دلنوشته پیرمرد برای همسرش
نیمیدانُوم چند وقت از بِشییَنُت بُگذُشتیه، اَمبا
کُهنگی این دردی کو سینهمی میان بَنُشتیه
از تازگیِ قشنگِه خاطُراتمان ویشتره!
یادُوش بخیر صُحب به صُحب
مُنو با یه ایزار نان راهی صحرا میکُردی
ایسه الآن وَلگه که جیر میا و مُنی کو بی ایزار این کوچه ر جَر میشُم
و هَمّـُوش دی تییِی یاد دَرُم
به قلم: سیده مریم قادری، از اهالی روستایِ اورازان طالقان
برگردان متن طالقانی به فارسی:
نمیدونم چند وقت از رفتنت گذشته، اما کهنگی دردی که تو سینهاَم نشسته، از تازگی خاطرههای قشنگمون بیشتره. یادش به خیر که صبح به صبح، من رو با یه سفره نون راهیِ صحرا (زمین کشاورزی) میکردی. حالا الآن برگها هستند که پایین میآن و من که بدون هیچ غذایی، از این کوچه بالا میرَم و همش هم به یاد تو هستم!