درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنور» ثبت شده است

شعر دیزیندان/دیزِندان

چهارشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ

 

یه چَلنگَر دَبه نِویـزی میان                           دمِ آهنگریش بَ با سندان

پُتک و انبُر دَسانشی گَل بَ                          پُف می‌کُرد کورِه رِ با اَمبان

صُبح تا شو جان‌کَنُش هَمُش می‌کُرد               تا بُسازه یه قشنگه تیر و کمان

روزی او هر چه کُرد، فایده نُداشت                  عَصَوانی دَکَت آخر آهنی جان

بَـکّـوتانُس آهَـنِ با پُـتک                            رستمی جور که میزَه گُرز گران

دَسِّ آخر درآمه یِگ چیزی                          که سَرُش بنگَنُن مگر که قُزان

چون سُ تا دَسّه اختراعش داشت                   اُسمشِ او بگوت: دیزِیندان

 

شعر از: آقای علی لطفی نویزی طالقانی

عکس از: بانو مرضیه نعمتی خچیره‌ای طالقانی

 

شعر آشپزی‌های درجی هم که یادتانه:

مطبَخُم آماده،

قُزانُم پیمان،

کَله اَم دی تَش کُرد،

سر آن دیزیندان

ایسه امرو چی بـَپُچیم؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۱ ، ۰۸:۲۷
درجی طالقانی

مصیبتِ دبُستنِ نانِ کُولاس

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۱۳ ق.ظ

- فُرقانه بَبَر بشو آرد هاگیر

- خا...

آردِ بیوردیم، دَبّه بنگتون مایی پیش، بشو شیر هاگیر

شیر هاگیتیم، بَتُن بشو خالُکتی خانه خمیر مضا هاگیر

خمیر هاگیتیم، دُواره یه تَشت بُندان مایی پیش: آرد تَر کن

نمد مالانی جور، دو ساعت خمیری همرا کوشتی بیگیتیم آرد تر گرده

بشو هیمانه بنجن تنورِ تشا کن

بشو جوز مغز دَکن لاکی دل بِسّـو

بشو نان دَبند

دو ساعت مونی کمر به جوعَر تنوری میان دبه

گردُن وَل گِردی، کمر پیت باخورد، رگ سیاتیک بیست سانت کِش بیومی، او رِه گُرَه بزی یَم زیر پا نشو

اینهمه طوفان کوردیم، فتورات و فتوحات کوردیم، بیست تا کُولاس گِردی

اینان نان نیه گو ، عمر و جوانی بنگتوم اویی سر

دو هفته دوشوکی سَر، تیر کوردی یم کمر صاف نیمبو

الان مونی اعضا جمع دریمی ین میخوا بشون بیمه تامین اجتماعی شکایت، مُن دِ عارض گَردُن، حق ماموریت و سختی کار هاگیرون

دو کَش نان کلاس دبندی هرجا بشی پناهندگی هامیدی ینت

نانوایی نیه گو، جنایت علیه بشریته

هرکی بگت کار در معدن سخته بگید خفه گرد، نان کلاس دَنِبَسای بِینی کار چیه!!!

خدا بخوا زنده درشی یم این سفلا طالقان خواس بِشیم، اول میشوم کوچه ای سر چهارصد پونصد تا تافتون هامیگیروم نانی غصه نباشه

امید به خدا

 

به قلم: حامد نجاری، اهل آبادیِ گوران طالقان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۳
درجی طالقانی

فـاجعه معــماری در طـالقان

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۰۵ ب.ظ

آن زمان که در کنجی می‌نشینیم و دفترچه خاطرات رو ورق میزنیم، در می‌یابیم که ای عجب، بسیاری از لحظاتی که با لذت سپری کردیم در خانه‌هایی بوده که با در و دیوار و پستو و ایوان و تنورستان و حتی نردبان آن هم، به قولی عشق می‌کردیم و هویت لذت گذشته را در منازلی این چنینی لمس کرده بودیم.

