درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیر» ثبت شده است

مروری بر دامداری در طالقان

سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ق.ظ

امروزه دامداری در طالقان، رونق گذشته را ندارد. در طالقان قدیم، در هر خانه روستایی، آغل گوسفندان را در جوار خانه می‌ساختند تا بتوانند دام را به سهولت، نگهداری و تر و خشک کنند. این امر باعث می‌شد در زمستان هم با وجود برف سنگین، مانع حمله گرگها به روستا شوند.

شیردوشی در ساعات اولیه صبح و غروب انجام می‌گرفت. هنگامی که چوپان، گله‌ی دام را از صحرا به روستا باز می‌گرداند، پسر یا دختر خانواده تعداد دام خودشان را جدا و بسوی طویله هدایت می نمود. در بعضی روستاها و بعضی وقتها مراتع روستا را  به گوسفندان داران بزرگ اجاره می‌دادند.

 

 

برخی واژه‌های دامداری:

مال = دام، اعم از گاو و گوسفند.         مالدار = دامدار.           شیر بدوشتن = شیردوشیدن.              

آغُل = طویله زمستانی.                    مال‌حیاط = طویله روباز برای فصول بهار و تابستان.                

طِوله = محل نگهداری چارپایان شامل قاطر، گاو، اسب و الاغ.  

کررس = محل نگهداری بزغاله، بره و گوساله

ورکولی = بزغاله                  وَره = بره

 

 

مال‌نوبه = نوبت چوپانی. در قدیم در طول هفته کسانی که دام داشتند، یکبار در هفته چوپانی می‌کردند. خانواده‌ای که توان چوپانی را نداشت، مبلغی به چوپانی داوطلب پرداخت می‌نمود تا جور او را بکشد. چوپانی که دام (مالان) را به چرا می‌برد، مالوان و چوپانی که بزغاله و بره‌ها را به چرا میبرد، وُرکولی‌وان و چوپانی که گاوان و خران (گوگَل) را به چرا می‌برد، گوگَلوان صدا می‌زدند.

گوگَل خوسان: هنگام برداشت محصول و خرمن کوبی، گاوهای نر را به زمین‌های نزدیک خرمن می‌برند و در طول روز می‌خوابانند تا به نوبت، چَپَر کنند.

 

 

دامداری، روستا را زنده نگه می‌داشت و پویایی و حیات روستا را به دنبال داشت، چراکه اقتصاد روستا، به واسطه دام کاملاً خودکفا بود. حتی اگر هم شده با یک گاو، تمام مایحتاج زندگی خودشان را  تولید می‌کردند و نیازهای دیگر را به صورت معامله پایاپای محصولات خود با دیگران تأمین می‌نمودند. آن زمانیکه دلار و ریال معنی نداشت اما حالا باید گفت: روستاهای خودکفا خداحافظ.

 

ارسالی از: آقای مسعود علیشیری، روستای تکیه ناوه طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۳۴
درجی طالقانی

مصیبتِ دبُستنِ نانِ کُولاس

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۱۳ ق.ظ

- فُرقانه بَبَر بشو آرد هاگیر

- خا...

آردِ بیوردیم، دَبّه بنگتون مایی پیش، بشو شیر هاگیر

شیر هاگیتیم، بَتُن بشو خالُکتی خانه خمیر مضا هاگیر

خمیر هاگیتیم، دُواره یه تَشت بُندان مایی پیش: آرد تَر کن

نمد مالانی جور، دو ساعت خمیری همرا کوشتی بیگیتیم آرد تر گرده

بشو هیمانه بنجن تنورِ تشا کن

بشو جوز مغز دَکن لاکی دل بِسّـو

بشو نان دَبند

دو ساعت مونی کمر به جوعَر تنوری میان دبه

گردُن وَل گِردی، کمر پیت باخورد، رگ سیاتیک بیست سانت کِش بیومی، او رِه گُرَه بزی یَم زیر پا نشو

اینهمه طوفان کوردیم، فتورات و فتوحات کوردیم، بیست تا کُولاس گِردی

اینان نان نیه گو ، عمر و جوانی بنگتوم اویی سر

دو هفته دوشوکی سَر، تیر کوردی یم کمر صاف نیمبو

الان مونی اعضا جمع دریمی ین میخوا بشون بیمه تامین اجتماعی شکایت، مُن دِ عارض گَردُن، حق ماموریت و سختی کار هاگیرون

دو کَش نان کلاس دبندی هرجا بشی پناهندگی هامیدی ینت

نانوایی نیه گو، جنایت علیه بشریته

هرکی بگت کار در معدن سخته بگید خفه گرد، نان کلاس دَنِبَسای بِینی کار چیه!!!

