درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

نَـقلُـکِ سیل ماهِ رمضان

شنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۹ ق.ظ

ماه رمضان بَ... چُله‌یِ تابُستان. یِگهو سیاه ابران بیامی‌یَن و ناغافلی باران بیگیت و هِی تندتر گردی. آخر سر سیل بیامه و همه‌ی کشت و کار مردمانِ روستا رِ بَشورد و بَبُرد.

پیرمردُک تا بِیدی همه گندمی که ایمسال بُکاشته ر اِو بَبُرده و خانه خُراب گِردیه، اندی عصبانی گردی که یه کوزه اِو ویگیت و با یه کلنگ، بَش مسجدی بِومی سر. اول یه قُلُپ اِو باخورد و بعد با گلنگ دَکَت به مسجدی جان و شروع کُرد ویران کُردُن.

هِی دی می‌گوت: مُن تی یِی واستان روزه بی‌یَم. ایسه هم روزه‌ته باخوردُم هم خانُتو خُراب کُردُم تا تو حالیت گرده خانه‌خُرابی چقدر سخته و دیه مردمی خانه ر خُراب ناکنی!

یک سال، هامان طور مسجدی سقف سولاخ بَ و پیرمردُک نمی‌یَشت کسی آنه ر دُرُست کنه.

enlightened

سال بعد، هوا روزگار خوب گردی و همه گندمزاران، دو برابر، بلکه ویشتر از قبل، محصول بُدان. پیرمردُک دی حسابی دست و بالش وا گردی و خیلی خوشحال بَ. پسرش او ر بگوت: آقاجان، یادُم میا پارسال که سیل محصولمانِ بَبُرد، تندی بِشی‌یِی مسجدی سقفِ سولاخ کُوردی و تقاص هاگیتی! ایسه الان که خدا دوبرابر تو ر گندم هادایه، جبران سال قبل دی کُردیه. چیب نمی‌شی او دِ تشکر کنی؟ حتی یادت دی نیمیا که سقفِ مسجد نیاز به تعمیر داره؟ اینجوری با خدا تا کُردُن، ناسپاسی و کفرانِ نعمته. پایَست بِشیم دوتاکی، هم خدایی خانه ر تعمیر کنیم، هم او دِ تشکر کنیم که یه عمری بی منت، مایی روزی ر بُدا و هیچوقت با ما قاهر ناکُرد.

راستی شما قدر نعمتهای خدا رِ می‌دانین و او دِ تشکر می‌نین؟

 

 

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۲ ، ۰۶:۳۹
درجی طالقانی

یک نقلُکِ طالقانی با یه عالَم حرفِ واو

جمعه, ۵ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۰۹ ب.ظ

یک نقلُکِ طالقانی با یه عالَم حرفِ واو که ادیبان به آن واج آرایی می‌گویند.

 

یکی دَبه یکی دَنبه، یک وَل ویداری  وَر، یک وشنگ مو وَره خُتـّی بَه. ولی ول‌وازیت بشو او رِه  بیره. وریت یک واشِ کوپا رِه،  بیخش دِه  یک وَلِ پیت اَفی در آمه، اوره پیاخت. ولی بدو افی بدو، خلاصه  مُاهر او رِه بَرسی. وراز دندانشی همرا یک نیش دی او ره بزی.

ولی وگردی بیامه خانه. نیش جا رِه وازلین بزی، یک کم واشکالسه پشم درینگت اوی سَر دَبسا. این دفه ولی  وراگت و نالشش در آمه. نیشی جا مث ورامیه آرد، پوف کورد،  جوَر آمه.

 

برگردان فارسی:

یکی بود، یکی نبود، کنارِ یک درخت بیدِ کَج و کوله، یک برّه‌یِ ژولیده مو خوابیده بود.

ولی با گامهای تند و تیز رفت تا اونو بگیره. به یک کوپّه‌یِ علف برخورد کرد. از زیر اون علفها، یک مارِ افعیِ کج و کوله در اومد و ولی رو دنبال کرد. حالا ولی بدو و افعی بدو. خلاصه که مار بهش رسید و با دندونایِ گرازی‌اش اونو یه دونه نیش زد.

ولی برگشت اومد خونه. رو جایِ نیش و گزش مار، وازلین زد. یک کم پشمِ زده و باز شده رو گذاشت رویِ زخمِ نیش و اونو بست.

این دفعه ولی یک وَری اُفتاد و دراز کشید و نِک و ناله‌اش بلند شد. جایِ نیش هم مثلِ خمیرِ آردِ ور اومده، پُف کرد و بالا اومد.

 

 

کلمات واو دار این متن با معنی:

وَل (کَج) ویدار (درخت بید) وَر (کنار) وشنگ (ژولیده) وَره (برّه) ولی (اسمی پسرانه) وَله وازیت (قدم‌های بلند و سریع و بی‌نظم برداشت) وریت (برخورد کرد) واشِ کوپا (دسته‌یِ کوپّه شده‌ی علف) وراز (گراز) وگردی (برگشت) وازلین (وازلین) واشکالسه پشم (پشمی که باز شده) وراگت (یه وَر افتاد، به پهلو خوابید) وَرامیه (وَر اومده)

 

توضیحات:

1- واژگان طالقانی ممکن است در روستاهای مختلف، با اندکی تفاوت تلفظ شوند. مثلاً واشکالسه به صورت واچکالسیه، وله وازیت به صورت وله وازآیت یا وله وازهاگید، وریت به صورت ورایت تلفظ گردند.

2- در صنایع ادبی، اگر در متن یا شعری، یک حرف چندین بار تکرار شود، به طوری که آوایِ خوشِ موزونی در آن نوشته ایجاد کند، به آن «واج آرایی» یا «نغمه حروف» می‌گویند که هنری‌است ادیبانه.

در نقلک بالا هم، واج‌آرایی حرف واو را شاهد هستیم.

امیدوارم از این نقلک لذت وافر برده باشید.