 

 

امروز وقتی می‌گوییم برویم طالقان یا فلان ییلاق، عملاً جاذبه‌هایی که در مخیله نقش می‌بندد طبیعت است و آرامش و تفریح .به راستی شده است که امروز دلتان برای در و دیوار خانه تان در طالقان تنگ شده باشد؟یا اگر تنگ شده، این دلتنگی به اندازه‌ای هست که شما را ترغیب به رفتن کند؟ آیا اساساً هیچ تصویری در حال حاضر، در ذهنتان از خانه‌تان در طالقان دارید که موجب وجد و شوری در جان شود؟

صد البته که جوهر کلام، بازگشت به خانه‌های کاهگلی که از لحاظ مقاومت و  بهداشت و آسایش در سطح پایینی بودند نیست. تا صد سال گذشته اکثر منازل در سطح کشور، از پایین‌ترین استاندارها برخوردار بود و چه هزاران هزار انسانی که به هنگام وقوع زلزله در زیر آوارهای این خانه‌ها جان دادند. چه کودکانی که به علت نبود بهداشت مناسب در این منازل فوت نکردند. چه بیماری‌هایی که در سطح جامعه تسری پیدا نکرده و هکذا...

آن چه می‌خواهم بگویم فقط فقر و فقدان هنر معماری در سازه‌های ویلایی و حتی شهری ماست. آن چه محصول چند هزار سال فرهنگ و هنر و اصالت ما متناسب با جغرافیا و فرهنگ و آداب و دیانت و روحیات و خلقیات ماست. هنری که خاک و چوب و آهن را چنان در هم می‌آمیزد که گویی خانه سکوی عروج روان به ملکوت شده است.

متاسفانه ما نتوانستیم ادغام صحیحی از تجدد و این میراث ارزشمند تا به امروز داشته باشیم و تقلیدوار سراهای چند صد میلیون تومانی می‌سازیم متناسب با آسایش تن و این در حالیست که ما وارث معماری بی‌بدیلی هستیم که خانه‌هایش سرپناه روح و روان هم بوده.

امروز در روستاهای طالقان شاهد ساخت مساجد چند طبقه با هزینه‌های بسیار بالا هستیم که متاسفانه فقط یک سازه است و اگر گنبد و گلدسته‌ای بر سر آن نباشد، در چشم ناظر گمان می‌رود یا مدرسه است یا درمانگاه و کمترین هنری از معماری ایرانی اسلامی که بستری فراهم می‌کند برای عروج خیال نیایشگر در آنها دیده نمی‌شود. تقلید پشت تقلید... کپی پشت کپی... رخوت پشت رخوت...!

در طالقان امروز ویلاها کمترین تناسب محیطی را دارا هستند و در بهترین حالت همان سازه شهری تهران ناگهان بر کوهی سر بر می‌آورد. خانه‌هایی با نمای روز شهری که وقتی دو ساعت در آنها می‌نشینی از یادت می‌رود که در طالقان هستی و وقتی از خانه خارج می‌شوی تلنگر می‌خوری که ای بابا اینجا طالقان است.

معماری ایرانی در یک کلام درون گراست و توجه ویژه‌ای به احوال و روحیات و ما فی الضمیر انسان دارد. مطبخ‌های غیرِ اُپن، ایوان، شبستان، اتاق‌های مجزایِ منتهی به ایوان، حیاط و باغچه‌هایی که در یک گردش کیهانی گویی منتج به مرکز آن آب و حوض می‌شود .سرویس بهداشتی در خارج از خانه و تنورستان و دهها شاخص دیگر. البته مقومات و مقتضیات زندگی امروز هم تغییر کرده و منظور بر احیا صد در صدی آنچه بوده نیست.مقصود برگرفتن حداکثری از آن هنر اهورایی است متناسب با زندگی امروز.

اینکه ما می‌رویم در بالا شهر و در یک رستوران شیک و گران قیمت با معماری ایرانی و سنتی که فقط در آن آجر و چوب و سنگ و آهن با ملات هنر ساخته شده است، می‌نشینیم و یک وعده غذا را به قیمت خون پدر می‌خوریم و صد عکس سلفی هم با آجرهای دیوار و تخت و پنجره‌های مشبک و منحنی می‌اندازیم و آنوقت در نافِ بافتِ روستایی طالقان، خانه‌ای می‌سازیم شهری!

