درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوه رفتن» ثبت شده است

پـــیش

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۵۷ ق.ظ

عروسی یکی از اقوام بود. در طالقان و البرز، شب حنابندان رسم هست که هر دو طرف، وسایل و لوازمی که برای طرف مقابل خریدند رو نشون مهمونها می‌دَن. مادر عروس، بسیار با سلیقه، در مجموعه بقچه‌ها و وسایل شخصی‌یی که برای آقای داماد تهیه کرده بودند، روی کیفِ لوازم آرایشی ایشون، یک پیشبند گلدوزی شده شکیل قرار داده بود. پیشبندی برای استفاده در زمان اصلاح سر و صورت.

فامیل داماد، که غریبه بودند و چنین رسم‌هایی نداشتند، با تعجب نگاه می‌کردند تا اینکه خاله داماد گفت: وای چه بامزه است، چقدر ظرف بشوره داماد با این پیشبند!

مادر داماد، که انگاری این قضیه رو توهین تلقی کرده بود، می‌رفت تا اخم‌هاش رو غلیظ و غیظش رو آشکار کنه که یکی از فامیل عروس گفت: نه خانم جان، این پیشبند ظرفشویی نیست، پیشبندیه برای اصلاح و آرایشگاه رفتن دوماد!

اینجا بود که غیظ مادر شوهر، آب شد و خنده رضایت بخشی «تُکشی سَر جا خوش کُرد!»

به غیر از این پیشبندی که ذکرش رفت، یک پیشِ دیگر هم در فرهنگِ طالقانی «دَبُست می‌بو» که بسیار کارآمدتر از پیشبند دامادی‌ست.

این پیش، که دقیقاً به همین نامِ پیش خوانده می‌شود، دستمال بزرگ، روسری یا چفیه‌ای هست که کوهنوردهایِ تره‌چین (سبزی‌چینانِ کوهی) می‌بندند تا سبزی‌های چیده شده را به راحتی درون آن بریزند و دو دست‌شان برای چیدن و بالارفتن، آزاد باشد و حمل سبزی چیده شده در دست، آنها را به زحمت نیندازد. پیش بستن، کار سبزی چین را در هنگام چیدن سبزی راحت می‌کند و سرعت چیدن را بالا می‌برد زیرا زمان را برای ریختن سبزی چیده شده داخل کیسه، توبره و نظائر آن، هدر نمی‌دهد.

طریقه بستن پیش هم یک مهارت خاصه اما ساده‌ای دارد که باید دو طرف پایینی دستمال را با بند یا طنابی به دور کمر بست و دو طرف بالایی را به صورت مورب، از روی شانه و زیر بغلِ آن دستی که سبزی چیده شده را به داخل پیش می‌اندازد، (که معمولاً دستِ مخالف دست اصلی است) حمایل کرد و زیر گردن گره زد. البته بعضی این نکته حمایل کردن را رعایت نمی‌کنند و دو طرف بالایی دستمال را به صورت گردنبندی دور گردن گره می‌زنند.

بریم باهم چند تا عکسِ پیش‌ ببینیم.

 

عکس‌ها همه از اهالی روستای اورازان طالقان هست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۷
درجی طالقانی

بِی‌شیم بُنُرو

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۱۴ ب.ظ

«بُنُرو» برای همه تره‌چینان دهه ۶۰ و ۵۰ و قبل از آن، محلی است،کاملاً آشنا و خاطره انگیز.

یک روز بهاری، نزدیک غروب، وقتی دیدم چند تا از دخترهای همسایه داشتند با هم صحبت می‌کردند، احساس کردم که دارند برای رفتن به تره چیدنِ فردا نقشه می‌کشند. سرم را انداختم پایین، تا یواشکی و قدم زنان از کنارشان رَد شوم که یکی از آنها گفت: «مُن نَنُمه بَگوتُم فردا میخَیم بِیشیم تَری بَه»

رفیقش گفت: «الآن بُنُروی وقته»

و اسم چند نفری را گفت. من همانطور که سرم پایین بود، شنیدم که یکی از آنها سلام کرد. سرم را بلند کردم و با کمی لبخند جواب دادم: «علیک سلام، فردا میخَین بِیشین تَری به؟»

دخترها همانطور که به همدیگر نگاه می‌کردند، یکی‌شان گفت: «آها، تو اَم می‌یَی؟»

با کمی مکث و از شما چه پنهان، یِه خورده دی ناز، گفتم: «بَشُم بِینُم نَنم چی میگو!»