خدا بخوا زنده درشی یم این سفلا طالقان خواس بِشیم، اول میشوم کوچه ای سر چهارصد پونصد تا تافتون هامیگیروم نانی غصه نباشه

امید به خدا

 

به قلم: حامد نجاری، اهل آبادیِ گوران طالقان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۳
درجی طالقانی

پنیرگیری سنتی

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۰۵ ق.ظ

در فصول گرم و معتدل، که گوسفندان به صورت دسته جمعی در کوه به سر می‌برند، دامداران فرصتی مناسب برای تولید محصولات لبنی دارند. یکی از این محصولات، پنیر است که در طالقان، به صورت پِنیر یا پِِندیر تلفظ می‌گردد و یکی از روش‌های تولید آن به این صورت می‌باشد:

پس از دوشیدن شیر گوسفندان، آن را از صافی عبور می‌دهند تا از آلودگی‌ها جدا شود. سپس شیر را در ظرف بزرگی گرم می‌کنند و بعد به آن مایه پنیر که در زبان محلی به آن رُشِه یا اَرشه گفته می‌شود، اضافه می‌کنند. حالا نوبت به پتو پیچ کردن شیر می‌رسد که ظرف را لایِ پتو یا شولا (لَک و لایِ خواب) می‌پیچند تا در جای گرم، نیم ساعت تا سه رُبع، استراحت کند!

بعد از این مرحله، پنیر به شکر ژله‌ای در می‌آید که آن را در کیسه‌های پارچه‌ای ریخته و روی چوب (درست مثل عکس) آویزان می‌کنند تا آبِ آن جدا شود. بعد از 10 12 ساعت آویزان بودن، پنیرِ بدون آب را در قطعات کوچک، داخل ظروف سفالی یا گِلی و یا دَبـه ریخته و با آب و نمک می‌پوشانند. پنیر بایستی حداقل 40 روز در آب نمک باشد تا قابل استفاده شود.

از آبِ پنیری که در مرحله آویزان کردن از پنیر جدا شده، می‌توان دو محصول دیگر تهیه کرد.

اولی لور است که با جوشاندن آب پنیر به دست می‌آید. (سابقاً در درجی درباره لور مطلبی منتشر کرده‌ایم که می‌توانید آن را از این لینک بخوانید.)

محصول دوم که از جوشاندن طولانی مدت آب پنیر حاصل می‌شود، قره قروت است که در طالقان به آن سُج می‌گویند.

با سپاس از سه‌هزارکام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۵
درجی طالقانی

داستان مسافر کشتی نجات --- نهمین قسمت

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۹ ق.ظ

تذکر: هرگونه کپی برداری و استفاده از تمام یا قسمتی از متن به نامِ خود یا دیگران، شرعاً و قانوناً مجاز نیست و تخلف و فعلِ حرام محسوب می‌شود که قابل پیگرد قانونی می‌باشد.

 

حمید آمده بود تا مادربزرگش را برای مراسم عاشورا، به ده خودشان برگرداند. البته به خوبی مشخص بود که این را بهانه کرده و الا که مادربزرگ پیش ما هم می‌توانست در عزاداری‌ها شرکت کند و از این بابت خوشحال هم بود. اما چون مادربزرگ با مامان و مشتی عذرا به زیارت امامزاده رفته بودند، مجبور شد روی پله در حیاط بنشیند و منتظر بماند تا برگردند.

داشتم لباس می‌پوشیدم و برای رفتنِ به مسجد آماده می‌شدم که تلفن همراهم زنگ خورد. این مدتی که طالقان بودم، گوشی خاموش بود ولی از دیروز برای گرفتن عکس‌های مراسم عزاداری، روشنش کرده بودم. تلفن را جواب دادم اما چون روستا، آنتن درست حسابی نداشت مجبور شدم برای صحبت کردن به ایوان بیایم. مارال بود، خواهر کوچک پیمان! تا صدای تماس برقرار شد گفت: «سلام زن‌داداش! خوبی؟ حاج خانومشون خوبند؟»

گفتم: «ممنون مارال جان، شما خوبین؟ خانم بزرگ و بقیه چطورند؟»

  • «ای زن‌داداش چی بگم؟ اصلاً خوب نیستند... واسه همین مزاحمت شدم، تو رو خدا ما رو تو این ایام دعا کن. مامان حالش بد شده و بردیمش بیمارستان...»
  • «بلا به دور باشه، چی شده مگه؟ چرا بیمارستان؟»
  • «والا راستش سرِ قضیه شما که خیلی ناراحت بود، بعدشم که اون اتفاق برای پیمان افتاد، نگرانی و غصه کلاً از پا انداختش!»
  • «چه قضیه‌ای؟.... الو... الو مارال... بگو ببینم واسه پیمان چه اتفاقی افتاده؟»

بعد سراسیمه پله‌ها را پایین آمدم و از کنار حمید گذشتم، بلکه در حیاط گوشی بیشتر آنتن بدهد. مارال با صدایی که مدام قطع و وصل می‌شد می‌گفت: «زن‌دادا... پیما ... خوب نی... کلاً قطع امید... اگه بمیره... مریض...»

داد زدم: «مارال چی داری میگی؟ تو رو خدا بگو پیمان الان کجاست؟ چه بلایی سرش اومده؟»

که فقط کلام آخرش اومد: «مامان میگه نفرین تو... حلالمون کن» و بعد تماس قطع شد.