خانه‌ای که اگر ده سال هم طالقان نروید، نه آجر قرمزِ گرم در نما دارد و نه ایوانی با سقف لمبه قهوه‌ای سوخته و نه نرده‌هایی چوبی ناز شصت استاد نجار و نه اتاق‌هایی حافظ امنیت روان، با درب و پنجره‌های مشبک چوب روسی، نه تنورستانی اَندود به نمای کاهگل نانو تکنولوژی و نه تخت و شبستانی که دلتان برایش تنگ شود.

 

 

امروز خانه‌های آنجا همان است که در اینجا... همچنان یک پذیرایی و یک آشپزخانه و سه تا اتاق و یک رنگ سفید به دیوار و مُشتی لوازم لوکس که مثال لوازم آرایش، خانه را از رخوت بیاراید.

امّا ای کاش خانه‌های طالقان به شکلی بنا شود که متناسب با محیط کوهستانی و برآمده از معماری با اصالت ایرانی و متناسب با فرهنگ بومی باشد. خانه‌هایی که فرق فارقی با منازل شهر داشته باشد و در عین رعایت بهترین استاندارهای موجود، ولو شده اندکی هم به هنر آمیخته باشد. فراموش نکنیم که شادی و رضایت درونی و در توالی آن آرامش روح و روان آدمی در یک خانه، هیچ ارتباطی به تجمل آن ندارد و کسب این موهبت جز بر طریق هنر معماری با اصالت که محصول چند هزار سال تکامل در هر فرهنگی می‌باشد میسر نخواهد شد.

آیا رفتن از این خانه شهری به آن خانه شهری در ییلاق، نامش سفر است؟.این چه سفری است که هیچ تغییر و تحولی در وجود آدمی در آن دیده نمی‌شود؟.امروز استفاده از هنر معماری ایرانی در گران قیمت‌ترین نقاط شهری تهران استارت خورده و امیدواریم هرچه زودتر به طالقان ما هم برسد.

تا بوده چنین بوده که همیشه اعتبار امور توسط قشر ثروتمند به جامعه تزریق می‌شود. در طالقان هم این شروع خجسته ولو بسیار محدود شروع شده است که ما می‌توانیم با توجه بدان، ایصال به مطلوب را سرعت بیشتری ببخشیم.

 

 

به امید روزی که دلمان برای یک شب اقامت در خانه‌های‌مان تنگ شود .شاید خانه‌ای بسازم فردا، خانه‌ایی که دلم لک بزند برای دیدارش. خانه‌ای با نمای آجرهای قرمز با بند کشی های سفید و مشکی که گویی یکدست، ردایی از خاک سرخ بر تنش پوشاندی. خانه‌ای با ایوان و نرده‌های چوبی قهوه‌ای رنگ، هنر دست استادی زبردست. خانه‌ای که هم تنورستانی به نمای کاهگل نانو دارد و هم هیمالانی زیبا کنج حیاط. حیاطی که به چهار گوش هندسی درخت و گل‌کاری شده است و در میانش حوضی آبی رنگ دارد. با ایوانی که سقفش لمبه‌های خرمایی رنگِ شیکی کوبیده شده و در دکوراسیون داخلی اتاق‌هایش، آجر و سنگ و رنگ کاهگل به‌کار رفته باشد. خانه، مطبخی داشته باشد با درب‌های مشبک جدا شده از پذیرایی. اتاق‌هایی که در درون خانه، با پنجره‌های منحنی به پذیرایی باز شود و شاید در گوشه آن تختی مجلل باشد که بنشینم و از پشت پنجره‌های مهربان، بارش باران و برف را تماشا کنم. خانه‌ای که هر گوشه‌اش نماز گزاردن، لذت داشته باشد و حداقل بکشاندم به سکوت و تفکر و اندیشه. خانه‌ای با جادوی معماری اصیل...

