درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درس» ثبت شده است

قهوه‌خانه‌یِ قَنبر

چهارشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ق.ظ

مطلب «قهوه خانه» را که در درجی خواندم، یادم به یک اصطلاح افتاد که مادرم همیشه آن را به کار می‌برد:

قـَمـبِری قَهوه‌خـانه

که همان «قهوه‌خانه‌یِ قَنبر» است و اصطلاحاً به خانه‌های پُر رفت و آمد، شلوغ از مهمانِ همیشگی و بی‌ملاحظه (اعم از دوست و آشنا و فامیل و همسایه و حتی غریبه!)، با اوضاعی بی‌حساب کتاب و بی سَرصاحاب و با بریز و بپاش فراوان، گفته می‌شود.

مثلاً فرض کنید عموی شما و پسرعمویش، هر دو با هم در یک زمان، در یک اداره مشغول به کار می‌شوند و عینِ هم حقوق می‌گیرند. پس از چند سال، پسرعمو کلی پیشرفتِ مادی می‌کند و امکانات و مایملک خوبی فراهم می‌آورد. اما عمویِ شما، هر سال در جا زده، پیشرفت که نمی‌کند هیچ، پسرفت و از جیب خوری هم کرده است. علت را که جویا می‌شوید، مادربزرگِ طالقانیِ اصیلتان می‌گوید:

اوشانی خانه، قَمبِری قهوه خانه‌یه، اینه میا، آن یکین هنو دَر نِشیه، یکی دیگه میا. میخورُنو میریجُنو حسابی که تالان کُردُن دَر میشُن، دریغ از یه بوجاک درک و شوعور و عاطُفه!

عموت خودُش دی کُفلَتمَند! (= کفالت مند، یعنی آدمِ عیالوار و پُر بچه) سیاروز زُنُش دی بی‌دست و پَر و بی سرزُوان.

مگه یه کارمندی حقوق چندی می‌تانه آن قَمبِری قهوه‌خانه‌ای میان دوام بیوره. ماه به نُصف نرسیه، هشتشان گرو نُهشان میبو، ایسه تا آخر ماه، سِنگ دَبُند خیکت. اوشانی‌یَم که هادای تا قُرت باخوردُنُ بگو یه نان هاگیر ماییبِ بِینُم هامیگیرن... آها جانِ سرشان، کُفت دی تیِب هانمی‌دیَن اما دریغ از اینکه حالیشان گَرده و درس عبرتشان بو، دُواره سرِ ماه روز از نو، سیاروزی از نو!

اما برعکس، عَم‌قُلیتانی خانه، همه چیانُش حساب کتاب داره، یک شو مهمانشان گردی، یک شو بایستی سفره بنگنی پیششان، رفتشان آمد داره و آمدشان رفت. هر چی خودشی جایی سر، یالانُش همه معقول و مودب، یه دانه برنج اوشانی خانه‌ای میان حَررُم و اُسراف نمی‌بو. خدا دی خوشُش میا برکَته مینگنه مالشانی میان. فکر عاقبت و فرداشان دی هستُن. روز به روز دی پیشرفت مینُن و یکیشان دوتا و دوتاشان سُ تا میبو.

خُب تا این گَته‌نَنه‌ی عصبانیِ طالقانیِ اصیل ما رو نَتُکانده، شما رو با لبخندی که از خوندن این جملاتِ به لبهاتون اومده و البته کمی هم به فکر انداخته‌تون، به خدا می‌سپارم.

راستی، قهوه خونه برید اما خونه‌ی دیگران رو قهوه خونه‌ی قنبر ندونید. یا حق

به قلم: سیمرغ - عکس از: مهدی ویسانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۳۴
درجی طالقانی

اجتماعی شدن و یک مَثَل طالقانی

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۴۵ ق.ظ

 

قدیما می‌گفتند: «گُربالیله که چُشم وا مینه، نـَنـُش او رِه تـُک می‌گیره هَـمّـُوجا می‌بَره»

مسأله «اجتماعی‌شدن» اونقدر مهمه که حتی در بین حیوانات هم وجود داره. در جوامع بشری، این امر مهم برعهده نهادهایی چون خانواده و مدرسه گذاشته شده است. بچه‌ها با بازی در کنار کودکان دیگه، رفتن به مهدکودک و مدرسه، رفتن به مهمانی و اجتماعات انسانی، در جریانِ «اجتماعی‌شدن» قرار می‌گیرند.

