتر از خود دبه بود

اینکه چرا درب دبه ها هیچوقت به خود دبه ها نمیخورد شایدا نکته یی هست که میشه در موردش ساعتها گپ و گفت صورت گیره
یه جورایی بعضی یانی جور که ادعاشان به اندازه دهنشان و وجودشان نیه

تو مگه جرهت داشتی شش متری اون پشته لحاف و دوشوک د رد گِنی؟؟

ننه یی جیغ بلند میشد که ننه ت بمیره اون بیصحابی طروف نشو تازه مایه بِزی یم و عِـــو دمیکوعه

حالا  نمیدونم که چرا اکثرا این بساط ماست بندی یا کنار توالت برپا میگردی یا در راه توالت
از ترس جیغ ننه خودمانی شاش رو میداشتیم و اینطور گردی که در خانواده ما سنگ کلیــــه شایع گردیبه

خدای دو جهان نمیکورد که این ماست عِـــو دکوعه و خــــُراب گرده

هرچی ماست سفید بود مایی روزگار سیاه میگردی که شما یتیمان یک کدامانتان اون کُفت بیگیته پاهانش وراگیته و ماست تکان باخوردیه و  عِـــو دکتیه

حالا هرچی آیه و قسم باخور ، چه فایـــده؟؟
بهـــانه دوم معمولا فاهش و کتره یی بود به آقای شیر فروش که آب بزیه و شیر خالص نفروخته

حتی اگر از خود پستان گاو دی میدوشی و ماست خراب میگردی اوراح روح پدر اون گاو هلندی در آمستردام رو تَش میکشی که گـاوش عیبوره و کیفیت شاشش از شیرش بهتره


صد البته که ارتباط طوفان های خورشیدی بر خراب شدن ماست وارد تر بود تا اشتباهات سهوی ننـــه که شیر مایه بزیبه
اگر یکی به ننه میگفت که شاید شیر رو گرم مایه زدی و به این دلیل آب افتاده ، اونوقت یک چی اورو جواب میدا که طرف پشیمان میگردی از زنده بودنش

میزان انتقاد پذیری در حد مدیران

البته خداییش دی بنگری اُستاد بود و اگر ماست خراب میگردی یا تخصیره مایی لگه بزی ین بود و یا کیفیت پایین شیر

حالا همه اینها به کنار و برگردیم به اول داستان و اون بپـــوسیه کت مرحوم پدرِ گت آقای آقاجان که اگه تنوری دل دی مینگتی تَش اورو دا نیمیگیت

اینکه چه حکمتی داره که اون  بپوسیه کُت آبرو ببر رو اون لحافانی سر مینداخت ، نمیدانم
اینهمه لحاف و دوشک
 وجه وجود اون کت آخه چیه ننه جان؟

اقلکن نمیکرد اون بیخ بنگنه که دیده نشه و حتما میخواست اون لحاف دوشوکانی سر خیلی با اصول و دقت پهن گرده

حدود صد سال خاک و خاطرات در تار و پود اون کت نهفته بود و همینکه نگاهش میکوردی یا سرفه ت میگرفت یا بــــُــرمه ات

نمیدونم ، شاید بدین خاطر که چون کت مردانه بود و وقتی پهن میکورد حس امنیت و حفاظت از ماستی که اون زیر هست تداعی میگردی

قدیمی بپوسیه کت مردانه دی خودوشیب ابهت و صلابت داشت و این دوره یی جور نبه که نه زن و نه مردی مــُد گرده و مردکانی گپ یه لیوان آب جا به جا نکنه
عیسه میشا  یه ننه یی لچک و آقایی کت رو بُداروم که هر وقت زمانه یی لــــگه مایی دله عِـــو درنگت دوشوم بنگنوم قوام گیروم خداییش دی آدومه حس امنیت میدیه
حالا قدیمی مردانگی باخوره مونی سری میان
یکی اون بیصحابه قدیمی ماست رو مونیب گیروره
آخه ماست دیگه چیه که  قدیم  و جدید داشته بو؟
ینی ماست رو دی میخوا بَزُنجـــیم؟

نویسنده: حامد نجـــــاری

این داستان طنز با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۱
درجی طالقانی