 

 

خانه‌ای خواهیم ساخت

به قلم: حامد نجاری، از روستایِ گورانِ طالقان

  منتشر شده در کانال طالقانی‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۰۵
درجی طالقانی

برکتِ نان

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۰۱ ق.ظ

 

سحر، خواب آلود، با تنی سنگین و دردآلود از  جا بلند و آرام و بی صدا مشغول آماده کردن خمیر شد. بچه ها خواب بودند و دلش نمی‌آمد آنها را بی‌خواب کند. فردا کلی کار داشت و در سر کارها را مرور می‌کرد.
اگرچه راه رفتن برایش سخت بود ولی او مادر بود و با تمامی مشکلات، باید به کارهایش می رسید.  با سختی، لاک را آورد و چند کاسه آرد، درون آن الک کرد و آب جوشیده‌ی ولرم را درون آرد ریخت و با دستان مهربانش، شروع به خمیر کردن کرد. نمی‌دانم می‌دانید خمیرِ نان را باید خیلی وَرز داد تا آماده برای پختن شود و مادرم با سختی، این کار را تمام کرد و روی لاک را پوشاند، تا خمیر وَر بیاید و کاملاً آماده شود. بعد کمی آرام گرفت، اما با بالا آمدن خورشید و بیدار شدن بچه ها، از چشمان زیبای مادرم هم خواب کوچید.

صبحانه را آورد و بچه ها را تر و خشک کرد، ولی انگار زیاد حالش خوب نبود و احساس درد داشت اما هیچ بروز نمی‌داد. بعد از صبحانه، ننه گفت: «خمیر بالا اومده و دیگه وقتشه که شروع کنیم.»
بچه‌ها را به آقاجون سپرد و تنور را آماده کرد. هیزم و گمره، در چشم به هم‌زدنی شعله کشیدند و آتشی به پا شد که تنور را سرخ و زیبا و آماده پختن نان می‌کرد. سفره‌ی آرد را پهن کردند و تخته، وردنه و دیگر وسایل را آوردند.

ننه گفت: «حوا جان، تو سنگینی نمی‌تونی نون رو به تنور بزنی. من کنار تنور می‌شینم، تو نون را وَردنه کن که اذیت نشی.»

و چنین بود که مادرم و ننه، شروع به پختن نان کردند. با شروعِ کار، درد مادرم بیشتر شد ولی باز هم، پیشِ مادر شوهر صدایش را در نیاورد و خیلی عادی، نان‌ها را وردنه می‌کرد. او با درد کنده می‌گرفت، با درد وردنه می‌کرد اما خم به ابرو نمی‌آورد .

تا اینکه آخرین نان پخته شد. حالا دیگر درد تمامی وجود مادرم را گرفته بود. همان دم، ننه متوجه حال خراب او شد و پرسید: «حوا جان چیه؟ دردته؟ ای امان... چرا زودتر نگفتی؟» و سراسیمه آقاجون رو خبر کرد.

- «زود برو دنبال خاتون باجی، بگو حوا دردش بگیتی، زود بیا.»

ننه سفره‌ی نان را جمع کرد و آقاجون به دنبال خاتون باجی رفت. در خانه کسی حضور نداشت، آخر فصلِ خرمن بود. آقاجون تا پشت ده که محل خرمن بود را دوید و نفس نفس زنان به آنها رسید و گفت: «خاتون باجی زود بیا حوا دردش گرفته» 

خاتون باجی گفت: «باشه میام اما کارم نیمه تمومه» آنها آن لحظه که باد می‌آمد، داشتند گندم‌های خود را باد می‌دادند.  آقاجون گفت: «من به جات کار میکنم تو فقط بشو»

و اینطور شد که خاتون باجی پیش مادرم آمد. طولی نکشید که صدایِ گریه نوزاد بلند شد. در روز ۲۸ مرداد، روزی گرم و تابستانی، دختری به جمع خانواده اضافه شد. و من در طالقان، در میراشِ زیبا و در خانه‌ای گِلی گرم و پر از زندگی، چشم به دنیا گشودم و مادر و پدرم «فریبا» نامیدندم.

دنیا آمدنم را دوست دارم...

مکانش را...

زمانش را...

خاتون باجی را...  کسی که مرا به  دنیا آورد.

و از همه مهمتر مادر و پدرم را...
به قدری برایم زیباست که دوست دارم صبوری مادرم را، حجب و حیا او و سادگی و عشق زندگیشان را بنویسم و به همه بگویم چقدر به وجودشان می‌بالم و افتخار می‌کنم.

تولدم قرین شد با برکت، با نان، با گرمی و همین برایم زیباست.