کمی آن اطراف قدم زدم و آمدم خانه. مادرم جلوی اجاق (کَله) گوشه ایوان داشت شام درست می‌کرد. گفتم: «نَنه فردا میخام بَشم تَری به!!»

مادرم درحالیکه انبر دستش بود، سرش را بلند کرد وگفت: «تَری به یا یَلغُشتُک؟»

گفتم: «نَنه نَنه دوش تُبرُمه پُر مینُم» با سکوت او، رضایتش را احساس کردم. گوشه ایوان دنبال کیسه می‌گشتم که صدای یکی از زن‌های همسایه آمد که مادرم را صدا می‌کرد: «عروس حِیبّه، عروس حِیبّه، فردا شَنتیا رَ بَرُست مَی یالانی همراه بَشوَ تَری به»

خانواده‌ای که دخترشان برای سبزی می‌رفت، دوست داشتند یک مرد آشنا و چشم پاک، از همسایه یا فامیل، همراه او باشد، برای کمک، مواظبت و جلوگیری ازخطرات احتمالی. مادرم گفت: «باشه، میا».

من هم سریع وسایل را آماده کردم و بدو بدو رفتم سراغ یکی از دوستان.

- «بیو فردا بِیشیم بُنرو»

گفت: «دو نفری؟» گفتم: نه، فلانی و فلانی و فلانی هم میخان بیان»

باشه‌ای گفت و قرارشد حدود ساعت یک شب حرکت کنیم. زمان حرکت را به بقیه هم گفتیم. (برای این نیمه شب حرکت می‌کردند که صبحِ زودِ علی‌الطلوع، پایِ دامنه سبزِ کوه باشند و زمان کافی برای تره‌چینی داشته باشند و تا هوا گرم نشده، سبزیها رو بچینند و قبل از غروب آفتاب هم به ده برگردند.)

ساعت یک شب، دوش تُبره به دوش، با چوب‌دستی، رفتم خونه رفیقم و به‌اتفاق بقیه راخبر کردیم. من تازه یک چراغ قوه خریده بودم که ۵ تا باطری بزرگ می‌خورد (که در آن زمان، یک چیزِ خیلی لاکچری محسوب می‌شد) و توی آن تاریکی شب، نور چشم نوازی داشت.

دقایقی طول کشید تا یالان حاضر شوند و راه بیفتیم. دخترها از جلو می‌رفتند و ما پشت سرشان حرکت می‌کردیم. از باغان رفتیم به سمت راهِماز، رسیدیم اول خُمُس‌نو که دیدم تعدادی جلوی ما دارند می‌روند به کوه. با دیدن نور چراغ قوه ایستادند و سلام علیک وحال و احوال کردیم.

کسانی که برای سبزی می‌روند، چون همه هم سن و سالند، در این پیمایش یا سفر نیمروزه، خودمانی و راحت هستند. حتی شاید یِک دختر و پسر توی ده با هم حال و احوال نکنند اما در این سفر، نه! (خجالت‌ها کنار گذاشته می‌شود و رازها آشکار می‌گردد و چه بساطِ نامزدی‌ها و وصلت‌هایی که در دامان کوه سخاوتمند، کلید می‌خورد)

شیب تند و نفسگیر خُمُسنو را طی کردیم، در حالیکه رفیقم جلوتر از همه بود و من هم در انتهای جمعیت. گه گاهی با این نور چراغ قوه به دوستم که جلو بود، علامت می‌دادم و با هم ‌ارتباط برقرار می‌کردیم. بالاخره رسیدیم به گردنه خاک گَردُنُک. نشستیم تا نفسی چاق کنیم، کمی که گذشت بهشان گفتم عرق کردید زیاد نشینید. و دوباره طی طریق ....

درمسیر، اُولُوئُوک و آرینگ را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به میان نو. نسیم سرد صبحگاهی صورت ما را نوازش می‌داد. از دره میان نو که پر از برف بود بالا رفتیم. بالای گردنه، سوپی وارکُش را هم پشت سر گذاشتیم و رسیدیم بُنروی سَر رَجه.

اَفتو تازه تیخ کُردی‌به. این رَجی سَر، پشت سرمان دِه خُچیره است و جلو روی‌مان بُنروی پَخت سِینگ. نسیم سرد و کمی تند صبحگاهی، خوش و بش یالان و جیک جیک پرندگان را چون نوایی دلخوش به گوش می‌رساند. زبان و قلم قادر از توصیف آن نیست.