همانجا رویِ زمینِ سردِ حیاط نشستم و سرم را در میان دست گرفتم و زدم زیر گریه... خدای من، چه بلایی سر پیمان آمده بود؟ یعنی این مدت مریض بود و من از اون، که تنها عشق زندگیم بود، بی‌خبر بودم؟ آیا ناعادلانه نفرینش کرده بودم در حالیکه بی‌گناه بود؟ شاید دلیل اصرارش بر جدایی به خاطر همین بود که نمی‌خواست با حال و روزِ بیمارش، سربارِ من و زندگیم باشد؟ آری حتماً اینگونه بود و مردِ عاشق من، با ایثار و از خودگذشتگی سعی داشت تا مرا از مصیبت‌هایش دور نگه دارد و به این خاطر، انگِ بی‌وفایی و نامردی را به خود خرید تا من پیِ زندگی بهتری باشم!

دانستن این حقایق دردناک، در این لحظاتی که دیگر نمی‌شد برای جبران مافات کاری کرد، قلبم را به آتش می‌کشید و بارش چشم‌هایم را تندتر می‌کرد. ناگهان سر بلند کردم و دیدم حمید، با حالتی توأمان نگران و غمگین ایستاده و نگاهم می‌کند. حال او بهتر از من نبود، گویا آنچه را می‌دید و نام‌هایی را که از زبانم شنیده بود، عمارت رویاپردازی‌شده‌ی آینده‌اش را بر سرش آوار می‌کرد. بلند شدم و از خانه زدم بیرون. دیگر تحملِ هیچ چیز را نداشتم... حتی محرم، حتی طالقان!

در راهِ خاکی به پیش می‌رفتم و هق هق می‌کردم که کسی از پشت سر صدایم زد. پری‌گل بود، سراسیمه به دنبالم آمده بود. گفت: «الهی بمیرم...» و بغلم کرد. های های زدم زیر گریه... نمی‌دانم چه مدت وسطِ راه در آغوشش ماندم و اشک ریختم. اما بعد آرام گرفتم و دوتایی بی گفتن هیچ کلامی به سمت پایینِ ده، به راه افتادیم. سرِ راه و دمِ درِ خانه ننجان، با مامان و مادربزرگ روبرو شدیم که روی سکویِ جلویِ در نشسته بودند و خستگی در می‌کردند. مامان با دیدن چشم‌های قرمز و اشک آلودم پرسید: «چی شده؟»

پری جواب داد: «هیچی زن دایی، داشتیم با گوشی، روضه گوش می‌کردیم». مامان انگاری که قانع نشده باشد، با نگرانی، نگاه عمیقی کرد و چهره‌اش در هم رفت. عمه از حیاط بیرون آمد و بعدِ سلام گفت: «صبر کنین ما دی آماده شیم همگی با هم بریم مسجد.» پری جواب داد: «نه ما می‌ریم تا امامزاده و بعدش خودمون میاییم مسجد.» و دوتایی راه افتادیم سمت امامزاده.

 

 

امامزاده شلوغ بود و ما رفتیم سمتِ مزارِ آباجان. پدرم در کنار مزار، دو سکوی سیمانی درست کرده بود که درخت تنومندِ امامزاده، روی قبر و سکوها را سایه می‌کرد. نشستیم و همه چیز را برای پری‌گل تعریف کردم. با لحنی که سعی می‌کرد دلداری دهنده باشد گفت: «خب حالا که چی... این همه آدم مریض می‌شن، میرن دکتر، دوا درمون می‌کنند، خوب میشن برمیگردن سر زندگیشون. تو که نباید بابت این مسأله خودتو سرزنش کنی! تازشم اون نخواست که تو در کنارش باشی، و اِلا که تو خودتو ازش دریغ نکردی.»

گفتم: «مثلاً خواسته از خودگذشتگی کنه تا مزاحم زندگی من نباشه!» پری گفت: «این تصمیمیه که خودش گرفته و مسئولیتش پایِ خودشه» گفتم: «اگه بمیره...!» گفت: «ببین، مرگ و زندگی دست خداست. بعدشم اون دیگه هیچیِ تو نیست! به خودت بیا دختر، ببین چه حال و روزی به خودت گرفتی! اونا مثلاً خواستند تو آرامش داشته باشی که زدند اینجور داغونت کردند؟»

گفتم: «فکر می‌کنند از نفرینِ منه که اینجوری شده!» گفت: «ساده نباش... اگه پیمان قبل از طلاقتون مریض شده که دیگه تو نفرینش نکرده بودی! اگه هم مریضیش مالِ بعدِ طلاقه که پس مسأله از خودگذشتگی منتفیه... اصلاً از من می‌پرسی این قضیه مشکوکه! راست میگم به خدا... اونجوریم نگام نکن... چرا باید درست وسطِ روزایی که تو داری به سمتِ ساختن یک زندگی تازه پیش می‌ری، اونا یه‌هویی زنگ بزنند و این اتفاقا بیوفته؟ اصلاً بعد از طلاقت... چند وقته طلاق گرفتی؟»

  • «نزدیکِ شیش ماه!»
  • «خب این مدت یه بار شده بود زنگ بزنند و حالی از تو بپرسند یا مثلاً به قول خودشون حلالیت طلبی کنند؟»

گفتم: «نه». گفت: «خب عزیز من، منم همینو میگم دیگه که قضیه مشکوکه! بر فرض محالم که همه حرفهای اونا درست باشه، بازم دلیل نمیشه تو بشینی اینجا خودتو داغون کنی.. که چی بشه؟! پاشو.. پاشو خودتو جمع و جور کن که به قول آباجان، این چرخِ عجوزه هر روزش یه رِنگ دامان تن مینه! از خودخوری و غصه الکی هم کسی به جایی نرسیده! بریم که مراسم مسجد شروع میشه و جا گیرمون نمیادا.»