 

تهیه کنندگان:

با سپاس از عزیزانی که در تهیه و ارسال این متن و ترجمه آن همکاری نموده‌اند:

خانم شیرین تمیمی، آقایان علی لطفی، امان آقابراری و ابوالفضل یزدانی

ویرایش و تهیه پوستر: خانم مریم قادری

طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۱۳:۰۹
درجی طالقانی

داستانکی از ننه: آخــرت

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۸ ق.ظ

خدا بیامرز، مایی گَــتِ نــنه خیلی شوخ بَ و یک روز دَبه نُمـــاز میخوانست، نُمازش تــُـمـان گـِردی و بَـگـُت: صغیـــر بمانی ، پایَــس نمازت رو بخـوان!
_ بخوانستوم 😉
_ اَوراح خیـــکت.. آهاااا... بخوانستی، کِی بخوانسی مون نِدی یمه؟پایسا... پایسا.... پایَس رو به خــدا بیور و آخــر نُماز دی خودتـــو دعــا کن بَگو یا حضرت رحــمان به حق پنج تَن، مونی این کُلِ شُـلِ  نــنه رو بُــــدار.
بگوتم: عـــِــو هااا..... ننه جــان! قربانــُت گردوم، این گـــو دعــا در حق توعه، دیــگه چب منت مینگنــی؟ بَــگو تو رو دعـــا کنم خب!
بگوت:  نخیــر.. این دعــا خودوتی شینیه! نَوِلّاه لازوم نکوردیه مونه دعا کنی! تو بشو خودتـــو بــَرُس.
_چـــِبه؟ یعنی چــــی؟
_  یعنی این که مُن اگه بَمُــردُم، اونوقتی ســر، شمایی بمــوردونی نِــــوبه و وَخت میگرده، عیسه دعا کن مــون دَباشوم و خدا مــونه بُـــداره تا شما دی بُمانین!
_  عجب حرفی بِزی یِ ی ننـــه😂

ننـــه اینو بگُـت و شروع کُرد سیفیدِ سجادُه‌شَ جمع کُرد و زیر لب پِچ پِچ میکورد:

یَــگ پُدَسسوخته دی اون دنیا دَ وَنَگِــــردیه بُدانیم اون وَران چه خبـــره 😁

 

به قلم: حامد نجاری، از روستای گوران طالقان

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۰۸:۲۸
درجی طالقانی

قصه‌یِ ظُهرِ جُمعه

جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ب.ظ

یکی بَ... یکی نبَه...
در اصل، غیرِ اون جانِ خدا هیشکی نـَبَه

قصه‌های ظهر جمعه رادیو یادتان میا؟

تازه ایزار ناهار جمع گردی بَ

و یالان یه پهلو و گَت‌تَران لَب می‌گِردی‌یَن که گوینده با آن صدای جادویی میگوت:

قصه‌یِ.... ظُهرِ.... جُم‌عِه!

 

ایسه دُواره پخش «قصه‌های ظهر جمعه» از رادیو شرو میبو

یالانی دَستِ هایرین و از این دنیای مجاز هفت رنگی کو شُش تا رِنگُش دوروئه، یه ساعتی نجاتشان هادی‌یِین

هَمراکی بِنیشین پایِ قصه‌ها...

هامون قصه‌هایی که ننه جان تَهُش میگوت:

اُوسُنَک راست...      کِنگَرَک ماست...         مَجمِع حلواست...
🔅🔅

به بهانه پخش مجدد نوستالژی ظهر جمعه هامان
جمعه ساعت 13 رادیو ایران

 

 

📸 عکس از خانم مهسا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۱۳:۳۲
درجی طالقانی

دُمی داستانان

شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ق.ظ

مقدمه:

دُم، عضوی مهم در بدن حیوانات است و علیرغم اینکه از خلقت بشر حذف شده اما جایگاه خود را در کلام و اصطلاحات زبانی حفظ کرده است. تا آنجا که من در مثلها و کنایات جستجو کردم، اکثر اصطلاحات دُم دار، به یک صفت، ویژگی یا فعلِ سرزده از حیوانات خانگی-روستایی اشاره دارد. حیواناتی نظیر خروس، سگ، گربه، روباه و ... که یا همدم انسان در زندگی روستایی هستند و یا دشمنانی همزیست و شریک در ماحصل دسترنجشان.

در متن پیش رو، اصطلاحات و مثل‌های دُم دار با گویشِ طالقانی گردآوری و سعی شده تا توضیح مختصر و آنجایی که الزام ایجاب می‌کند، داستانِ مربوط به مثلها به صورت خلاصه بیان شود. بسیاری از این اصطلاحات آمده، در زبان فارسی نیز کاربرد دارند. البته ادعایی درخصوص کامل بودن متن نداریم و به مانند همیشه، امکان اینکه واژه یا اصطلاحی جامانده باشد، وجود دارد. لذا قدردانِ دوستانی خواهیم بود که در تکمیل این نوشتار، یاریگر ما و فرهنگ غنی گویشی دیارمان باشند.

 

 

اصطلاحات:

  • کُلِ دُم: ناقص و ناجور.

 مثال: شُلوارتی قَد خوب بَه. اَککَل بَبُردی هادای خِیاط، او دی کُلِ دُم کرد و پس هادا.

  • دُم کُلُفت: آدمِ مایه‌دار و صاحب نفوذ. پولدار و قدرتمند.
  • دُم باریک: (با وسیله دَم باریک و آن دُم باریکِ مدرسه موشان فرق داره‌ها) آدمِ وُرِموذی، مرموز و آب زیرِ کاه.

 مثال: این خالُکُت دی عَجَب دُم باریکیه. چارتا خانه بَخِری هیشکَس خبردار نگردی.

  • دُم کَل: کسی که پیرو و طفیلی فردِ دیگری است. «دُم کَل گیتن» یعنی کسی را به دمِ خود بستن و با خود این وَر و آن وَر بردن.

 مثال: این زُنُک هرجا میشو، خوآرزاشه دُم کَل میگیره و میبره!

  • دُم نگو جُم‌کُتُن: جُم‌کُتُن همان بُوم کوتان (بامبرو) سنگی است که برای کاه و گل کردن بامها در خانه‌های روستایی از آن استفاده می‌شود. پس معنایِ این اصطلاح می‌شود دُمی که شبیه جُم‌کُتُن، سنگین و بزرگ است. باز هم کنایه از آدمی صاحب نفوذ و مال‌دار.
  • دُمُ دار بِزی‌یَن: کنایه از مُردن.