اما به نظر می‌رسه با اتفاقاتی که امروزه در اطراف ما جریان داره، این نیازِ مهم به شدت مورد اغفال و بی‌توجهی قرار گرفته است. بچه‌هایی که در خانواده‌های اکثراً تک فرزند یا با فاصله سنی زیاد از خواهر برادر رشد می‌کنند و چون همسایه‌ها هم یا مجردند یا بدون بچه، از بازی‌های گروهی محروم می‌شن و به دلیل شیوع بیماری‌ها با مهدکودک و مدرسه و اجتماعات تعطیل شده مواجهند، قطعاً در آینده مشکلات جدی در برقراری ارتباطات اجتماعی و داشتن زندگی سالم جمعی خواهند داشت.

امیدوارم والدین هوشمند و آگاهِ طالقانی، بیشتر از پیش به این مسأله بیندیشند و برای رفع اون، چاره‌اندیشی کنند. البته بازگشایی مدارس و کلاس‌های حضوری و از سرگیری فعالیت‌های روزانه آموزشگاه‌ها، باشگاه‌های ورزشی، پارکها و دورهمی‌های خانوادگی، بار بزرگِ مسأله «اجتماعی‌شدن» را بر دوش خواهد کشید اما عجالتاً تا آن زمان که جوامع انسانیِ کرونا زده، به حالت عادی برگردد، بردن کودکان به مکان‌های بازی (با رعایت اصول بهداشتی)، پیدا کردن همبازی مناسب در بینِ خانواده‌های اطراف و فامیل، تدارک کلاس‌های محدود گروهی برای بچه‌ها و البته تصمیم بر فرزندآوری، راهکارهای است که برای این مهم، وجود دارند.

به امید داشتن فردایی بهتر با کودکانی سالم‌تر، شادتر و اجتماعی‌تر

به قلم : سیمرغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۰ ، ۰۷:۴۵
درجی طالقانی

مشق‌های خوش‌خط

پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۵۵ ب.ظ

یادوش بخیر...

یه شو در میان برقمان میشه، با نور چراغ گوردسوز مشق مین‌وشتیم

خوش خط تر از زمانی میگردی که برق داشتیم

ایسه برای الان که آنلاین درس میخوانون اینان قصه و اوسنکه!

حلا واقعا درس میخوانین/ میخوانون؟

خدا کنه 🙄

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۹ ، ۲۰:۵۵
درجی طالقانی

داستان (واقعی) آقا مدیر

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ق.ظ

 

آفتاب هنوز بر ستیغ البرزکوه نتابیده بود که مادران دُنبِلید، کوچه‌ها را آب و جارو می‌کردند و صدای مادرانه در کوچه می‌پیچید که «پسر! پایَُس!» و این فراخوان برای روزی دیگر، شاید آینده‌ای دیگر بود.

صداها گرچه از یک جنس بود، اما بعضاً معنای متفاوت داشت. معنای آرزوی یک مادر برای آینده یک پسر. مثلاً «زاما گردی پایَُس»، «مکه بشی پایَُس»، یا حتی نامشفقانه چون: «هِی گوگَلوان پایَُس»، «اُویار پایَُس»، « پایَُس ورکولی‌یان تی یِی انتظارِ می‌کَشُن». اما بعضی از این آرزوها حتی تصورش هم سخت بود. مثل مادری که به پسرش می‌گفت: آقا مدیر! پایَُس!

آقا مدیر برخاست. کوله بارش را بست و به سوی آرزوهای مادر حرکت کرد. گام‌ها را باید بلند برمی‌داشت. چون در مسیری که نه جاده‌ای بود و نه ماشینی، باید خود را قبل از تاریکی، به آبادی می‌رساند. آبادی یی که فردایش دنیای دیگری بود، دنیایی در حال عوض شدن...

 

 

سال‌های اول قرن چهارده هجری شمسی، نزدیک به صد سال پیش، ایران در تب و تاب آشنایی با مدرنیته بود. ماشین، سینما، مدارس جدید و حتی عده‌ای به فکر ساختن دانشگاه بودند. اثرات این تحولات، تا روستاها هم رسیده بود و آقا مدیر یکی از فرزندان تحول در زمانه‌ی خویش بود.