بُنُرو جایی است که شورُک و آتُک فراوان دارد. یافتن کمانگوش هم دور از انتظار نیست. کمی از گردنه که پایین برویم، یک سنگ بزرگ تقریباً مسطح (به نام بُنروی پَخت سِینگ) میزبان تَره چین‌هاست. دیدن این سنگ، خاطرات خیلی‌ها را زنده می‌کند.

جاتون خالی صبحانه را خوردیم، پیشِمانَ دَبُستَیم و پخش شدیم برای چیدن سبزی. بعضی دخترها نغمه‌های محلی را زمزمه می‌کردند. همانطور که گفتم، اینجا در کوه، دخترها و پسرهاا تقریباً راحت گفتگو می‌کردند، (که یک تازگی خوشایندی برایشان داشت.) چون توی ده با اینکه همه آشنا هستند، این ارتباطات به مقدار کم و حداقلی است. (به دلیل تعصبات و حریم‌های عُرفی).

بعد از یکی دو پیش، سبزی چیدن، نزدیک ظهر نهار را روی همان سنگ خوردیم. همه بچه‌ها تقریباً حدود بیست کیلویی سبزی چیده بودند. من و دوستم سریع آمدیم بالای گردنه، وسایل را گذاشتیم و رفتیم پایین، بعد دوتایی سبزی‌های چیده شده بچه‌هارا کول می‌کردیم و میاوردیم بالا. مجدد می‌رفتیم پایین و ادامه کار...

به دلیل شیب زیاد و سنگینی سبزی‌ها برای دخترها سخت بود که آن را بالا بیاورند. و ما هم که خیر سَرمان مرد بودیم و صد البته که برای خودشیرینی هم شده، این حمل بار را قبول می‌کردیم. بعضی دخترها هم برای جبران، کمی سبزی به ما می‌دادند.

دیگر بعدازظهر شده بود، که همه جمع شدیم روی گردنه. من و دوستم با دوش تُبره و خانمها همه با چادرشبِ پُر از سبزی، آماده حرکت به سمت خانه بودند.

 

به قلمِ: آقای سیداحمد میرصادقی، به لهجه‌ی شیرین اورازانِ طالقان

 

_________________________

کلمات طالقانی:

  • تره چین: سبزی چین. کسی که در بهار برای چیدن سبزی‌های کوهی به کوه می‌رود.
  • یَلغُشتُک: علّاف گشتن همراه باشیطنت!
  • دوش توبره: کیسه‌ای که روی پشت حمل شود، کوله پشتی.
  • حِیبه: حبیبه، نام مادر آقای میرصادقی.
  • شنتیا: اسم دومِ آقای میرصادقی.
  • یالان: بچه‌ها هم در مقامِ معنی کودکان و فرزندان استفاده می‌شود و هم در مقامِ معنایی دوستان و رفیقان. دقیقاً مانند کاربرد کلمه بچه‌ها در فارسی.
  • خُچیره: یکی از روستاهای بالاطالقان.
  • اَفتو تازه تیخ کُردی‌به: آفتابی که تازه برآمده.
  • شورُک: یکی از انواع سبزیهای کوهی.
  • آتُک: همان والَک است، یکی از انواع سبزی کوهی.
  • کُمانگوش: قارچ کوهی.
  • پیش دَبستان: بستن پارچه‌ای بزرگ مانند روسری یا چفیه در جلوی بدن، برای ریختن سبزی در آن. پیش بستن، کار سبزی چین را در هنگام چیدن سبزی راحت می‌کند و سرعت چیدن را بالا می‌برد زیرا زمانی برای ریختن سبزی چیده شده داخل کیسه، توبره و نظائر آن را هدر نمی‌دهد.
  • چادرشب: پارچه‌ای تقریباً بزرگ و محکم برای حمل رختخواب و حمل سبزی. گاهی خانمها به دور کمرشان هم می‌بستند.

 

توضیحات درج شده داخل پرانتز و به رنگ آبی، از ادمین است.

کلماتی که با رنگ زرشکی هستند، اسامی و نام مکانهای خاصی در جغرافیای روستای اورازان هستند.

عکس سبزی از خانم مینا قادری - عکس سمت چپ: دهه 60، جاده چالوس، جوانِ درون عکس، آقای سیداحمد میرصادقی هستند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۱۴
درجی طالقانی

زمین پاک

جمعه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۹:۳۷ ق.ظ

روز جهانی زمین پاک گرامی

 

زمینی که اگر پاک بماند

چنین سخاوتمندانه روییدنی‌های از دلِ خود را به ما پیشکش می‌کند.