 مثال: زُنُکِ هَمساده یه خروار خودشیب لُباس بَخری‌بَ. سیاروز خبر نُداشت میخوا هِمین فردا دُمِ دار بَزُنه.

  • دُم دُراُردیه: کنایه از عدم اطاعت کردن زیردست از بالادست. زرنگ و مستقل شدنِ آدم فرومایه. از حد خود تجاوز کردن.
  • دُم تُکان میدیه: آدمی که دنبال فرصتی برای شروع بابِ آشنایی و البته وِلیس دِلیسِ (منفعتِ) خود است. خود رو صمیمی نشون دادن.

 مثال: رئیسی از دستِ کارمند زیردست خود شاکی است و می‌گوید: این مَردُک دی ماییبه دُم دُراُردیه، تا دیروز هِی دُم تُکان میدا و جانم قُربان میگوت. ایسه الان که بِیدی مُن دَروم میشُم یه اداره دیگه، دی مایی سُلامِ دی علیک نمی‌گیره.

  • دُم دُم کُردُن: تقریباً همان دُم تکان دادن است. اصطلاحی در شرحِ حالِ کسی که منتظر است دیگری نفعی به او برساند. کسی که دارد خودشیرینی می‌کند یا خود را به کسی نزدیک کرده به طمعِ غنیمتی.
  • دُمشه بِنگی کولُشی سَر بَش: یعنی ناامید شد و رفت. مأیوس و مغلوب شدن.
  • دُمِشِ چو کُرد: کنایه از قهر کردن یا خود را جمع و جور کردن و رفتن. (چیزی شبیه ماست خود را کیسه کردن). جالب است بدانید دم چوب کردن در فرهنگ تهرانی، اصطلاحی برای مُردن است. (اشاره به جُمودِ نعشی. اگه معنی جمودِ نعشی را نمی‌دانید لطفاً در گوگِل جستجو کنید.)

 مثال: دیشو عاروسُمِ توپّوز بِزیم (یعنی زدم تو پوزِش! توپوز زدن همان تشر زدن است)، دُمِشه چو کُرد و بَش.

 mail پیام ادمین: آی خوش خوشانتان میبو برای مثالها دی اصطلاحات جدید رو مینیما..wink

  • دُمشی سَر نُشتی: یعنی منتظر و مترصد فرصت برای انجام کاری بودن.

 مثال: این دُتَرک رِ اینجور آرام و بی زُوان نِین که هر چی میگوئی جواب هانیمیدی، دُمشی سَر نُشتی تا یه فرصت گیر اُره بَشوروتُ و بنگنه طُنافی سر (...تا خُشکِ چو گِردی/تا اَفتو خُشک گِردی)! devil

  • دُمشی هَمرا جُوز میشکی: کنایه از خیلی خوشحال بودن و اوضاع را بر وِفق مراد دیدن.
  • دُم به تله هانمیدی: کنایه از زرنگ بودن و در دامهایی که دیگران سر راه گذاشته‌اند، نیُوفتادن.
  • دُمشِ بِربی/ دُمشِ قیچی کُرد: کنایه از رسوا کردن و برچیدن بساطِ آدم پُررو و موذی.

 مثال: اگه به موقع دُمِ این مَردُکُ میربی‌یِی، اِندی پررو نمی‌گردی که راست راست راه بشو و پولته هاندی.

  • دُم بریده: آدم مرموز، موذی، زرنگ و ناقلا. ضرب المثل مرتبط با این اصطلاح این است: سوال کُردُن خُرس، لیله میزا یا تُخم مینه؟ بگوتُن این دُم بریده دِ هر چی بگی بَرمیا!
  • گِءُوئی شاخ و دُم: کنایه از آدم قوی و تنومند، اما بی فکر. معادل غولِ بی شاخ و دُم.
  • با دُم شیر بازی کوردُن: دست به کار خطرناکی زدن یا خود را در وَرطه و خطر انداختن. با بزرگان در اُفتادن.
  • دُمشی بیخ سسته: کنایه از آدم زبون و ترسو و سست عنصر که عرضه و توانایی کار ندارد و متزلزل است.
  • پا رو دُمِ کسی بِنگی‌یَن: اذیت کردن کسی و در کار او دخالت و ایجاد مزاحمت کردن.
  • سگه با دُمُش می‌خوره: کنایه از گرسنه بودن بسیار و یا حریص بودن به طوری که به کیفیت آنچه پیش رویش قرار داده‌اند، بی‌توجه است.

 مثال:  مادر به دخترش می‌گوید: این غذا که بَپُتی شوعَرُت می‌خوره؟ دختر: آها.. چُبه ناخوره؟ سگِ دی با دُمُش می‌خوره. surprise

 

 

ضرب‌المثل‌های رایج:

دُمِ خروس، جیفت دِ بیرون بِزیه: کنایه از برملا شدن یک دروغ. سندی برای اثبات دروغگو پیدا شدن.

دُمِ خروسه باوُر کنیم یا قسمِ حَرضَتِ عباسه؟: این هم در ادامه ضرب المثل قبلی است. وقتی یک سند غیر قابل انکار برای دروغگویی وجود دارد ولی باز هم دروغگو، با قسم و آیه خوردن سعی دارد طرف را قانع کند که راست می‌گوید.

داستان این مثل:  مردی خروسِ یک نفر را دزدیده و زیر لباسش قایم کرده بود. وقتی او را دستگیر کردند، علیرغم اینکه دُمِ خروس از زیر لباسش پیدا بود، باز قسم می‌خورد که دزدی کار او نیست و خروسی ندیده!

مایی خر از کُرّه‌گی دُم نُداشت: یعنی ما از قصد و غرض خود منصرف شدیم چون امیدی به عدالت و صحت قضاوت نداریم. (این مثل یه درازِ داسُتان داره که در این مجال، نمیتانیم بیوریم. شرمنده، باز میتانین گوگِلی میان جستجو کنین.)

موش سوراخی دُل نمیشه، جارو دَبُست به دُمبُش: یعنی برای حل یک مشکل و مسأله، مشکلی بزرگتر درست کردن. کار را سخت‌تر کردن.

روباه شاهُدُت کیه؟ بگوت: دُمَم: وقتی میخوان که ادعای یک نفر رو زیر سوال ببرند یا بگویند که او سند و مدرک جعلی ارائه کرده این مثل را به کار می‌برند. همچنین وقتی می‌خواهند کنایه بزنند به اینکه در امر قضاوت و شهادت، ساخت و پاختی صورت گرفته و شاهد به اندازه مدعی، بی اعتبار است.