دستی کشیدم رویِ مزار آباجان و بعد نگاهی به شیروانی سبزِ امامزاده انداختم که در آبی آسمانِ بالا سر سرفرازی می‌کرد. عاجزانه از خدا خواستم کمکم کند... خیلی سخت بود در این اوضاعِ پیش اومده، تصمیم درستی بگیری و صحیح رفتار کنی.

به درِ مسجد که رسیدیم،‌ عَلَم بزرگ و تزئین شده با پرهای سرخ و سفید رو بیرون آورده بودند و در میدانگاهی جلویِ مسجد، مردم در حالِ دست کشیدن و بوسیدن پارچه‎‌های سبز و سیاهش بودند. انگاری عَلَم، نمادی است از ضریحِ حرم‌های شریف و مردمِ مشتاق و دل‌سوخته به زیارتش می‌رفتند. جلو رفتیم و ما هم زیارتی کردیم و پری‌گل چند اسکناس را به پارچه عَلَم سنجاق کرد. شنیدم که زیر لب می‌گفت: «‌یکی برای کار محمود، یکی بچه‌اَم، یکی خوشبختی اِسپی...»

مراسم روزِ تاسوعا، ابتدا تعزیه بود که از صبح آغاز می‌شد و بعد یک سخنرانی مختصر، دعا و آخر هم پذیرایی ناهار. مراسمِ مفصل‌تر همراه با سینه‌زنی موکول می‌شد به برنامه شب. آشیخ عمو، دعاهای پایانی را کرد و سفره ناهار را انداختند. غذای نذری تاسوعا، مرجو خورشت بود. (مرجو = عدس، مرجو خورشت = غذایی شبیه فسنجان که در آن عدس هم ریخته می شود و از غذاهای محلی طالقان است) بشقاب‌های کَل و کوت پُر از برنج را که سرش خورشت ریخته بودند، با مجمع‌های بزرگ می‌آوردند و دست به دست می‌شد. فضه که نیرویِ سرپایی بود، اولین بشقاب را جلویِ پری‌گل گذاشت و چشمک زد. پری‌گل گفت: «یادش بخیر خورشت‌ها رو با بادیه می‌آوردند و پیرزن‌ها یک ضَرب خالی می‌کردند رویِ پلوشان.» ناخودآگاه لبخندی زدم و گفتم: «یاد اون قاشق‌های سبک روحی هم بخیر که یک در میون توی دهن می‌شکستند!» پری گفت: «آخ گفتی... خوب یادته‌ها... بذار ببینم... (به قاشقش نگاه کرد)... نه این یکی استیله نمیشکنه» و اولین قاشق غذا را در دهان گذاشت. وقتی همه غذا گرفتند، سرپایی‌ها هم مشغول خوردن شدند. فضه هم پیش ما آمد و گفت: «پری... گُمانُم یه سِنگ بَش شومارتی دُندانی بیخ!» (پری فکر کنم یه سنگِ تویِ غذا رفت زیر دندون مادر شوهرت) پری سر بلند کرد و گفت: «وایی... کو؟» و با دیدن چهره عصبانی زن‌عمو که دست رویِ دهانش گذاشته بود ادامه داد: «بدبخت شدیم که، حالا میخوا تا عُمر داره بزنجه که خورشت‌ِتانی میان سِنگ دَبه!» (بدبخت شدیم، حالا میخواد تا آخر عمرش هی بگه که تو خورشتتون سنگ بود)  فضه گفت: «شاید دی این سبب خیر گرده دی این وَرا پیداش نگرده» (شاید هم سبب خیر بشه و دیگه این ورا پیداش نشه) پری‌گل گفت: «خدا از دُهانت بشنوئه» و باز مشغول خوردن شد.

 

یک رسم: اهدای نذورات در پایِ عَلَمِ امام حسین، عملی مرسوم است. بعضی‌ها نذورات نقدی خود را به پارچه‌های عَلَم، سنجاق می‌کنند. این نذورات، صرفِ مخارجِ مراسم عزاداری می‌شود.

توضیح: عَلَم‌های طالقان، کوچک و سبک هستند تا در کوچه‌ها و معابر تنگ و باریک روستایی، قابل حمل باشند.