عکس دوم: استاد فرشید فلاحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۷
درجی طالقانی

قله شاه البرز طالقان در پاییز 1400

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۴۳ ق.ظ

شاه البرز برفی شد

عکس از: بانو پروانه جوکار

 

شاه البرز از نمایِ وِشته

عکس از: بانو مهری بهزادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۰ ، ۱۱:۴۳
درجی طالقانی

نقاشی نوه‌یِ یک طالقانی

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۸:۰۸ ق.ظ

 

قـَشـِنگ معلومه یه شیروَچه طالقانی نسب این نقاشی رِ بَکشیه

کُجه دِ معلومه؟

از آنجا که کوه کتلانُش، خالی خاک نی... سبزی و واش دی داره

کِی بشه دُواره بِشیم تره‌چینی😋

نقاشی آتنایِ عزیز، نوه‌ی بانو ثریا سوداگری از میراش طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۰ ، ۰۸:۰۸
درجی طالقانی

دَمی پایِ دَم و دود شهناز خالُک

جمعه, ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۴۳ ق.ظ

تَش و تَنور و نان در یک تازه صُبحی که هوایِ زندگی می‌وَزَد...

 

حال، گردشی شیرین با یاران و خواهرانِ عزیز چون جان...

 

 

اگرچه کرسی ما بدون دود و زغاله اما

در زمستان، اگر زِ من پرسی                نعمتی نیست، بهتر از کرسی

 

و در آخر دور نمایی از دیـــزان زیبا تقدیمتان

 

عکسها: بانو شهناز سلطانیان، از روستای دیزان طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۰ ، ۰۷:۴۳
درجی طالقانی

پیر سنبل یا زبان طلا

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ

پیر سنبل، گیاهی که هیچ جایِ دیگری نمی‌رود!

عکس از: بانو مهتاب انارکی

گیاهی که از همه جای دنیا، فقط ایـران و آن هم دامنه‌های البرز را برای روییدن انتخاب کرده است.

بوته گیاه «زبان طلا» یا «پیر سنبل» را حتماً در کوه‌های طالقان جانمان دیده‌اید.

گیاهی اندیمک و بومی که خواص دارویی دارد و محل زندگیش در محدوده البرز مرکزی است و هیچ جایِ دیگر دنیا، پیدا نمی‌شود.

این بار اگر از کنارِ این نازگیاه گذشتید، با لبخند مهربان‌تری نگاهش کنید، چرا که وفاداری ریشه‌هایش به خاک البرز عمیقاً ستودنی است.  

این گیاه را در طالقان، به نام‌های اُسـّاک یا سُنَح (صُنح یا سنه) می‌شناسند و برخی چوپان‌ها به آن «خَر کَلَم» می‌گویند.

اگر طالقانی اصیل باشی، حتماً در کوه، حداقل یک بار با استفاده از برگ‌های این گیاه که به صورت کاسه درمی‌آید، آب خورده‌ای. گیاهی نایاب که در کوه‌های دنبلید و اورازان به فور یافت می‌شود.

 

 

منبع عکس: ایزدبانوی گل‌ها

 

پیر سنبل یا زبان طلا، با نام علمی:  Ligularia persica یک گونه گیاه علفیِ چند ساله است که انحصاری ایران است و در ارتفاعات کوهستانی البرز می روید .
منبع: کتاب فرهنگ نامهای گیاهان ایران، نوشته: ولی الله مظفریان، صفحه 320

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۴۱
درجی طالقانی

دراپی و گراب در بهار

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ق.ظ

 

این دی یه قشنگِ عَسک از بالا طالقان، روستای دَراپی و گراب

نازِ دوربینِ آقای رضا بکان

کانال اصیل طالقانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۰
درجی طالقانی

بهترین روزهای صحراگردی

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۳۹ ب.ظ

 

آغاز بهترین روزهای کوه و صحراگردی
بر طالقانیان طبیعت دوست
مبارک...
♡♡♡

مایی سهم از تره چینی و کمانگوشانتان که ان شاءالله محفوظه 😉😁😋

عکس از: ابوذر جانعلی پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۳۹
درجی طالقانی

دود در شهر... دود در روستا

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۵۳ ق.ظ
  • صحنه اول

امروز صبح زود، به مانند همیشه، از خانه بیرون زده، راهی محل کار شدم. گوشه‌ی خیابان، منتظر رسیدن تاکسی بودم، که یک اتوبوسِ قَرَم قُزمیتِ درب و داغان، با سرعت از کنارم رد شد و حجم عظیمی از دودِ کثیفِ خود را به سرتا پایم پاشید. همانطور که ریه فلک زده‌اَم را با سرفه‌های پیاپی از دودِ ناخوانده! خالی می‌کردم و گوشم از ناسزاهای پیرمردی عصبانی که راننده اتوبوس را به فحش و نفرین بسته بود، پُر می‌شد، نگاهم به انتهای خیابان افتاد که اتوبوس، بی اعتنا به حضور پلیس، قرمزی چراغِ راهنمایی را رد کرد و مأمورِ جوان را مبهوتِ در دودِ خلاف خود باقی گذاشت.