دنیا دُمُش درازه: یعنی دنیا، حالاحالاها ادامه داره که فرداشو کسی ندیده. کنایه از اینکه کارهای دنیوی، ممکنه در آینده خیلی دور نتیجه بده. تقریباً معادل این مثل که میگن: چرخ و فلک گِرده و بازی‌های بسیار داره. مثلاً از این اصطلاح، زمانی استفاده می‌کنند که میخوان آدمی رو دلداری داده یا اونو به صبر دعوت کنند، میگن: نگران نباش، دنیا دُمُش درازه... بالاخره نتیجه کار (بعد از مدتی) نمایان میبو.

دستش به دُمِ گِو بَنده: کنایه از اینکه به آدم قوی و پرنفوذی وصله که در مواقع خطر می‌تونه کمکش کنه. معادل اصطلاح فارسی: دمش به دمِ بزرگانِ بنده.

شیر بی یال و دُم و اُشکُم: در موقع نقصان کار و کامل نبودن یک امر، این مثل را به کار می‌برند.

داستان این مثل که در مثنوی معنوی آمده: روزی مردی به حمام رفت و از دلّاک خواست که روی کمرش، عکسِ یک شیر، خالکوبی کنه. دلاک تا شروع به کار کرد و اولین سوزن را زد، مرد فریاد زد که چی میکنی خیلی درد داره. دلاک گفت دارم دم شیر رو نقش میکنم. مرد گفتم نمیخواد بدون دم باشه. بعد دلاک رفت سروقت شکم، باز مرد تحمل نکرد و گفت شکم هم نمیخواد. و به این ترتیب دلاک وقتی خواست یالِ شیر رو نقش بزنه، باز مرد گفت که یال هم نمیخواد. دلاک عصابی شد و گفت: شیر بی یال و دُم و اشکم که دید؟   این چنین شیری خدا، خود نافرید.

 

 

ضرب‌المثل‌هایی که شاید کمتر شنیده‌ایم:

شالی دُم، زرنگی دِ تله‌ای میان دَره: دُمِ روباه، از زرنگیشه که تو تله گیر کرده. این مثل دو وَجه داره: یکی میخواد بگه که علیرغم زرنگی زیاد، بازم ممکنه که یک نفر داخل مشکل بیوفته. به عبارت دیگه تو زرنگی هم دست بالایِ دست بسیاره یا سرنوشت از همه زرنگتره. در وَجه دیگه‌اش میخواد بگه: با وجودیکه اون آدم در مشکل افتاده ولی این موضوع هیچی از شایستگی‌هاش (زرنگی‌هاش) کم نمی‌کنه.

داستان این مثل: روباه زرنگی بود که هرچی دام سر راهش میذاشتند، نمی‌تونستند اونو گیر بندازن. مثلاً سر راهش چاه کندن ولی روباه از روی چاه رد نشد. طعمه سم آلود براش گذاشتند، بوی سم رو فهمید و اونو نخورد. آخر سر تله گذاشتند. روباه برای اینکه تله رو آزمایش کنه، دُمش رو به اون نزدیک کرد که ناگهان در تله گیر کرد. همین گیر کردن دُم در تله، نشون میداد که روباه اونقدر زرنگ بوده که کامل تو تله نیفته ولی بازم دست سرنوشت اونو از طریق همین دُم، گرفتار کرد.

تی‌یِی ریش بهتره یا دُمبِ سگ: چون در قدیم، داشتن ریش پرپشت، نمادی از آدمِ متشرع، فهیم و متشخص بوده، این مثل کنایه‌ایست به آدمی که علیرغم ظاهر موجه، اعمال خوبی ندارد و خیری از او نمی‌رسد لذا دُمِ سگ از او کارایی و خیر بیشتری دارد.

داستان این مثل: از بهلول سوال کردند: ریش تو بهتره یا دُمِ سگ، گفت اگر این ریش (که ظاهری متشرع و خوب به من داده) منو از آتش جهنم نجات بده (یعنی واقعاً هم آدم خوبی باشم) که ریش من بهتره، وَ اِلّا که دُمِ سگ.

ذکر این یک نکته هم جالبه که طالقانی‌ها به آدمِ ظاهر فریبی که خودش رو خوب و بافضیلت جا می‌زنه میگن: خَرِ ریش!

ماهی از سَر گـَنده گردد نی زِ دُم: یعنی عامل فساد و تباهی یک جمع، بزرگان و عقلا و روسای آن جمع هستند نه افراد عامی و سطح پایین. این مثل نیز، مصرعی از اشعار مثنوی معنوی است.

 

 

گَر بُری گوش و گَر کَنی دُمبَم، بنده از جایِ خود نمی‌جُنبَم: یعنی به هیچ وجهِ مِنَ الوجوه، تن به انجامِ کاری که از من میخواهی نمی‌دهم. ممانعت از فرمان بُردنِ کسی یا تنبلی زیاد داشتن.

خری که از خری وابُمانه، یال و دُمشه باستی بِربینُن: یعنی کسی که از هویت و اصالت وجودی خود فاصله گرفته و رفتارِ با همنوع خود را نمی‌داند، بایستی از جمع، طرد شود و قابل معاشرت با دیگران نیست.

سگ، دُمشی همراه زیر پاشو جارو مینه: این مثل دو وَجهی است. یک وجه آن دلالت دارد به اینکه فردی خودکفاست و با دارایی‌های اندک و تلاش خود، کارهایش را انجام می‌دهد و به دیگران وابسته نیست. اما وَجه دوم آن که با تأکید بر اصطلاحِ «زیر پایِ کسی را جارو کردن» به معنایِ «زیرآبِ کسی را زدن و موجب اخراج او از کارش شدن» است، به این دلالت دارد که یک آدم، خودش بهترین کسی است که می‌تواند زیرآبِ خود را بزند و به عبارت دیگر، خودش با دست خود، موجبات بدبختی و اخراج خود را فراهم کند.