 

ناهار که تمام شد، مردم به یکباره مسجد را ترک کردند و خلوت شد. خواستم برای شستن ظرف‌ها به نیروهای کمکی بپیوندم که گفتند تعدادشان زیاد است و نیازی به ما نیست. شیردختران روستا به یک چشم به هم زدنی، مسجد را تمیز و مرتب کردند و ما به سمت خانه به راه افتادیم. ابتدا رفتیم خانه ننجان که با دیدن زن‌عمو که در حالِ غر زدن و جمع کردن وسایلش بود، با تعجب فهمیدیم می‌خواهند بروند و زحمت را کم کنند! سنگِ مرجو خورشت کار خود را کرده بود. ننجان با ناراحتی این ور و آن ور می‌رفت و سعی می‌کرد نگذارد مهمان‌ها با اوقاتی تلخ آنجا را ترک کنند. سفارش هم کرده بود از دوکّانِ کبلایی حکمت، که تنها مغازه دار روستا بود چند دَبه ماست و پنیر و یک گونی جِوز (= گردو) بیاورند تا به عنوانِ سوغاتی همراهشان کند.

بعدِ خداحافظی و راهی کردن مهمان‌ها، آرامش به خانه برگشت. هرچند سیمایِ عمارت، هنوز به خانه‌های جنگ‌زده شباهت داشت. یکی یک بالش برداشتیم و گوشه‌ای دراز کشیدیم. در خستگی مفرط آن روزِ پر آشوب و مشغله، سریع به خواب رفتم و اجازه دادم تا مُسکن خواب در رگ‌هایم جریان یابد. عصر، در آرامشی که نمی‌دانم ماحصل اجابت کدام دعا در حقم بود، بیدار شدم. بقیه هنوز در چرت بودند، به همین خاطر آهسته و پاورچین به حیاط رفتم و کتری سیاه ننجان را پرِ آب کرده، رویِ کله کنجِ دیوار، گذاشتم تا به جوش بیاید.

روی کُنده‌ای در حیاط نشسته بودم و به آتشِ کوچکِ بیخِ کتری نگاه می‌کردم که صدایِ همهمه‌ای از کوچه آمد. بلند شدم و از لایِ درِ نیمه لا، بیرون را نگاه کردم. تعدادی از جوانان روستا آمده بودند تا از همسایه روبرویی، اسب سفیدش را بگیرند و برای مراسم و تعزیه ببرند. اسب سفید که قرار بود ذوالجناح باشد، موقرانه ایستاده بود و جنب و جوش جوانان را پیرامون خود، با چشمهای نجیبش تماشا می‌کرد. یکی با مقداری آب و پودری قرمز، رنگِ سرخی درست کرد و به روی یالها و بدن اسب کشید. یکی دیگر با تعدادی پارچه سبز و سیاه، زین اسب را تزئین کرد. آخر سر مگس‌پرانی با مهره‌های شیشه‌ای و زنجیرک‌های برنجی آوردند و رویِ پیشانی اسب گذاشتند و باقیمانده رنگِ سرخ را روی پاهایش پاشیدند. (مگس پران = پیشانی بندی تزئینی که روی پیشانی اسب می بندند)

ذوالجناح که آماده شد، همگی دور اسب را گرفتند و جوانی با سوز، مرثیه‌ای خواند.

چهره از خون خدا کردی خضاب ای ذوالجناح            چون شرار افتاده‌ای در پیچ و تاب ای ذوالجناح

صیحه‌هات نوحه هست و شیهه‌هایت یا حسین           هر نفس داری هزاران التهاب ای ذوالجناح

ای بُراقِ تیر باران گشته در معراج خون                    از چه بر تن زخم داری بی حساب ای ذوالجناح

فاش بَرگو ماه زینب را کجا انداختی                       در یَمِ خون یا میانِ آفتاب ای ذوالجناح

من زِ سوز سینه‌ی خود با تو می‌گویم سخن               تو به اشک دیده می‌گویی جواب ای ذوالجناح

قلب ما را سوختی این گونه سقّایی مکن                   کم بریز از چشم گریانت گلاب ای ذوالجناح

 

درست عین تصویرِ نقاشی عصر عاشورا بود با این تفاوت که این بار، پسرانی دورِ اسبِ خون آلود را گرفته بودند. سر به چارچوب در گذاشتم و آرام گریه کردم. حالا منشاء دردِ بی امانِ دلتنگی که از شب اول محرم به سینه‌ام ریخته بود را می‌شناختم. دلم به دلِ بی‌بی‌‌جانم زینب سلام الله گره خورده بود و پا به پایِ دلتنگی او بر شهادتِ غریبانه حسینش، دلتنگ، اشک‌بار و محزون بودم.

به خود که آمدم دیدم ننجان و بقیه هم تویِ حیاط نشسته‌اند و همراه با مرثیه جوان‌ها گریه می‌کنند. عمه قوری گل سرخی را آورد و چای را دَم کرد و گفت: «دستت درد نکنه آب جوش گذاشتی.» مامان گفت: «قبول باشه... پشت بندِ این سوز و آه، چایِ دودی روضه می‌چسبه.»

 

عکس: ذوالجناحِ تعزیه در حسینیه جوستانِ طالقان است.

یک رسم: مرسوم است اسبی را به شکل ذوالجناحِ خون‌آلود (اسب امام حسین علیه السلام) درآورده و برای تعزیه می‌برند. همچنین اسب در جلویِ دسته‌های عزاداری روزهای تاسوعا و عاشورا در میانِ ده، گردانده می‌شود و به نیت تبرک، برخی کودکان خود را برای لحظاتی سوارِ اسب می‌کنند.