آن نان‌ها خوشمزه‌ترین نان‌های دنیا بودم برای مادرم، چون با عشق به وجود نوزادش پخته شد و توانست علیرغم درد، آن را به پایان رساند و کارش، نیمه تمام، باقی نماند.
احساس عجیبی دارم. شاید حمل بر خود شیفتگی شود ولی وجود خود را به واسطه‌ی تولدم، دارای برکتی خاص می‌دانم. چیزی که همیشه برایم ثابت شده است. ولی یک حس دیگر هم دارم که این هم خالی از واقعیت نیست. در هنگام تولد که مادرم مشغول کار، پدر مشغول کار، خاتون باجی مشغول کار بودند، من نیز همیشه مشغول کارم و استراحت و راحتی کمتر سراغم می‌آید. از این امر، ناراضی نیستم و این را مرهون لطفِ الهی و نحوه‌ی به دنیا آمدنم می‌دانم.

 


عکس: بانو سوداگری، مادر سرکار خانم فریبا سوداگری

زنده باد مادرم که شجاعترین، مهربانترین و محجوبترین زن زندگیم است.
و یاد و خاطره‌ی شیر زنی چون «مرحوم خاتون باجی» که کمک حال زنان در میراش بود، برای همیشه زنده و گرامی باد. روحشان شاد، کم نبودند شیر زنانی که در روستاهای طالقان، چون ستاره‌ای درخشیدند و دوشا دوش مردان، برای گذران زندگی، زحمتها کشیدند. یاد همگیشان گرامی و روحشان قرین رحمت الهی.

 

به قلم: بانو فریبا سوداگری                         عکس اول از: بانو راضیه فرج‌پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۰۱
درجی طالقانی

آقاجانی دستان

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۲۰ ق.ظ

 

تنور زندگی گرم از دستهای پر تلاش توست پدرجان

 

در طالقانی به این کلمات می‌گیم:

تنور: تـَنـدور      زندگی: زُندُگانی یا زیندگانی              دست: بال، دَس           پدر: پی‌یـَر، آقا

 

عکس از: علی شفیعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۲۰
درجی طالقانی

شعرِ طالُقانی قُربان

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۰۳ ق.ظ

آی طالُقانی قُربان، اون قِدیمانی قُربان                     نَنه جانی تِـنوری، پِنـجه کَشـانی قُربان

وقتی بُهار می‌گِردی، گَشتُ و گُذار می‌گِردی              یارُمی همراه بِشین، صَحرا سَرانی قُربان

سَرسَبز گندم زیمینان، گُل همه جا فُراوان                  سـبـزیِ صَـحرایـی و آلالَـکانی قُربان

باران میبارُست شُرشُر، از صبح تا بعد از ظُهر               غُرغُر رَعد و برق و رِنگین کَمانی قُربان

صفایی داشت تابُستان، بشین سمتِ طالقان               اون بار و بِندیلان و زَک و زیلانی قُربان

گاراژ عظیمی و آن خَنجَریی اتوبوس                       طالقانی جاده‌ایی آن کورِ گَردانی قُربان

سلام صلواتی همراه، می‌رسیم تا رَجی سر                 صلوات و ذکر و تسبیحِ پاکِ دُلانی قُربان

با هم میشیَن زیارت، دسته دسته جوانان                    پای پیاده بِشین تا بادامُستانی قُربان

میرزا حیاطی داری سُرخ توتان و جوزان                    حوّا نَنَاکی باغی شیلانوکانی قُربان

چَم چَم گُلی میکُردیم شاید باران بُباره                    چَم چَم گُلی‌یی وازی و بُلغور پُلانی قُربان

آواره باد که می‌زی، فصل پـَییز میامَه                      هرکی یک جا دَر می‌شه مُسافُرانی قُربان

به انتظار می‌ماندُن که تابُستان بیایه                        دوباره همراهی با جانِ رفیقانی قُربان

مدرسه وا می‌گِردی وَچان میشین مَدرسه                  آقای مُدیری دَستی تَرکه چُوانی قُربان

کوشته‌ای سَر میربیتُن، قُورمه و چزک میکُردُن            یَخنی و آبگوشتک و قُورمه گُلانی قُربان