قاشُق بُساتُن کاری نُداره، یه مُشت میزنی گود میبو، دُمشِ میکشی دُراز میبو: این مثل درخصوص افرادی به کار می‌رود که ادعا می‌کنند کار دیگران چندان سخت نیست و آنها هم از پسِ انجام آن برمی‌آیند. که البته زِهی خیالِ باطل.

یه گَز شاخ، بهتر از هزار زَرع دُمه (یا یه وجب شاخ، بهتر از دو متر دُمه): یعنی یک وسیله کوچک اما کارآمد داشتن، بهتر است از داشتنِ هزار وسیله به دردنخور. البته می‌تواند اشاره به این هم داشته باشد که در موقع نزاع و سختی، شجاعت (و یا یک پشتیبانی‌کننده و همرزم) داشتن بهتر است از داشتنِ مالِ بسیار.

چُشم روباه که گرگی دُمِ بِینه، حساب خودشی پی و دُمبه رِ مینه: یعنی درس عبرتی همیشه جلوی چشم یک نفر بودن به طوریکه نتواند دست از پا خطا کند.

داستان این مثل: گرگ و روباه و پلنگی با هم همراه و همسفره شدند. پلنگ شکار می‌کرد و گرگ شکار را تقسیم کرده، با هم می‌خوردند. اما گرگ بدجنسی می‌کرد و قسمتهای خوبِ شکار را برای خود برمی‌داشت. عاقبت پلنگ عصبانی شد و گرگ را داخل مردابی انداخت به طوریکه گرگ خفه شد و فقط دُم او از مرداب بیرون ماند. از آن به بعد، روباه با ترس و لرز، بهترین قسمت شکار شامل پی و دمبه را به پلنگ می‌داد و خود به پست‌ترین قسمتها بسنده کرد. چون همیشه، دُمِ گرگِ بیرون مانده از آب که نشانگر عاقبتِ بدِ بدجنسی کردن در تقسیم خوراک است، مثل یک مایه‌ی عبرت، جلویِ چشمش بود.

گربه‌مانی دُم نیم زرعه: کنایه‌ایست که به یک آدم  تنبلِ از زیر کار در رو که حال و حوصله اطاعت از فرامین را ندارد، می‌زنند.

داستان این مثل: این مثل از آنجا شکل گرفت که اربابی هر دستوری به نوکرش می‌داد، نوکرِ تنبل، پی آن دستور نمی‌رفت و آن را با حواله دادن به گربه خانگی، رفع و رجوع می‌کرد. مثلاً به او می‌گفتند: ببین بارون میاد یا نه، میگفت: نمیاد چون گربه مون خیس نیست! یا می‌گفتند: برو یه سنگ سه کیلویی بیار گندم بکشیم، میگفت: از گربه استفاده کن، سه کیلوئه! در آخر هم وقتی ازش متر برای اندازه‌گیری پارچه خواستند، گفت: با دمِ گربه اندازه بگیرید که نیم زرعه! ارباب هم عصبانی شد و گربه را از خانه بیرون کرد تا دیگر نوکرِ تنبلش دستاویزی برای تنبلی نداشته باشد. بیچاره گربه که تاوان تنبلی نوکر را داد!

ما با دُمِ بَکـّـَند بشی‌یِم اما شما دی دِه آباد کُن نی‌یِین: کنایه از اینکه ما در این قضیه، دچار گرفتاری و ضرر شدیم اما شما هم از آن خیری نخواهید دید.

داستان این مثل: این مثل مربوط به دوستی خروس و سگی است که تصمیم گرفتند یک دهِ متروک را آباد کنند. غافل از اینکه این دِه، مأمن و جایگاهِ زندگی روباهی شده که مایل نیست خلوت و آرامش خود را از دست بدهد. لذا روباه با حیله به خروس می‌گوید که آماده همکاری با آنهاست. ولی در یک فرصت مناسب، خروس را به دندان می‌گیرد که با مداخله سگ برای نجات خروس، مجبور می‌شود فرار کند. اما در این حادثه، دُمِ روباه که سگ آن را گاز گرفته بوده، کنده می‌شود. در آخر کار، روباهِ دُم بریده به آن دو می‌گوید: مُن کو با دُمِ بَکَّند میشُم زندگیمی پِی، اما شماهان دی دِه آباد کُن نی‌یِین.

 

تهیه کننده متن و طراحی پوستر: سیده مریم قادری (اورازان)

طرح اصلی کارتون اول: از تسنیم نیوز           طراح اصلی کارتون دوم و سوم: محمدعلی رجبی - خبرگزاری فارس

گروه تولید محتوای درجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۵
درجی طالقانی

افسانه‌ای برای طالقان

پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۰۳ ق.ظ

اوسنه‌ی طالقان

 

بَنشتُم جویی کُنار و بگوتُم: آقاجان، چیب اینجِه اِندی قشنگه؟

بگوت: ما این قشنگی یِی بِ یه اوسنه داریم!

بگوتم: بَگو تا بُدانُم!

بگوت: یه وَختی خدا همه‌‌ی آدُمانِ جمع کُرد و به همه شان، یه سهمی از زیمین هادا، تا سرزمینشان گَرده. هر قومی، خودشی زیمینِ ویگیت و بَش سَر وختِ زُندُگانیش.

یه روز رَد گِردی بِیدی‌یَن صُدایِ در میا... فُرشته‌ی نُگهبان بَش دَرِ وا کُرد. بِیدی یه پیرمَردُک، با گالُش و روستایی قُبا، که بیلُش دی کُولُشی سَر دَبه، دُل آمه.

فُرشته بگوت: تو کی‌ یِی؟ اینجه چُکار داری؟

بگوت: بیامیَم دَهوا...! خدا رِ کار دارُم!

خدا صُدا بِزی: مُن میشنوئُوم، کارِتِ بگو.

پیرمردُک بَگوت: خداجان... تو که اَندی عادل و عاقُلی، چیب همه رِ زیمین هادای و ما رِ نه؟ گُمانُم یادُت دَرشیه، آخه ما طالقانیان که همه دِ ویشتر تو رِ عبادت مینیم، همیشاک دی گَپانته گوش بُداییم، زَحمت کَش و بی سَرصدا، خودمانی کاری پِی دِریم و هیش کَسه آزار نمینیم! ایسه رَوایه ما بی زیمین بُمانیم؟

بَهد دی چُشمانُشی اَشکان جیر آمی‌یَن و فُرشته‌ها دی غُصه‌شان بیگیت.