 

نزدیک غروب بود که سِدحلیمه با دختر بزرگش که فقط ده دوازده سال بیشتر نداشت، شیر آوردند. مادرم تندی داخل اتاق دوید تا کیفش را بیاورد و پول شیر را حساب کند. اما وقتی برگشت ننجان با چشم و ابرو اشاره کرد که چیزی نگوید. سِدحلیمه و دخترش یک چایی خوردند و بعد رفتند. مامان به ننجان گفت: «پس پولِ شیر؟» ننجان گفت: «مگه نمی‌دانی اینجه مردم در روز تاسوعا و عاشورا شیرِ مالانِ‌شانِ نمی‌روشون.» (شیر دامهاشون رو نمی فروشند) گفتم: «چطور؟ یعنی شیر به کسی نمی‌دَن؟ یا اینکه رایگانه؟» جواب داد: «آها رایگانه.. هرکی بخوا می‌تانه هر خانه‌ای دِ شیر طلب کنه. مخصوصاً اگه شیر برای نذری باشه، مصرفِ خودشانِ دی لب نمی‌زنُن و تو رِ هامی‌دیَن.» (آره رایگانه، هرکس بخواد میتونه از هر خونه ای شیر درخواست کنه. مخصوصاً اگه شیر برای نذری باشه، حتی به مصرف روزانه خودشونم لب نمی زنند و همه شو به تو میدهند.)

مامان گفت: «چه جالب، ولی آخه این بنده خدا سه تا دختر یتیم داره و منبع درآمدشون همین شیر و لبنیاتیه که تولید می‌کنند.» ننجان گفت: «به هر حال این یه رسمه و اگه اوشانه پول تاعارُف کنی نه فقط قبول نمی‌نُن، که به‌شان دی بَر می‌خوره. اما خودُم فکرشانِ کُردی‌یَم.» بعد به گونی برنجی که کنارِ درِ مطبخ بود اشاره کرد و گفت: «از برنجانی که برای نذری و مصرف خودمان بیوردی‌یِیم این یه گونی اضاف بیامیه. پس فردا هامیدی‌یَم یکی اوشانی بِ بَبُره.» (به هرحال این یک رسم هست و اگه به اونها پول تعارف کنی، نه فقط قبول نمی کنند که حتی بهشون بر میخوره، اما خودم فکرشون رو کردم--- از برنج هایی که برای نذری و مصرف خودمون آوردیم، این یه گونی اضافه اومده. پس فردا میدم یکی برای اونها ببره.)

شبِ عاشورا، مسجد از همیشه شلوغ‌تر بود. پری مدام گُر می‌گرفت و ما مجبور شدیم برای راحتی او نزدیک در ورودی که همزمان زیر پنجره‌ای هم بود بشینیم. آن شب مسجد یک سخنران ویژه ترک زبان هم داشت که به زیبایی هر چه تمامتر و با لهجه‌ای شیرین، در بابِ معرفتِ حسین علیه السلام و لزومِ معاشرت با ایشان در تمامی روزهای عمر (و نه فقط در ایام عزاداری محرم) صحبت کرد و در آخر روضه‌ی وداع حضرت ابی عبدالله را خواند. بعد نوبت به مداحی و سینه‌زنی رسید. آن شب تعداد زیادی از مداحان روستا، از پیرغلامان گرفته تا نوجوانانِ تازه کار، در صف ایستاده بودند تا اشعار پر شور خود را خدمت ارباب و عزادارانش تقدیم کنند. جوان‌ها حلقه دسته‌های سینه‌زنی را تشکیل دادند و زن‌ها و دخترهایی ایستاده کناره دیواره‌ی بالکن طبقه بالا، آنها را تماشا می‌کردند. همین باعث شده بود که جوان‌ها در میان سینه‌زنی گاهی نیز سر و نگاهی به بالا داشته باشند.

فضه با اشاره به دخترهای جوانِ ایستاده گفت: «یادتانه زمانِ ما اگه کنارِ پرده مابین زناکان و مرداکان مینشتی‌یِی، چقدر پیرزناکان دَهوات می‌کُردُن. ایسه الان هیشکی رِ کار نُدارُن، چه خودشانی بِ راحت وای‌میستُن و مردانِ نُگا مینُن!» (یادتونه زمانِ ما اگه کنار پرده مابین زنونه و مردونه مینشستی چقدر پیرزنها دعوات می کردند. حالا الان به هیشکی کار ندارند (به دخترهای جوان) چقدر راحت واسه خودشون می ایستند و مردها رو نگاه می کنند.)

پری‌گل گفت: «والا زمانِ ما حتی به لباسی که زیرِ چادر تنت دبه دی کار داشتُن. خدا به دور اگه بولیز شلوار تُن می‌کُردی، تو ر می‌گوتُن عیبه عیبه مردانه لباس تُن کردی‌یِی!» (والا زمان ما حتی به لباسی که زیر چادر تنت کرده بودی هم کار داشتند. وای به حالت اگه بلوز و شلوار تنت بود، بهت میگفتند که زشته، عین مردها لباس پوشیدی!) توضیح: قدیمی‌های طالقان خیلی بد می دونستند که زن یا دختری، بلوز و شلوار یا به قول خودشون لباس مردونه تن کنه. حتماً باید لباس زنانه مثل بلوز و دامن یا پیراهن یا اقلاً مانتو شلوار می پوشیدند.)