زُمُستان که می‌گِردی، وَرف میامه تا زانو                   ناچولوکان دِ اوزان یَخ لوله‌آنی قُربان

کُرسی به پا می کُردُن، تمامِ اهل روستا                    اون تِنوری گرما و کُرسی پایانی قُربان

وقتی که عید میامه، چو مُزه داشت طالُقان                عیدی و عید دیدنی، نوروز خوانانی قُربان

مینی همرا بُخوان تو، قِدیم طالقانی قُربان                  نَنه جانی کله و تَشِ دودانی قُربان

 

mail شعر از: بانو اشرف حکیم الهی

عکس گل از: بانو فریبا سوداگری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۰۳
درجی طالقانی

سرکار خانم زری مهرانی نوشتند:

(مطلب دود) عالی بود. حس بودن در روستا و صبح‌هایی که می‌رفتم خونه مامان جان و وقتی می‌دیدم از پشت خونه، دود تنور و عطر نون پیچیده، حالم خوب می‌شد و قدمهامو تند می‌کردم و مامان جونم رو مشغول پختن نان می‌دیدم، برام تداعی شد. قلمتون توانا دوست عزیزم.

درجی: سپاس بانوجان خوش ذوق و مهربانم

 

استاد فرشید فلاحی نیز شعر «باید بروم...» خود را فرستادند:

باید بروم، شهـــرِ شـما دود گرفته است                   هرکس‌که دلی‌داد به کس، زود، گرفته است

راهی شده‌ام ســوی دیـاری که نشانش                   تصویرِ بهشتــی که زِ معبــــود گرفته است

از شهـرِ شـما پُــل زده‌ام تا دهِ زیــبا                      دل عاقبــت اینجـا رهِ مقصـود گرفته است

باید بــروم عطـر علـف می‌کِشَـدم تا                      آنـجا که دلـم آینــه از رود گرفتــه است

فانوسِ شب ‌و راهِ سکوت است‌ و به من یار               بخشیده دل و هرچه که غم بود گرفته است

چشمانِ من از شعــر رسیدن شده لبریز                    دستـانِ تو را واژه‌ی بــدرود گرفتــه است

درجی: سپاس استاد و سایه‌ی سَرِ درجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۹ ، ۰۹:۲۷
درجی طالقانی

دود در شهر... دود در روستا

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۵۳ ق.ظ
  • صحنه اول

امروز صبح زود، به مانند همیشه، از خانه بیرون زده، راهی محل کار شدم. گوشه‌ی خیابان، منتظر رسیدن تاکسی بودم، که یک اتوبوسِ قَرَم قُزمیتِ درب و داغان، با سرعت از کنارم رد شد و حجم عظیمی از دودِ کثیفِ خود را به سرتا پایم پاشید. همانطور که ریه فلک زده‌اَم را با سرفه‌های پیاپی از دودِ ناخوانده! خالی می‌کردم و گوشم از ناسزاهای پیرمردی عصبانی که راننده اتوبوس را به فحش و نفرین بسته بود، پُر می‌شد، نگاهم به انتهای خیابان افتاد که اتوبوس، بی اعتنا به حضور پلیس، قرمزی چراغِ راهنمایی را رد کرد و مأمورِ جوان را مبهوتِ در دودِ خلاف خود باقی گذاشت.

نیم ساعت بعد، در تاکسی بودم و با پلکهای نیمه بسته، چرت میان راهی خود را می‌زدم که ناگهان روبه رویم را دودِ غلیظ دیگری فرا گرفت. اندکی که جلو رفتیم، سر و کله مردی پیدا شد که کُپه برگهای خشک و آشغال‌های کنارِ جاده را به آتش کشیده و این بزمِ دودِ صبحگاهی را به راه انداخته بود.

بالاخره به محل کارم رسیدم و در حالِ عبور از کنار دکه‌ی نگهبانی بودم که صدای همکارم مرا میخ‌کوب کرد: «یا حضرت عباس... اون دود رو نیگا... کجا آتیش گرفته!»

و چشمم به افق افتاد که انوارِ بی‌جانِ خورشید، در خاکستری اولِ صبحی دودآلود، دست و پا می‌زد و از دوردست‌ها، صدایِ آژیر آتش‌نشانی می‌آمد.