او درس خواند و فارغ‌التحصیل شد. با مدرک ششم ابتدایی که قدیمی‌ها معتقدند معادل لیسانس امروز است. حالا شوق آموختنِ آموخته‌ها در درون آقا مدیر موج می‌زد. او به آموزش و پرورش طالقان اعزام شد. آموزش و پرورش طالقان، جایی را بهتر از دنبلید برای آقا مدیر نمی‌شناخت. البته قبل از حضور او، دنبلید به همت بزرگانی چون مرحوم پرویز رضایی، صاحب مدرسه‌ای به سبک جدید شده بود.

آرزوی مادر برآورده شد. مدیر جوان، کارش را آغاز کرد. هم معلم بود و هم مدیر، (به همین علت به او آقا مدیر می‌گفتند.) ادبیات، ریاضیات، علم اشیاء، تاریخ و جغرافی درس می‌داد و همزمان، مدیریت مدرسه را هم برعهده داشت.

آقا مدیر، امیدها در دل و آرزوها در سر داشت. سخت‌گیر بود و به نظم، بسیار اهمیت می‌داد و بعضاً تنبیه هم می‌کرد. از مدرسه تا کوچه و خانه، مراقب بچه‌ها بود. صف بستن، نه تنها برای رفتن به سر کلاس، بلکه برای رفتن به خانه هم بود و نباید تا در منزل، به هم می‌خورد. همه این سخت‌گیری‌ها و نظم افراطی و تنبیه، به خاطر این بود که دغدغه تربیت و فردای بچه‌ها را داشت. آنها را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: سواد، نخودچی نیست که من توی جیب شما بریزم، خودتان باید تلاش کنید، زحمت بکشید تا یاد بگیرید.

آقا مدیر، سمبل تحولات روستا بود. مدرسه جدید ساخت، جاده ساخت، در لوله کشی و برق رسانی، نقش مهمی ایفا کرد. یک جورایی انگار که او، روستا را مدیریت می‌کرد. ظاهرش هم مظهر مدرنیته در ده بود. کت و شلوار می‌پوشید و کراوات می‌زد. والبال بازی می‌کرد و اینها در روستاهای آن زمان، سنت مرسوم نبود. اما در عین حال، آقا مدیر هرگز از اصل خود و سنتها جدا نشد. اهل مسجد و منبر بود. قاری قرآن بود، نوحه می‌خواند و سینه می‌زد. بانی اصلی مراسمهای محرم و صفر و ماه رمضان بود. هر رمضان، دعیه را از حفظ و با صوتی دلنشین در پشت بلندگوی مسجد می‌خواند، طوری که همه اهالی ده از آن بهره‌مند شوند.

آقا مدیر، مرد رسانه بود. پشت میکروفن که قرار می‌گرفت، مثل یک گوینده حرفه‌ای سخن می‌گفت. فن بیان و چینش کلماتش فوق العاده بود. من مطمئنم اگر ایشان، تریبون مهمتری در اختیار داشت، یکی از گویندگان مطرح کشور می‌شد. تُن صدا و دکلماسیون بی نظیری داشت.

آقا مدیر، باسواد بود. قلم خوبی داشت. بیشتر مکاتبات اداری روستا توسط او انجام می‌شد. از نظر سواد عمومی از هم‌طرازان آن دوره‌ی خود، بسیار بالاتر بود.

او عاشق کارش بود و نسبت به پیشرفت و موفقیت بچه‌ها احساس مسئولیت می‌کرد. برای جذب معلم از سپاه دانش تا آموزش و پرورش، بسیار تلاش می‌کرد. از معلم‌های جوان چون فرزند خود نگهداری می‌کرد و برای بسیاری از آنها، از ازدواج تا تشکیل خانواده همت گمارد.

آقا مدیر، به روز بود. آن روزها که در شهرهای بزرگ هم اکثریت مردم گواهینامه رانندگی نداشتند، او گواهینامه گرفت و اتومبیل خرید. ژیان آهار که برای ورودش به دنبلید، جشن گرفته و قربانی کردند. همان ژیان شد وسیله ایاب و ذهاب همه‌ی مردم روستا.