نیم ساعت بعد، در تاکسی بودم و با پلکهای نیمه بسته، چرت میان راهی خود را می‌زدم که ناگهان روبه رویم را دودِ غلیظ دیگری فرا گرفت. اندکی که جلو رفتیم، سر و کله مردی پیدا شد که کُپه برگهای خشک و آشغال‌های کنارِ جاده را به آتش کشیده و این بزمِ دودِ صبحگاهی را به راه انداخته بود.

بالاخره به محل کارم رسیدم و در حالِ عبور از کنار دکه‌ی نگهبانی بودم که صدای همکارم مرا میخ‌کوب کرد: «یا حضرت عباس... اون دود رو نیگا... کجا آتیش گرفته!»

و چشمم به افق افتاد که انوارِ بی‌جانِ خورشید، در خاکستری اولِ صبحی دودآلود، دست و پا می‌زد و از دوردست‌ها، صدایِ آژیر آتش‌نشانی می‌آمد.

  • صحنه دوم

صبحِ زود از خانه بیرون زدیم، با کوله‌هایی نیمه خالی و دل‌هایی پر از امید. هنوز کوچه تازه آب و جارو شده را تمام نکرده بودیم که از خانه همسایه، دودِ رقیق و رقصانی به استقبالمان آمد. مادرم گفت: «ماشاءالله به مَشتی صِد دیقه که صبحِ به این زودی نان دِمیبَنده!» و بعد، صدای سلام و علیک و اُغور به خیر بود و کوله‌هایی که از گرمایِ خوشایندِ نانِ تازه، پُر می‌شد.

نیم ساعتِ بعد، از سینه کشِ کوه بالا می‌رفتیم و صدای گامهایمان، خوابِ شیرینِ زمین را می‌پراکند. پدر که دستانِ خود را سایه‌بانِ انوارِ طلایی آفتابِ تازه کرده بود، به همواریِ بالایِ شیبِ دره اشاره‌ای کرد و گفت: «اونجه رِ بِین... دود دَره! حتماً یکی از ما سحرخیزتر یا یکی از چوپانانه که چایِ ناشتاییشه دَم کُردیه! بیایین بِشیم آن وَر که یکی یک پیاله، میهمان او باشیم!»

عصر، خسته اما پر نشاط از سخاوتِ کوه، به ده بر می‌گشتیم و کَله‌ی همه‌ی خانه‌های روستا روشن و دودِ خوشِ زندگی از پس چینه‌های کوتاهشان، همچون دستانی شکرگزار به آسمانِ خدا بلند بود.

کَلِه: اُجاق سنگی

_______________________

هیچ فکر کرده‌اید که یک پدیده یا اتفاقِ مشابه، چقدر بار معنایی و احساسی متفاوتی می‌تواند در مکان‌های مختلف داشته باشد؟ مثلاً همین دود... که دیدن آن در شهر، احساسی متفاوت و متضاد را نسبت به روستا ایجاد می‌کند. تفاوت دیدن دود در زندگی شهری و روستایی در متن بالا به خوبی به نمایش گذاشته شده است. دودی که در شهرها، نمادِ کثیفی، بیماری، حالِ ناخوش، ویرانی و پیام‌آور مرگ و اضطراب است، در روستا، نمادِ زندگی و زنده بودن است و گرمایِ بودن و امیدبخشی را به دلها می‌رساند.

آری، وقتی ما در شهرها، دیدن دود را به عبورِ ماشینی فرسوده، سوختنِ کپه‌های آشغال و آتشِ ویرانی مربوط می‌کنیم، در روستا آن را به روشن شدنِ اجاقِ زندگی و تنورِ شادی و سلامتی مردم، تعبیر می‌کنند.

تنورِ دل‌هاتان گرم

به قلم: بانو سیده مریم قادری عکس از: بانو ناهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۹ ، ۰۹:۵۳
درجی طالقانی