  • صحنه دوم

صبحِ زود از خانه بیرون زدیم، با کوله‌هایی نیمه خالی و دل‌هایی پر از امید. هنوز کوچه تازه آب و جارو شده را تمام نکرده بودیم که از خانه همسایه، دودِ رقیق و رقصانی به استقبالمان آمد. مادرم گفت: «ماشاءالله به مَشتی صِد دیقه که صبحِ به این زودی نان دِمیبَنده!» و بعد، صدای سلام و علیک و اُغور به خیر بود و کوله‌هایی که از گرمایِ خوشایندِ نانِ تازه، پُر می‌شد.

نیم ساعتِ بعد، از سینه کشِ کوه بالا می‌رفتیم و صدای گامهایمان، خوابِ شیرینِ زمین را می‌پراکند. پدر که دستانِ خود را سایه‌بانِ انوارِ طلایی آفتابِ تازه کرده بود، به همواریِ بالایِ شیبِ دره اشاره‌ای کرد و گفت: «اونجه رِ بِین... دود دَره! حتماً یکی از ما سحرخیزتر یا یکی از چوپانانه که چایِ ناشتاییشه دَم کُردیه! بیایین بِشیم آن وَر که یکی یک پیاله، میهمان او باشیم!»

عصر، خسته اما پر نشاط از سخاوتِ کوه، به ده بر می‌گشتیم و کَله‌ی همه‌ی خانه‌های روستا روشن و دودِ خوشِ زندگی از پس چینه‌های کوتاهشان، همچون دستانی شکرگزار به آسمانِ خدا بلند بود.

کَلِه: اُجاق سنگی

_______________________

هیچ فکر کرده‌اید که یک پدیده یا اتفاقِ مشابه، چقدر بار معنایی و احساسی متفاوتی می‌تواند در مکان‌های مختلف داشته باشد؟ مثلاً همین دود... که دیدن آن در شهر، احساسی متفاوت و متضاد را نسبت به روستا ایجاد می‌کند. تفاوت دیدن دود در زندگی شهری و روستایی در متن بالا به خوبی به نمایش گذاشته شده است. دودی که در شهرها، نمادِ کثیفی، بیماری، حالِ ناخوش، ویرانی و پیام‌آور مرگ و اضطراب است، در روستا، نمادِ زندگی و زنده بودن است و گرمایِ بودن و امیدبخشی را به دلها می‌رساند.

آری، وقتی ما در شهرها، دیدن دود را به عبورِ ماشینی فرسوده، سوختنِ کپه‌های آشغال و آتشِ ویرانی مربوط می‌کنیم، در روستا آن را به روشن شدنِ اجاقِ زندگی و تنورِ شادی و سلامتی مردم، تعبیر می‌کنند.

تنورِ دل‌هاتان گرم

به قلم: بانو سیده مریم قادری عکس از: بانو ناهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۹ ، ۰۹:۵۳
درجی طالقانی

روضه خانگی مادر

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۴ ق.ظ

 

به وَختِ یه کیشکه روضه‌ی خانگی
پایِ تَندور مادرجان

🕊 عزاداری‌ها مقبول حق 🍃

#چای_روضه #نان_تازه

🏴

عکس از: بانو سایه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۹ ، ۰۹:۵۴
درجی طالقانی

دستانِ گِلی و حنایی مادر

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۷ ق.ظ

 

به قُربانِ حنایِ پشتِ دَسّـِت

تَنوری دَم نشو می‌سوجه دَسّـِت

تو گُلکار مینی و مُن غصه دارُم

دَسّت چون گُل ولی گُل گِردی دَسّـِت

 

شعر از: بانو سیمرغ - عکس از: بانو سهیلا

_______________________________

شعر دیگری از همشهری خوش‌ذوقمان جناب آقای شهرام صادقیان که فی‌البداهه سرودند:

به قُربانَ حنایَ سَر گیسُـت

تَنوری وَر نُشو، می‌سوجه گیسُـت

تو گُلکار مینی و مُن خَسته گَردوم

سرُت چون گُل ولی گُل گِردی گیسُـت

 

خدا بُداره‌تان. سپاس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۹ ، ۰۹:۰۷
درجی طالقانی