 

 

آقا مدیر می‌گفت: من جز خدمت به این مردم، کاری نکرده‌ام. اسناد و اقوال هم جز این گواهی نداده است. او عاشق خدمت به مردم بود. مخصوصاً برای مدرسه از هر اتفاق جدیدی به وجد می‌آمد. اولین روزهای طرح تغذیه رایگان، به مدت یک هفته هر روز به شهرک می‌رفت تا اینکه یک روز ظهر، سر صف، وقتی دانش‌آموزان انتظارش را می‌کشیدند، با دو کارتن بیسکوئیت ویفر خودش را رساند و با چه شور و شوقی، بسته‌ها را بین بچه‌ها توزیع کرد.

آقا مدیر وقتی عازم سفر حج شد، همه بچه‌ها به اتفاق اهالی روستا، او را تا سر جاده، بدرقه کردند. او بچه‌ها را به صف کرد و صورت تک تکشان را بوسید. در استقبال بازگشت ایشان هم دوباره همین صحنه تکرار شد. آقا مدیر همه شاگردانش را فرزند خود می‌دانست.

تا اینکه بعد از سالها خدمت صادقانه، آقا مدیر شریف، بازنشسته شد. او یک معلم نمونه بود، با اینکه موقعیت این را داشت که زمین بخرد، تجارت کند یا با ملاکان و تجار شریک شود و زندگی مجلل برای خود بسازد، اما هرگز به سراغ این کارها نرفت.

آقا مدیر، آقا مدیر بود و آقا مدیر ماند.

 

 

ارسالی از سوی آقای مهدی رضاخانی، اهل روستای دنبلید طالقان

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۵۶
درجی طالقانی

بُرّنده و سوزنده و دوزنده

سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ب.ظ


فصل کوه رفتن و چیدن سبزی است. بنابه قول آدمهای باتجربه و مردان کوه، سه چیز در کوه همیشه همراهتان باشد:

چاقو، کبریت و نخ و سوزن

✍️بانو سیده فاطمه میرتقی، به نقل از مرحوم پدر سیدعلی میرتقی 👇🏻👇🏻👇🏻


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۱۳
درجی طالقانی

پای درس شیرینِ زبان طالقانی

دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۵۵ ق.ظ


معلم:
عزیزکانُم بُوگِین بِینُم این عکسی میان، چی دَره؟؟

فاطمه:
اجازه آقا... سَردی، نَبردبان، چوب، چیلک، بامگردان 😌

فرشید:
پلکان، خشک چو، بوم غلطان، تَشت، گربه، کُنده 🙂

احمد:
وَرف.. آخ جان وَرف ❄️☃️🙃😍

نگین:
جُن و پری مینُم! 👻😱😱

محمد:
منی عمه دی دَره😂😂😛

صدیقه:
یه پیچا... 😘☺️🐈

معلم:
خا عزیزانُم.. دُرُست بگوتین... همه اینان دَره.
امبا اصلی ترین چیزی که این عکسی میان مینیم، روحِ زندگیه... 🌷🌾


✅ تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۵۵
درجی طالقانی

درسهای زلزله

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۲۷ ق.ظ

📌 درسی که باید از زلزله چند روز گذشته بِیریم

زلزله نهایتاً ۵ ثانیه احساس گردی، اما چند میلیون نفر بریزیَن خیابانی میان. انقدعجله داشتن که خِیلیان نیمه برهنه، با دست خالی، بدون ماشین، حتی بدون سند خانه یا دسته چک یا حتی یه مدرک شناسایی.

چند میلیون نفر همه اون چیزایی که یه عمر جمع کرده بیَن و سرش جنگ داشتن، عرق بریزیَن یا اینکه همدیگری خون بخاطر همین چیزان دکردن شیشه ای میان رها کُردن و جان ناقابلشانه بِیتُن و دَکَتن خیابانی میان.

چند میلیون تا از زنکان طلاهایی که اوشانیب عزیز بی، یا اون چکمه هایی که  کل بازار کرج و تهرانه وجب به وجب بگردیَن تا این زمستانیب بخرن و پاکنن، یا اون یخچالی که خیلی دوستش داشتن، یا سر اون دکوری که کجه یِ خانه کته بو قشنگتر هسته، شوهرشانی همراه چنان دعوا کَتن که انگار قرار هسته که مهمترین اتفاق زندگیشان دکفه. یا اون غذایی که از بعدازظهر کلی زحمتشه بکشیَن تا شام باخورن همون طور دست ناخورد از یادشان درش و فرار کُردن.