گفتم: «ولی با همه‌ی اون سخت‌گیری‌ها به نظر من زمان ما بهتر بود.» فضه تصدیق کرد: «آها.. اقلکاً از میانِ همین دترکانی که جُرحَتِ یه خالی نگاه رِ نُوداشتُن، سالی هفت هشت نفر عروس می‌گردی‌یَن، نه الانی جور، هیشکی نه زُن میبَره، نه عروس میگَرده!» (آره، دست کم از میون همین دخترهایی که جرأت یه نگاهِ معمولی رو هم نداشتند، سالی هفت هشت نفر عروس می شدند نه مثل الان که هیشکی نه زن میگیره نه عروس میشه!)

در میان ذکرِ خاطرات ما از گذشته و مرورِ قدیم‌، بالاخره سینه‌زنی به اوجِ خودش رسید و چراغ‌ها خاموش شد و با صدای تذکر برخی، زنان و دخترانِ ایستاده مجبور به نشستن شدند.

در مداحی‌های طالقان، معمولاً اشعار قدیمی و شیوه عزاداری سنتی خوانده و اجرا می‌شود. به عبارتی، عزاداری طالقان از هجوم سبک‌های جدید، دور مانده هرچند کاملاً از آن مصون نیست. گرچه نمی‌توان گفت که اشعار و سبک جدید، خدای نکرده ایرادی دارد ولی سلیقه اکثر طالقانیان در حفظِ همان شیوه سنتی است. آخرین نوحه‌ای که در شب عاشورا خوانده شد، «امشب شهادت‌نامهی عشّاق امضاء می‌شود.... فردا زِ خونِ عاشقان، این دشت، دریا می‌شود» مراسم عزاداری با پذیراییِ شام که خیراتِ دسته‌جمعی اهالی روستا برای اموات و درگذشتگان‌شان بود، به پایان رسید.

در هنگام برگشت به خانه، بار دیگر نگرانی و دلشوره بابت وضعیت پیمان به جانم نشست اما جرأت نداشتم با کسی راجع به آن حرفی بزنم. جلویِ مسجد که منتظر بیرون آمدن عمه، مادرم و ننجان بودیم، رفتم کنارِ چشمه و دست‌هایم را داخلِ خنکایِ آب گذاشتم. آب، موج می‌زد و موج می‌زد و از حوضچه خارج می‌شد. ناگهان، آب برایم شد روضه‌ی مجسم. در هر موج زدنش، دلم خون می‌شد و خون می‌شد و اشک به حوضچه‌ی چشمانم می‌رسید. نمی‌دانم چقدر در آن حال مانده بودم که پری‌گل صدایم زد. مشتی آب به صورت زدم و بلند شدم و همراه بقیه به خانه رفتم.

به خانه که رسیدیم، پری‌گل خوابید اما ما بایستی برای پذیرایی از دسته عزاداری فردا صبح، آماده می‌شدیم. مامان با کمک عمه، شیرها را جوشانده و در کتری ریختند. چند سینی بزرگ پر از استکان و لیوان‌های کوچکِ دمر شده، رویِ تختِ داخل حیاط بود. من و ننجان، خرماها را هسته می‌گرفتیم و جایِ هسته‌شان، گردو می‌گذاشتیم. سینی خرماها که آماده شد، با کنجد، خلال پسته و غنچه‌های گل محمدی تزئینشان کردم و رویشان را سلفون کشیدم. حالا وقت داشتیم دو سه ساعتی استراحت کنیم.

به قلم سیده مریم قادری

enlightenedادامه دارد...

یک رسم: شیر گاو و گوسفند و بز در روز عاشورا فروشی نیست. یعنی به مانندِ آب، رایگان است و هرکس آن را طلب کند، به او تقدیم می‌کنند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۷:۵۹
درجی طالقانی

تازه واش و تازه شیر

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۹ ق.ظ

 

دیباز نُوماشانی وَخت گِردی، کَبلایی بیشی زیمینی سَر، ما گِوَ بیارَه.

اونی بَ تازَه واش بیچییه تا شیر بودوشونی وَخت، اونی جِلِو بیریزَه تا شیرُشَه جیر اِنگَنَه.

 

متن از: آقای شهرام صادقیان
مدیر کانال اصیل طالُقانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۹
درجی طالقانی

یورد کوهستانی

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۶ ب.ظ

شیردوشی در پناهِ یوردِ کوهستانی

 

عکس از: آقای ادیبی، دیزان طالقان

 

برای خواندن بیشتر در مورد «یـورد» اینجا رو کلیک کنید

طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
درجی طالقانی

طالقانی غذا: سنگ پَت

دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۳۹ ق.ظ


غذایی دهقانی و صحرایی است که معنی آن سنگ پز می شود زیرا برای تدارک آن، چند تکه سنگ سرخ را به مرکز آتش می‌گذارند و بعد از گداختن از آتش بیرون می‌کشند و به داخل ظرف حاوی شیر تازه دوشیده شده می‌اندازند.
شیر سرد از حرارت سنگ‌ها شروع به جوشیدن می‌کند.
بعد از چند دقیقه قل زدن با آن صدای جذاب، سنگ‌ها را بیرون می‌آورند و نان‌ ضخیم و تازه‌ را به شکل تکه‌های کوچک در شیر غرق می‌کنند تا به جان نان برود.