اَمبا خدا یه قشنگه لبخند بِزی و بگوت: ای جانِ طالقانی بَنداکُم! مُن هیش‌وَخت هیچ آدُمی رِ یادا نمینُم و هیش حقی دی یادُم دِ دَر نمیشو. آن دی شما خُجیرِ طالقانیان... اَمبا هرچی نُگاه کُردُم زیمینی سَر شمایی بِ یه لایُقِ جا گیر نیوردُم. اینی واستان بَ که شما بی سرزمین بُماندین.

بَهد خدا به فُرشته‌هان دستور بُدا: بِشین یه تیکاک از بهشتِ که خودمی واستان کُنار بِنگی‌بیَم بَکَنین و بیورین.

اوشان اُطاعت کُردُن.

خدا دی آن یه تیکاک بهشته بَچُسباند زیمینی سَر و بگوت: ایسه این دی شمایی سرزمین!

و اینجوری خدایی سهم از زیمینِ بهشت گِردی مایی نازنین طالُقان.

حَلا بُفَهمُستی چیِب اینجه اِندی قشنگه؟!

 

  • اوسنه: افسانه، راست و خیالی به هم بافته و در هم تنیده، درست مثل همین اوسنه‌ی ما که مکالمات خدا و فرشته‌هایش خیالی است اما قشنگی بهشتی طالقان جانِ ما واقعی‌ترینِ حقیقتهاست.

 

 

    به قلم: خانم سیده مریم قادری (اهلِ روستایِ زیبایِ اورازانِ طالقان)

    عکس از: آقای حسن جعفری (روستایِ زیبایِ دیزانِ طالقان)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۰۳
درجی طالقانی

 

نَنه وَچه‌شه ناز بُدا... بگوت: اِی تی‌یِ انگور گیلِه چُشمانی قُربان!

وَچه بگوت: نَنه مُنه انگور!

ننه بگوت: خُبه خُبه.. شُلِ کین وهانه جو کُلاسه!

وَچه بگوت: نَنه مُنه کُلاس!

ننه بگوت: میزَنُم مُثلِ هَندِوانه دولاب گِردیا..!

وَچه بگوت: نَنه مُنه هَندِوانه!

نَنه چُوو رِ دَس گیت....

وَچه فُـرار.................!

 

متن از آقای مهدی رضاخانی (دُنبلید) - منتشر شده در کانال طالقانی‌ها
طراحی پوستر از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۰
درجی طالقانی

داستان طنز: قهوه اُسپُرسو - قسمت سوم

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ب.ظ

نگاههای سهمگین ‌اهالی کافه مخصوصا مردوکان رو حس میکوردوم. نگاههایی که درون جنسی هسه و  هر کدام ترجمانی داره . والبته فقط یک مرد میتانه اورو دیلماجی کنه.
گارسون بی یِ یمی میزی سر و اون دفتر محضری رو پیش بیورد و گفت: خوش آمدید ...
دترک اعتنا نکورد و بگت: آفوگاتو لطفا
گارسون که هودار پی اویی قیافه داد میزی از مهاجرین هسه اورو بگت: ببخشید، آفوگاتو نداریم.
دتروک سرشو جیرانگتی به و موبالی همرا کار میکورد . جواب بدا: پس لطفا یه « موکا»  و به باریستاتون بگید شکلاتش کم باشه.
حالا مونی دهن دی شیلانوک ولگه ایی جور واز، گارسون گفت: چشم ، ده دقیقه زمان میبره.
یتیم همچین با غیظ مونه نگاه کورد انگار شوهر ننه شو بدیه. خب پدسوخته مونی تخصیر چیه این سیمرغ افسانه  مونی بِومی سر بنشتیه؟!
آب معدنی توک میزی یم و خودومه بی اعتنا نوشان میدام. امبا که از هر فرصتی جهت بررسی چهره ایسیتفاده میکوردوم. نه اینیکه چشم چران باشوم نه.  اکثرا مردکانی خلقت اینطور هسه که خالق  دوتا چوشم بدایه . هیکی چشم معمولی که معمولا غیر فعال هسه یا مکان فعالیتش خانه ای دل هسه  و هیکی دی چشم فرویدی و اپیکوری که عموماً با پلک دبس دی کار خودشو مینه و بیرون خانه کار مینه. البته درب بقا همین چوشمی سر میچرخه.
در تشریح چهره باید متوسل به مثال گردوم. شاید بشا اینطو در نظر گرفت که اویی آقا یه سرخپوست زیبا با اون صلابت و غرور در چهره  و ننه اش دی مثلا  مرلین مونرو بیه، دست و انگشتانی کشیده و بلند و قدرتمند.
اوووه مای گاد که جان میدیه  قولنج رگانت بیگیره این دستان بیا تی ی ی قولنجه بشکنه. باراِلاها چب اندی مونی ذهن فقیره؟
خودومی پیش بگتم مونی آقا ننه گو ده ساله رحمت خدا بشی ین و تنهایی دست دِ دیگه خسه گردی یمه .دوتا خاخوران دی گو با سر و پوست بِشی ین و زندگی یشانی پی درون، شاید تنهایی دوره تمان گردی باشه و این بانوی محترمه در حقیقت مونی نیمه گمگشته باشه.
اما نه
آخه این چطو میتانه مونی نیمه گمگشته باز آید به کنعان باشه؟
او اچینی یک لنگه  درب کاخ سعد آباد و تو اچینی یک لنگه بپوسیه آزونگله.
همین الان که حسب اتفاق مونی پیش بنشتیه نود نفر مونه تف و لعن مینون وای به حال اینکه خیابانی دل اویی دست مونی دستی دل دباشه.
در ثانی اینانی یگ هفته ایی خرج و مخارج از مایی یک سال جان بکنسون ویشتره. اما شاید اویی آقا مون د خوشش بیا و یه کارخانه یا صرافی  بزنه مونی اسم و خرجش درایه.
همینطو آخرین ملکول های اسپرسو رو دهنی دل سق میزی یم و ارتش عقل همچنان از سپاه خیال شکست میخورد. لعنت به تنهایی که دروازه دل رو روی هر وهم و ناشد و ناکسی واز مینه
احتمال عشق یک آدمی که خیلی تنهایی بکشیه به داهول (مترسک) مزرعه دور از ذهن نیه
درگده ، جهندوم د ، اگه یک هفته دی اویی همرا باشم و مونی گُرل فرند گرده خودش نقطه عطفی در زندگی هسه. آره . همینه .
تصمیم قطعی بیگیتوم که راس گردوم و بهش بگم : ببخشید خانم
او دی بگه بله بفرمایید....
بگم شما دوست دارید که گریه یک مرد رو ببینید؟
حتما میگه نه و در اون هنگام میگم پس لطفا شماره منو سیو بفرمایید.
آره همین خوبه و جواب میدیه.
صندلی سر د راس گردی یم و همین بیو می یم دهن واز کنم که درب کافی شاپ واز گردی و یه خوشتیپ پسروک از این بدنسازان دلومی و دتروک بپرس اویی بغل.
صدای اذان ظهر از بلندگو های پل طبیعت طنین انداز شده بود. یِقدی طول بکشی جهات اربعه و شمال و جنوب دستم بیایه و خداروشکر  کوردوم روزنامه  ها و جراید صبح فردا تیتر نزی ین که:

جوانی بر سر دعوایی ناموسی پس از صرف یک فنجان اسپرسو سی هوزار تومونی از بالای پل طبیعت به داخل مدرس جنوب انداخته شد.

پایان

به قلم: حامد نجاری (اهل روستایِ گورانِ طالقان)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۳۶
درجی طالقانی

داستان طنز: قهوه اُسپُرسو - قسمت دوم

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۷ ب.ظ

من موندم و یه کیشکه فنجان و یه بطری آب معدنی،
یک کیشکه فنجان از همونانی که بابای اوشین و اقای تاکا هارا دور اجاق مینشتون و کفتیبه ساکی میخوردند. یک لحظه شک کردم که نکنه این خشه کینه مردوک ساکی قهوه دکوردیه بیوردیه.
فنجان رو جروردوم که بو کنم بدی یم عوهاااا خدایا آدومی عاقبته خیر کن، این فنجانی دل گو هیچی دنی. قطره چکانی همرا شاید ۱۰ سی سی میانش قهوه دکوردی بی ین.
یعنی اگه یه ذره فنجانو کج میکوردی کف فنجان دیار میگردی. بتم شایدا این صغیران یادا کوردی ین فنجان رو پر کنن . یا اینکه راهی میان اون خشه کینه مردوکی دس د بپاتیه.
تورا کتی یم .
راس گردی یم که بشوم بابا شانه دروروم که یه گارسون دیگه اسپرسو بیورد بنگت رو میز کناری. یواشکی چوشمی بیخ دید بزی یم و خیلی نرم و آرام کین خیلیز باخوردوم جامی سر.
اون اسپرسو دی مونی شینی جور، یک کیشکه فنجان و یه قاشق غذا خوری قهوه کف استکان دبه.
بتم این یه ذره بیصحاب تا دوندانانی سر د ردگنه چیزی نمیمانه که  جیرادی یِ ی
چمیدانستوم؟؟؟
مونی ننه اسپرسو درست کوردیبه؟
مونی آقا اسپرسو درست کوردیبه؟
چمیدانسوم؟
فنجانو بیتوم و بتم به سلامتی سه تا ده هزاری که تش بکشی یم و یه کله فنجانو جر کِشی یم. تا ثانیه هایی تمام ساعت های دنیا ایست کوردون. احساس کردم یه سیاهچاله فضایی مونه جذب کوردیه، تمام مغز و اعصابم اِرور ۷۱۸ بودا.
حس کردم قیافه م در حال انقباض و مچاله گردی ینه. انگاریکه آیینه مقعری دل خودتو نگاه دری
مغزم تصاویر درهمی نشان میدا. مثلا توهم بزی یم که اون خر مگس در کارتون حاج زنبور عسل که عینک ریبن میزی رفته آقاجانمی کوپایی سر نشتیه و ناخن گیری همرا ناخن هاشو وِمیچینه.
یا آناکارنینا از مسکو فورار کوردیه و دقیقا پل گورانی بیخ روی شاهرود یخ بزیه پاتیناژ مینه .
یا جناب «بودا» آلومبه دس گیتیه جوز جیر مینه!
خدای من
خدای من
زهر مار تر و تلخ تر از این بیصحاب چیزی تا حال خلق کوردی؟؟؟
کل سیستم عصبی م مختل گردیبه و مونی زبان اچینی مرغی کین نبض میزی.
چشمم به بطری آب معدنی افتاد و حالا هرچی تقلا مینوم این بیصحابی در واز نمیگرده. انگار ننه شانی قباله ازدواج رو مهر و موم کوردی ین. نصف آب معدنی رو جر کشی یم و دهنی دل چرخ بودام و جیر کوردوم. نفسم دریمی ، خسته و دشروس لپا کتی یم و جرعه جرعه آب میخوردم. انگار جهنمی دل دکتی یم و با هر جرعه اب یه قدم به سمت بهشت حرکت مینوم.
کم کموک اون تلخی جهنمی رد گنس و طعم بینظیری از قهوه به جانم نشست. این طعم به همراه بوی آسمانی قهوه احساس درون گرایی عجیبی در من ایجاد کورد.
ناخودآگاه گوشم محو موسیقی کافه گردی. یک آهنگ زیبای فرانسوی اثر الکساندر دسپلا  به نوعی کشکیروک خیال رو پرواز میدا. حس میکردم وارد «کتاب قلب زن» اثر سامرست موام گردی یم و در کوچه پس کوچه های بارانی پاریس با آقای استریکلاند نقاش بَنِششتی یم و شطرنج وازی مینوم.
ایتالیایی یان راست میگن که اسپرسو یی همرا باید زندگی کنی، بقولی اوشانی ضرب المثله.
در خیالم مشغول به بازی شطرنج با آقای استریکلاند بودم که کافه شاپی درب واز گردی و صدای کفش پاشنه بلندی زنانه همه توجهات رو به خودش جلب کورد.
همانجا متوجه گردی یم که گوش و هوش مردان متاهل در تشخیص برخی اصوات  به شدت قوی تر از مردان مجرد هسه و جغدی جور همه مردوکانی کله ۱۸۰ درجه پیت باخورد.
خدای من
اندامی زیبا و خوش تراش که خدا اورو در یک متر و هشتاد ‌و پنج سانتی موتر قد ، پیکر تراشی کوردیبه  و
کفش های پاشنه بلندی که وقتی راه میشی انگار یک اسب عربی با عضلات براق در زیر نور آفتابی ‌‌‌پاییزی در مرتعی زرد رنگ مشغول عشوه گری هسه و گیسوانی سیاه و  بلند  که چون شاخه های بید مجنون با ترقصی وزین حرکت میکورد.
از اون جراهی نگاهی به میزهای پر شده در کافه انداخت . تو گویی به روی نت های موزیک دسپلا راه میشی و هیچ اعتنایی به نگاههای سنگین نداشت.  یهو همون دست قضا وارد گردی و این مجسمه جاندار قدوم مبارکه رو بچرخانس و بیومی مونی میزی سر و با صدایی خش دار و تا حدی اندوهگین ولی بسیار محکم و با صلابت گفت:
_
ببخشید میتونم اینجا بشینم
منتظر پاسخ من نومانس و هیچ اعتنا دی نکورد و صندلی رو درورد و بَنِشت.
انگار طلسم گردی بی یم و تُک حرکت نمیکورد ، به یه بدبختی با دمی که از بوی قهوه سونگین گردیبه فقط اورو بگتم: خواهش میکنم ، بفرمایید.