چند میلیون نفرحتی اون لحظه یادشان درش که کی هستن. تا چند ساعت حتی پیَر و مارشانه، زن وچه شانه، یا عزیزِه نگار خودشانه که اوره  میگوتن تیِی داغ هلاکم یادا کردن. حتی من خودم که این متن مینوسم بعد از یه ساعت سراغ پیَر و مارمه بِیتم. همه اون چیزایی که یه روزی با اطمینان میگوتیم امکان نداره، ظرف چندثانیه ناقابل ازیاد ببردیم.
چندمیلیون نفر فرارکُردن، از ترس بریزیَن سقفی که برای خریدش، یا اجارش ،یا قسطی که بخاطرش داشتن شِو روز زحمت بَکشیَن، سلامتی خودشانه به خطر بنگته بیَن.

اون چند دیقه محشر بی، اندازه شجاعت این آدمان، اندازه عشق و وفاداریشان به خانواده، اندازه ادعاشان حداقل به خودشان وخانوادشان ثابت گردی

انصافاً خیلی تلخ بی، یا بقول خودمان تَل بی، ولی سوای اینها من اون چند ثانیه رَ خیلی دوست دارم، چون که توی همین چند روز شاید هزار بار اون صحنه رَ بیاردم ذهنمی میان، اینکه تا چند دیقه دیگه شاید هیچکداممان دنه باشیم، اینکه باور کنیم مرگ دی به اندازه زندگی واقعیت دارَه.

درس عبرتی بی برای ما که عبرت نِمیریم،
مایی که بعد اینکه اوضاع یه جَختیَک آرام گردی، دوباره همون موجودی گردیِیم که بیِیم.


✍🏻 برگردان شده به طالقانی (گویش بالاطالقان) و ارسال توسط: آقای سید مصطفی افتخاری از پراچان
📸 عکس از: خانم زینب امانی

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۲۷
درجی طالقانی

آرامش شوآنِ روستا

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ب.ظ


چقدر آرامش اینجه دَره
ننه چَهره می ریسه
گردسوز می سوجه
و سادگی قل میخوره
چقدر دلم اینجور مشق بنوشتنی بَه تنگ گردیه
همان مشقانی که زیر نور گردسوز خوش خط تر میگردی
شوتان آرام


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۵۹
درجی طالقانی

لاکپُشتی قشنگه داسُتان

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ب.ظ

 

این نوستالژی پندآموز کتابهای دبستان

با گویش شیرین طالقانی

با صدای مخملی استاد فلاحی

تقدیمتان

 

دریافت کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۲۷
درجی طالقانی

شیخ رجبعلی خیاطی درس زندگی

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ق.ظ

از رجبعلی خیاط، سوال کُردُن: چیبه اینقدر آرامی؟

بگوت: بعد چندین سال مطالعه و تجربه، خودمی زندگی ر بر پنج اصل بُندام.
1.  بدانستم مای روزی ر دیگران نمیخورُن پس روزی بَ حرص نمیزنُم و آرام گردیم.
2.  بفهمستم هر جا دَباشم، خدا مُنُ مِینه، پس حیا کُردُم.
3.  بفهمستم که منی کاره، کسی دیگه انجام هانمیدیه، پس کار کُردم.
4.  بفهمستم مای آخر و عاقبت، مرگ هسته، پس خودمه آماده کُردُم.
5.  بفهمستم که خوبی کردُن و بدی کردُن، هیچ موقع گم نمیبو، آخرش به سوی خدا میشیم. پس هرچی بتانستم کار خوب کُردُم و از کار بدی بِزیَم و هر روز این کارانه انجام و یادآوری کُردُم.

برگردان و ارسال: محمد آقابراری-وشته





پاییز فقط فصل برگهای هزار رنگ نیست
گلهای هزار رنگ هم دارد
این گلها که دست پرورده خودم هست تقدیم به همشهریان خوبم
عزاداریهاتان مقبول

سلام صبح بخیر طالقانیان

عکس: محمد آقابراری   #وشته


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۰
درجی طالقانی