آقای هاشمی درخصوص این خوراک اصیل طالقانی می نویسد:
''سنگ پت، خوش‌ترین خوراکی است که در چند روز گذشته و در جریان سفر گروهی‌مان به روستای #اورازان #طالقان خوردم''

شما هم اگر به طبیعت البرز رفتید و شیر تازه یافتید، از تدارک و تناول این خوراک خوش و سالم، غافل نمانید.
نوش جان


📸 عکس از: حبیب هاشمی

TaleghaniDarji

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۹
درجی طالقانی

لُور

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۵۱ ق.ظ

لُور یا لورک، پنیری است که با حرارت دادن آب‌ پنیر و انعقاد پروتئین‌های آن تولید می‌شود. برای تهیه لور به آب ‌پنیر، مایه پنیر زده و سپس آب آن را نیز خارج می‌کنند.

معمولاً اگر شیر گوسفند یا گاو، جوشانده شود، مایعی سفیدرنگ مانند پنیر به دست می‌آید که آن را لور گویند. حرارت استفاده شده باید تند باشد که آب زود جوش بیاید و ته نگیرد، و به محض جوش آمدن مقداری آب سرد در آن می‌ریزیم تا کل لور موجود در آب پنیر به دست بیاید و از بین نرود.

پنیر لور یک پنیر کم نمک و کم چربی است که به خاطر بالا بودن میزان اسیدهای آمینه ضروری درآن، از نظر ارزش تغذیه‌ای منحصر به فرد است.

لور، کم کالری بوده و چربی آن از خامه و سرشیر بسیار کمتر است، لذا می‌تواند جایگزین این محصولات شود و افرادی که از چربی پرهیزی دارند می‌توانند آن را به جای فراورده‌های چرب شیر مصرف نمایند.

لور سرشار از پروتئین و کلسیم است و به همین دلیل مصرف آن می‌تواند تا مدت‌ها شما را سیر نگه دارد. اگر پنیر لور را با میوه‌های تازه فصل ترکیب کنید، یک غذای بسیار مغذی و پرانرژی برای وعده صبحانه‌تان خواهید داشت.

پنیر لور یک پنیر ارزان است و در دسرها و شیرینی نیز استفاده می‌شود. لور حاوی مقدار زیادی مواد مغذی مانند لاکتوز، چربی و پروتئین‌های محلول در آب پنیر بوده و به دلیل حضور مقادیر قابل ملاحظه‌ای از پروتئینها، یک ماده مغذی و سهل الهضم است. همچنین وجود مقادیر زیادی از اسیدهای آمینه ترئونین، والین، لوسین، ایزولوسین و سیستئین، آن را از نظر ترکیب با آلبومین تخم مرغ قابل مقایسه می‌نماید.

طالقانیان از دیرباز به تولید و مصرف لور علاقه داشته و این محصول، یکی از اقلام مهم در سبد غذایی آنها می باشد.

متن برگرفته از دانشنامه آزاد (ویکی پدیا)
📸 عکس: مسلم گرشاسبی #کش طالقان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۸:۵۱
درجی طالقانی

شوخی با شیر مادر!

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۳۸ ق.ظ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۰۸:۳۸
درجی طالقانی

یُورد یا بَراگاه

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۶ ب.ظ

📌 اصطلاحات طالقانی
       یورد

یُورد یا بَراگاه: یه مکانی هَسته که با سنگ بُسات میبُو عموماً به شکل نعل دی هَسته.
 
ویشترَ سنگان دی لانه هستَه. تقریباً یه متر این سنگانَ دِمی چینُن که گوسفند و بز نُتانُن فُرار کُنن. این یوُردی پیش چند تا سنگ صندلی مانند دُرُس می نُن، مینیشُن، مالانَ می دوشن.


🍃🌸 با سپاس از جناب آقای فلاحی 🌸🍃
          تهیه شده در گروه طالقانی درجی




همانگونه که در متن طالقانی آمده، یورد یا براگاه، یک دیواره کوتاه، عموماً نیم دایره نعلی شکل است که با سنگ ساخته شده و گله گوسفند و بز را داخل آن می کنند. در دهانه آن، چوپانان و شیردوشان می نشینند و یک به یک این گوسفندها را می دوشند.

یورد برای این است که تمامی گوسفندان دوشیده شوند و حتی یکی از آنها، نتواند فرار کند و جا بماند.

مال دوشی در پناه یک یورد قدیمی در تَنبورنو - اورازان
عکس مربوط است به دهه 60 و ارسالی از سید انبیاء میرصادقی
با سپاس از کانون فرهنگی اورازان



این عکسی سر، زوم کنین، یه نیمچه یوردمینین
عکس: پراچان، خاکّین. ارسالی از سیدمصطفی افتخاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۳:۲۶
درجی طالقانی