ادامه دارد...

به قلم: حامد نجاری (اهل روستایِ گورانِ طالقان)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۲۷
درجی طالقانی

داستان طنز: قهوه اُسپُرسو - قسمت اول

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۲۲ ق.ظ

 جمعه روزی بود. بَتُم ماشینه سُوار گردوم بشوم تهران گردی. نمیدانم دست قضا چطو گردی مونه ویگیت بَبَرد و به خودم آمدم و بِدی یم عین میمون کین قورموز از میله های پل طبیعت اوزان گِردی یم و محو توماشای سیل ماشینهای مدرس جنوب هستم.
خودومیب دَقُم میزی یم که مونی پیش یه کافی شاپ ظاهر گردی و باز این کُفت بیگیت دست قضا نفهمسوم چطو دَسُنگله بِزی و مارو دکورد اون میان.
اول ماه بود و جیفان پر از پول، بَتُم که بشیم بِینیم چیه!!! دیگه یه قهوه باخوردون اندا خرج و فتورات نداره

 

بَنِشتوم. همه با کلاس و بقولی سانتال مانتال، یالشانی دوماقه دستمال مرطوبی همرا وِمیتون.
یه موزیک لایت  فرانسوی، خیلی های کولاس
اِندی در و دیفال و میز و صندلی یان برق میزی که دستانه مشت کوردی بی یم اثر انگوشت میزی سر نمانه
خلاصه گارسون بیومی: خیلی خوش آمدید، چی میل داشتید؟
مون دی این فیلمانی جور بتم یه قهوه لطفا ... بیدون شیر و شکر!
چیمیدانسوم، فیلمانی دُل دِ یادگیتی بی یم.
مردوک وَقَعی ننگت و بگت لطفا انتخاب بفرمایید.
یه گته دفتر نفهمسوم کجاش  دِ درورد و بنگت مایی پیش، از لحاظ ساختاری و ابعادی یِقدی از دفتر محضر داران کیچیکتر به. آقا ما اینو واز کوردیم، فقط اعداد رو میشاس بخوانسون!
یه اُسمان اَجَق وَجَقی اون دل دبه که به خدا اگه خودشان بتانن تلفظ کنن و بخوانن. مونی انگلیسی بدوک نبه ولی نفهمسوم اسپانیایی بنوشتیبه یا فرانسوی.
حالا مردوک دی علم مو داغ گردیه مونی کله ایی سر هُسا به، تِکِیم دی نمیخورد.
هی جر و جیر کوردیم، هی چپ و راست کوردیم. خدایا چی بگم اوره؟ عجب غلطی نکوردیم؟ کُفت ویگیرون اون خیکه، خبرتو صبر میکوردی خانه ای دل همون کین جوش بزیه چایتو کفت میکوردی!
احساس یه اعدامی رو داشتم که وقتی پای چوبه دار میشو از کرده و ناکرده خودش پِشیمان گردیه و ارزو مینه همه چی خِو باشه.
امبا خدا هرچی دِسی پیشو بوداشتیه و مارو هانودایه، یه پر رویی خاصی مرحمت فرموده که همیشه در مواقع خاص مونی ناجی هسه.واقعا هیچی مثل پر رویی مایه پیشرفت و اعتماد به نفس در جهان انسانی نیه.
کینو یه چپ و راست کوردوم و خجی لم بودام و بدی یم یه اسمو میشا تلفظ کوردون: espresso
بوفهمسوم همان اسپرسو هسه، ضایع نکوردوم و بتم یه اسپرسو
- بله قربان
دواره مردوک نمیدانم کجه ش د یه کارت خوان درورد و بنگت مایی پیش که حساب کنم تا سفارش در نوبت قرار گیره. صغیر عین کانگورو همه جاش کیسه داشت. دَس دِمیکورد یَک چی درمیورد دوبرابر قد و وزنش، یه فیش مایی پیش بنگت: ۳۰ هزار تومون!!
ننه ت بمیره، زمین داغ باخوری راس نگردی به حق پنج تن
۳۰ هزار تومونی همرا یه باک بنزین میگِردی دو بار میشی یم تا پراچان و گته ده طالقان
درگده، جهندوم دِ
خلاصه یه یک ربعی سیل ماشینها در مدرس جنوب رو نگاه میکردم.
اینهمه ماشین کجا میشون؟ چی یِ ی پِی؟ کی یِ ی پِی؟؟ زندگی جاریست و مرگ و تولد این راننده هان اثری در جریانش نداره
در این افکار فلسفی غوطه ور گردی بی یم که خَشه کینه، مردوک بیومی و یه کیشکه فنجان بنگت مایی پیش
کنارش دی یه لیوان آب خنک!
-خدمت شما قربان ، امر دیگه ایی باشه
- سپاس ، عرضی نیست

ادامه دارد...

به قلم: حامد نجاری (اهل روستایِ گورانِ طالقان)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۲۲
درجی طالقانی